علی یوسفزادگان؛ کارشناس ارشد فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه قم
چکیده
انسان موجودی است که همواره در حال تغییر است. این تغییر یا بهسمت رشد و کمال است یا بهسمت سقوط و زوال. انسان دارای اختیار است. لازمهی مختاربودن، داشتن عقل و تشخیص خیر و شر است. شناخت خدا و شناخت شیطان و هستی به انسان کمک میکند تا بداند در کجای این عالم قرار دارد. خودشناسی و معرفت نفس، شاهکلید حلّ مسئلهی انسان و انسانشناسی است. انسان وقتی خود را بشناسد، توانایی و تکالیف خود را بشناسد و جایگاه خود را در قبال دیگر موجودات و جهان هستی درک کند، آنگاه قدر گوهر وجودی خویش را خواهد دانست و برای رسیدن به کمال و معرفت الهی تلاش خواهد کرد. بهطور کلی، دین و بهطور خاص، دین اسلام نجاتبخش انسان از ابتدای تاریخ تا روز قیامت بوده و خواهد بود. انسان در گرو شناخت دین میتواند راه رسیدن به کمال را بشناسد و با عمل به تکالیف دین، این راه دشوار اما شیرین را طی کند و به سرمنزل مقصود و کمال و قرب الهی برسد.
واژگان کلیدی: خدا، انسان، اختیار، معرفت نفس، انسان کامل.
مقدمه
خداوند قادر متعال از همان لحظهای که اراده کرد غیر از عالم فرشتگان، جهانی دیگر بیافریند که موجوداتش با عقل و انتخاب، راه فرشتهشدن یا حیوانیت را برگزینند، فطرت آن موجود یا همان انسان را خداجو و حقیقتجو و خداپرست آفرید. پس در آغاز راه چه مؤمن و چه کافر، هر دو با فطرتی خداجو و خداپرست آفریده شدند. قرار نبود انسان، فرشته باشد، قرار بود انسان خودش فرشته شود و حتی از فرشته فراتر رود. در اینجا وقتی قرار است انسان خودش مسیر سعادت یا شقاوتش را رقم بزند، پس باید میان دو راه مختار باشد. باید به حکمت خداوندی، شیطان نیز وجود داشته باشد و همچنین، لذات و هوسها و وسوسهها و ترسها و طمعها و مانعها نیز باشند تا به حرکت آدمی، ارزش بخشد. این حکمت خداوند است و لازمهی رشد انسان.
اما عدل خدا هم ایجاب میکرد تا غیر از فطرت پاکِ بهامانتگذاشته در لوح جان آدمی، او را با گوهر عقل زینت دهد و با فرستادن پیامبران، بر انسان اتمام حجت کند و با آوردن رسول خاتم (صلی الله علیه و آله) و کتاب جاویدش قرآن و امامان معصوم (علیهم السلام) و جانشینانِ برحقِّ پیامبر (صلی الله علیه و آله) ، نعمت و لطف خود را بر آدمی تمام کند و حالا نوبت آدمی هست تا میان خیر و شر، میان سعادت و شقاوت، میان لشکر علم و جهل، میان نور و ظلمت، میان بهشت و دوزخ و میان فرشتهشدن و شیطانشدن، یکی را برگزیند و هرچه را که خود میکارد، درو کند. خدا با آن عدهای که نمیدانند و نمیدانند که باید بدانند و نمیتوانستند که بدانند، با رحمت خود رفتار خواهد کرد و آنگونه که خود میداند با انسان به عدالت رفتار خواهد کرد؛ اما گروهی میدانند؛ اما نمیخواهند و گروهی میخواهند؛ اما نمیتوانند و البته خود مقصر ناتوانی خویشاند که در این حال، سعادت از آنِ انسانی است که حقیقت و راه خیر را میداند و آن را میخواهد و میجوید و اگر بارها زمین خُورَد برمیخیزد و تا آخر ادامه میدهد.
