بیگانگی

بیگانگی

در قصه‌های کهن نقل شده است که ابراهیم نبی در مهمان‌داری و گرامی‌داشتن مردمان، اعجوبه‌ای بود. وی عادت داشت غذا نخورد تا زمانی که مهمانی به خانه‌اش بیاید و با او هم‌سفره شود.

شبانه‌روزی گذشت و هیچ مهمانی به خانه‌اش نیامد. برخاست و به بیرون شهر رفتن تا شاید مسافر و مهمانی برای سفرة کرمش بیابد. پیرمردی را دید که به‌سوی او می‌آمد. از او پرسید: تو کیستی و از کجا می‌آیی؟

وقتی در گفت‌وگو با او به کنکش درآمد، فهمید که غریبه، مردی است بت‌پرست.

پس ابراهیم گفت: افسوس! اگر یکتاپرست بودی در خانه‌ام از تو پذیرایی می‌کردم.

با این سخن، پیرمرد از او جدا شد و رفت.

در همان لحظه جبرئیل بر ابراهیم نبی نازل شد و گفت:

ای ابراهیم! خداوند سلام می‌رساند و می‌فرماید این پیرمرد، هفتاد سال مشرک و بت‌پرست بود و ما روزیِ او را دریغ نکردیم. یک روز که غذای او را به‌عهده تو گذاشتیم، به تهمت بیگانه‌بودن با ما، غذا را از او دریغ کردی؟!

ابراهیم برآشفت و دوان‌دوان به دنبال پیرمرد رفت. او را یافت و بازگرداند.

پیرمرد گفت چه شد که ابتدا مرا رد کردی ولی اکنون قبولم می‌کنی؟!

ابراهیم برایش شرح داد که چگونه خداوند او را به‌خاطر پیرمرد سرزنش کرده است.

پیرمرد گفت اطاعت‌نکردن از چنین خداوندی، جوانمردانه نیست، پس مسلمان شد و از بزرگان دین شد.

 

بازنگارش حکایتی از سدیدالدین محمد عوفی، جوامع الحکایات، ص210.

Powered by TayaCMS