حسین جماعتی
واژگان کلیدی: دین، فرهنگ، تمدن، فرهنگ دینی، قلمرو دین، جامعه.
مقدمه
نقش دین و جایگاه آن از مباحث مهم و اثرگذار در فرهنگ هر جامعه است. رسیدن به جامعهای ایدهآل و موفق در فرآیند فرهنگسازی، وابسته به نوع فرهنگی است که در آن جامعه وجود دارد. اگر فرهنگ جامعه، برخاسته از دین الهی باشد، در این صورت تمامی عناصر دینی در جامعه بروز و ظهور مییابد و بهدنبال آن تمام ویژگیها و آثار چنین فرهنگی در جامعه به روشنی دیده میشود.
در این نوشتار، به بحث و بررسی چند مطلب مهم پرداخته میشود؛ مواردی نظیر: معنای دین و فرهنگ، ماهیت فرهنگ دینی، قلمرو دین و میزان کارکرد فرهنگ دینی. نگارنده بر آن است که دین میتواند در فرهنگ جامعه دخالت کند و اثرگذار باشد و حكومت دینی نیز ناگزیر باید دین را در فرهنگ جامعه دخالت دهد و با این روش جامعه را اداره کند. با اثبات و پذیرش چنین مطلبی، دیگر نباید قلمرو دین را تنها مربوط به امور اخروی دانست، بلکه قلمرو دین علاوه بر امور اخروی، حق دخالت در امور دنیوی انسانها را نیز دارد.
تعریف دین
واژه «دین» مشترک بین زبان ایرانی و سامی است و در معانی کیش، وجدان، قانون، حق، داوری، آیین و روش بهکار میرود (معین، 1364، 2: 1597) و در عربی به معنای جزا، حساب، اطاعت، تسلیم، حکم و عادت است (ابن منظور، 1414، 5: 338 – 339). برخی از لغتشناسان زبان عرب اطاعت و انقیاد را معنای محوری و اصلی دین دانسته و بقیه معانی را از فروعات و مصادیق آن شمردهاند (ابن فارس، 1404، 2: 319). واژه دین در آیات متعددی از قرآن در معانی گوناگونی بهکار رفته است؛ مانند: جزا و پاداش (فاتحه/4؛ مطففین/ 11)، طاعت و عبادت (نحل/52؛ اعراف/29)، تسلیم (آلعمران/19)، آیین (آلعمران/ 73 و 83؛ کافرون/ 6) و عقیده (یونس/104؛ بقره/256).
از بررسی موارد استعمال دین در قرآنکریم چنین برمیآید که واژه دین در قرآن در معانی لغوی آن بهکار رفته است و از میان این معانی، دین به معنای آیین و اعتقادات بیشترین نسبت و قرابت را با معانی اصطلاحی متکلمان از دین دارد و شواهد نشان میدهد که مراد از دین، مجموعهای از معارف و آموزهها و برنامههای عملی است. چنانکه علامه طباطبائی; در تعریف دین میگوید: «مجموع این اعتقاد و اساس (اعتقاد بهخدا و زندگی جاودان) و مقررات متناسب با آنکه در مسیر زندگى مورد عمل قرار میگیرد "دین" نامیده میشود» (طباطبائى، 1388، 27). همچنین ایشان در جایی دیگر گفتهاند: «دین، اصول علمی و سنن و قوانین عملی است که اتخاذ آنها و عمل بر طبق این اصول و قوانین، سعادت حقیقی انسان را تضمین میکند» (طباطبائى، 1371، 16: 193).
تعریف فرهنگ
فرهنگ، در لغت به معناى نيكويى، تربيت و پرورش، بزرگى و بزرگوارى، دانش و حكمت، هنر، وقار و شكوهمندى، علم و معرفت، علم فقه و علم شريعت است (نفيسى، بیتا، 4: 2557؛ معین، 1371). وسعت و گستردگى معناى فرهنگ موجب شده كه جامعهشناسان در مقام تعريف اين اصطلاح دچار اختلاف نظر شوند و تعريفهاى متنوع و متفاوتى از فرهنگ عرضه کنند؛ مواردی مانند: «به یافتههاى ویژه گروهى از مردم، اعم از یافتههاى اجتماعى، سیاسى، اقتصادى، فكرى، هنرى و دینى فرهنگ گفته میشود» (لوكاس، 1366، 1: 3 ـ4). تایلر در تعریف فرهنگ گفته است: «فرهنگ یا تمدن[1] به مفهوم قومنگارى عام خود، مجموعه پیچیدهاى است مشتمل بر معارف، معتقدات، هنر، حقوق، اخلاق، رسوم و تمام تواناییها و عاداتى كه بشر بهعنوان عضوى از جامعه اخذ میكند» (روشه، 1367، 116 – 119).
