نویسنده: حسین جماعتی
چکیده
انسانشناسى بخشى از جهانبینى و نیز بخش قابل توجهى از معرفت دینى را تشکیل میدهد؛ معرفتى که به انسان کمک میکند تا از خُسران و انحطاط بپرهیزد و در امان بماند و به رستگاری و تقرّب به خدا نائل آید. شناخت ساختار تعالیبخش آدمى و تواناییهاى فطرى او اساس فهم و معرفت نسبت به مهمترین مسائل علوم انسانی است. اگر جهانبینى ما مادى باشد، در مورد انسان و فضایل و رذایل او یک نوع قضاوت خواهیم كرد. بر عكس، اگر جهانبینى ما الهى باشد، در مورد انسان و عناصر شخصیتى و ماهیت وى، بهنوعی دیگر قضاوت خواهیم نمود. طبیعتاً نظام اخلاقى ما بر اساس هر یک از این دو جهانبینى متفاوت میشود. كسانى كه تنها به ساختار و جنبههاى مادى انسان مینگرند، در حقیقت کمترین و کوچکترین بخش از وجود انسان را شناختهاند، درحالیکه اصول اخلاقى و انسانی باید بر اساس شناسایى تمام وجود انسان (اعم از جسم و روح) مورد بررسى قرار گیرد؛ در همین راستا، نگارنده در این مقاله تلاش میکند تا بخشى از معرفت وحیانى؛ یعنی ساختار و تواناییهای تعالیبخش انسان را بر اساس آموزههای دینی بیان نماید؛ زیرا آگاهی از ساختار و تواناییهای معنوی و متعالی آدمی، راهنماى انسان در زندگى و رفتارش خواهد بود.
واژگان کلیدی: انسان، انسانشناسی، ساختار فطری، معرفت، استعداد معنویت.
مقدمه
انسان را میتوان به دو صورت تجربى و دینى مورد پژوهش و تحقیق قرار داد. بیشتر مطالعات انسانشناختى دانشمندان مغربزمین پس از عصر نوزایى (رنسانس) با روش تجربى انجام شده است، اما در انسانشناسى دینى، هرچند از تجربه و عقل بشرى استفاده میشود، ولی از آن جا كه انسان مخلوق خداست و خالق او به اسرار وجودى وى آگاهتر است، از وحى و تعالیم كتب آسمانى در این زمینه بیشتر استفاده میشود. انسانشناسى تجربى معاصر از سه جهت دچار بحران است و آسیبهایی را بر زندگی و رفتار آدمیان وارد کرده است.
الف. تنافی و ناهماهنگى: دادههاى انسانشناسى تجربى معاصر گاه با یكدیگر ناسازگار و متضادند؛ مثلاً، از سویى ماركس شخصیت انسان را تابع ابزار تولید و زیربناى اقتصادى میپندارد و از سوى دیگر، فروید انسان را مطیع و منقاد غریزه جنسى میشمارد، نیچه انسان را گرفتار عنصر قدرتطلبى تلقّى میكند. چنین پراکندگى و دیگرسانى در آراء از آنروست که هر دانشمند یا فیلسوفى بر حسب زاویهاى به بُعدی از ابعاد آدمى مینگریسته و درست یا نادرست، همان را ساختار او پنداشته است.
ب. فقدان مرجع نهایى: هیچ ملاک و معیار و مرجعى وجود ندارد كه در هنگام تعارض و تضاد بین دیدگاههاى مختلف درباره انسان، به آن مراجعه شود و چون همه مكتبها و فیلسوفان انسانشناس مدّعیاند كه با تجربه به نظر و رأى خود رسیدهاند، ولى تجربه هم ملاک داورى نهایى نیست.
ج. ناتوانى در تبیین پدیدهها: نظریهها و مكتبهاى انسانشناسى معاصر از تبیین مهمترین ساختار باطنی انسان، مثل روح، فطرت و اراده عاجز است تا آن جا كه برخى از دانشمندان مثل آلكسیس كارل، از انسان بهعنوان «موجود ناشناخته» (کارل، بیتا، 3) یاد كردهاند.
اهمیت شناخت استعدادها و ساختار تعالی در نهاد آدمی
مشکل اصلى و اساسى براى رشد دادن استعداد کمال در آدمی، تهذیب و تربیت اخلاقى او، نشناختن کافى و درست نسبت به ساختار و استعدا معنوی و متعالی انسان است. درمان بحران کنونى نوع بشر، مستلزم انسانشناسى دینى است؛ انسانشناسیای که به فرایندهاى انحطاط و تعالى میپردازد، معرفتى کاربردى دارد و در خدمت اعتلاى انسان، تعالى و تخلق به اخلاق الهى و تقرب به خداست. بشریت اگر به اخلاقِ فضیلت و تعالى روح و نیز به ساختار و فرایند تعالى همان اهمیتى را میداد که به قضایاى ترمودینامیک داده است، امروز به چنین انحطاطى اخلاقی و معنوی گرفتار نمیآمد.
