پیامدهای معنویت‌گرایی جدید در ایران (2)

پیامدهای معنویت‌گرایی جدید در ایران (2)

نویسنده: محمدحسین کیانی

هفتم: خرافه‌پنداري در برابر واقعيت‌نگري

خرافه موجب دوري انسان از واقعيت است. به دیگر عبارت بزرگ‌ترين مانع وصول به واقعيت، وجود خرافه و خرافه‌پرستي است. از اين‌رو، پيامبران اديان توحيدي همواره با آن به مخالفت برخاسته‌اند، چنانچه پيامبر اسلام از بزرگ‌ترين اهداف بعثت را مبارزه با خرافه‌گرايي بيان كرده است. از طرفي، گسترش خرافه‌گرايي نشان از منفعت بردن عده‌اي دارد. مراد ما از منفعت مي‌تواند در حد يك لذت بردن ساده براي خنديدن باشد و يا در حد منفعت بردن از مقاصد بزرگ سياسي و يا كسب منفعت مالي بزرگ. چنانچه هركس با اندك تأملي دربارة افراد معلوم‌الحالي كه اصل خرافه را مي‌‌سازند به اين واقعيت پي مي‌‌برد.

در انواع تعاليم عرفان‌هاي نوظهور مي‌توان نمونه‌هاي فراواني از خرافه‌گرايي را يافت. خرافه‌هايي كه فلسفة ‌خلقت و نوع منفعت حاصله از آن به‌طوركامل مشهود است. ضمن آنكه هيچ دليل معقولي براي پذيرش ادعا ارائه نمي‌شود تا سالك بتواند آن را بپذيرد. در برخي از عرفان‌ها‌ي نوظهور تعداد خرافه‌ها ـ براي مثال؛ در فرقة اكنكار ـ به قدري فراوان است كه نفي خرافه به معناي نفي تعاليم اساسي آنان است. بنابراين در عرفان اكنكار فرافكني صورت مي‌گيرد بدين ‌معنا كه مخالفان خرافه‌پرستي را مروجين خرافه‌‌گرايي معرفي كرده و به نقد آنان مي‌پردازد يعني نقد و مبارزه با تفكرگرايي و اديان توحيدي به‌عنوان دو عامل مبارزه با خرافات.

الف. نفي عقل و تفكرگرايي:[1] كه تبلور آن در مخالفت با اصل عقل‌گرايي، وجود منطق و تمامي فلاسفه ظاهر مي‌گردد.

ب. نفي اديان بزرگ به‌ویژه اديان توحيدي: نوع مبارزه اين جنبش‌ها با اديان متفاوت است. اما در مكتب اكنكار شدت اين مبارزه به اوج خود مي‌رسد.[2] پال توئيچل در گام اول براي فرار از خرافه‌گرايي در تعاليم خويش، تمام اديان را خرافه‌‌پرداز معرفي مي‌كند. او مي‌گويد: تمامی محتوای شگفت‌انگیزی كه دربارة ادیان شرقی و مكاتب اسرار یونان باستان و همچنین مذاهب غربی گفته‌اند، زیر كوهی از خرافات، آیين‌ها و تشریفات مدفون شده است تا بتواند بقا یابد (توئیچل، 1380: 75). اما آنچه اكنون مهم‌تر است، پرداختن به ادعاهاي بدون دليلي است كه در تعاليم اكنكار به‌عنوان جنبش نوپديد ديني ظاهر مي‌شود. از اين‌رو به برخي از آنان به اختصار مي‌پردازيم:

  1. اساتيد اكنكار[3] از تمام افرادي كه در طول تاريخ خدمتي به نوع بشر كرده‌اند، برتر و والاتر هستند. پال توئيچل مي‌گويد: در جست‌وجوی خود دریافته‌ام كه تعداد بزرگان معنوی بیش از آن است كه تصور می‌رود. اما این گروه‌ها فقط بخش كوچكی از كل است و از كل، هزاران و شاید میلیون‌ها نفر سر در می‌آورند كه راه برتر را پیموده‌اند. گروه‌هايي، مانند معلمان، مصلحین، دانشمندان، قدیسین، اواتارها، مونی‌ها، ریشی‌ها، ساحران و نیكوكاران. اما هیچ‌كدام به مقام والای بزرگان اكنكار كه متعلق به سلسلة استادان وایراگی است نمی‌رسند (توئیچل، 1377:20).
  2. هر شخصي كه در طول تاريخ خدمتي به بشر كرده، اكيست[4] ـ نوآموزه تعاليم اكنكار ـ بوده است. پال توئيچل مي‌گويد: «نویسندگان فلسفی و مذهبیون، وجود اكنكار را در طول تاریخ به اثبات رسانده‌اند. خط مشهور پیامبران عبرانی، همان‌گونه كه رسالت آنها به‌خوبی نشان می‌دهد در مكتب اكنكار تربیت شده‌اند. استادان یونانی مثل آپولوینوس، ویونیسیوس، فیثاغورث، سقراط، ارسطو و افلاطون، توسط اساتید باستانی، هنر اكنكار را فرا گرفتند.

در عمل هر انسانی كه به تمدن بشری خدمتی كرده باشد، یك چلا[5] ـ نو‌آموزه تعاليم اكنكار ـ یا دانشجوی تعالیم پنهانی اكنكار است. این امر در زمینه‌های مختلف علوم، ادبیات، هنر، اقتصاد، مذاهب، فلسفه‌ها، ارتش، پزشكی، روانشناسی مصداق دارد ... .

پیامبران بزرگ و چهره‌های قدرتمندی مانند: راما، كریشنا، هرمس، موسی، اورفیوس، افلاطون و مسیح، چلاهایي بوده‌اند كه در مدارس مختلف سری كه همه شاخه‌هایی از نظام باستانی استادان اكنكار بوده‌اند و به‌طور عموم به‌عنوان نظام پیشتازان وایراگی[6] ـ اساتيد اكنكار ـ شناخته شده‌اند» (توئیچل، 1380: 11).