گىروشه در ادامه با توجه به تعریف تایلر و دیگران براى فرهنگ، این تعریف را بیان کرده است: «فرهنگ، مجموعه به هم پیوستهاى از شیوههاى تفكر، احساس، هیجان و عمل است كه كموبیش مشخص است و از سوى تعداد زیادى افراد فراگرفته میشود و بین آنها مشترک است و به دو شیوه عینى و نمادین بهكار گرفته میشود تا این اشخاص را به جمعی خاص و متمایز مبدل کند» (همان، 123).
سپس گىروشه در توضیح تعریف خود مىافزاید: «شیوههاى تفكر، احساس، هیجان و عمل، از اصطلاح شیوه زندگى روشنتر، و تركیبیتر و كلیتر از فهرست تایلر، و نیز داراى این امتیاز است كه بر این اصرار دارد كه مدلها، ارزشها و نمادها -كه فرهنگ را تشكیل میدهند- شامل دانشها، آرا و تفكرات هستند و در برگیرنده تمام اَشكال بیان احساسات و همچنین شامل مقرراتى هستند كه بیانگر كنشهایى میشوند كه بهطور عینى قابل مشاهده هستند. بنابراین، فرهنگ شامل تمامى فعالیتهاى بشرى، اعم از معرفتى، عاطفى، احساسى یا حتى حسى ـ حركتى است» (همان، 124).
انتقادى كه به بیان گىروشه وارد است، به اصل تعریف او از فرهنگ برنمیگردد، بلكه به توضیح او درباره این تعریف بازمیگردد و آن، یكى دانستن كنش اجتماعى (noitcalaicoS) با پدیده اجتماعى (Socialfact) است كه دومى جنبه انتزاع شده از اولى بهشمار میآید، نه تمام واقعیت اولی (صديق اورعى، 1386: 30).
«ساموئيل كينگ» فرهنگ را شامل: مجموعه معارف، عقايد، ارزشها، هنر و ادبيات، نظامهاى حقوقى، سياسى، اقتصادى و اجتماعى، آداب و رسوم قومى، ابزار و وسایل زندگى اجتماعى میدانند كه انسانها طى حيات خويش بهدست آورده و براى نسلهاى بعدى به ميراث میگذارند. در مقابل، «مک آيور» اصطلاح فرهنگ را تنها در مورد دستاوردهاى فكرى و معنوى، هنرى و ادبى بشر اطلاق میكند و ابزار و شكلهاى زندگى اجتماعى را تمدن مینامد (كينگ، 1353: 55 – 56).
در تعريف ساموئیل کینگ، مرز ميان فرهنگ و تمدن ناديده گرفته میشود. درواقع، تمدن در اين ديدگاه، ماهيت مستقلى ندارد و فرهنگ داراى دو مرحله مادى و غيرمادى است. به همين دليل عدهاى تمدن را چهره مادى فرهنگ دانستهاند (خراسانى، 1355، 4)، چنانكه برخى نيز آنرا درجه رشد فرهنگى ملتی در مقايسه با جامعههاى ديگر تلقى کردهاند (وسيعى، 1357، 111). اما در تعريف مک آیور، تنها به جنبه معنوى زندگى بشر فرهنگ اطلاق شده است. همانطور که «تايلر» فرهنگ را عبارت از مجموعه دانش، افكار، آرا، اخلاق، قوانين و مقررات و ساير استعدادها و عاداتى میداند كه انسان بهعنوان عضو يک جامعه كسب كرده است.
