درست است که بیان
کردن احساسات و عواطف برای دیگران خیلی خوب است. اما والدین برای بیان احساسات
خودشان به بچهها اغلب دچار یک مشکل میشوند و آن مشکل زمانی دیده میشود که پدر و
مادرها میگویند: «من حس میکنم...» در بسیاری از کتابها به پدر و مادرها پیشنهاد
شده که احساسات خود را با بچهها در میان بگذارید. اگرچه این کار خیلی خوبی
است اما در تربیت کردن بچهها چندان مفید نیست و نتیجه معکوسی دارد.
بیشتر پدر و مادرها وقتی میخواهند بچههایشان برای
آنها کاری انجام دهند، از این فرمول استفاده میکنند:
اگه این کار رو انجام بدی... من احساس میکنم چون
میخوام تو.... اینطوری باشی.» اکنون برای شما مثالی میآوریم:
اگر از درخت بالا بری، فکر میکنم بیافتی، از تو میجوام
از درخت پایین بیایی و یا وقتی برادرت رو میزنی، عصبانی میشم، چون دوست دارم باهم
دوست باشید و دعوا نکنید.»
بچهها و بزرگترها با استفاده از این ساختار،
احساسات خود را برای یکدیگر بیان میکنند، اما نسل گذشتهها اینطور نبودند و اینگونه
احساسات خود را بیان نمیکردند. وقتی والدین سعی میکنند احساسات منفی خود را به بچههایشان
نشان دهند تا آنها به حرفهایشان گوش دهند، بچهها بیشازحد احساس مسئولیت میکنند؛
بهعبارتدیگر این احساس مسئولیت بیشازحد باعث میشود آنها خودشان را مقصر
بدانند و سعی کنند دیگر آن کار بد را انجام ندهند؛ بنابراین والدین با این کار
باعث میشوند بچهها احساس گناه کنند. آنها نباید احساسات منفی و بد خود را به بچههایشان
منتقل کنند. پدر و مادر که رئیس خانواده هستند نباید با بچهها در یک سطح باشند؛
وقتی او احساسات منفی خود را نشان میدهد، تا حد زیادی خودش را کوچک میکند و دیگر
بچهها به حرف او گوش نمیدهند. والدینی که احساسات منفی خودشان را به بچهها نشان
میدهند از خودشان میپرسند: «من که به آنها گفتهام چه حالی دارم. پس چرا باز به حرفهای
من گوش نمیکنند؟!» بچههای این خانوادهها وقتی به سن بلوغ میرسند ارتباطشان را
با خانواده قطع میکنند و دیگر با والدین خود حرف نمیزنند. بسیاری از مردها دوست
ندارند به درد دلهای همسرانشان گوش دهند، چون وقتی بچه بودند و مادرانشان برای
آنها درد دل میکردند و از احساسات بدشان میگفتند، خیلی تحت تأثیر آنها قرار میگرفتند.
مثال خوبی که در این مورد میتوانیم بیاوریم پدر یا مادری است که میگویند:
وقتی این کار رو میکنی، من خیلی ناراحت میشم. من
خیلی کارکردم تا زندگی خوبی برای تو فراهم کنم. ولی تو اصلاً تلاش نمیکنی و قدر
منو نمیدونی، میخوام به حرفهای من گوش کنی» برای این بچه دو راه بیشتر باقی نمیماند،
یا او باید دست از کارهای بدش بردارد یا اینکه اصلاً به حرفهای پدر و مادرش گوش
ندهد که هیچیک از این دو راهحل هم خوب نیستند. هم خوب نیستند.
وقتی پدرها و مادرها ناراحت هستند و میخواهند با
کسی درد دل کنند، بهتر است با دوست یا آشنایی که هم سن و سال خودشان باشد، حرف
بزنند نه با بچههایشان. والدین نباید از بچههایشان توقع داشته باشند به درد دلهای
آنها گوش کنند. حرف زدن در مورد احساسات خوبتان کار بدی نیست، ولی زمانی که حرف از
احساسات بد و شکوه و شکایت میان میآید، بچهها احساس بدی پیدا میکنند.
بعضی از پدر و مادرها فکر میکنند اگر به بچههایشان
بگویند: «من خیلی عصبانی هستم، آنها میترسند و به حرفهای پدر و مادرشان گوش میکنند.
اما واقعاً اینطور نیست. شما با این کارتان آنها را میترسانید و
طبیعی است که وقتی آنها از شما میترسند، مجبور میشوند
به حرفهای شما گوش دهند و این کار از روی میلی باطنی آنها نیست. شاید والدین با
این کار بتوانند بچهها را مجبور کنند به حرفهای آنها گوش کنند، اما مطمئن باشید
که آنها در شرایط دیگر بچههای مطیع و حرفگوشکنی نخواهند بود. بسیاری از بچهها بهخصوص
پسربچهها، بهمرورزمان دیگر روی حرفهای شما حساب نمیکنند و از شما نمیترسند.
بالاخره آنها جسور میشوند و اصلاً به حرفهای شما گوش نمیدهند، حتی در چشمهای
شما نیز نگاه نمیکنند.
بعضی از پدر و مادرها نیز با بیان احساسات خودشان
سعی میکنند به بچهها یاد بدهند که چطور احساسات خودشان را بیان کنند. البته اگر
منظور آنها از این کار فقط تحریک کردن بچهها در انجام کاری نباشد، این روش تا حدی
مناسب است، اما بهتر است وقتی آنها از شما میپرسند چه حالی دارید، احساسات خود را
برایشان بیان کنید و یا وقتیکه خودتان حس میکنید آنها دوست دارند به درد دلهای
شما گوش کنند. منبع بچههای بهشتی.