پال توئيچل در بازشماري اين اشخاص از دانشمندان و ادباي ايراني نيز ياد كرده همه آنان را نوآموزان مكتب اكنكار معرفي مي‌كند. او معتقد است حافظ،[7] عمرخیام،[8] فردوسی،[9] شمس تبریزی،[10] مولانا[11] و زرتشت[12] پيروان اكنكار بوده‌ و پيشرفت‌هاي خود را مديون اكنكار دانسته‌اند.

در تعاليم اكنكار چنين آمده كه يكي از مريدان اكنكار در حين سفر روح، مولانا را در يكي از طبقات آسماني مي‌بيند. او كه يكي از دوستداران مولاناست از مشاهدة او به شدت متأثر مي‌گردد. اما مولانا او را نصيحت مي‌كند و مي‌گويد: به‌طور مسلم مثنوی برای مردم آن زمان سودبخش بوده و شاید هنوز هم برای برخی مفید باشد. اما باید به‌خاطر داشته باشید كه من (مولانا جلال‌الدین رومی) آن را برای معاصرین خود نگاشتم و این یعنی چیزی بیش از هفتصد سال قبل. امروز استاد حق در قید حیات (هارولد كلمپ)،[13] با مردم این روزگار به زبان خودشان سخن می‌گوید. كلام او زنده است. وقتی تو كلمات او را مطالعه می‌كنی، تنها رشته‌ای از لغت‌ها را نمی‌خوانی، بلكه قلب خود را می‌گشایی. بنابراین هنگامی ‌كه بر روی اك مراقبه می‌كنی، می‌توانی با قلبی خالص و گشوده در دانش آن سهیم گردی. كلمات و كاغذی كه بر آن چاپ شده‌اند، تنها بدین جهت اهمیت دارند كه در گشودن آگاهی و قلب جوینده در حكم كلید عمل می‌كنند.

  1. اكنكار، تنها راه حقيقت و تنها مسير رسيدن به‌سعادت و معنويت است. پال تويئچل مي‌گويد: معدود كسانی هستند كه قادر به فهم و تشخیص نحوة كاركرد اك باشند. حیطة [آن] این چنین پر جلال و بی‌نهایت پهناور است. انتخاب شدگانِ اندكی كه به‌سوی [آن] مي‌آیند، در مقایسه با سایر طرق معنوی، درواقع سعادت‌مندترین پیروان به‌حساب مي‌آیند (توئیچل، ج 1، 263). اگر هنوز درباره واژة دین یا مذهب بسیار می‌اندیشی، پس می‌توانی بگویی كه این جریان صوتی ـ اكنكار ـ، تنها دین حقیقی و واقعی است. اك این است؛ فلسفه جریان صوتی حیات. درواقع تنها عنصر جهان است كه همة زندگان عالم را به‌سوگماد[14] ـ خداي بزرگ در اكنكار ـ پیوند می‌دهد. بدون این جویبار حیات، هیچ‌چیز نمی‌تواند حتی برای لحظه‌ای هستی داشته باشد، چه برسد به زیستن. تمامی زندگی و قدرت از آن صادر می‌شود. از مورچه‌ی خزنده تا برق صاعقه، از امواج جزر و مد تا دوره‌های خورشیدی، هرگونه تجلی حركتی، انرژی خود را از این جریان صوتی دریافت می‌كند از اک (توئیچل، 1379: 235).

او در ادامه مي‌گويد: «تو می‌توانی در مقابل همة خدایانی كه نام آنها در كتاب‌ها هست، به دعا و نماز بنشینی، ولیكن آنها صدای تو را نخواهند شنید. می‌توانی از همة مذاهب موجود طلب یاری كنی، اما هیچ نصیبت نخواهد شد. این همچنان یك واقعیت قاطع بر جا می‌ماند. كه هیچ فردی تا به‌حال نتوانسته است و در آینده نیز نخواهد توانست از مصايب این زندگی‌ها و تردید درباره زندگی‌های بعدی بگریزد. مگر این سعادت را بیابد كه با استاد حق دیدار كند. این خلاصة تمامی آن چیزی است كه هست. همین و بس. بدون مساعدت او، هیچ‌كس نمی‌تواند از چرخ مرگ و تولد خلاصی یابد» (همان، 235).

  1. تمام اديان و مذاهب از اكنكار سرچشمه گرفته و همة تعاليم خود را وامدار اكنكار هستند. چنانچه اگر اكنكار نبود اديان موجوديت نداشتند. پال توئیچل مي‌گويد: «مذاهب همگی انشعاب‌های اكنكارند. سرچشمة اصلی تمام زندگی، عملكرد سطوح آگاهی پایین كه همراه با اعتقادها و فلسفه‌هایی است كه مراتب ضروری برای رسیدن به اك هستند (واژه‌نامة اكنكار، 1380: 204). اكنكار تمامی زندگی را در بر مي‌گیرد. بنابراین طبق قانونی الهی، تمامی مذاهب، دانش‌ها و همچنین تمامی نوشته‌هاي مقدس و نیز تمامی قوانین زندگی از اك مشتق شده‌اند (توئیچل، 343).

هشتم: تكثر‌پذيري در برابر حقيقت‌طلبي

در ابتدا چنين به‌نظر مي‌رسد كه عرفان‌هاي نوظهور در برخورد با پرسش تكثرگرايي به دو دسته تقسيم مي‌شوند. برخي با آن موافق هستند، مانند ساتيا ساي بابا و برخي ديگر مخالفان، همانند اكنكار. چنانچه پال توئيچل اكنكار را تنها راه وصول به‌سعادت معنا مي‌كند. او مي‌گويد: «وصل نایافتگان كسانی هستند كه رهايی را به‌واسطة وصل از طریق ماهانتا ـ استاد حق در قيد حيات ـ[15] دریافت نكرده‌اند. غسل تعمید و آيين‌های مشابه شرط كافی برای رستگاری نیستند. پیوستن به هيچ‌يك از ادیان، فرقه‌های اسرار و آیینی هم، تضمین‌كنندة ‏آزادی معنوی نیست. فقط استادِ حقِ در قيد حيات از این توانایی برخوردار است كه روح‌ها را وصل دهد و به نواحی نور برساند (توئیچل، ج 1: 106).