بنابراین، در فرق فرهنگ با تمدن باید گفت: اگرچه واژههاى «فرهنگ» و «تمدن» مانند بسیارى از واژههاى دیگر، بیشتر در قرنهاى اخیر اذهان انسانها، بهویژه اهل تحقیق را بهخود مشغول ساخته، اما این دو ازجمله موضوعاتى هستند كه از زمانهاى بسیار دور، نه تنها در لفظ و گفتار، بلكه درواقع و عمل نیز همواره با هم و در كنار هم بودهاند. همین پیوستگى نزدیک میان این دو موجب شده تا عدهاى از جامعه شناسان، میان اینها تفكیكى قائل نشده، آنها را بهجاى هم بهكار برند؛ اما حقیقت این است كه فرهنگ و تمدن، ماهیتى مستقل و جدا از هم دارند؛ تعریف فرهنگ، به جنبههاى معنوى زندگى بشر ناظر هست، در حالىكه تمدن به چهره مادى زندگى انسانها اطلاق میگردد. البته این مطلب به این معنا نیست كه فرهنگ با تمدن هیچ ارتباطى ندارند، بلكه برعكس، این دو اثر متقابل بر یكدیگر داشته، مكمل همدیگر هستند؛ برای نمونه، فرهنگِ احساس وظیفه و اعتماد به نفس، موجب رشد و توسعه در تمدن میشود؛ همانطورى كه پیدایش صنعت چاپ، به رشد و گسترش فرهنگ كمک كرده است. علاوه بر این، فرهنگ به منزله موتور حركت، پیدایش و توسعه تمدن محسوب میگردد؛ جوامع متمدن امروز بهدلیل اندوختههایى كه بر اثر جنگهاى صلیبى از فرهنگ اسلامى كسب كردند به این حد از تمدن دست یافتند، در حالىكه ملتهاى مسلمان به لحاظ بیگانه شدن از فرهنگ غنى اسلام و فاصله گرفتن از آن، از تمام سوابق درخشان و تمدن غنى خود محروم گشتهاند.
از اینرو، میتوان تمدن را به «وسائل و ابزار زندگى اجتماعى» بشر اختصاص دهیم.[2] بنابراین، در تعریف تمدن میگوییم: «تمدن، عبارت است از مجموعه اندوختهها و ساختههاى مادى بشر است» (خراسانى، 1355: 6).
انواع فرهنگ
در نگاهی كلى میتوان همه فرهنگهاى موجود را به دو نوع مادى و الهى تقسیم كرد و مورد بازنگرى قرار داد:
الف. فرهنگ مادى
این فرهنگ بر پوچ انگارى ارزشهاى الهى و انسانى بنا نهاده شده است. جنبه انسانىِ انسان به فراموشى سپرده شده و تنها بهعنوان «موجود مادى» مورد ارزیابى قرار میگیرد. چنین فرهنگى افراد پیرو خویش را پیرامون رفاه فزونتر، آزادى و بهرهورى بیشتر از غرایز و سودپرستى به جنبش در میآورد.
در فرهنگ مادى، هدف وسیله را توجیه میكند. بنابراین، پیروان چنین فرهنگى براى رسیدن به اهداف مادى و بهرهمندى هر چه بیشتر از مزایاى زندگى به هر وسیلهاى دست مییازند و از هر شیوه ممكن سود میجویند. بدین ترتیب در سایه چنین فرهنگى، بنیادهاى اخلاقى جامعه فرو میریزد، ارزشهاى انسانى كمرنگ میشود، آمار بزهكاریها فزونى مییابد و بشر در گرداب بى پناهى و تنهایى گرفتار آمده، اضطراب و تشویش بر سراسر زندگى وى حاكم میشود. در اینباره نمونهاى از اظهارات جامعهشناس معروف «سوروكین» را بهعنوان شاهد میآوریم كه چنین گفت:
«هریک از جنبههاى مهم زندگى، سازمان و تمدن جامعه غربى دستخوش بحرانى غیرعادى شده است... كالبد و روح این تمدن هر دو بهشدت بیمار است بهسختى نقطهاى در سلسله اعصاب آن میتوان یافت كه مجروح نباشد در پیكر تمدن غرب، یا عصبى كه بهدرستى انجام وظیفه كند. ما آشكارا در برزخ میان دو عصر بسر میبریم؛ در پایان عصر محتضر فرهنگ مادى دیروز پرشكوه و طلوع تمدن معنوى فردا، ما در حال زندگى اندیشه و عمل در واپسین دقایق روز طولانى تمدن مادى بسر میبریم كه مدت شش قرن میدرخشیده است، هنوز پرتوهاى لرزان و كم فروغ خورشید شامگاهى بر شكوه عصرى وداعگر میتابد، از اینرو این روشنایى دیگر درخشانى نیست فروغش امیدبخش و تابان نیست در پرتو غروب در سایههایى كه پیوسته ژرفى تیرگیشان فزونى مییابند، در جهتیابى و تشخیص سالكان راه به مراتب دشوار میگردد، شب یلداى برزخ مدنى با همه كابوسها با همه اشباح و سایههاى دلهرهانگیزش با همه هراسها و دهشتهاى دلآزار و جانكاهش در برابر ماه چهره مینماید» (موسوى لارى، 1347: 17 – 18).
ب. فرهنگ الهى
فرهنگ الهى، انسان را آمیزهاى از پیكر خاكى و روان آسمانى میداند كه فرهنگ اسلامى تبلور تمام و كمال آن است و هدفش دستیابى به كمالى است كه در تابش آفتاب «وحى» حاصل میشود و معیار برترى افراد را نیز پرهیزگارى و پایبندى به اصول ثابت اخلاقى میداند. قرآنمجید در این رابطه میفرماید: «گرامیترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست» (حجرات/13).