هدف از زندگی
هر انسانی بعد از سپریکردن دوران کودکی و واردشدن به دنیای نوجوانی و جوانی، کمکم این سؤال برایش به وجود میآید که واقعاً قرار است در این کرهی خاکی چه مأموریتی انجام دهد. اصلاً برای چه آفریده شده و برای چه باید زندگی کند و بعد از مرگ چه سرانجامی خواهد داشت.
[...هدف آفرینش انسان به خود انسان برمیگردد. اینطور نبوده که خدا جهان و موجودات را خلق کرده باشد تا مثلاً خدا به هدف خود رسیده باشد. خداوند دارای فیض بیپایان است و همین فیض بیپایان او، لازمهی خلقت جهان و انسان بوده است] (نصری: ۱۳۸۷؛ ۹۹).
[اگر انسان به دیگر موجودات جهان نگاه کند میبیند که تنها انسان و جن هدف دارند و به هدفی که دارند فکر میکنند و دغدغهی رسیدن به آن هدف را دارند. اگرچه حیوانات و گیاهان و همهی موجودات جهان هم بهسوی هدف تعریفشدهی خود حرکت میکنند، به انسان هدف را نشان دادهاند و از او خواستهاند که خودش بهسمت آن هدف حرکت کند و شرایط رسیدن به هدف را که بالقوه برایش فراهم شده، بهفعلیت برساند].
در مکتب اهلبیت (علیهم السلام) ، انسان حیوان نیست. انسان موجودی با ماهیت متفاوت از حیوان است. به همان مقدار که حیوان با گیاه تفاوت دارد، انسان هم با حیوان تفاوت دارد. حیوان عقل ندارد و موجودی که عقل ندارد فقط بر اساس انگیزه و خواست و میل و غریزهی خود عمل میکند (رضوی، ۱۳۷۲، ۱: ۲۶۵).
انسان یک وجه مشترک با حیوان دارد و یک وجه امتیاز: وجه مشترک انسان با حیوان همان جنبهی حیوانیت و زندگی مادی اوست و وجه امتیاز انسان از حیوان، جنبهی انسانی یا زندگی فرهنگی یا زندگی معنوی اوست. سؤالی که ممکن است پیش بیاید این است که کدام یک از این دو جنبه اصل است و کدام فرع. در واقع سیر تکامل انسان از جنبه حیوانیت شروع میشود و بهسوی انسانیت کمال پیدا میکند. انسان در ابتدا وجودی مادی دارد که با حرکت تکاملی بهسمت کمال و انسانیت، کمکم این جنبه مادی و حیوانی، جنبهی روحانی پیدا میکند] (مطهری، ۱۳۷۷؛ ۲:۲۵).
و البته برعکس آن، یعنی سیر قهقرایی در لذائذ مادی و دوری از انسانیت خویش، او را به مرتبهای پایینتر از حیوانات میرساند.
خداوند به انسان دو نعمت عقل و قدرت تکلم داده که حیوان این دو را ندارد و این خود یکی از ملاکهای برتربودن انسان بر حیوان است. هنگامی که انسان عقل را بر نفس خود حاکم کند و زبان را در خدمت عقل بهکار گیرد، آنگاه میتوان گفت که انسان برتر از حیوان است (فلسفی، ۱۳۷۹: ۲). اگر انسان را بدون عقل تصور کنیم در واقع دیگر او انسان نیست. کمال روح انسان هم از مسیر عقل امکانپذیر است (عاقلی واعظ، ۱۳۵۷: ۱۰۲).
[...انسان بهصورت یک موجود واقعاً آزاد آفریده شده بهخاطر اینکه حق انتخاب دارد. انسانی که با داشتن عقل و اراده میتواند انتخاب کند، پس شایستهی تکلیف میشود و اگر در سایهی اطاعت از عقل بتواند میلهای خود را تحت فرمان عقل قرار دهد به آزادی معنوی که با ارزشترین نوع آزادی هست میرسد] (مطهری، ۱۳۷۴، ۷: ۲۸۱).
