محمدعلي رستميان[1]
چکيده
اين مقاله به بررسي هويت
جنبشهاي نوپديد ديني میپردازد و با بررسي ويژگيهاي کلي اين جنبشها بر اين حقيقت
تأکيد میکند که با وجود اختلافهاي زيادي که بين آنها وجود دارد؛ اما همگي در برخي
خصوصيات، اشتراک دارند که آن خصوصيات با اديان شرقي همانند است؛ خصوصياتي همچون خداي
غير شخصي، استفاده از سحر و جادو، تناسخ و کاربرد گسترده اصطلاحات رايج در اديان شرق.
اما محور ديگر اين مقاله،
تأکيد بر اين حقيقت است که جنبشهاي نوپديد ديني اصولا از لحاظ تاريخي نيز داراي منشأ
شرقي هستند. کانون جنبشهاي نوپديد، کشور ژاپن است و آيين بودا با حضور در ژاپن و التقاط
با اديان ديگري که در اين کشور حضور داشتند، به شکلگيري اين جنبشها انجاميد و در
شرايط خاص اجتماعي، اين جنبشها گسترش و ناگهان صحنه اجتماعي ژاپن را پر کردند. بنابراين
آيين بودا اصليترين بازيگر در شکلگيري جنبشهاي نوپديد ديني است و ژاپن، کشوري است
که اين جنبشها در آن شکل گرفته و سپس به ساير مناطق جهان انتقال يافته است.
واژگان کليدي: جنبشهاي نوپديد ديني، اديان شرقي، ژاپن، آيين بودا
مقدمه
در طول دو قرن گذشته در بدنه سنت مسيحي، گروهها
و جنبشهاي ديني خاصي شکل گرفت که از آنها با تعبيرهايي مثل فرقه (sect) و کيش و مکتب (cult) ياد میشده است؛[2]
اما اکنون براي اين جنبشها نامهاي جديدي مثل اديان جديد،[3]
جنبشهاي نوپديد ديني،[4]
جنبشهاي عصر جديد،[5]
جنبشهاي نوپديد معنوي[6]
و[7]
نيز رايج شده است. از آنجا که دو تعبير فرقه و کيش در جامعه مسيحي به لحاظ خصلت بدعتگونه
اين گروهها و فرقهها، بر آنها اطلاق میشده است، نامهاي جديد، رويکردي نسبتا بيطرفانه
را مطرح میکند.[8]
به هر حال، اين تعبيرها از نوعي تقابل بين اين جنبشها و اديان سنتي حکايت دارد و نشان
میدهد که هويت اين جنبشها با اديان سنتي کاملا متفاوت است و به هيچ وجه در زير مجموعه
يکي از اين اديان نميگنجند. البته تعبير «جديد» براي اين جنبشها، عنواني مبهم و کلي
است که درباره جهت کاربرد آن بحث و گفتگوهاي زيادي وجود دارد.[9]
بنابراين به نظر میرسد که اين جنبشها از نظر هويت و ساختار با اديان سنتي تفاوت دارند؛
تفاوتي که به تفاوت دو نسل از اديان مربوط میشود، نسلي مربوط به دوران گذشته و نسلي
مربوط به دوران جديد.
دينشناسان، تمايز هويت جنبشهاي نوپديد ديني از
سنتهاي رايج ديني را در التقاطيبودن اين جنبشها جستجو میکنند.[10] اين ويژگي التقاطي، باعث شده است تا هنگام تعيين مصداق و دستهبندي اين جنبشها؛
مکتبها و فرقههاي مختلفي مثل بهائيت - که در قرنهاي گذشته در جهان اسلام و مسيحيت
شکل گرفتهاند و تا حدي از ماهيتي التقاطي برخوردارنـد و يا حـداقل، اين ظـن و گمـان
در بـاره آنها مطـرح است - را نيز در زمره اديان جديد قرار دهند؛[11] اما به نظر میرسد که صرف التقاطيبودن را نميتوان دليل متفاوت شدن هويت
اين جنبشها با سنتهاي رايج ديني برشمرد؛ زيرا التقاط، پديده جديدي نيست و در طول
تاريخ شکلگيري فرقههاي التقاطي در اديان، رايج بوده است.