اما با نگاهي عميق‌تر درمي‌يابيم كه تمام عرفان‌هاي نوظهور از سر شمول‌گرايي با اديان، به‌ویژه اديان توحيدي برخورد مي‌كنند. چراكه در غير اين صورت رقيب آنان قلمداد مي‌شوند. حال آنكه از حيث چارچوب نظري، تنوع تعاليم، قدمت آثار و كاركردها، ميزان مريدان و جغرافياي تأثيرگذاري و غيره توان رويارويي با اديان اصولي را ندارند. هرچند كه برخي از گرايش‌ها از سر خود برتربيني وارد شده‌اند و عرفان خود را تنها راه و يا بهترين راه وصل معرفي كرده‌اند و يا اينكه همة اديان را نشأت گرفته از عرفان خود پنداشته‌اند.

چنانچه در تعاليم اكنكار چنين مي‌خوانيم كه اكثریت ایدئولوژی‌هایی كه در زمینة دینی و فلسفی مطرح شده‌اند، همه شاخ و برگ خودشان را چیده و به راه باریكی رسیده‌اند. من می‌توانم یك مسیحی، مسلمان و یا هر چیز دیگری باشم. اما بعد از آن دیگر خود را محدود كرده‌ام. اگر مردم از من بپرسند چه دینی دارم و بگویم «خوب، من یهودی هستم» بی‌درنگ ذهن آنها مرا در ردة خاصی قرار می‌دهد و من جزو یكی از كسانی خواهم شد كه در یكی از پره‌هایی واقع شده كه اك در مركز آن است. بنابراین آنچه در اینجا مرا به فكر می‌اندازد و خودم را از بابت آن مقصر هم می‌دانم این است كه ما حتی نمی‌توانیم بگوییم اك، یك طریق است. آن به ‌قدری در برگیرندة زندگی است كه به‌خودی خود شامل همه چیز می‌شود. چراكه خود زندگی است (سیمپسون، 1377: 302).

پال توئيچل معتقد است اكنكار به‌عنوان محوری عمل می‌كند كه پره‌های آن منتهی به چرخی می‌شوند موسوم به چرخة زندگی. این چرخ نشان می‌دهد كه چگونه ادیان اصلی جهان از اكنكار سرچشمه گرفته‌اند. این چرخ دوازده پره دارد كه عبارتند از: آنیمیسم، هندوئیسم، اسلام، مسیحیت، یهود، شینتوئیسم، بودیسم، تائوئیسم، جانیسم، دین زرتشت، مكاتب اسرار و صوفی‌گری. هر یك از این پره‌ها معرف یكی از ادیان امروزی جهان است (توئیچل، 1380: 23).

اما چنين ادعاهاي بدون دليل و مدرك، به‌جاي آنكه بتواند مريدان ديگر اديان را سست كرده به‌سمت خود كشانده و باعث ايجاد نفرت و انزجار از آنان شده است. ضمن اينكه نگاه شمول‌گرايانة عرفان‌هاي نوظهور، علاوه بر منفعت مذكور داراي سود ديگري نيز هست. بدين‌سان كه آنان با طرفداري از تمامي اديان بزرگ، غيرمستقيم خود را همرديف آنان قلمداد مي‌كنند. آنان چنين مي‌گويند كه: «همة مذاهب به‌سمت حقيقت مي‌روند، بنابراين هيچ تفاوتي ميان آنها نيست»، حال آنكه درستي اين ادعا به اين معناست كه برای مثال، تعاليم پيامبر اسلام با تعاليم اوشو تفاوت خاصي ندارد، چراكه هر دو انسان را به‌سمت خدا هدايت مي‌كند. آيا صداقتي كه از پيامبران الهي به ما رسيده، همانند صداقت مروجين جنبش‌هاي نوپديد است؟ آيا با سكس مديتيشني كه اوشو آن را مسير رسيدن به‌خدا مي‌داند، به خدا مي‌توان رسيد؟ اگر چنين باشد فاحشه‌هاي عالم، مي‌بايست عارف‌ترين انسان‌ها باشند و يا دست‌کم آماده‌ترين و مستعدترين افراد براي رسيدن به حقيقت.

ساتيا ساي بابا دربارة كثرت‌گرايي مي‌گويد: تمام مذاهب متعلق به‌خداست و راه به‌سوی یك مقصد دارد. فرقی بین مذهبی با مذهب دیگر نیست ... اهمیتی برای اختلاف‌هايی كه بر پایة زبان، مذهب و كاست یا ملیت ابراز شده قائل نباش. این احساس كه همه فرزندان خداوند هستند را در خود پرورش ده. تو ممكن است خداوند را در شكل انتخابی خود پرستش كنی، اما این فكر را در مغزت به‌وجود بیاور كه خدا تنها یكی است که عشق را پرورش داده، بنابراين وحدت و هارمونی بین همه را ارتقا ده (سای بابا، 1377: 54).

نهم: تعبد ‌كوركورانه در برابر پيروي‌ معقولانه

مؤسسين عرفان‌هاي نوپديد بسيار تلاش مي‌كنند تا بتوانند افرادي را به‌سمت تعاليم خود جذب كنند. آنان كوشش مي‌كنند تا با هر وسيله‌اي كه شده مريدان خود را در اثبات حقانيت خود ياري كنند، از بيان ادعاهاي عجيب و غريب گرفته تا انجام افعال و كرداري كه به آن معجزه مي‌گويند. اما آنچه براي مؤسسين اين عرفان‌ها بسيار مهم است و همواره خواهان القاي آن به طرفداران هستند، اين است كه نوآموز معنوي، همواره و در همه حال بايد مطيع و سرسپردة استاد باشد.

شاگرد تحت هيچ شرايطي حق ندارد خلاف گفتار و كردار استاد خويش عمل كند. فرمان استاد مي‌بايست بدون كوچك‌ترين تأمل و تفكر اطاعت شود. در غير اين صورت نوآموز عواقب نافرماني خود را به‌زودي خواهد ديد. پال توئيچل مي‌گويد: «عدة بی‌شماری سعی می‌كنند مذاهب اصولی را جایگزین نیاز خود به اكنكار كنند. خیلی‌ها به فرقه‌ها و مكاتب اسراری پناه می‌برند و تصور می‌كنند راهشان را یافته‌اند. اما همة آن كسانی كه طریق اك را ترك می‌گویند و از قبول استادِ حقِ در قید حیات، امتناع می‌ورزند؛ افسوس خواهند خورد. چون كسی كه گوش به‌ناخدا ندهد، بی‌تردید كشتی خود را به صخره‌ها خواهد كوفت» (توئیچل، 1380: 331).