بر اساس آموزههای دینى کار اصلى بشریت؛ تولید و هنر و علم نیست؛ بلکه «زندگى انسانى» یا ارتقا به «حیات طیّبه» و «تقرّب به خدا» است. انسان در عین این که یک موجود زنده است و فعالیتهاى زیستى و طبیعی دارد، کانون تشعشع معنویت نیز است و میتواند فضایل اخلاقی؛ مانند مهربانی، ایثار، و نیکوکارى و ...، را بیافریند. چنانکه قرآن موفقیت واقعى ـ یعنی فلاح و رستگاری ـ را نصیب چنین مؤمنانی میداند که: «در نمازشان خشوع دارند، از لغو و بیهودگى رویگردانند، زكات را انجام میدهند، دامان خود را از آلودهشدن به بیعفتى حفظ میكنند، تنها آمیزش جنسى با همسران و كنیزانشان دارند، كه در بهرهگیرى از آنان ملامت نمیشوند، كسانى كه غیر از این طریق را طلب كنند، تجاوزگرند! امانتها و عهد خود را رعایت میكنند، بر نمازهایشان مواظبت مینمایند. آنها وارثانند، وارثانى كه بهشت برین را ارث میبرند و جاودانه در آن خواهند ماند» (مؤمنون/2 – 11).
در آموزههای دینی؛ ضمن بیان چگونگى تعالى و تقرب، تخلّق به اخلاق کریمه و نشان دادن فضائل و رذائل و دو راه خیر و شر یا تعالى و انحطاط، از حقایقى درباره ساختار و تواناییهای معنوی و متعالی آدمى پرده بر میدارد؛ آن جا که میفرماید: «منزّه شمار نام پروردگار بلندمرتبهات را! همان خداوندى كه آفرید و منظم كرد، همان كه اندازهگیرى كرد و هدایت نمود» (اعلی/1 – 3).
آن گاه توضیح میدهد که ساختار آدمى، ترکیبى و آمیزهاى از استعدادهاى منفى، مثبت، تواناییها و امکانات گوناگون است: «قسم به جان آدمى و آنكس كه آن را [آفریده و] منظّم ساخته، سپس فجور و تقوا (شرّ و خیرش) را به او الهام كرده است كه هر كس نفس خود را پاک و تزكیه كرده، رستگار شده و آنكس كه نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است» (شمس/ 7 – 10).
امام علی(ع) در اینباره میفرماید: «خلقت را آغاز كرد و موجودات را بیافرید، بدون نیاز به فكر و اندیشهاى، یا استفاده از تجربهاى، بیآن كه حركتى ایجاد كند، یا تصمیمى مضطرب در او راه داشته باشد. براى پدید آمدن موجودات، وقت مناسبى قرار داد و موجودات گوناگون را هماهنگ كرد. در هر كدام، غریزه خاصّ خودش را قرار داد؛ غرائز را همراه آنان گردانید. خدا پیش از آن كه موجودات را بیافریند، از تمام جزئیات و جوانب آنها آگاهى داشت و حدود و پایان آنها را میدانست» (سید رضی، 1414، خطبه 1، 40).
این دیدگاه دینی درباره ساختار و توانایی معنوی و متعالی انسان، خلاف تمامى پندارهاى بشرى است. فلاسفه و روانشناسانى که به این مسئله پرداختهاند، بعضى فطرت آدمى را خوب مطلق و برخى شرّ و بد مطلق معرفى میکنند. عدهاى نهادش را یک صفحه سفیدِ اثرپذیر از محیط اجتماعى و تربیت خانوادگى و شرایط اقتصادى یا شیوه تولید و مناسباتش میدانند. گویى شرارت، ستمگرى، استکبار، جنگ افروزى، قتل و غارت یا جهانخوارى، رفتارهایى ناشى از محیط اجتماعى یا معلول فقر و بیسوادى هستند، یا از روان نژندى و اختلالات عقلى سرچشمه میگیرند.
ویژگیهاى ساختار و تواناییهای متعالی آدمى
مهمترین ویژگیهای ساختار فطری و تعالیبخش آدمى، به عنوان یکی از اصلیترین آموزه انسانشناسى دینی را میتوان در مطالب زیر خلاصه کرد:
الف. ساختار متعالی آدمى، منظومهاى واقع در نظام هستى است و تابع آن: «فرشتگانى كه حاملان عرشند و آنها كه گرداگرد آن [طواف میكنند] تسبیح و حمد پروردگارشان را میگویند و به او ایمان دارند و براى مؤمنان استغفار میكنند [و میگویند:] پروردگارا! رحمت و علم تو همه چیز را فراگرفته است؛ پس كسانى را كه توبه كرده و راه تو را پیروى میكنند، بیامرز، آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار» (غافر/7). در این آیه شریفه واکنش عوامل متعددى از نظام هستى را نسبت به توبه شخص مؤمن ـ که یکى از تواناییهاى تعالیبخش اوست ـ بیان میکند.