از طرف ديگر، اصولا ادياني که تحت عنوان «اديان شرقي»
دستهبندي میشوند، همواره، کم و بيش، التقاطي بودهاند. اين اديان، چه اديان داراي
منشأ هندي مثل آيينهاي هندو و بودا، و چه اديان داراي منشأ چيني و ژاپني مثل آيينهاي
کنفوسيوس و شينتو، همواره به گونهاي خود را با شرايط و موقعيتهاي مختلف هماهنگ کرده
و در اين باره از وامگيري آموزههاي اديان ديگر نيز استقبال میکردهاند.
بنابراين آنچه در عصر جديد درباره اين جنبشها اتفاق
افتاده است، صرفا التقاط و شکلگيري فرقههاي جديد نبوده است؛ بلکه تبديل يک فرهنگ
به يک فرهنگ ديگر به صورت کلي و گسترده بوده است و از اين لحاظ، ما با اصطلاح «شرقيشدن
غرب»[12]و[13] و معنويت جهاني[14] مواجه هستيم. اين اصطلاحات، حکايت از تغيير و دگرگوني کلي در فرهنگ جهاني
دارد. همانطور که شاهد هستيم، غرب از لحاظ فرهنگي، توانسته است تأثير زيادي بر فرهنگ
ديگر قلمروها بگذارد؛ اما به نظر میرسد که خود فرهنگ غربي نيز در اين ميان دچار دگرگوني
اساسي شده است.
به طور کلي، میتوان گفت که هر چند از لحاظ ارزشهاي
غير ديني، فرهنگ غرب توانسته است بر جهان حاکم شود؛ اما از لحاظ ارزشهاي ديني، فرهنگ
غرب مغلوب شرق شده و جنبشهايي که اکنون در غرب شکل گرفته است، غالبا رنگ و بوي شرقي
دارد. البته اين به آن معنا نيست که مسيحيت به عنوان ديني عمومي و رايج در غرب بر ارزشهاي
ديني شرق تأثيرگذار نبوده است؛ همچنين نبايد از نظر دور داشت که در ارزشهاي ديني شرق
نيز تحولات عمدهاي رخ داده است و از اين لحاظ، شاهد شکلگيري جنبشهاي نوپديد ديني
در شرق نيز هستيم؛ بلکه به اين معناست که ارزشهاي ديني شرقي بر غالب جنبشهاي نوپديد
ديني حاکم است؛ چه آنها که در شرق شکل گرفتهاند و چه آنها که در غرب پديد آمدهاند.
با توجه به آنچه گفتيم، مقاله حاضر با بررسي زمينههايي
که باعث تأثيرپذيري فرهنگ غرب از شرق شده است، به بررسي جايگاه آموزههاي اديان شرق
در شکلگيري جنبشهاي نوپديد ديني میپردازد و مخصوصا بر ژاپن به عنوان کشوري که کانون
شکلگيري اين جنبشها بوده و نقش اساسي در شکلگيري و گسترش آنها در کشورهاي غربي و
مخصوصا آمريکا داشته، تمرکز خواهد کرد.
زمينههاي شکلگيري جنبشهاي نوپديد ديني در غرب
درباره شکلگيري جنبشهاي نوپديد ديني در جوامع غربي
ضرورت دارد به زمينههايي بپردازيم که به شکلگيري اين جنبشها کمک کرد. در اين باره،
به طور کلي، سه پديده ديني را که در اين باره
تأثيرگذار بوده است، به اختصار بررسي میکنيم: نخست، جنبش رنسانس که با ظهور گرايش
پروتستان در مسيحيت، نگرش جديدي را به دين پديد آورد. دوم انقلاب صنعتي و آشنايي اروپاييان
با فرهنگ و اقوام ديگر که زمينههاي نگرش جديد به دينشناسي را فراهم کرد و تأثير عميقي،
هم بر فرهنگ غرب گذاشت و هم کشورهايي که فرهنگ غرب در آن حضور میيافت. سوم ظهور پديدههاي
مصيبتبار اجتماعي، مثل دو جنگ جهاني، که انسان غربي را به دنبال راه جديدي براي زندگي
کشاند.
در پايان دوران قرون وسطي، اعتراضات به کليسا و کارهايي
که دستاندرکاران آن انجام میدادند، روزافزون شده بود. اين اعتراضات، سرانجام، نهضتي
را در پي داشت که به شکلگيري فرقهاي در مسيحت انجاميد که با وجود انشعابات مختلف
آن، به طور کلي، پروتستان نام گرفت. اين نهضت هم براي مسيحيت به عنوان ديني رسمي و
عمومي در کشورهاي اروپايي و هم به طور کلي براي فرهنگ ديني در اروپا و کل جهان آثار
زيادي به همراه داشت.