وای بر كسی كه چلای استادِ حقِ در قید حیات باشد ودر عین حال از طریق عقیدتی، جهان‌بینی و مجاهدت معنوی دیگری هم پیروی كند. او از عواقب این بی‌خردی رنج خواهد برد ... اگر واصل اكنكار شده باشد، امكان عدول از طریق اك برایش ممكن نخواهد بود، مگر آرزوی زندگی‌ای پر از مصیبت و رسوایی در سر داشته باشد ... چلا هرگز از عقیدت خود به راه ‏اك تغییر مسلك نمي‌دهد. تسعیر و تغییر كیش در عرصة فعالیت اكنكار وجود ندارد (توئیچل، ج 1، 153).

ساتيا ساي بابا رابطة خود و شاگردان را اينچنين ترسيم مي‌كند: تند صحبت می‌كنم و برخی‌ها را تنبیه می‌كنم، اگر آنها مال من نیستند آنها را رها می‌كنم و توجه به آنها نمی‌كنم، این هشداری است برای ارتداد آنها. من حق دارم آنهايی را كه به من تعلق دارند، گوشمالی بدهم، من بین شما راه می‌روم و صحبت می‌كنم، تربیت مي‌کنم و نشان می‌دهم، نصیحت می‌كنم و اندرز می‌دهم، اما از هر نوع وابستگی جدا هستم. خیلی وقت‌ها به شما گفته‌ام كه مرا با این ساخت فیزیكی مربوط ندانسته و یكی فرض نكنید، اما شما نمی‌فهمید (سای بابا، 1377: 106). ساي بابا به‌واسطه‌ی چنين تبليغاتي درهندوستان توانسته بود برخي از مريدان خود را آنچنان در قبضة حاكميت نگه دارد كه برخي از شاگردان او براي گرفتن شفاي روحاني و تبرك و تيمم، به خوردن و ماليدن ادرار و مدفوع او مبادرت مي‌ورزيدند.

كريشنا مورتي در تعاليم خود، همواره به اين نكته اسرار مي‌ورزيد كه سالك نيازي به معلم ندارد، من مرشد نيستم و هدف من تأسيس مكتب يا عقيدة مذهبي نيست (مورتی، 1382: 19). او معتقد بود، معلم نمي‌تواند سالك را به حقيقت برساند و اينكه جزء هيچ گروه و نحله‌اي نباشيد تا بتوانيد به‌طور دقيق و صحيح فكر كنيد. چراكه تشكيلات نمي‌تواند انسان را به‌سوي تعالي معنوي سوق دهد، بلكه باعث محصور شدن آدمي مي‌شود (مورتی، 1376: 19). اما با وجود اين، او در عمل دچار تناقضي آشكارا در حوزة نظر و عمل بود، چراكه در مباحث نظري بر ادعاهاي فوق اصرار مي‌ورزيد، اما در عمل به‌گونه‌اي ديگر رفتار مي‌كرد. درواقع كريشنا مورتي رهبر «انجمن ستاره در مشرق زمین» بود. انجمني كه هدف از تأسیس آن هموار كردن راه برای آمدن معلم جهانی است. در 11 ژانویه 1911 مجله‌ای به‌نام «پیك ستاره» به‌شكل فصلنامه منتشر شد. در آن زمان، شمار اعضاي انجمن به 50000 نفر اعلام شد و اينكه دفاتر انجمن در 50 كشور جهان افتتاح شده است. كريشنا مورتي فرافكني مي‌كرد و در سخنراني‌هايش به‌طور عملي در مقابل مريدان مي‌گفت: استاد نمي‌تواند شما را به حقيقت برساند. از ديگر طرف، از حضور آنان ابراز خرسندي كرده، نقش معلمي را براي آنان بازي مي‌كرد.

اوشو كه از مريدان سرسخت «مريدپروري» است. اعتقاد كريشنا مورتي ـ در رابطه با اينكه شاگرد نيازي به استاد ندارد و اينكه سالك بايد بدون استاد به راه خود ادامه دهد ـ را سرسختانه به انتقاد مي‌كشد (اشو، 1384: 216). او طرفداران كريشنا مورتي را انسان‌هاي ابله معرفي كرد.

دهم: شادی ظاهری در برابر سرور دروني

شادي و آرامش از اركان اساسي در عرفان حقيقي است. چنانچه بسياري از عارفان در بازشماري مراحل سير و سلوك اسلامي به مرحلة طمأنينه و سكينه اشاره كرده‌اند. لازمة آرامش روحي ايجاد بهجت و شادي روحي در وجود سالك است. شادي‌اي كه يكباره از درون سالك متبلور مي‌شود و هستي او را قبضه مي‌كند. ويژگي اين سرور و شادي علاوه بر تثبيت دو چندان آرامش رواني، دوام و استمرار پايدار است.

وجه تمايز عرفان حقيقي و عرفان‌هاي نوظهور در همين مسأله قابل بررسي است. چراكه در عرفان‌هاي نوظهور، فرد، با انجام فعاليت‌هايي كه در دنياي مادي نشانة خوشحالي است، خواهان رسيدن به آرامش روحي است. براي مثال در تعاليم اوشو سالك ملزم به رقصيدن، شوخي‌ كردن، خنديدن، آواز خواندن، نفي هر نوع جديت و غيره مي‌شود. او مي‌گويد: رقصيدن خاموشي نيست، بلکه كار بسيار پويايي است. در پايان شما به جنبش تبديل مي‌شويد. بدن فراموش مي‌شود و تنها جنبش بر جاي مي‌ماند. راستي اين است كه رقص غير زميني‌ترين كارهاست. غير زميني‌ترين هنرهاست، زيرا كه تنها جنبشي آهنين است. رقص از هر جهت غيرمادي است. بنابراين به هيچ‌جهت نمي‌توانيد بدان چنگ زنيد (اشو، 1380: 54).

