زبانِ فعل و زبانِ گفتار

زبانِ فعل و زبانِ گفتار

و بو عبدالله خفیف[1] گوید که مرا نشان دادند که در صور[2] پیری و جوانی به مراقبت نشسته‌اند، بر دوام؛ آنجا شدم، دو شخص را دیدم که روی به قبله نشسته بودند، سه بار سلام کردم، جواب ندادند، گفتم: به خدای، تعالی، بر شما است که سلام جواب دهید. آن جوان سر برآورد و گفت: یابن خفیف، این دنیا اندک است و از این اندک، اندکی بیش نمانده است؛ از این اندک نصیب خود بسیار بستان. یابن خفیف، نهمار[3] فارغی که به سلام ما می‌پردازی؟

این بگفت و سر فرو برد. و من گرسنه و تشنه بودم، گرسنگی و تشنگی فراموش کردم و همگی من ایشان بگرفتند. بایستادم و با ایشان نماز پیشین و دیگر[4] بکردم. گفتم: مرا پندی دهید.

گفت: یابن خفیف، ما اهل مصیبتیم، ما را زیان پند نبُوَد.

آنجا بایستادم تا سه روز که نه چیزی خوردیم و نه بخفتیم؛ پس با خویشتن گفتم سوگند بر ایشان دهم تا مرا پندی دهند، هنوز چیزی نگفته بودم که آن جوان سر برآورد و گفت: صحبت کسی طلب کن که دیدار وی تو را از خدای، تعالی، یاد دهد و هیبت وی بر دل تو افتد و تو را به زبانِ فعل پند دهد، نه به زبانِ گفتار ـ والسّلام.

ابو حامد، محمّد غزّالی طوس. کیمیای سعادت؛ جلد2، ص 489

 

پی‌نوشت‌ها

[1] . ابو عبدالله بن خفیف شیرازی، معروف به شیخ کبیر، [372 ـ 269 هـ. ق] در محیط شیراز آن دوره که زهد شدید بر آن حاکم بود رشد کرد. یکی از افراد نادری است که در زندان بغداد با حسین حلاج ملاقات کرد و گزارش او از این دیدار مشهور است. برای زیارت پارسایان دوران خود سیاحت‌های دور و دراز کرده است.

[2] . صور: شهری بر کنارة بحر عُمان.

[3] . نهمار: بسیار، بس؛ یعنی وقتی زیادی داری که صرف سلام ما کنی.

[4] . دیگر: نماز دیگر، نماز عصر.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

قناعت به قلیل

قناعت به قلیل

No image

شش خصلت بی زبان

آزار دوستان او

آزار دوستان او

فتنه از توست

فتنه از توست

پر بازدیدترین ها

آزار دوستان او

آزار دوستان او

No image

شش خصلت بی زبان

خدا کجاست؟

خدا کجاست؟

ما همه در گذرگاهیم

ما همه در گذرگاهیم

Powered by TayaCMS