آيين پروتستان با نفي مرجعيت کليسا و طرح مرجعيت
کتاب مقدس، از يکسو، حکومت را به امري عرفي تبديل کرد و در نتيجه، حق حاکميت سياسي
کليسا را به چالش کشيد[15] و از سوي ديگر، کتاب مقدس را از حمايت کليسا خارج و در صحنه اجتماع در اختيار
عموم مردم قرار داد. پيامدهاي اين کار، حتي خود اصلاحگران نهضت پروتستان را نگران ساخت؛[16] هر چند اصلاحگران براي اين امر تدبيري انديشيدند؛ اما وارد شدن کتاب مقدس
در صحنه جامعه و افکار بشري، آن را در معرض بررسيهاي علمي قرار داد و اين امر براي
مسيحيت و ايمان ديني پيامدهاي بسياري در پي داشت.
از جمله پيامدهاي آن، کاسته شدن از ارزش کتاب مقدس
در ميان انديشمندان و تودههاي مردم و در نتيجه رشد بيديني در جوامع غربي بود که گرايش
به ماديگري و دور شدن از معنويت را در پي داشت.[17] البته نهضت پروتستان هم با مقدسشمردن ثروتاندوزي و تمام شغلهاي دنيوي،[18] به شکل ديگري به گسترش ماديگري کمک کرد. بنابراين هر چند اصل نهضت پروتستان،
نهضتي ديني براي اصلاح سازمان ديني کليسا بود؛ اما ناخواسته به مسائلي دامن زد که نتيجه
آن چيزي جز از بين رفتن ايمان ديني در جامعه اروپايي نبود.
بسياري از دستاوردهاي نهضت پروتستان در اختيار کساني
قرار گرفت که هيچ دغدغه ديني نداشتند و صرفا به دنياگرايي میانديشيدند. در اين فضا،
انديشه اومانيستي الحادي - که انسانمحوري را به جاي خدامحوري تبليغ میکرد - با استفاده
از وضعيت پيش آمده توانست بهترين استفاده را براي نفي دين و دينداري ببرد. خاليشدن
عرصه جامعه غربي از دين، زمينه را براي رشد جنبشهاي نوپديد ديني که با انديشه سکولار
و اومانيستي حاکم بر جامعه غربي احساس نزديکي میکرد.
يکي ديگر از پديدههايي که در قرن اخير به شکلگيري
جنبشهاي نوپديد ديني کمک کرد، آشنايي جوامع غربي با اديان ديگر، مخصوصا اديان شرقي
است. انقلاب صنعتي، زمينههاي تسخير جهان از سوي اروپاييان را فراهم کرد و گروههاي
مختلفي به اصطلاح به کشف جهان روي آوردند. اين کشفيات باعث شد که اروپاييان با بسياري
از مظاهر ديني در نقاط مختلف دنيا آشنا شوند. اين آشنايي، تأثير عميقي هم بر فرهنگ
اروپايي و هم بر کشورهايي گذاشت که فرهنگ اروپايي در آن حضور میيافت.
با توجه به خلأ ديني ايجاد شده در غرب و نگرش انسانگرايي
حاکم بر غرب، اديان شرقي که خود نوعي هويت انسانمحوري داشتند، جايگاه مناسبي در ميان
متفکران غربي پيدا کردند. از يک طرف، آشنايي با اين اديان و گزارشهايي که جهانگردان
از دينهاي جديد براي جوامع اروپايي فراهم میکردند، و از طرف ديگر، شکلگيري علوم
جديد جامعهشناسي، روانشناسي، انسانشناسي و قومشناسي در غرب، زمينه را براي شکلگيري
ايدههاي جديد درباره دين فراهم کرد.
بنابراين در طول اين دوران، مطالعات دينشناسي، متون
و آموزههاي اديان ابتدايي و شرق، کمکم راه خود را در جوامع غربي باز کرد و نه تنها
متخصصان، بلکه تودههاي مردم هم با اين اديان آشنا شدند. تحولات ديگر در جامعه غربي
کم کم به جذابشدن اين آموزهها براي مردم منجر شد. البته در زمينه اکتشافات و آشنايي
غرب با ديگر فرهنگهاي ديني، مخصوصا شرق، توجه به اين حقيقت نيز ضروري است که تسلط
نظامي غرب و حضور گسترده پديده استعمار شرق، به نفوذ گسترده فرهنگ غربي در اين جوامع
انجاميد که از لحاظ ارزشهاي ديني نيز تأثيرات زيادي بر جاي گذاشت. اين تأثيرات را
میتوان در جنبشهاي نوپديد ديني نيز - که از شرق به غرب راه يافته است - مشاهده کرد. اين بحث
را در آينده پيگيري میکنيم.