كل كائنات يك شوخي است ... خداوند هميشه در حال شوخي است به زندگي خودت نگاه كن خنده‌آور است. به زندگي ديگران نگاه كن همه‌اش را شوخي خواهي يافت. شوخي، شوخي و شوخي. جديت بيماري است. جديت را با معنويت هيچ سر و كاري نيست. معنويت خنده، نشاط و تفريح است (اوشو، 1382: 266). اوشو معتقد است سالك با سرور ظاهري و انجام افعال فيزيكي مي‌تواند به آرامش رواني دست يابد. يعني آرامش رواني به كمك جسم مادي به روح ماورايي انتقال مي‌يابد. اوشو مي‌گويد:

«کسي كه مي‌تواند بخندد، ‌كسي كه طنزآميزي و تمامي بازي زندگي را مي‌بيند مي‌خندد. در بطن خنده به اشراق خواهد رسيد» (اشو، 1382: 72). اما آرامش حاصله از اين راه فاقد دوام و استمرار است. چراكه خود اوشو نيز بدان پي برد و براي جبران و استمرار آن سالك را به خنده، رقص، شوخي دائمي سفارش مي‌كند. اما مگر مي‌شود در تمام احوال زندگي روزمره ـ براي رسيدن به آرامش پايدار ـ در حال رقص، آوازخواني، شوخي و غيره بود؟ چطور مي‌توان جديت را به‌طور كلي نفي كرد؟ حال آنكه آرامش رواني به‌واسطة افعال مادي‌گرايانة جسم به روح و روان آدمي انتقال نمي‌يابد، بلكه ماجرا به‌طور کامل برعكس است.

اگر روح و روان انسان به بهجت و سرور برسد، چنين شادي‌اي از درون متبلور مي‌شود و نه تنها وجود سالك، بلكه اطرافيان خود را غرق در آرامش و سرور رواني مي‌كند. به‌همين دلیل است كه اگر آدمي در جوار عارفي حقيقي بنشيند، آرامش و نشاط خاصي را احساس مي‌كند؛ و به این علت است كه در صدر اسلام بسياري با ديدن پيامبر و حضور در دايرة وجودي او، بدون آنكه پيامبر لب به سخن بگشايد و آنان را موعظه كند، مجذوب او مي‌شدند و به اسلام روي مي‌آوردند.

بنابراين در عرفان حقيقي سالك به‌واسطة سيرو سلوك صحيح به درجه‌ا‌ي از نشاط و سرور مي‌رسد. نشاطي كه تمام وجود او را قبضه مي‌كند.

هرچند كه معتقديم جشن، سرور، آواز و رقص مي‌توانند رابطه‌اي با ايجاد شادي داشته باشند، اما نه به حد سروري كه در عرفان حقيقي مي‌توان به آن رسيد و نه به‌واسطة افراط در جشن، سرور، آواز و رقص. افراطي كه نمونة آن را مي‌توان در مراسم شبانه كه همراه با موسيقي‌هاي عجيب، انواع مواد روان‌گردان و پايكوبي‌هاي طاقت‌فرسا مشاهده كرد. چنانچه اوشو مي‌گويد:

اگر مردم بتوانند كمي بيشتر به جشن و پايكوبي بپردازند و كمي بيشتر آواز بخوانند، انرژي آنها بيش از پيش به جريان افتاده، مشكلات به‌تدريج ناپديد خواهد شد.

از این‌رو من تا اين حد به شاد زيستن اصرار دارم. شادماني تا حد بي‌خود شدن ـ بگذار تمام انرژي به شور و شيدايي مبدل شود و ناگهان خواهي ديد كه ديگر سر نداري ـ انرژي در سرت گير کرده و سراسر به جنبش درآمده‌اي، الگوها، تصاوير و حركتي زيبا مي‌آفريند. در اين حال لحظه‌اي فرا مي‌رسد كه بدنت ديگر جسم و سفت و سخت نيست، بلکه انعطاف‌پذير و جاري مي‌شود. در هنگام شعف و شادي لحظه‌اي فرا مي‌رسد كه مرز تو و ديگران آنقدر واضح نيست، تو ذوب مي‌شوي. با كائنات در هم مي‌آميزي و مرزها در يكديگر ادغام مي‌شوند (اوشو، 1382: 47).

 یازدهم:‌ آسايش مادي در برابر آرامش معنوي

تأمين آرامش در دنياي معاصر به يكي از نیازهای مهم انساني بدل شده است؛ نيازي كه فقدان آن هر روزه در دوران مدرن بيشتر مي‌شود و در مقابل، راه دستيابي به آن همچنان مجهول مانده است. درواقع ما معتقديم كه آرامش مطلق تنها در پناه اتكا به نيروي مطلق لايزال حاصل مي‌شود.[16] به دیگر عبارت، ‌همة انسان‌ها براي كسب آرامش به چيزي پناه مي‌برند. براي مثال به معنويت، دارايي و ثروت، جاه و مقام، فرزندان و خويشاوندان و‌ به قدرت و توانمندي و ... اين بدان معناست كه آنها با علم يا از روي جهل چنين مي‌پندارند كه به چيزي لايزال تكيه كرده‌اند. چراكه اگر موقتي بودن ثروت يا مقام و ... را به آنان گوشزد كنيد، آرامششان تا زماني كه به اين واقعيت فكر مي‌كنند زايل مي‌شود. در اديان توحيدي آرامش تنها با تكيه بر خداوند رقم مي‌خورد، زيرا خداوند وجودي مطلق و لايزال است.

چنانچه گذشت در عرفان‌هاي نوظهور وجود مطلق لايزال يعني «خداوند» جاي خود را به «انسان» مي‌دهد. در نتيجه آدمي آرامش را در دستاوردهاي دنيوي جست‌وجو مي‌كند. حال آنكه دستاوردهاي دنيوي كه نمود آن براي مثال در پيشرفت تكنولوژي مشهود است، خود از مهم‌ترين عوامل سلب آرامش انسان مدرن است. به دیگر عبارت اگر قرار بود دستاوردهاي مادي و پيشرفت تكنولوژي باعث ايجاد آرامش شود، چرا انسان‌هاي غربي كه در اوج پيشرفت مادي‌ هستند با بزرگ‌ترين چالش‌هاي رواني دست‌و‌پنچه نرم مي‌كنند؟ به چه دليل آنان همان‌طور كه نام «عصر تكنولوژي» را براي اين دوران انتخاب كرده‌اند، «عصر اضطراب» را نيز سزاوار اين برهة زماني مي‌دانند؟ ما نيز معتقديم كه رفاه مادي از عوامل ايجاد آرامش رواني است. همان‌طور كه در سنت اسلامي نيز بارها به آن اشاره شده است، اما مسأله بر سر آن است كه نمي‌توان رفاه مادي را تنها عامل كسب آرامش رواني دانست، چراكه در عمل بطلان اين ادعا در دنياي غرب ثابت شده است.