انسان در هستی نه کاملاً بهحال خود رها شده و نه کاملاً مجبور به انجام کاری هست؛ بلکه طبق حدیثی، امامصادق (علیه السلام) فرمودند: «نه جبر است و نه تفویض؛ بلکه امری بین دو امر است و اینطور مثال زدند که اگر انسانی را در حال گناه ببینی و او را نهی کنی و او هم به این نهی توجه نکند و شما او را بهحال خود واگذاری تا آن گناه را انجام دهد، اینکه از تو نپذیرفته و تو او را ترک کردهای، بهمفهوم آن نیست که تو به او فرمان گناه دادهای» (صدوق، ۱۳۸۴؛ سلطانی: ۵۶۱).
[از این بیان نورانی امامصادق (علیه السلام) میتوان نتیجه گرفت که انسان ابعادی پیچیده دارد و بهصورت سطحی نمیشود دربارهی انسان قضاوت کرد؛ زیرا اگر به جنبههایی از انسان نگاه کنیم، او را در برخی امور غیرمختار میبینیم و اگر به جنبههای دیگری از انسان بنگریم او را مختار میبینیم و جمع این دو حالت، نیاز به شناخت دقیق انسان و شناخت همهی ابعاد وجودی او دارد].
خودشناسی
خودشناسی یعنی انسان به این معرفت دست یابد که تنها، جسم خاکی نیست و جلوهای از روح الهی در اوست که میتواند از فرشته برتر یا از حیوان پایینتر باشد. انسان در پرتو خودشناسی درمییابد که مختار است و مسئولیت دارد؛ هم نسبت به خودش و هم دیگران. موجودات یا بیجاناند یا جاندار. موجودی که از خود نه آزادی دارد و نه آگاهی، هیچ نقشی هم در ساختن آینده یا سرنوشت خود ندارد؛ مثل جمادات که فقط تحت تأثیر عوامل خارجی، نوعی از کمال را کسب میکنند. گروهی از موجودات در ساختن آیندهی خود نقش دارند؛ اما در این کار نه اگاهی دارند و نه آزادی و طبیعت است که نیروی درونی آنها را بهطور ناآگاهانه برای بقای آنها فعال کرده است مثل گیاهان. گروهی دیگر از موجودات در ساختن آینده خود نقش آگاهانه دارند؛ هر چند آزادانه نیست و تحت تأثیر یکسری غریزههای خود هستند مانند حیوانات. تنهاموجودی که برای ساختن آینده و کمال و سرنوشت خود، هم آگاهی دارد و هم اختیار، انسان است که با نیروی عقل و اراده میتواند آزادانه آینده خود را هرطور که میخواهد انتخاب کند (مطهری، ۱۳۷۴، ۷: ۲۸۳).
[پس یکی از دغدغههای اساسی انسان که او را از حیوانات کاملاً جدا میکند، مسئلهی شناخت است و انسان پیوسته خواهان شناخت و جستوجوی هویت خویش است. در این میان، کسانی که شناخت را انکار میکنند، دو دستهاند: عدهای هرگونه شناخت را انکار میکنند و عدهی دیگر، نوع خاصی از شناخت را منکر میشوند.
منکران شناخت عبارتاند از:
- سوفسطائیان که اصل واقعیت را انکار میکنند؛
- شکاکان که واقعیت انسان و جهان خارج از انسان را قبول دارند؛ اما معتقدند راهی برای شناخت اسرار جهان وجود ندارد؛
- مادیون که تفکر مادی دارند و اگرچه واقعیت انسان و راه رسیدن به اسرار جهان و انسان را قبول دارند، تنها به جنبهی مادی انسان و جهان اعتقاد دارند و وجود روح انسانی و هرگونه پدیدههای خارج از دسترس حس و تجربه و ماده را قبول ندارند، مثل خدا و فرشتگان و قیامت و وحی و امثال اینها] (جوادی آملی، ۱۳۷۰: ۱۲۶).