در اصل براى شناخت اصالت و میزان برخوردارى یک فرهنگ از روح و حیات نیاز به مطالعه و شناخت عناصر برجسته، جهت و حركت، آهنگ رشد و انگیزههاى حاكم بر آن فرهنگ است. تا مشخص شود كه آیا داراى شخصیت مستقلى هست و یا اینكه التقاطى بوده و دنبالهرو فرهنگهاى دیگر است؟
فرهنگ اسلامى بر خلاف فرهنگ مادى كه ساخته و پرداخته دست بشر است، به این ویژگى منحصر به فرد، آراسته گشته و به حیات خود ادامه میدهد. استاد شهید مطهرى در اینباره میگوید: «فرهنگ اسلامى، مانند سلولی زنده رشد كرد و فرهنگهاى ديگر از يونانى، هندى، ايرانى و غيره را در خود جذب كرد و بهشکل موجودى جديد با چهره و سيمايى مخصوص بهخود ظهور و بروز كرد و به اعتراف محققان تاريخ فرهنگ و تمدن، تمدن اسلامى در رديف بزرگترين فرهنگها و تمدنهاى بشرى است» (مطهری، 1380، 5: 38).
نسبت میان دین و فرهنگ
در اینکه، آیا میان دین و فرهنگ نسبت و رابطهای وجود دارد، یا خیر و اگر رابطهای وجود دارد آیا این دو با هم یکی هستند، یا دین جزو فرهنگ هر قوم و ملتی قرار میگیرد، یا دین خود فرهنگساز و فرهنگ آفرین است، محل بحث و اختلاف است. «تی اس الیوت» دین و فرهنگ را دو روی یک سكه و دین را زیربنای فرهنگ میداند و میگوید: «خطای رایجتر این است كه در غیاب مذهب، میتوان فرهنگ را حفظ كرد، گسترش داد و تكامل بخشید» (الیوت، 1391: 30). در این جمله بهخوبی این رابطه توصیف شده و دین بهعنوان مولد فرهنگی مطرح است كه در برهههایی از تاریخ، تحقق عملی یافته است. در این رابطه، فرهنگ عنصری از دین است و تحت آن تعریف میشود.
اما بنابر تعریف عام فرهنگ كه مجموعهای از باورها، عقاید و آداب و رسوم هر قوم است و گهگاه اعم از عناصر مطلوب و نامطلوب است، فرهنگ معنایی وسیعتر مییابد و دارای تشخصی است كه در كنار دین قرار میگیرد. این رویكرد، نزدیک به دیدگاه كسانی همچون «آگوستین ژیرارد» است كه از تعامل متقابل دین و فرهنگ سخن میگویند (اسدی، 1388: 62). این تعامل میان دین و فرهنگ، نوعی رابطه بیرونی و خدمات متقابل را به تصویر میكشد كه دیگر هیچیک از دین و فرهنگ ذیل دیگری نیستند و فرهنگ در قبال دین، هم با فرهنگ برآمده از آن دین وارد تعامل میشود و به رشد آن كمک میكند؛ مانند ارتباط فرهنگ و تمدن كهن ایرانی در ارتباط با فرهنگ جوان اسلام (مطهری، 1357: 374) و هم مؤلفههایی از آن مورد تصدیق خود دین واقع میشود. چنانكه علومی مانند؛ فلسفه و عرفان میتوانند بهعنوان علومی اسلامی مورد پذیرش دین قرار گیرند و آموزهای از آنها بهعنوان حقایق معرفتی ارزیابی شوند و یا در تفسیر آموزهها و معارف دینی و اعتقادی بهكار گرفته شوند.
دین نیز در قبال فرهنگ، هم فرهنگساز و هم فرهنگسوز است. در این تعامل، با تخلیه و تحلیه دین نسبت به فرهنگ، بخشهایی از فرهنگ در گستره طرد واقع میشوند و بخشهایی از آن در گستره پذیرش دین و جزو مجموعه دینی قرار میگیرند. این جزء پذیرفته شده، میتواند گهگاه باوری اعتقادی یا رسمی اجتماعی و یا حكمی فقهی امضایی باشد. آنچه امكان تعامل دین و فرهنگ را در این ساحت برقرار میکند، دیالوگی است كه میان دین و فرهنگ بر مدار حقیقت و حقیقتجویی شكلگرفته است و طرفین را بر مدار خود، به جذب و دفع ملزم کرده است و در نتیجه، دین و فرهنگ در فاصله و نزدیكی نسبت به یكدیگر، دچار جزر و مد میشوند. به دیگر سخن، دین اسلام بر مدار حقیقت میچرخد و شعارها و آموزههای آن ریشه در حقیقت دارند. از اینرو، نسبتشان با رنگ، نژاد، قومیت و جغرافیا «لابشرط» است (همان: 64).