كريشنا مورتي مؤسس يكي از جنبش‌هاي نوپديد ديني است. او در هندوستان به‌دنيا آمد و ساليان بسياري از حيات خود را در غرب زندگي كرد. كريشنامورتي راه كسب آرامش را، توجه به زيبايي‌هاي مادي قلمداد مي‌كند و مي‌گويد: براي تحقق آرامش و صلح دروني، انسان بايد زيبايي را بشناسد. به این دلیل است كه ما مي‌گوييم وقتي جوان هستيد بايد در اطراف خود تنها زيبايي داشته باشيد. زيبايي ساختمان‌ها، تجهيزات مورد استفاده، زيبايي بر اثر تميزي، نظافت و زيبايي سكوت. با شناخت زيبايي است كه ما مي‌توانيم عشق را درك كنيم، زيرا درك زيبايي به معناي آرامش و سكون قلبي است (مورتی، 1376: 173).

او معتقد است آدمي همين‌طور كه بزرگ مي‌شود، چيزهاي زشتي هم در زندگي مي‌بيند. ساختمان‌هاي زشت، مردم زشتي كه از نفرت، خشونت، خودپسندي، جاه‌طلبي، حرص و آزمندي سرشارند و چنانچه در قلب شما درك مفاهيم زيبايي نشسته باشد و تثبيت نشده باشد، به آساني اين موج زشتي در جهان، شما را با خود به هر جا كه بخواهد مي‌برد. در نتيجه شما درگير مبارزه دائمي براي پيدا كردن صلح و آرامش به‌وسيلة ذهن خود خواهيد بود (همان، 174).

دون‌خوان ماتيوس[17] استاد سرخ‌پوستي[18] است كه بعد از آشنايي با كارلوس كاستاندا تصميم مي‌گيرد او را به شاگردي بپذيرد و تعاليم عرفان سرخ‌پوستي را براي او بازگو كند. كارلوس كاستاندا با روايت ماجراي يادگيري تعاليم سرخ‌پوستي در قالب نوشته‌هاي خود به‌عنوان مصداقي از جنبش‌هاي نوپديد ديني شهرت يافته است. دون خوان براي رسيدن به آرامش دستورالعمل عجيبي دارد، او مي‌گويد: هيچ‌چيز نمي‌تواند روح سالك مبارز را به اندازة مبارزه‌جويي و سروكار داشتن با مردم، تحمل‌ناپذیر و در مواضع قدرتمند‌اند، آبديده كند. تنها تحت اين شرايط سالك مبارز، هوشياري و آرامشي را كسب مي‌كند كه براي تحمل بار سنگين مصايب و سختي‌هاي ناشناخته لازم دارد (کاستاندا، 29). به نظر مي‌رسد ‌بتوان ادعاي دون‌خوان را با روح حاكم سرمايه‌داري[19] در غرب و به‌ویژه امپرياليسم[20] معنا كرد. ضمن اينكه اين گرايش عرفاني در درجة اول براي جذب مردم آمريكاي جنوبي فراهم شده است. مردماني كه هميشه تحت سيطره و ظلم امپرياليسم بوده‌اند. اما به‌راستي، آيا با سكوت در برابر ظلم كساني كه در موضع قدرت‌اند مي‌توان به آرامش رسيد؟ جواب مثبت به اين پرسش به معناي اعطاي اختيار تام به چپاول‌گران قدرتمند سياسي، براي ادامه و گسترش ظلم در جهان و در مقابل، سكوت و تحمل از جانب ستمديدگان مسيري كوته‌بينانه براي رسيدن به آرامش‌است.

كارلوس كاستاندا تجربة خود را اين‌گونه بيان مي‌كند: حرف‌هايش مرا در پريشاني شديد فرو برد. گويي دون خوان اهميتي به پريشاني من نمي‌داد. با ادامة مطالبش دربارة آنچه «گناه نابخشودني بينندگان تصادفي» مي‌ناميد كه ما را وادار مي‌كند تا انرژي بلاعوض خود را به چيزي كه به هيچ‌وجه قدرت انجام دادن هيچ كاري را ندارد متمركز كنيم. همچنان مرا آزار مي‌داد. هرچه بيشتر حرف مي‌زد، آزردگي افزون‌تر مي‌شد. وقتي كه آنقدر رنجيده خاطر شدم كه ممكن بود بر سرش فرياد بزنم، مرا به حالت ابر آگاهي عميق‌تري فرستاد. به پهلوي راستم بين استخوان لگن خاصره و قفسه سينه‌ام ضربه‌اي زد. اين ضربه مرا به پرواز در آورد و به ميان نوري تابناك فرستاد. به ميان سرچشمه درخشان آرام‌ترين و دلپسندترين سعادت جاوداني. آن نور، پناهگاه وهاله‌اي در تاريكي اطرافم بود. با وجود اين نمي‌توانستم بفهمم چه عاملي آن را آنقدر زيبا كرده است ... دم و بازدم خود را احساس مي‌كردم كه در آرامش و راحتي انجام مي‌گرفت. چه احساس و كمال باشكوهي. احساس كردم طاهر و آزادم، پيوسته مي‌گريستم (همان، 272).

 نتیجه‌گیری

به‌نظر بديهي مي‌رسد كه مؤلفه‌هاي برشمرده، با آنچه كه آن را فرهنگ بومي مردمان خود مي‌ناميم در تقابل آشكار است و گسترش تدريجي اين باورها در طولاني مدت، باعث ايجاد تغييرات اساسي در فرهنگ ديني ما خواهد بود. اين اعتقاد از نگاه نگارنده، بديهي است. از اين‌رو، جريان بحث را به نكتة ديگري سوق مي‌دهد.