اما يکي از عوامل مهم در گسترش جنبشهاي نوپديد ديني
هم در غرب و هم در شرق، جنگ جهاني اول و دوم است. جنگ جهاني اول، جنگي اروپايي بود
که ارزشهاي اساسي اومانيستي و سکولار را به چالش کشيد. از مهمترين چالشهاي اين جنگ،
نااميد ساختن انسان غربي از دستاوردهاي خودساخته بود. انساني که در دوران مدرنيته تا
آن زمان تلاش میکرد اينگونه وانمود کند که با ابزار علم و با تلاش و کوشش خود، بدون
نياز به دين و خدا، میتواند سعادت و رفاه را براي خويش فراهم سازد، با مشاهده اينکه
دستاوردهاي علمياش در حال نابود کردن انسانهاست، ديگر نيل به سعادت از طريق دستاوردهاي
علمي را هدفي دستنيافتي میديد.
نگاهي سطحي به جنبشهاي نوپديد ديني، حکايت از بازتاب
اين نااميدي در گسترش اين جنبشها و گرايش عمومي مردم به آنها دارد. اين جنبشها با
روشهاي غير علمي به جذب مردمي پرداختند؛ يعني روشهايي که نه تنها علم، درستي آنها
را تأييد نميکند، بلکه در طول قرنهاي گذشته به عنوان خرافات طرد میشده است.[19] اين به معناي دلزدگي از علم و جستجوي پناهگاه ديگري است. آنچه در مقابل روش
علمي قرار میگرفت، اکنون براي مردم جذاب شده بود.
يکي ديگر از آثار دو جنگ جهاني، درد و رنجي بود که
مردم بر اثر ويرانيهاي جنگ و کشتارهاي بيرحمانه با آن مواجه بودند و هيچ راه نجات
و روزنه اميدي براي از بين رفتن آن پيدا نميکردند. کشتارهاي گسترده و وحشيانه با ابزارهاي
مدرن و وضعيت وخيم اقتصادي در دوران بعد از جنگ، باعث شد انسانهاي نااميد از دستاوردهاي
بشري به دنبال پناهگاه و راهي براي کاستن از آلام و دردهاي خود بگردند.
جنبشهاي نوپديد ديني ظرفيت مناسبي براي پناهدهي
به اين افراد را فراهم میآوردند؛ زيرا اصولا بسياري از اين اديان صرفا در همين راستا
بنيان نهاده شده بودند. اين جنبشها با تکيه بر تعاليم اديان شرق، براي خود هويتي
شبهعرفاني درست کرده بودند و وانمود میکردند راه نجاتي براي انسانهاي مصيبتزده،
درمانده و بيپناه ارائه میدهند.[20] میتوان گفت که اين عامل هر چند در شکلگيري جنبشهاي نوپديد ديني عامل اصلي
به حساب نميآيد؛ اما در زمينه گسترش و پيوستن مردم به اين جنبشها عامل اصلي است.
بنابراين جنگهاي جهاني از ابعاد مختلف، زمينههاي گسترش جنبشهاي نوپديد ديني را فراهم
آوردند.
درباره جنگهاي جهاني، مخصوصا جنگ جهاني دوم، توجه
به اين حقيقت نيز ضرورت دارد که آثار اين جنگها درباره گسترش جنبشهاي نوپديد ديني
منحصر به غرب نبود و آثار بسياري براي شرق نيز به بار آورد؛ مخصوصا درباره ژاپن که
خود، يکي از طرفهاي جنگ محسوب میشد، اين آثار، بسيار چشمگير و زياد بود. اين بحث
را در آينده پيگيري میکنيم.