برای انسان چهار راه شناخت وجود دارد: راه اول، راه حس است که برای همه ممکن است؛ راه دوم، راه عقل است که عدهای از خواص میتوانند این راه را طی کنند؛ راه سوم، راه تهذیب و تزکیه هست که مخصوص عارفان هست؛ راه چهارم، راه وحی است که به پیامبران اختصاص دارد (همان: ۱۶۲).
شناخت از طریق حس، شناختی ناقص، محدود و در دایرهی جهان مادی هست. شناخت از طریق عقل اگرچه شناخت کاملتری از حس هست و حتی شناختی فرامادی و گستردهتر را دربرمیگیرد و حتی از این نوع شناخت به حجت درونی یاد میشود، اولاً راه عقل مراتب و درجات دارد و اینطور نیست که هر انسانی با شناخت عقلی به یک نتیجه و یک حقیقت به یک اندازه دست یابد و علّت آن هم، یکی مراتب اختلاف تعقل در انسانها هست و یکی هم اختلاف روحیات و اعمال و علم و کمالات انسانی در افراد است که بر شناخت عقلی آنان تأثیرگذار است. راه تهذیب و تزکیه عرفانی هم، برای همه به یک اندازه میسر نیست؛ پس مطمئنترین راه شناخت، از طریق وحی هست که مستقیماً از طریق خدا با فرشته وحی و بهواسطه پیامبران برای هدایت همهی مردم آورده شده است. حتی بهترین فیلسوفان و بهترین عارفان، با تکیه بر منبع وحی و پیروی از دستورات دین، به مقامات بالای عقلی و عرفانی رسیدهاند. انسانی که به دنیای پس از مرگ و حیات ابدی اعتقاد داشته باشد، بیتردید دغدغهی شناخت خویش و جهان و خدا را خواهد داشت.
یکی از دلایلی که میتوان بر زندگی دوبارهی پس از مرگ آورد، میل به جاودانبودن است. همانطور که تشنهی آب و گرسنهی غذا بودن، دلالت بر وجود آب و غذا دارد، میل انسان به زندگی جاوید هم دلالت بر جاودانی او دارد] (سبحانی، ۱۳۷۳: ۱۳).
نسبت انسان با ایدئال
گاهی دیدهایم یا شنیدهایم که انسانهایی با وجود داشتن زندگی خوب و مرفه مادی، باز دست به خودکشی میزنند. بهراستی چرا عدهای با داشتن مواهب زندگی مادی، از ادامهی زندگی دلسرد میشوند؟ یکی از چیزهایی که انسان برای پوچندانستن هستی و فلسفهی آفرینش، به آن نیازمند است، داشتن ایدئال است. انسانی که در زندگی ایدئال و هدف والایی نداشته باشد به پوچی و یأس کشیده میشود. ایدئال داشتن، انسان را از قلمرو خوروخواب و زندگی چندروزهی مادی به افقی بالاتر رهنمون میکند. داشتن ایدئال و هدف، به انسان امید میدهد. به زندگی ارزش و معنا میدهد. به او قدرت تحمل در برابر مشکلات و سختیها را میدهد. اصولاً، این میل به کمال است که انسان را به داشتن هدف سوق میدهد (نصری، ۱۳۵۹: ۳۹ و ۴۰).
[...البته انسانها گاهی ایدئال حقیقی را با ایدئالهای کاذب اشتباه میگیرند؛ مثلاً علم و دانش، مال و ثروت، مقامجویی و شهرتطلبی، عشق و زیبایی، رفاه و آسایش و... اگرچه همهی اینها بهنوعی میتواند ایدئال آدمی باشد، اینها نهایتاً میتواند مقدمهای باشد برای رسیدن به ایدئال حقیقی که آن ایدئال، چیزی هست که پاسخگوی سؤالهای اساسی بشر باشد و انسان را به درک بیشتر از فلسفهی آفرینش و رسیدن به کمال و رسیدن به خدا هدایت کند] (همان: ۵۷).