بر این باور، نه این تفكر برای فرهنگی درست است كه برای مثال دین اسلام را به اعتبار منبع آن، در دامنهی جغرافیا و متعلق به وطنی دانست كه از آن برخاسته است و اقوام دیگر به صرف این مطلب، انگ بیگانه و اجنبی به آن بزنند و از پذیرشش سرباز زنند (همان: 66). نه آن تفكری را كه به جبر جغرافیایی معرفت قائل است و حقایقی مطلوب دین است كه از اقوام و فرهنگهایی غیر از مكه و مدینه برخاستهاند را، یکسره باطل و كفر میداند (مطهری، 1371: 291)؛ زیرا هر دو تفكر كه به ظاهر از دو گروه متفاوت برمیخیزند، از یک آبشخور مینوشند و هر دو مكان را بر حقیقت ترجیح میدهند (یعقوبیان، 1394: 5 ـ 22).
بنابراین، دین اسلام و فرهنگ از امور قدسی و الهی هستند که تعاملی دوسویه میان آنها وجود دارد. این تعامل ریشه در این دارد كه دین اسلام، بر مدار حقیقت شكلگرفته است و بهسمت حقیقتجویی فرا میخواند و آموزههای آن لابشرط از هرگونه رنگ، مكان، نژاد، طبقه و زمان است. به همین دلیل، هیچ قومی را یارای این نیست كه با انگ بیگانه بودن، دست رد به سینه حقیقت زند. در مقابل، دین اسلام نیز علوم و آداب و رسوم حقیقی را در دل خود جذب میكند و مهر تصدیق بر آن میزند. بدینسان، بر ترابط فرهنگ تولیدی خود با فرهنگهای بیگانه پافشاری میورزد و با جذب عناصر گوناگون، بر غنای خود و رشد دیگر فرهنگها میافزاید؛ زیرا این رابطه بهشكل صیرورت تكاملی تصورکردنی است كه فرهنگهای كهن را در خود جذب و سپس، هضم و ارتقا میدهد.
قلمرو و کارکرد فرهنگ دینی
مقصود از «قلمرو فرهنگ دینی» در مباحث مربوط به «قلمرو دین» مشخص میشود. درواقع، نگرش حداقلى به دين معتقد است كه رسالت دين، فراهمکردن سعادت ابدى انسان است؛ چه اينكه اگر پايان حيات بشر، حيات دنيوى او میبود، نيازى به دين از سوى انسان احساس نمیشد. از اینرو، دليل عمده نياز بشر به دين را بايد در ابديت او دانست و در همين عرصه است كه او خود را تنها وامدار دين میداند؛ زیرا از شناخت زواياى ابديت و سعادت خود ناتوان است. در نتيجه، صحيح نيست كه امرى فراتر از اين حوزه -اعم از سرپرستى امور سياسى، فرهنگى و اقتصادى فرد و جامعه- را بر عهده دين بگذاريم و بيش از امور معنوى و اخروى را از آن انتظار داشته باشيم؛ چرا بايد دين، امرى وراى اين محدوده را متكفل باشد؛ در حالىكه تكامل دادهها و تجارب حسى و عقلى بشر میتواند از عهده سرپرستى نظام معيشت خود برآيد. علاوه بر این، اگر وحى را در تمامى ابعاد وجودى بشر سارى بدانيم، بايد نقش حس و عقل او را در نظام معيشت انكار کنيم؛ حال آنكه وحى نيامده است تا كار عقل و حس بشر را نيز متكفل باشد. وقتى چنين شد، ديگر هيچیک از اولياى الهى مزيتى در سرپرستى نظام معيشت بشرى بر ديگران ندارند؛ زیرا چنين حوزهاى در اصول ارتباطى با دين و عالم دينى ندارد. از اينرو؛ سرپرستى نظام معيشت جامعه را منحصر در ايشان دانستن داراى هيچ توجيه عقلى نيست.