ب. در ساختمان وجودى انسان بخش آسیبپذیرى است که او را در برابر مخاطرات زیستى و نیز تربیتى و اخلاقى قرار میدهد؛ خداوند به ضعف ساختارى آدمى اشاره کرده و میفرماید: «انسان، ضعیف آفریده شده [و در برابر طوفان غرایز، مقاومت او كم] است» (نساء/28).
امام سجاد(ع) نیز به درگاه خدا عرض میکند: «بار خدایا! ما را از ناتوانى آفریدهاى و بنیان ما بر سستى نهادهاى و از آبى پست و بیارج صورت بستهاى؛ ما را هیچ جنبشى نیست، مگر به توانى كه تو ارزانى دارى و نیرویى نیست مگر به مددى كه تو رسانى» (امام سجاد(ع)، 1376، دعای نهم: 58). همچنین در دعای دیگری از خدا میخواهد: «از امیال نكوهیده و آزمندى حریصان در پناه خود دار» (همان، دعای چهاردهم: 74).
در احادیث معصومین(ع) از بخش آسیبپذیر ساختار باطنی آدمى با تعبیرهاى گوناگون سخن به میان آمده است؛ تعابیری مانند: «طبائع سوء»، «سوء الرغبة» (بد میلى) و امثال آن. چنان که امام علی(ع)میفرماید: «لِلنُّفُوسِ طَبَائِعُ سُوءٍ وَ الْحِكْمَةُ تَنْهَى عَنْهَا؛ جانها، طبیعتهاى بدى دارند که حكمت از آنها باز میدارد» (لیثی واسطی، 1376، 403).
این آسیبپذیریها را که ریشه در ساختار فطرى آدمی دارد، میتوان استعدادهاى منفى وجود انسان شمرد؛ اما در کنار بخش آسیبپذیر ساختار آدمی، استعدادها و تواناییهای باطنی مثبتی به او عطا شده که به کمک آن میتواند به خدا تقرّب جسته به اخلاقش متخلّق شود. مقصود تحقیق حاضر، همین استعدادهای مثبت است.
استعدادها و تواناییهای تعالیبخش انسان
مهمترین استعدادها و تواناییهای مثبت انسان در جهت تعالی معنویت که خداوند در درون آدمی نهاده است، عبارتاند از:
1. قدرت و توانایی
انسان دارای قدرت و توانایی است. این توانایی، محرّکى فطرى برای حفظ و بقاى آدمى است. خدای تعالی تواناییهایی در وجود آدمی به ودیعه نهاده است كه میتواند به دست اراده او شكوفا شود و فعلیت یابد.
تواناییهای انسان در دو منطقه وجودی فطرت و طبیعت بروز مییابد. عقل عملی در بُعد فطری تواناییهای انسان است و قوای عامله طبیعت نیز در جنبه طبیعی، مجری دستورهای عقل عملی است (جوادی آملی، 1389، 198). عقل عملی اصل است و قوای عامله طبیعت، فروعی است كه باید تابع آن اصل باشد. عقل عملی به تعبیر امام صادق(ع) مركز عبودیت انسان و سرمایه تحصیل بهشت خدای سبحان است: «ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمنُ و اكتُسِبَ بِهِ الْجِنان» (کلینی، 1407، 1: 11)؛ عبودیت و به دستآوردن بهشت در گرو عمل است و رهبری اعمال ارادی انسان (جوانحی و جوارحی) را عقل عملی به عهده دارد؛ از اینرو عقل عملی در عرصههای مختلف عملی، مانند تهذیب نفس، تدبیر منزل، سیاست مُدُن و مانند آن حكم میكند. نمونههایی از تواناییهای انسان كه در پرتو عقل عملی بروز مییابد، عبارت است از: توانایی در تصمیمگیری علمی؛ به سخن دیگر، توانایی در نفی شک و تحصیل جزم علمی. توانایی در تصمیمگیری عملی است. به معنای نفی مزاحم و تحصیل عزم؛ توانایی قاطعیت در اجرا؛ توانایی در تعیین هدف اصلی و فرعی و همچنین اقسام هدف (بلند مدت، میان مدت و كوتاه مدت)؛ توانایی در استقامت و صبر در برابر فشارهای روحی و روانی و موانع خارجی به منظور جلوگیری از ضربه خوردن؛ توانایی ارتباط و تعامل با دیگران و حفظ آن؛ توانایی در ابراز تواناییهای علمی بدین معنا كه هرگز مقهور آرای علمی دیگران نباشد؛ توانایی در ابراز تواناییهای عملی بدین معنا كه از نظر روانی، وابسته به دیگران نباشد و از نظر عینی، قدرت انجام كار داشته باشد.
رسول گرامی اسلام(ص) درباره تواناییهای آدمیان میفرماید: «النَّاسُ مَعادِنُ كَمَعادِنِ الذَّهَبِ و الفِضَّة؛ مردم معادنى بمانند معادن زر و سیمند» (صدوق، 1413، 4: 380). همچنین امام علی(ع) میفرماید: «یثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول؛ نیروهاى پنهان عقول آنان را بر انگیزانند» (سید رضی، 1414، خطبه 1: 43). هر دو روایت، وجود دفینه و معدن را برای انسان ثابت میكند. این دفینهها همان تواناییها و استعدادهای علمی و عملی آدمی است كه در افراد مختلف، درجات گوناگونی دارد: برخی معادن طلا است؛ بعضی معادن نقره؛ برخی استعداد راقی، بعضی میانی و گروهی نازل است.