[...آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا نه؟ آیا انسان باید زندگی را بپذیرد یا به نفی آن بپردازد؟ در برابر این موضوع چند طرز تفکر پیدا شده است:
الف. فلسفه خوشبینی که به هستی و همهی پدیدههای آن به دیدهی خوشبینی نگاه میکند؛
ب. فلسفه بدبینی که طرفداران آن، زندگی را پوچ و بیهوده میدانند؛
ج. عدهای هم به خوشی و ناخوشی در زندگی معتقدند؛ اما تأکید دارند که با درک فلسفهی آفرینش و تلاش برای رسیدن به آن، میتوان به حقیقت زندگی و کمال دست یافت (همان: ۲۲۱).
غایت تربیت انسانی باید غایت خلقت او باشد. وقتی غایت آفرینش، وصول به مقام قرب و ولایت الهی بوده باشد، پس غایت تربیت انسانی هم تلاش برای وصول به مقام ولایت الهی است (هاشمی، ۲: ۲۵). هر انسان خداشناس و دوراندیشی میداند که رسیدن به لذات جسمانی، بهتنهایی ضامن سعادت آدمی نیست و آن چیزی که بیش از جسم، تعیینکنندهی سرنوشت و سعادت آدمی هست روح انسان هست؛ البته بین روح و جسم نمیتوان تفکیک واقعی قائل شد و بین این دو هم نوعی اتحاد وجود دارد. البته انسان در حرکت ذاتی بهسمت کمال، کمکم به تجرد روح یعنی جداشدن روح از بدن نزدیک میشود و اگر روح به مرحلهای برسد که از جسم کاملاً جدا شود، به مجموعهی روح و جسم، دیگر انسان گفته نمیشود و آنگاه تنها بر روح اطلاق میشود (احمد، ۱۳۶۲: ۱۶۳).
جسم آدمی اگر به بالاترین لذات مادی هم دست یابد، از آنجا که خود جسم و ماده بسیار محدود است و قابل قیاس با ظرفیت و تجرد روح نیست، لذاتی هم که جسم مادی انسان از آن بهره میبرد محدود و گذرا خواهد بود؛ مثلاً انسان گرسنه بهترین غذا را هم بخورد بالاخره سیر میشود و دست از غذاخوردن میکشد تا نوبت بعد که دوباره گرسنه شود یا کسی که چند روز بیخوابی کشیده، با مقداری خوابیدن، بیخوابیاش رفع میشود؛ اما روح آدمی برای رسیدن به لذایذ روحانی طوری هست که هرچه لوازم رسیدن به کمال در آن ریخته شود، باز حدِّ یَقِفی برای آن وجود ندارد؛ مثلاً علم و ایمان انسان هرچه زیادتر شود، اینطور نیست که دیگر جایی برای علم بیشتر و ایمان بیشتر در روح آدمی وجود نداشته باشد و البته هیچکدام بهتنهایی برای رسیدن به سعادت کافی نیست، همان طور که آب و غذا هرکدام بهتنهایی برای بقای حیات آدمی کافی نیست]. تلازم وجودی علم و ایمان به این معناست که مراتب عالیهی ایمان، بدون مراتب عالی علم هرگز تحصیل نمیشود و از این جهت در تعقیب ایمان سالم از تحصیل دانش و علم، گریزی نیست و برای دفع این حقیقت هرگز نمیتوان به ایمان انبوه جاهلان یا فسق فراوان عالمان استشهاد ورزید (جوادی آملی:۱۲۰).