در نقد این نگاه باید گفت، اگرچه دين براى فراهمکردن سعادت اخروى انسان است و از آنجا که دين چنين رسالتى دارد، بهطور اساسی با سرپرستى نظام معيشتى مردم همخوان نيست. اما بهنظر میآید که میان نتيجه و مقدمه رابطهای وجود ندارد، مگر با گنجاندن مقدمهای ديگر؛ یعنی بگوییم: ابتدا، دين رسالتى جز فراهمکردن سعادت اخروى انسان ندارد و دیگر اینکه، ارتباطى ميان نظام معاش و معاد بشرى نيست. پس با اين دو مقدمه میتوان چنان نتيجهاى را گرفت که نگرش حداقلی دین دارد. ولی لازمه چنین نگرش و نتیجهای این است كه انسان داراى حقيقتی وجودى نيست و میتوان اضلاع وجودى او را از هم جدا انگاشت؛ بهگونهاى كه اثر هر بخش از وجود او را در ديگر بخشها انكار كرد! پرواضح است چنين عقیدهای مخدوش است؛ زیرا چنين نظريهاى حتى ميان فلاسفه مادیگراى توسعه نيز جايى ندارد. بنابراين، نمیتوان با دو مبناى جداگانه به سرپرستى نظام معاش و معاد مردم پرداخت.
در هر حال، اگر نظامی پرورشى كه مبين و مفسر تمامى ابعاد وجودى انسان باشد از سوى دين عرضه نشود، بهطور حتم در سرپرستى و فراهمکردن سعادت اخروى او نيز عاجز خواهد ماند و در اصل هنگامى دين میتواند نظام معاد بشر را فراهم كند كه توانسته باشد نظام معيشت او را در تمامى ابعاد «سياست، فرهنگ و اقتصاد» جامعه و نيز ابعاد «روحى، ذهنى و عينى» فرد هماهنگ كرده باشد.
از دیگر سوى، قائلين نظريه دين دستکم به ناچار معتقدند كه عقل و حس بشر نمیتواند در محدوده همان حداقل، بهطور مستقل كارگشا باشد؛ چون تشخيص عدل و ظلم در اين محدوده و به تبع آن، تبيين راه سعادت بشرى و شقاوت، از ظرف وجودى عقل مادى و حس تجربهگراى بشرى وسيعتر است و عقل نمیتواند با اين ابزارهاى ناقص و ظروف ضيق، چنان مفاهيم متعالى و مظروف وسيعى را دريابد.
حال كه چنين است، صاحبان نظريه «دين حداكثر» میتوانند ايشان را مورد پرسش قرار دهند كه چگونه ممكن است در عرصههايى، عقل و حس بشرى به ظرايف عدل و ظلم پى ببرد؛ اما در عرصههاى ديگر خير؟ اگر عقل میتواند رابطه تمايلات، ادراكات و همكاریهاى اجتماعى را درک كند كه مدار تشكيل ساختار سياسى، فرهنگى و اقتصادىِ جامعه است؛ چرا نتواند دريابد كه چه حالت باطنى فردى میتواند سعادت اخروى انسان را فراهم كند؟ آيا درک مفاهيم و روابط اجتماعى پيچيدهتر است يا درک روابط فردى و ارتباط آن با سعادت اخروى؟ اگر عقل میتواند روابط پيچيده و دقيق اجتماعى را با سعادت دريابد، بهطور حتم بهطريق شایستهتر میتواند از عهده درک روابط نه چندان پيچيده فردى با آن نيز برآيد. حال چگونه است كه شما در امر سهل، قايل به نياز انسان به دين هستيد؛ اما در امر صعب خير؟
بله! اگر ما نيز مانند فلاسفه مادى، سعادت را به فراهمکردن رفاه و امنيت مادى بشر تعريف كنيم؛ آنگاه میتوانيم مناسكى را براى اصول اين سعادت قايل شويم كه بهطور ضروری نيازمند هماهنگى با وحى الهى نباشد. اما اگر سعادت دنيوى را جداى از سعادت اخروی ندانستيم و انجام مناسک اجتماعى و كيفيت آنرا در فراهمکردن سعادت و شقاوت دخيل دانستيم و قايل به تفكيک دو نظام معاش و معاد يا دو نظام روابط فردى و اجتماعى نشديم، ديگر نمیتوانيم دو مبنا و دو ساختار متفاوت را براى سرپرستى فرد و جامعه قايل شویم و از دو نظام معرفتى، دستورى و حقوقى براى سرپرستى معاش و معاد سخن بگوييم؛ زیرا هر دو نظام بايد حول يک محور و هماهنگ با يک نظام شامل باشند كه در آن همواره پسند الهى، مقدم بر پسند بشرى باشد. با توجه به این مقدمه باید گفت:
اگر دين اسلام انعكاسى از فطرت بشر است و شكل بيان شدهاى از نيازهاى آن بهشمار میآيد، قلمرو آن نيز بايد به گستردگى قلمرو نيازهاى انسان باشد و از آنجا كه زندگى فردى و اجتماعى بشر، گستره نيازهاى اوست و ابعاد گوناگون زندگى از سياست، اقتصاد، آموزش، هنر و ... جلوههاى گوناگونى از نيازهاى وجودى او بهشمار میآيد، دين هم در همه آن زمينهها حضور دارد و به فراخور كاركردش نقش ايفا میكند.