گفتنی است؛ انسان باید بتواند تواناییهای صادق را از تواناییهای كاذب بازشناسد و بر اساس قدرت صادق عمل كند. هر كسی باید شئون علمی و عملی خود و تمام قوا و اجزای اصلی، فرعی، ذاتی، عرضی، آشنا و بیگانه را بشناسد، تا برای او ثابت شود كه چه قدرتی و چه غریزه و طبیعتی در نهان و نهاد او به دست خدای متعالی تعبیه شده و بداند كه آن امانت الهی است و باید آن را حفظ و تعدیل، ؛ نه تعطیل كند. هیچ طبیعت و غریزهای را نباید تعطیل كرد. هیچیک از شهوت، غضب، و هم، خیال و حس باطل نیست و هر كدام در مورد خاص خود، حق است؛ چون خدا آنها را آفریده است، بلکه باید تعدیل شوند؛ امّا اگر با بررسیهای عمیق علمی ثابت شد فلان شیء كه به درون انسان راه یافته، ویروسی مزاحم و بیگانه و همراه با فطرت، طبیعت و غریزه انسانی خلق نشده است، باید آن را تعطیل و طرد كرد؛ مانند حس برتری طلبی، خوی هوسرانی و سركشی و فسادگری؛ پس ناچار باید قدرت بیمار، كاذب و توانایی وهمی و خیالی را شناسایی و طرد كرد و تواناییهای صادق و راستین را حفظ، تعدیل و تكمیل نمود.
2. هوش
یکی دیگر از استعدادها و تواناییهای تعالیبخش انسان، «هوش» است؛ امام على(ع) در اینباره میفرماید: «المَرءُ بِفِطنَتِهِ لا بِصورَتِه؛ آدمى، به هوش خویش [آدم] ، نه به صورت خویش است» (تمیمی آمدی، 1410، 125).
«هوش» در فرهنگ زبان فارسی؛ به معنای خرد، فهم و شعور، زرنگی، زیرکی، جان و روان است (عمید، 1389، 1074)؛ در همین راستا، هرکدام از روانشناسان از زاویه و نگاهی خاص به تعریف هوش پرداختهاند (نک: ساعتچی، 1387، 239 – 240).
معادل معروف مفهوم هوش در زبان عربی، «ذَکاء» از ریشه «ذکو» و نیز «فِطنَه» از ریشه «فطن» است. معنایی که لغتدانان عرب از هوش دارند به قرار زیر است:
- ازهری در «تهذیب اللغة»: «الذّکاءُ فی الفَهْمِ: أَنْ یکونَ فَهْماً تَامّاً سَرِیعَ القَبُولِ؛ تیزهوشی و زیرکی در فهم؛ یعنی فهم کاملی از مطلب که پذیرش آن در ذهن مخاطب زود و سریع باشد» (ازهری، 1421، 10: 184).
- ابن منظور در «لسان العرب»: «الذَّکَاءُ: سُرْعة الفِطْنَة؛ ذکاء؛ سرعت درک و تیزفهمى است؛ یعنی تیزهوشی و زیرکی است» (ابن منظور، 1414، 14: 287).
هوش در متون دینی
به نظر میرسد آنچه روانشناسان درباره هوش گفتهاند و نیز معانی لغوی و عرفیای که فارسی زبانان از هوش میفهمند؛ در روایات، به نیرویی به نام «عقل» نسبت داده شده است، امّا باید گفت؛ میان عقل و هوش تفاوتهایى وجود دارد؛ برای نمونه عقل، علاوه بر توانایی در یادگیری، توانایی ارتباط با دیگران، سازگاری با محیط و نظایر آن، از تواناییهای دیگری، مانند استنتاج جهانبینی و ایدئولوژی، ارتباط با ماوراء ماده نیز برخوردار است و بر این اساس، در متون اسلامی، آثار وجودی عقل را میتوان فراتر از هوش دانست. چنانکه این فراتر بودن از این روایت فهمیده میشود؛ امام صادق(ع) میفرماید: «ستون انسان، عقل است و هوش (فِطنه) و فهم و حافظه و دانش، از عقل بر میخیزد، و با عقل است كه كامل میشود؛ عقل راهنماى او و مایه بینش او و كلید كارهاى اوست» (کلینی، 1407، 1: 25).