نسبت سعادت انسان با معرفت
شاید برای برخی این سؤال بهوجود بیاید که علم چیست یا حقیقت علم چیست؟ البته تعریف علم در هررشته یا موضوعی ممکن است متفاوت باشد؛ مثلاً اگر حقیقت یا کلیت علم مثل دریا باشد، دریاچه، جویبار، رودخانه، چشمه و... ممکناست انواع و اقسام علم باشد؛ در حالی که وجود همه اینها یک چیز است و ماهیتشان متفاوت است. اما بهطور کلی علم یا حقیقت علم آن است که انسان را به شناخت خودش و جهان و خدا نزدیکتر کند یا حداقل علمی باشد که مقدمه یا وسیله رسیدن به این مسائل باشد؛ یعنی حتی علم فیزیک، ریاضی، نجوم و شیمی هم میتواند علم الهی باشد؛ بهشرطی که دارندهی این علم، از آن در راه درست و هدفی مقدس استفاده کند.
هدف نهایی شیطان از گمراهکردن انسان این است که کفر را در دل او قرار دهد. در واقع گناهانی مثل دروغ و غیبت که از انسان سر میزند، برای شیطان خالی از فایده نیست؛ اما کافی هم نیست. البته انسانی که مرتکب انواع گناهان میشود خود را بهسوی سقوط و تباهی میکشاند. ممکن است انسانی با توبه یا معرفت الهی، از انواع گناهانی که انجام داده رهایی یابد؛ اما شیطان بیکار ننشسته و تمام تلاشش را میکند تا با انواع گناهان و وسوسههای شیطانی، انسان را به انواع گناهان آلوده کند و باز تمام تلاش شیطان این است که او را از راه توبه باز دارد. در این صورت، شیطان میتواند هدف نهایی خود را که بهکفرکشاندن انسان هست در وجود او پیاده کند] (قاسمی، ۱۳۹۰؛ ۴۳).
انسان بهطور کلی دو راه پیش رو دارد: یک راه، راه شیطان و عوامل شیطانی هست و راه دیگر، راه خدا که آن را در اطاعت از پیامبران و دین خود قرار داده است؛ بهعبارت دیگر، انسان برای رسیدن به معرفت توحیدی که نهایت کمال انسانی هست، به دو سیر نیازمند است: سیر آفاق و سیر أنفس. سیر آفاقی توجه به موجودات و آفریدهها و نشانههای الهی هست؛ ولی سیر أنفسی بالاتر و بهتر از سیر آفاقی است؛ زیرا اولی سیری خارج از نفس است و دومی معرفت درونی هست که انسان با تهذیب و معرفت نفس، سیر معرفتی شهودی را از درون خویش آغاز میکند] (حسنزاده آملی، ۱۳۹۳: ۴۰).
پیامبران برای این مبعوث شدند که مردم را از خواب غفلت بیدار کنند. نسبت غفلت به چشم عقل مثل نسبت خواب به چشم حس است. کار پیغمبران این است که انسانها را از خواب غفلت بیدار کنند. اگر عدهای بعد از بیدارشدن هدایت نشوند، مثل آن کسی هست که از خواب بیدار شده اما چشم باز نمیکند تا اشیا را ببیند. کسی هم که بعد از دعوت پیامبران از خواب غفلت بیدار نشود، یعنی چشم عقل خود را به روی حقیقت باز نکرده است] (فیاض لاهیجی، ۱۳۷۲: ۳۴) بدینسان، اولیای الهی مانند آینه هستند. وقتی انسان خود را در برابر ولیّ خدا قرار میدهد، در آینهی جان آن ولی، عیب درونی خود را خواهد دید. در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) دو نفر خدمت ایشان رسیدند. یکی به آن حضرت (صلی الله علیه و آله) گفت: من هر وقت شما را میبینم برآشفته و عصبانی میشوم. یک نفر دیگر در همان وقت وارد شد و به پیامبر (صلی الله علیه و آله) عرض کرد: بنده هر وقت شما را میبینم خوشحال میشوم و غم و اندوه از یادم میرود. پیامبر (صلی الله علیه و آله) درستی حرف هر دو را تأیید کردند و خود را به آینهای تشبیه کردند که هر یک ذات واقعی خود را در آن مشاهده میکند (ابراهیمیان آملی، ۱۳۹۳: ۲۰۴).