اسلام در وضع قوانين اجتماعى، هم به ابعاد مادى زندگى بشر و هم به ابعاد معنوى آن نظر دارد، تا آنجا كه قوانين اسلام در بر گيرنده همه جنبهها و شئون فردى و اجتماعى است (طباطبائى، 1371، 1: 186). بىشک، دين اسلام يگانه دينى است كه بنيان آن بر اجتماع ريخته شده است و هيچ موضوعى جدى اجتماعى را فروگذار نكرده است (همان، 4: 94). دين اسلام است كه به زندگى اجتماعى و الفت ميان گروههاى انسانى فرا میخواند و در همه زمينههاى زندگى اجتماعى انسان و زندگى فردى او نظر دارد و در آن تصرف میكند (همان، 4: 100).
بنابراين، از همین منظر گستردگى قلمرو فرهنگ دینی نیز روشن میشود که از ماهيت دین برمیخيزد، اما بايد توجه داشت كه اين گستردگی در چهارچوب نقش و كاركردى است كه دين بر عهده دارد و كاركرد دين، هدايتگرى بهسوى كمال است و نگاه او به امور و شئون زندگى از زاويه صلاح و كمال آنهاست و نه چيز ديگر. اکنون درباره قلمرو و نیز کارکرد فرهنگ دینی باید گفت که بهطور کلی، قلمرو و کارکرد فرهنگ دینی در تکامل فردی، اجتماعی و تاریخی نقش دارد. این مهم را میتوان در سه وجه زیر بیان کرد:
- در فرهنگ دینی؛ تمایلات و انگیزههای بشر در جهت ولایت الهی رشد و توسعه داده میشود و این رشد انگیزه و تمایلات نیز توسط منابع دینی یعنی «کتاب، سنت و عقل» سرپرستی میشوند؛
- در فرهنگ دینی؛ معرفت و دانش بشر رشد و تکامل بخشیده میشود؛ چنانکه خداوند از وظایف پیامبران را تعلیم حکمت و دانش میداند که انسان از آن خالی الذهن بود: «همانگونه كه براى هدايت شما پيامبرى از خودتان در ميان شما فرستاديم؛ تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را پاكيزه کند و به شما كتاب و حكمت بياموزد و آنچه را نمیدانستيد به شما ياد دهد» (بقره/151). رشد معارف و علوم نیز از طریق منابع دینی سرپرستی میشوند. یعنی با تمسک به منابع دینی، آن گنجینههای معارفی که در باطن و ظرف وجودی ذهن بشر موجود است، زنده شده و آنرا رشد و تکامل میبخشد. از اینرو در طول تاریخ، معرفت انسان بهخدا، هستی، حقایق و واقعیتهای عالم بدون دینی میسر نمیشد که انبیا آوردهاند. پیامبران با ابلاغ و تبلیغ وحی و عقل معرفتها و مفاهیم تاریخی اجتماعی و فردی بشر را شکل دادند و حقایق و معارفی که ناظر بر زوایای پنهان و غیبی عالم بود، را در معرفت تاریخی بشر کاشتند. به همین جهت، ما در طول تاریخ شاهد معرفت بشر بهخدا و علم به حقایق متافیزیکی هستیم که از ذهنیت تاریخی بشر حذف نشده است؛
- در فرهنگ دینی؛ رفتار و کنش و واکنش بشر در جهت توحید و پرستش رشد و تکامل بخشیده میشود. تلاش فرهنگ دینی بر این است تا اخلاق و رفتار و مناسک عملی تاریخ بشری را از انحراف و خطا دور نگه دارد. به همین روی؛ منابع دینی بهعنوان ابزار و معیار سنجش صحت و سقم رفتارهای دینداران معرفی شده و پیامبران و امامان علیهم السلام با همین ابزار دینی تلاش کردهاند تا پرستش خدای متعال را اصلاح و تربیت کنند و بشریت را از شرک و بت پرستی دور کنند. به همین جهت، فرهنگ دینی با راهنمایی و سوق دادن مردم بهسوی منابع اصیل دینی، در بُعد رفتاری، باید و نبایدهای عملی را رشد و تکامل داده و اشکال پرستش و تعبد را اصلاح کرده است.