میزان توانایی هوش
از دیرباز، هوش، به عنوان یكى از عوامل مؤثّر بر موفّقیت فرد در زندگى، مطرح بوده است؛ ولى مسئله مهم این است كه بهره هوشى، تعیین كننده موفّقیت فرد در دراز مدّت نیست؛ به عبارت دیگر، همیشه اینطور نیست كه هر كس كه هوش منطقى بالاترى داشته باشد، موفّقتر است. در بعضى از موارد، افراد بسیار باهوشى را میبینیم كه در زندگى، موفّق نیستند و خلاف آن، افرادى با بهره هوشى كمترى را میبینیم كه موفّقیتهاى فراوانى را به دست میآورند؛ براى مثال، همگى بعضى از داوطلبان كنكور را دیدهایم كه در دوران مدرسه، همیشه نمرات عالى داشتهاند و جزو شاگردان باهوش به حساب میآمدهاند، ولى در كنكور، شكست خوردهاند. حتى در مدرسه نیز هنگامى كه تست هوش از افراد به عمل میآید، ارتباط مستقیم با وضعیت تحصیلى ندارد و اینگونه نیست كه هركس بهره هوشى بالاترى دارد، لزوماً در تحصیل نیز موفّقتر باشد.
به علاوه موفّقیت، ابعاد متفاوتى دارد و لزوماً موفّقیت فرد در یک زمینه و یک بعد زندگى، پیشگویى كننده موفّقیت در دیگر ابعاد زندگى نیست. افراد بیشمارى را میبینیم كه موفّقیت شغلى دارند، ولى در زندگى خانوادگى، موفّق نیستند؛ موفّقیت تحصیلى دارند، ولى در روابط اجتماعى، بسیار ضعیف عمل میكنند؛ ورزشكار موفّقى هستند، ولى در برنامهریزى روزانه خود، دچار مشكل میشوند؛ افراد تحصیلكردهاى هستند، ولى مواد مخدّر مصرف میكنند؛ و ... . از اینرو، هوش یک فرد، به تنهایی تضمین كننده موفّقیت او در زندگى نیست.
گفتنی است؛ مراتب هوش مردم مختلف است، هوش از امورى است که هم در کیفیت و هم در کمیت متفاوت است. تفاوت کمى آن به این ترتیب است که احاطه بعضى از مردم به مسائل بیشتر از دیگران است؛ اختلاف کیفیت آن به این است که بعضى از مردم مطلب را سریعتر از دیگران درک میکنند و بیشتر در عمق معانى فرو میروند و بیش از دیگران به درک و جذب مطلب مایلاند. همانطور که در برخی از روایات به مسئله تفاوتهای هوشی اشاره شده، از جمله آن که از امام صادق(ع) سؤال میشود؛ چرا برخی از افراد اینگونهاند که تا لب به سخن گشوده شود، قبل از پایان سخن به تمام مقصود راه مییابند و برخی تنها با پایان یافتن گفتار، متوجه منظور میشوند و قادرند سخن را همانگونه که گفته شد بازگو کنند؛ برعکس گروهی حتی بعد از پایان کلام نیز پی به مقصود نبرده و خواستار تکرار کلاماند. آن حضرت دلیل این امر را تفاوتهای فردی در هوش و استعداد میدانند (مجلسی، 1403، 1: 97 – 98).
3. قوای ادراکی
یكی از ساختارها و تواناییهای تعالیبخش انسان، بنیان ادراکی اوست. انسان افزون بر سرمایههای علمی و بینشی فطری، مجهز به قوای ادراک است و این قوای ادراكی در یک رتبه نیست. این قوا عبارتاند از: حس، خیال، وهم، عقل و قلب؛ تعدّد ابزار شناخت، از آن رو است که قوای ادراکی انسان متعدّدند و به تناسب هر مرتبه از وجود انسان، یكی از قوای بینشی در وجودش نهادینه شده است كه نقش خاص خود را در روند ادراک ایفا میكند؛ البته برخی از این قوا به منزله فروع و بعضی به منزله اصل شجره ادراكی انسان است (جوادی آملی، 1389: 193).
از میان این قوای ادراکی؛ قلب،[1] مهمترین ابزار معرفتی انسان براى فهم و درک و حصول شناخت است و حتی میتوان گفت؛ شناخت قلبى عمیقترین شناخت است. آیاتى از قرآن كریم نیز به نقش ابزارى قلب در دستیابى به شناخت تصریح كرده است: «آيا آنان در زمين سير نكردند، تا دلهايى داشته باشند كه حقيقت را با آن درک كنند يا گوشهاى شنوايى كه با آن [نداى حق را] بشنوند؟! چرا كه چشمهاى ظاهر نابينا نمیشود، بلكه دلهايى كه در سينههاست كور میشود» (حج/46).
تعابیر تمثیلى براى شناخت قلب در متون دینى بهكار رفته و به نقش ابزارى قلب براى فهم و درک به كمک گوش و چشم قلبى تصریح شده است. پیامبر خدا(ص) در بیانى صریح و روشن در اینباره میفرماید: «هیچ بندهاى نیست، مگر آن که در صورتش دو چشم است كه امور مربوط به دنیایش را میبیند و دو چشمى است كه با آن امور مربوط به آخرتش را مشاهده میكند؛ اگر خداوند خیر بندهاى را بخواهد، دو چشم قلبش را میگشاید و او را به وعدههاى غیبى و آنچه غایب است، بینا میسازد؛ پس او با غیب، به غیب ایمان میآورد» (أبو شجاع دیلمی، 1406، 4: 14)؛ البته مقصود آن حضرت از این بیان، چشم و گوش ظاهرى نیست، بلكه قواى ادراكى است؛ یعنى همانگونه كه چشم و گوش، قواى ادراكى سرِ انسان است، قلب او نیز از قواى ادراكى برخوردار است؛ از اینرو امام على(ع) منشأ و منبع حكمت را قلب میداند و میفرماید: «حكمت، درختى است كه در قلب میروید و میوهاش در زبان جارى میشود» (لیثی واسطی، 1376: 21).
