قاطعیت (قاطعیت در اصلاح اخلاق فرزند)
جراحی که میبیند انگشت کسی سیاه شده و این سیاهی جلو میرود، به او میگوید: که یک بندانگشت شما باید قطع شود، مریضی میگوید: که من با دو بندانگشت، همه جا انگشت نما میشوم؛ این برای من زشت است. چقدر درد میکشم؟ چگونه کار کنم؟ کی خوب خواهد شد؟ این فکرها را میکند. دکتر میگوید: فکرهایت را بکن و بعد به من بگو. در آخر که نتوانست تصمیم بگیرد که این انگشت قطع شود، بعد از مدتی میبیند که به بندهای دیگر هم سرایت کرد، دوباره به سراغ دکتر میرود و میگوید که من موافق هستم. پس قطع کن. دکتر معاینه میکند و میگوید دیگر دیر شده، امروز باید این دو بند انگشت تو را قطع کنم؛ راضی نمیشود و میرود، بعد که میبیند درد ادامه پیدا کرد، میگوید به قطع دو بند انگشت راضی شدم. پزشک میگوید نه، اصل انگشت را باید قطع کنیم، همانطور او میگوید دکتر راضی نمیشود. این جریان ادامه پیدا میکند تا دست قطع میشود. در بعضی اخلاقیات بچهها، گاهی فسادی پیش میآید و این پیش میرود و مادر باید قاطعیت داشته و جراحی کند، مثلا میبیند فرزندش دیرآمده و در وسایل او عکس و علایمی میبیند که یک رفیق جدید به زندگی بچهاش وارد شده و به بچه میگوید با او معاشرت نکن. بچه گریه میکند که این دوست و رفیقم است، چه کنم؟ مادر در این صورت نباید ترحم کند و عاطفه به خرج دهد و همینطوری صبر کند و بگوید تا ببینم چه میشود و صبر و انتظار پیش گیرد تا فردا که یک رفیق، دو رفیق میشود. پس فردا دو تا میشود سه تا و دیگر اگر بخواهد قطع کند، باید سه رفیق را جدا کند و به تدریج بچههای خوب نیز با او قطع رابطه میکنند، چون میبینند او با رفیق بد معاشرت میکند.
منبع: کتاب تمثیلات آیتالله حائری شیرازی