نتیجهگیری
بدینسان، دین به اِشکال شرور در جهان آفرینش، پاسخ قانع کننده میدهد؛ چراکه دنیا و هستی با مرگ به پایان نمیرسد، بلکه مرگ دریچهای بهسوی حیات سرمدی و مطبوع است: «همان كسانىكه فرشتگان مرگ جانشان را میگيرند در حالىكه پاك و پاكيزهاند؛ به آنها میگويند: سلام بر شما! به پاداش آنچه انجام میداديد، وارد بهشت شويد» (نحل/32).
دين برنامهاي آسماني است كه خداوند براي هدايت آدميان و نيل به نجات تشريع فرموده كه پايبندي به آن، اقناع معرفتي، ثبات و تعالي اخلاقي و عملي، تعادل روحي و رواني و سامان زندگي را براي انسان به ارمغان ميآورد. از اینرو، دين از مهمترين عوامل پيدايش نظامهاي فرهنگي است و حق دخالت در فرهنگ را دارد و میتواند فرهنگسازي كند يا فرهنگ موجود را به پالايش در آورد. فرهنگ ديني در اين فرآيند، به جنبه خاصي از حيات اجتماعي محدود نشده و همه نيازها و ابعاد زندگي انسان، اعم از معنوي و مادي را در بر میگيرد.
فهرست منابع
قرآنکریم
- ابن فارس، احمد (1404ق) معجم مقاییس اللغة، 6 جلد، قم: مکتب الاعلام الاسلامی.
- ابن منظور، جمال الدین محمد (1414ق) لسان العرب، 15 جلد، بیروت: دار صادر.
- اسدی، علی (1388ش) مواجهه آيات و روايات با جنبههاي منفي فرهنگپذيري، جلد 1، قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- اسکیدمور، ویلیام (1385ش) تفکر نظری در جامعهشناسی، جمعی از مترجمان، جلد 1، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
- جیمز، ویلیام (1387ش) دین و روان، مترجم: مهدی قائنی، جلد 1، قم: دار الفکر.
- خراسانى، على (1355ش) فرهنگ، تمدن، ايدئولوژى، جلد 1، قم: بینا.
- روشه، گى (1367ش) كنش اجتماعى، مقدمهاى بر جامعهشناسی عمومى، مترجم: هما زنجانیزاده، جلد 1، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسى.
- صديق اورعى، غلامرضا (1386ش) انديشه اجتماعى در روايات امر به معروف و نهى از منكر، 1جلد، قم: دار الحديث.
- طباطبائى، سید محمدحسين (1371ش) الميزان فى تفسير القرآن، 20 جلد، قم: اسماعيليان.
- ________________ (1388ش) شيعه در اسلام، جلد 1، قم: مؤسسه بوستان كتاب.
- فروید، زیگموند (1390ش) آینده یک پندار، مترجم: هاشم رضی، جلد 1، تهران: آسیا.
- كينگ، ساموئيل (1353ش) جامعهشناسى، مترجم: مشفق همدانى، جلد 1، تهران: كتابهاى سيمرغ.
- لوكاس، هنری استيون (1366ش) تاريخ تمدن: از نوزایی تا سده ما، 2 جلد، تهران: کیهان.
- مطهری، مرتضی (1357ش) خدمات متقابل اسلام و ايران، جلد 1، قم: صدرا.
- __________ (1371ش) ده گفتار، جلد 1، قم: صدرا.
- __________ (1380ش) مجموعه آثار، 27 جلد، تهران: صدرا.
- معین، محمد (1364ش) فرهنگ فارسی، 6 جلد، تهران: امیرکبیر.
- موسوىلارى، سيدمجتبى (1347ش) سيماى تمدن غرب، جلد 1، تهران: كتابخانه صدر.
- نفیسی، علیاکبر (بیتا) فرهنگ نفيسى، 5 جلد، تهران: خیام.
- وسيعى، جمال (1357ش) جامعهشناسى، جلد 1، تهران: انتشارات گوتنبرگ.
- یعقوبیان، محمدحسن (1394ش) «نسبت دین و فرهنگ از منظر استاد مرتضی مطهری»، مجله معرفت فرهنگی - اجتماعی، شماره 24، قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- الیوت، تی اس (1391ش) درباره فرهنگ، مترجم: حميد شاهرخ، جلد 1، تهران: نشر مركز.
پینوشتها
[1]. تايلر، فرهنگ و تمدن را به يک معنا بهكار میبرده است، اما امروزه اين دو اصطلاح معانى متفاوتى دارند که در همین نوشته بیان میشود.
[2]. منظور از ابزار زندگى اجتماعى، همان دستاوردهاى مادى بشر است.