امام زینالعابدین(ع) درباره قلب و نقش ابزارى آن و نیز ادوات قلب براى شناخت میفرماید: «همانا براى بنده دو چشم است كه امور مربوط به دین و دنیایش را میبیند؛ دو چشمى است كه با آن امور مربوط به آخرتش را میبیند؛ پس اگر خداوند خیر بندهاى را بخواهد، دو چشم قلبش را میگشاید و او را به امور مربوط به آخرتش كه از نظر او پنهان است، بینا میكند؛ اگر جز خیر برایش بخواهد، قلب او را از ادراک این معانى عاجز خواهد كرد» (صدوق، 1362، 1: 240).
امام صادق(ع) در اینباره به سلیمان بن خالد میگوید: «اى سلیمان، همانا تو از قلب و قواى شنوایى برخوردارى؛ و خدا اگر هدایت بندهاش را بخواهد، گوشهاى قلبش را میگشاید؛ اگر جز آن برایش بخواهد، بر گوشهاى قلبش مُهر خواهد زد و هرگز اصلاح نخواهد شد؛ و این همان كلام خداست كه میفرماید: یا بر قلبهایى كه قفلها نهاده شده (محمد/24)» (ابو جعفر برقی، 1371، 1: 200)؛ بنابراین، قلب به عنوان یكى از ابزارهاى مهم ادراكى و شناختى انسان، جزء ساختار متعالی آدمی است و بخش وسیعى از شناخت انسان، به آن ارتباط خواهد داشت. البته اگر مفهوم قلب را جان و نفس آدمى بدانیم و عقل را نیز از متعلقات قلب بهشمار آوریم، در آن صورت، همه ادراكات و معلومات براى آن حاصل میشود.
4. آگاهى از خدا، و نیک و بد اعمال
خداى متعال آگاهى از خود و نیک و بد افعال را در سرشت آدمی نهاده است. قرآن مجید درباره آگاهى انسان از خود میفرماید: «و [به خاطر بیاور] زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت [و فرمود:] "آیا من پروردگار شما نیستم؟" گفتند: "آرى، گواهى میدهیم!" [چنین كرد مبادا] روز رستاخیز بگویید: ما از این، غافل بودیم [و از پیمان فطرى توحید بیخبر ماندیم]» (اعراف/ 172).
و با اشاره به هدایت آدمى میفرماید: «و او را به راه خیر و شرّ هدایت كردیم» (بلد/ 10).
«همان خداوندى كه آفرید و منظم كرد، و همان كه اندازهگیرى كرد و هدایت نمود» (اعلى/ 2 – 3).
از آیات قرآن فهمیده میشود که قرآن، انسان را موجودِ آگاه بالفعل میداند؛ نه موجود آگاه بالقوّه؛ او هنگام تولّد از علوم حصولي بهرهاي ندارد؛ ولي داراي علوم حضوري و شهودي است؛ زيرا انسان روحي مجرّد دارد كه نزد خود او حاضر است و هرگز از وي غيبت ندارد، پس همواره خود را میبيند و هم اصول و اساس چيزي را كه سعادت و شقاوت او را میسازد، بالذّات ادراك میكند (جوادی آملی، 1389: 170).
علمي كه با انسان زاده میشود و هميشه همراه اوست علم خداشناسي، آشنايي با اسماي حسناي الهي، خطوط كلّي وحي و نبوت و راههاي اصلي رسالت، شريعت و... است كه از نظر قرآن، همگي علومي فطري است. اگر خداي متعال نفس انسان را به زشتي و زيبايي خودِ نفس آگاه نمیكرد، هرگز جان آدمي مستوي الخلقه نمیبود، بلكه همواره گرفتار نقصِ جهل و عيبِ ناداني میشد، پس خدا نفس انسان را آگاه به حسن و قبح فطري آفريد؛ به گونهاي كه از هنگام ولادت، از صلاح و فلاح فطري خود با علم حضوري آگاه است و میداند كه چه میخواهد و به كدام سمت بايد برود.
امام سجاد(ع) خدا را بر دو نعمت ساختارى «آگاهى از خدا»، و «آگاهی از نیک و بد اعمال»، اینگونه سپاس میگوید: «وَ الْحَمْدُ للهِ عَلَى مَا عَرَّفَنَا مِنْ نَفْسِهِ، وَ أَلْهَمَنَا مِنْ شُكْرِهِ، وَ فَتَحَ لَنَا مِنْ أَبْوَابِ الْعِلْمِ بِرُبُوبِیتِهِ؛ حمد و سپاس خداوندى را كه خود را به ما شناسانید و شیوه سپاسگزاریاش را به ما الهام كرد و ابوابِ علمِ ربوبیت خویش را به روى ما بگشاد» (امام سجاد(ع)، 1376؛ دعای اول: 30).