يك پرسش بسيار مهم وجود دارد. چرا انواع مصاديق جنبش‌هاي نوپديد و يا عرفان‌هاي نوظهور در ايران رواج يافته است؟

در اينجا دو پاسخ وجود دارد؛ پاسخ اول: كه ظاهري است، چنين مي‌گويد كه دست دشمنان فرهنگي در ميان است. يعني همان چيزي كه از آن به تهاجم فرهنگي ياد كرديم و اما پاسخ دوم: كه از سر تفکر بيشتر است، چنين مي‌گويد كه علت اساسي رواج اين گرايش‌هاي خارجي در ايران اين است كه مسؤولين فرهنگي، معنويت ايراني ـ اسلاميمان را به‌واسطة نياز‌هاي روز، جديد و امروزي نكرده‌اند.

به دیگر عبارت، دنياي غرب به‌واسطة مدرنيته و پيامدهاي آن، به‌ویژه پيشرفت تكنولوژي دچار تحولات اجتماعي فراواني شد. مدرنيته توانست به‌واسطة دستاوردهاي مادي، فرهنگ باطني خود را حاكم كند. فرهنگي كه در دل خود بي‌توجهي به معنا و معنويت را به‌همراه داشت. از اين‌روست كه در غرب مسألة دين‌باوري سست و كم‌اهميت جلوه مي‌كند.

درواقع بايد گفت كه مؤلفه‌هاي مدرنيسم مستقيم و غير‌مستقيم مادي‌گري صرف را در جامعه حاكم مي‌كنند. ماجرايي كه ورود به آن در حقيقت خروج از معنويت‌گرايي حقيقي ـ نه ساختگي و قلابي ـ است.

نكتة مهم اين است كه در آن زمان كه مؤلفه‌هاي مدرنيسم به‌ویژه پيشرفت تكنولوژي در ايران رواج مي‌يابد، در حقيقت جريان ديگري به‌همراه آن داخل مي‌شود. پذيرش و استقبال از انواع مؤلفه‌هاي مدرنيته در دل خود به‌صورت پنهان حاوي بار معنايي و فرهنگي متفاوتي نيز بوده كه انفكاك و جدايي‌ناپذیر است. از اين‌رو، براي مقابله با چنين جو مخفي فرهنگي مي‌بايست فرهنگ ايراني ـ اسلامي خود را متأثر از فضاي جديد، به‌روز كنيم تا فرهنگ ما دچار دگرگوني‌هاي عميق نشودكه در غير اين صورت به‌طور عملي جامعه را براي پذيرش باورهاي فلسفي ـ اجتماعي مدرنيته به‌حال خود رها كرده‌ايم.

به سخن ديگر، به‌واسطة دگرگوني‌هاي اجتماعي كه در هر جامعه رخ مي‌دهد ـ و علت آن نيز ريشه در عوامل گريزناپذيري همچون تغيير تكنولوژي،[21] نياز‌هاي شناخته ‌شده، دگرگوني در جمعيت و تغيير در محيط طبيعي و غيره دارد ـ اصل فرهنگ‌پذيري اتفاق مي‌افتد. كساني كه دغدغة فرهنگ سنتي جامعة خويش را دارند، همواره مي‌بايست به مقتضاي دگرگوني‌هاي وارده، ارزش‌ها و هنجارهاي سنتي خود را متأثر از شرايط جديد، امروزي كنند. در غير اين صورت جامعة بدون الگو را، براي پذيرش هر ايدة جايگزين، رها ساخته‌اند.

آنچه بيان شد در فضاي كلي بحث بود، اكنون به مسألة جزئي خود مي‌پردازيم. يعني فرهنگ ما و مؤلفه‌هاي جنبش‌هاي نوپديد. معتقدم مهم‌ترين علت رواج جنبش‌هاي نوپديد ديني و مؤلفه‌هاي آن به‌عنوان گرايش‌های باطني و معنوي در ميان جوانان ايراني، به‌‌روز نشدن معنويت ايراني ـ اسلامي است.

بنابراين دغدغة اساسي، نقد تعاليم عرفان‌هاي مذكور نيست بلكه توليد گزاره‌هاي عرفاني جديد، مبتني بر سنت معنويمان است. يعني مي‌بايست معنويت ايراني ـ اسلاميمان را به‌واسطة مقتضيات روز، جديد و امروزي كرده و آن را به جوانان دوست‌دار معنويت و عرفان تقديم كنيم.

چنانچه اگر عمل كرده بوديم و در آينده عمل كنيم رغبت جوانان ايراني به چنين تعاليمي بسيار بيشتر خواهد بود. مثال اين ادعا در حوزة ادبيات عرفاني، كتاب «دا» نوشته زهرا حسيني به‌عنوان داستاني از دوران جنگ است. دفاع مقدسي كه منزلگاهي براي پرورش جوانان عارف‌پيشه بوده و جالب اينكه اين كتاب در كمتر از دو سال به چاپ صدم رسيده است.

اين واقعه نشان مي‌دهد كه اگر ما بتوانيم به‌عنوان مثال در حوزة ادبيات عرفاني، توليد داستان كنيم، ديگر لازم نيست از استقبال جوانان ايراني به مطالعة كتاب‌هاي پائولو كوئيلو[22] احساس نگراني كنيم.