بنابراین، خدا انسان را فضیلتی بخشیده که میتواند خلیفهالله باشد و چهارده معصوم هم مصداق تام و کامل این خلافت الهیاند] [... در زمان ما هم که امامعصر(عج) مصداق تام و کامل خلیفه الهی هستند، کسی که میخواهد عظمت امامعصر(عج) و انسان کامل را بفهمد، باید معنای خلافت الهی را هم درک کند. اگر کسی در جایی یا نسبت به امری حضور نداشته باشد، آن شخصی که به جای او این وظیفه را انجام میدهد خلیفهی اوست؛ اما خدای سبحان هرگز از هیچ کجا پنهان و غایب نیست و همه جا حضور دارد. چنین موجودی یا اصلاً به خلیفه نیازی ندارد یا اگر خلیفهای داشته باشد، آن خلیفه باید مظهر تام اسما و صفات او باشد و این خلافت الهی را داراشدن، حتی فرشتگان شایستگی آن را ندارند و فقط انسان و آن هم انسان کامل، شایستگی پوشیدن این لباس فاخر و خلیفه خدا شدن را دارد] (جوادی آملی، ۱۳۸۷: ۱۱۴).
عارفان بزرگ چون حضرت امام (ره) ، ابنعربی، جبلی و صدرالمتألهین معتقدند همانگونه که عالم وجود به مراتبی همچون ناسوت، ملکوت، جبروت و لاهوت تقسیم میشود، انسان کامل نیز دارای مراتب ملکی، ملکوتی، جبروتی و لاهوتی است. البته بعضی، مرتبه پنجم عالم وجود را «کون جامع» نامیده و فقط همین مرتبه را «انسان کامل» دانستهاند. انسان کامل همان کون جامع است و مراتب هستی نیز در وجود او جمع است (خادمی، ۱۳۸۹: ۳۵).
نتیجهگیری
انسان موجودی سراپا نیاز است و سعادت و کمال این انسان منوط به اتصال و ارتباط او با خالق خود و یاریجستن از اوست و اوج اظهار نیاز و بندگی خود را، در دعا و عبادت و بندگی خالق خویش میجوید. از آنجا که خدا به انسان اختیار داده تا با اختیار خود و انتخاب آگاهانه، رسیدن به کمال الهی را طی کند تا این کمالگرایی برای او ارزش و فضیلت بهشمار آید، ابزارها و راههایی هم در اختیارش قرار داده است. یکی از این ابزارها عقل است که از آن به حجت درونی تعبیر میشود، مراتب عقل در همهی انسانها یکسان نیست و انسان نیز در معرض خودخواهی و هوای نفس و وسوسه شیطان قرار دارد؛ حتی عاقلترین و پارساترین انسانها هم فقط با عقل محدود که خودش مخلوق خدای دانای مطلق است، نمیتوانند به همه آنچه لازمهی سعادت و کمال انسان است اشراف داشته باشند؛ بنابراین خدا پیامبران را برای هدایت بشر فرستاد که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) ، اشرف مخلوقات و دین اسلام کاملترین دین و قرآن کتاب هدایت انسان تا ابد است. قرآن دریایی بیکران هست که انسانهای عادی توانایی اشراف و احاطه بر همه اسرار آن را ندارند؛ پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در کنار قرآن، اهلبیت خود را که انسانهای کامل بعد از او هستند بهیادگار گذاشت تا اسرار و رموز قرآن و اسلام را بهقدر طاقت بشر در اختیار او بگذارند و همچنین بهخاطر کمال و آبرویی که نزد خدای متعال دارند، واسطه فیض الهی به دیگر بندگان و تمام عالم هستی باشند.