خطوط كلّي دين (نه جزئيات فرعي آن) اعم از عقيده، خُلق، رفتار و گفتار فقهي و حقوقي در درون فطرت انسان نهادينه شده است؛ از اینرو اگر در كسي برخي از آنها بدون افزايش يا كاهش حضور داشته باشد، آنچه از بيرون به او میرسد، غير از تأييد مطلب معلوم وي نيست و چنانچه بعضي از آنها را فراموش كرده است، افادههاي بيروني صبغه يادآوري دارد و اگر برخي از آنها به صورت مُجمل (نه مفصّل) و به صورت متن (نه شرح) در قلب او حاضر باشد، افاضههاي بيروني میتواند مصداقي براي «يُثيرُوا لَهُمْ دَفائِنَ الْعُقُول» (سید رضی، 1414، خطبه 1: 43) باشد.
5. اراده
سازنده شخصیت و جوهره آدمی، اراده یا «خود» واقعى اوست؛ اراده، توانایى تصمیمگیرى مستقل در میان انگیزههاى گوناگون و یا هیجانى است؛ از اینرو؛ در ميان عوامل مؤثر در تربيت، اراده مهمترين نقش را در تربيت انسان دارد؛ سعادت و شقاوت آدمى به دست اوست و چنانچه خود در سعادت حقيقیاش تلاش نكند، ديگر عوامل نمیتواند او را به سعادت برساند.
خداوند متعال، همه اسباب و علل تهذيب و ترقى را براى انسان فراهم كرده و پيامبران، اوليا و علماى ربانى را نيز موظف كرده كه به تعليم و تربيت انسانها همت گمارند و او را از تاريكیها به سوى نور ببرند؛ اما همه اينها حدود نيمى از كار تربيت و تعليم را عملى میسازد و نيم ديگر كار بستگى به عزم و اراده و همت انسان دارد؛ يعنى تنها در صورتى كه آدمى عزمش را جزم كند و تصميم بگيرد كه اين راه را طى كند با كمك آن اسباب و عوامل به اين مهم، موفق خواهد شد. خداوند خطاب به پيامبر(ص) میفرمايد: «تو نمیتوانى هر كه را بخواهى هدايت كنى، ولى خدا هر كس را بخواهد هدايت میكند» (قصص/56). پیام آیه شریفه این است که خداوند بر عزم و اراده اشخاص تأثير میگذارد و آنها را تحريك و تشويق میكند و توفيق و مشيت الهى يار آنها میشود؛ از این رو انسان تصميم میگيرند كه معارف و راهنمايیهاى الهى را از مربيان ربانى دريافت كنند و بهكار گيرند و از اين رهگذر به هدايت و سعادت دست میيابند.
یکی از مصادیق امانت که خداوند در آیه 72 احزاب از آن یاد فرموده و وجه تمایز آدمى از سایر آفریدگان میداند، اراده است: «ما امانت را بر آسمانها و زمین و كوهها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسیدند، امّا انسان آنرا بر دوش كشید...» (احزاب/ 72).
با این که درباره مقصود از «امانت» در این آیه شریفه، معانی مختلفی از سوی مفسّران بیان شده است، اما یکی از معانی آن –حداقل به عنوان یکی از استعدادها و توانایی ممتاز انسان- «اختیار و آزادى اراده» است (مغنیه، بیتا، 561؛ مکارم شیرازی، 1374: 17: 452). چراکه داشتن اراده و آزادى تکوینى و توانایى گزینش، شرط اصلى داشتن و بر عهده گرفتن مسئولیت زندگى است و تنها با تحقق آن، پاداش و کیفر دیدن عادلانه و حکیمانه است؛ مرد و زن منافق و مشرک، شایسته عذاب، و مرد و زن مؤمن، شایسته آموزش هستند که در آیه بعدی به آن اشاره شده است: «هدف این بود كه خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را [از مؤمنان جدا سازد و آنان را] عذاب كند و خدا رحمت خود را بر مردان و زنان با ایمان بفرستد، خداوند همواره آمرزنده و رحیم است!» (احزاب/73).
وجود اراده در انسان است که به او امکان میدهد تا از استعدادها و تواناییهاى مثبت ساختارى و از نیروى طبیعى و حتى از همنوعانش به نفع یا صلاح خویش بهره ببرد و نیز بر ضعفهاى ساختارى خویش که او را آسیبپذیر میسازند چیره آید. در میان جانوران تنها اوست که ناگزیر از پیروى غرائز طبیعى و یا سازگارى با محیط طبیعى نیست، بلکه در برابر هر دو عامل که یکى درونى و دیگرى بیرونى است، استقلال نشان میدهد و سرپیچى میکند.