فهرست منابع

  1. قرآن‌كريم
  2. اشو (1380)، شهامت، خدیجه تقی‌پور، انتشارات فردوسی.
  3. اشو (1381)، آيندهطلايي، مرجان فرجي، انتشارات فردوسي.
  4. اشو (1382)، آفتاب در سايه، عبدالعلي براتي، نشر نسيم دانش.
  5. اشو (1383)، تفسیر آواهای شاهانة ساراها (تعلیمات تانترا 3) هما ارژنگی، نشر حم.
  6. اشو (1383)، تفسیر آواهای شاهانة ساراها (تعلیمات تانترا 4)، هما ارژنگی، نشر حم.
  7. اشو، یک فنجان چای، مسیحا برزگر، انتشارات دارینوش (1382)
  8. اوشو (1380)، مراقبه هند وجد و سرور، فرامرز جواهري نيا، انتشارات فردوس.
  9. اوشو (1381)، ضربان قلب حقيقت مطلق، دکتر لوئيز (مرضيه) شنکايي، انتشارات فردوس.
  10. اوشو (1382)، الماس اشو، مرجان فرجي، انتشارات فردوس
  11. اوشو (1384)، آواز سکوت، ميرجواد سيد حسيني، انتشارات هودين.
  12. بلاو اويلين (1376)، يادمان يک‌صدمين سالروز تولد کريشنامورتي، مهدي قراچه‌داغي و زهره فتوحي، انتشارات البرز.
  13. بيرو آلن (1380)، فرهنگ علوم اجتماعي، باقر ساروخاني، نشر كيهان.
  14. پال توئیچل (1381)، شریعت کی سوگماد، هوشنگ اهرپور، ج1، نشر قلم.
  15. پال توئيچل (1382)، بيگانه‌اي بر لب رودخانه، هوشنگ اهرپور، نگارستان كتاب
  16. پال توئیچل (1379)، سرزمین‌های دور، هوشنگ اهرپور، نگارستان کتاب
  17. پال توئیچل (1380)، واژه‌نامه اکنکار، یحیی فقیه، نشر سی گل، چاپ اول.
  18. پال توئيچل (1377)، ندای الهی (خلوت خدا)، رضا جعفری، دنیای کتاب.
  19. پال توئيچل (1379)، اکنکار کلید جهان‌های اسرار، هوشنگ اهرپور، نگارستان کتاب.
  20. پال توئيچل (1380)، دفترچه معنوی، هوشنگ اهرپور، نگارستان کتاب.
  21. توئيچل پال (1380)، دندانببر، هوشنگ اهرپور، نگارستان کتاب.
  22. پال توئيچل (1380)، نامه‌های طریق نور، مینو ارژنگ، نشر ثالث گلسار.
  23. پال‌ توئيچل (1380)، اک ـ ویدیا دانش باستانی پیامبری، هوشنگ اهرپور، نگارستان کتاب.
  24. ساي بابا ساتيا (1382)، گيتاي جديد، مرتضي بهروان، نشر اويژه.
  25. سیما کوندار (1377)، تراش‌های الماس خداوند، طاهره آشنا، انتشارات تعالیم مقدس.
  26. سیمپسون پتی (1377)، پالجی ـیکتاریخچه، مریم البرزی، دنیای کتاب.
  27. شريف‌زاده بهمن (1386)، عرفان ديني؛ معنويت‌گرايي نوين، نشر دفتر رهبري نيروي مقاومت بسيج.
  28. کاستاندا کارلوس (1374)، آتشی از درون، ادیب صالحی، نشر شباويز.
  29. کاستاندا کارلوس (1374)، حقیقتی دیگر، ابراهیم مکلا، نشر ديدار.
  30. كوئن بروس (1381)، مباني جامعه‌شناسي، غلامعباس توسلي و رضا فاضل، نشر سمت.
  31. گيدنز آنتوني (1387)، ‌جامعه‌شناسي، حسن چاوشيان، نشر ني.
  32. مورتي کريشنا (1376)، تار و پود انديشه، رضا ملک‌زاده، انتشارات ميترا.
  33. مورتي کريشنا (1376)، زندگيپيش‌رو، پيمان آزاد، انتشارات صداي معاصر
  34. مورتي کريشنا (1382)، رهايي از دانستگي، مرسده لساني، انتشارات بهنام.
  35. میتسوفیل موری (1377)، در پیشگاه استادان اک، مهیار جلالیانی، دنیای کتاب.
  36. ناس جان بي (1382)، تاريخ جامع اديان، علي‌اصغر حكمت، انتشارات علمي و فرهنگي.
  37. يوگاناندا پاراهامسا (1388)، سرگذشت يك يوگي، گيتي خوشدل، نشر پيكان.
  38. Ignatieff, M (1999) whose Universal Values, 13. 440.
  39. Smith, David (2003) Hinduism and Modernity, Blackwell publishing.
  40. York Michael (1995) A Sociology of the new age and neopagan, Rowman & Littelfield.
  41. Puttick Elizabeth (1999) woman in new religious movements, in: woman in new religious movements: challenge and response. Ed. By: Bryan Wilson and Jamie cresswell, new york and London: Routledge.
  42. Osho word. Com / biography.
  43. Wikipedia.org/Wiki/Sathya ـ Sai ـ Baba.2009/1.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

رشد معنوی انسان از منظر قرآن و حدیث

رشد معنوی انسان از منظر قرآن و حدیث

این پژوهش نشان می‌دهد که ایجاد رابطه درست بین فرد و مسائل خود، ایجاد رابطه درست بین فرد و دیگران و ایجاد رابطه با خدا و کسب آرامش در پرتو آن از آثار رشد معنوی است؛ همچنین، تفکر، ایمان، انجام خوبی و ترک زشتی از علل رشد معنوی و جهل، کفرورزی و پیروی از شهویات از موانع رشد معنوی است.
مهارت‌های معنوی در زندگی از نگاه آموزه‌های دینی

مهارت‌های معنوی در زندگی از نگاه آموزه‌های دینی

با توجه به رشد و توسعه زندگی آدمی و پیچیدگی‌های ارتباطی وی با دنیای درون و بیرون، آموختن مهارت‌های معنوی در زندگی، ضرورتی انکارناپذیر است؛ مهارت‌های زندگی، توانایی‌هایی هستند كه زمینه سازگاری و رفتار مثبت و مفید فرد را فراهم آورده...
انسان از منظر کریشنا مورتی

انسان از منظر کریشنا مورتی

کریشنامورتی در جای‌جای گفته‌های خویش به موضوع دانستگی اشاره می‌کند و سرانجام پند او این است که باید از هر دانستگی رها شد تا آزاد گشت و انسان شد...
حقیقت یوگا

حقیقت یوگا

در این مقاله با تکیه بر اصلی‌ترین متن یوگا، یعنی یوگاسوتره، حقیقت یوگا بررسی شده است و رابطه آن با آیین هندوییسم، اهداف و آثار آن مورد بررسی قرار گرفته است...
عرفان اشو

عرفان اشو

Powered by TayaCMS