از طریق اراده است که اراده الهى و مشیتش به تحقق میرسد. اراده با این که به انسان مسئولیت میبخشد و مستوجب پاداش و کیفر میشود جز با مشیت الهى مفید واقع نمیشود و کار نمیکند. قرآن در مورد کارکرد اراده انسان و تعلقش به پیمودن راه دیندارى و تقرب میفرماید: «و شما هیچ چیز را نمیخواهید مگر اینكه خدا بخواهد، خداوند دانا و حكیم بوده و هست» (انسان/ 30).
«و شما اراده نمیكنید مگر اینكه خداوند- پروردگار جهانیان- اراده كند و بخواهد!» (تکویر/29).
براساس این آیات شریفه، امورى که انسان قادر است آنها را اراده کند، جز به اراده خدا تحقق نمیپذیرند. اراده آدمى در راستاى اراده پرودگار اوست و خداست که این توانایى تکوینى را به انسان بخشیده است. اگر کار خیرى از او سر میزند به مشیت و به اذن پروردگار است و هرگاه کار بدى از او سر میزند که به اراده او است و به مشیت و به اذن پروردگار است، بى آن که اراده مرتکب یا مسئولیت او را از او سلب کرده باشد؛ بنابراین، اراده یا توانایى گزینش راه خیر و شر، و انتخاب حیات طیبه یا زندگى پست، جزء وجود آدمى به شمار میآید.
جمعبندی
- انسان، موجودى فراتر از متوسط و برتر از بسيارى موجودات زمين است. به شرط آن که حد خويش را بشناسد و نسبت به ساختار تعالی وجودی خویش معرفت پیدا کند تا بتواند شرط فضيلت را به جاى آورد؛ نه این که خويشتن را حقير و بيهوده و بیتدبير شمارد.
- انسان بهطورطبيعى در زندگى مادى و اجتماعى، گرفتار آفتهاى مختلف میشود. سلامت او زمانى تأمين و تضمين خواهد شد که به شخصيت نوعى و فطرى خود بازگردد و همانگونه که در شخصيت نوعى او همه استعدادها و تواناییهای مثبت به طور متعادل قرار داده شدهاند، میتواند شخصيت خود را در بهرهورى از آن تواناییها و تمايلات، بهطور متعادل بهرهمند سازد.
منابع
*قرآن کریم
- ابن منظور، محمد بن مکرم؛ (1414ق)؛ لسان العرب، 15 جلد، بیروت: دار صادر.
- ابو جعفر برقی، احمد بن محمد بن خالد؛ (1371ق)؛ المحاسن، 2 جلد، قم: دار الکتب الإسلامیة.
- أبو شجاع دیلمی، شیرویه بن شهردار؛ (1406ق)؛ الفردوس بمأثور الخطاب، 5 جلد، بیروت: دار الکتب العلمیة.
- ازهرى، محمد بن احمد؛ (1421ق)؛ تهذیب اللغة، 15 جلد، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
- امام سجاد(ع)؛ (1376ش)؛ الصحیفة السجادیة، 1 جلد، قم: دفتر نشر الهادی.
- تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد؛ (1410ق)؛ غرر الحکم و درر الکلم، 1 جلد، قم: دار الکتاب الإسلامی.
- جوادی آملی، عبدالله؛ (1389ش)؛ تفسیر انسان به انسان، 1 جلد، قم: مرکز نشر اسراء.
- ساعتچی، محمود؛ (1387ش)؛ دانستنیهای روانشناسی، 1 جلد، تهران: نشر علم.
- سید رضی، محمد بن حسین؛ (1414ق)؛ نهج البلاغة، محقق: صبحی صالح، 1 جلد، قم: هجرت.
- صدوق، محمد بن علی؛ (1362ش)؛ الخصال، 2 جلد، قم: دفتر انتشارات اسلامی.
- صدوق، محمد بن علی؛ (1413ق)؛ من لا یحضره الفقیه، 4 جلد، قم: دفتر انتشارات اسلامی.
- عمید، حسن؛ (1389ش)؛ فرهنگ فارسی عمید، 1 جلد، تهران: راه رشد.
- کارل، الکسیس؛ (بیتا)؛ انسان موجود ناشناخته، مترجم: عنایت، 1 جلد، تهران: مؤسسه انتشارات شهریار.
- کلینی، محمد بن یعقوب؛ (1407ق)؛ الکافی، 8 جلد، تهران: دار الکتب الإسلامیة.
- لیثی واسطی، علی؛ (1376ش)؛ عیون الحکم و المواعظ، 1 جلد، قم: دار الحدیث.
- مجلسى، محمد باقر؛ (1403ق)؛ بحار الأنوار، 111 جلد، بیروت: دار إحیاء التراث العربی.
- مغنیه، محمد جواد؛ (بیتا)؛ التفسیر المبین، 1 جلد، قم: بنیاد بعثت.
- مکارم شیرازی، ناصر؛ (1374ش)؛ تفسیر نمونه، 27 جلد، تهران: دار الکتب الإسلامیة.
------------------------------------
پینوشت
[1]. مقصود از قلب در اينجا مفهوم حسى آن نيست بلكه همان حقيقتى است كه از او تعبير به «من» میشود ودر واقع حقيقت آدمى است.