جايگاه آموزههاي اديان شرق در جنبشهاي نوپديد
ديني
هر چند جنبشهاي نوپديد ديني را به سنتهاي ديني
مختلف نسبت میدهيم و از سنتهاي اسلامي، هندي، مسيحي و غيره سخن به ميان میآيد؛ ولي
میتوان گفت که به طور کلي اين جنبشها وامدار اديان شرقي هستند؛ به عبارت ديگر، هر
چند اين جنبشها با هم اختلافهاي زيادي دارند و هر يک اينگونه مینمايد که براي خود،
هويت مستقلي دارد و از اين لحاظ نميتوان آنها را از لحاظ آموزههاي ديني، در گروههاي
خاصي قرار داد؛ اما میتوان گفت که نقش اديان شرقي در شکلگيري اين جنبشها به صورتي
جدي است، که همه آنها در خصوصيتهاي کلي، شبيه اديان شرقي هستند و بخش اعظمي از آنها
حتي آموزههاي اديان شرقي را همراه خود دارند و از آنها استفاده میکنند.
البته با توجه به اينکه اصطلاح «اديان شرقي» تعبيري
کلي است که سنتهاي ديني بسياري، مثل آيين بودا، هندو، اديان خاور دور و غيره را در
بر میگيرد، مقصود اصلي از اين اصطلاح، آيين هندو و بوداست و در اين ميان بر آيين بودا
تأکيد بيشتري میکنيم. البته آيين بودا از يک جهت با آيين هندو مشترکات بسياري دارد
و در نتيجه، بسياري از عناصري که در ميان جنبشهاي نوپديد ديني يافت میشود و در اين
مقاله میخواهيم در باره آنها بحث کنيم، به جنبههاي مشترک اين دو آيين باز میگردد.
از طرف ديگر، آيين بودا با حضور در قلمرو اديان ايراني
و اديان خاور دور، با بسياري از جلوههاي آيينهاي دائو، کنفوسيوس، شينتو و حتي زرتشت،
همراه شده است. از اين لحاظ میتوان آيين بودا را به عنوان آييني به حساب آورد که خلاصه
و چکيده تعاليم مشترک اديان شرقي را با خود همراه دارد. بنابراين با توجه به ويژگيهاي
عمومي اديان شرقي به ويژگيهاي کلي جنبشهاي نوپديد ديني میپردازيم.
عملگرايي جنبشهاي نوپديد ديني
همانگونه که قبلا بيان کرديم، يکي از ويژگيهاي
جنبشهاي نوپديد ديني که کاملا هماهنگ و در ارتباط با اديان شرقي است، التقاطي بودن
اين اديان است. يکي از علتهاي اساسي التقاطي بودن اديان شرقي اين است که آنها عملگرا
هستند، به اين معنا که بيش از تأکيد بر برخي عقايد، باورها، شعائر و اعمال، هر آنچه
را که در عمل در راستاي اهداف خاص مفيد واقع شود، به کار میگيرند و در اين باره، به
نوع عمل و اينکه متعلق به چه آيين يا گروهي باشد، توجهي ندارند.
يکي از جلوههاي بارز التقاطگرايي اديان شرقي در
هند رايج است. آنها براي گرفتن حوايج خود به خدايان متعدد و متنوع متوسل میشوند و
در معبدهاي گوناگون حضور میيابند؛ اما التقاطگرايي در فرهنگ ديني چين و ژاپن نيز
جايگاه ويژهاي دارد. دين چيني را ديني عملگرا میدانند که هر چه را که به کار زندگي
بخورد جذب میکند و به کار میبندد.
از اين لحاظ، آيين بودا بهراحتي جاي خود را در چين
باز کرد و توانست به اديان بومي چيني، يعني آيين دائو و کنفوسيوس بياميزد و ديني را
شکل بخشد که امروزه رونگ جيائو[21] مینامند و ترکيبي از هر سه دين است.[22]
اين خصلت دين چيني، ارتباط وثيقي با فرهنگ عملگراي
چيني دارد که به خاطر آن، فلسفه و علوم چيني غالبا عملگرا بوده و کمتر به سوي مسائل
انتزاعي و متافيزيک کشيده شده و غالبا با مسائل اخلاقي و سياسي آميخته است.[23] خصلت التقاطگرايي فرهنگ چيني باعث شده است که حتي ادياني مثل اسلام و مسيحيت
نيز با حضور در اين فرهنگ تا حدي دچار چنين التقاطي شوند. در تاريخ چين، افرادي را
مشاهده میکنيم که با داعيه منجيگري به ترکيب بين آموزههاي مسيحي يا اسلامي با اديان
بومي چين روي میآوردند و از اين راه سعي میکردند که ديني جهاني بيافرينند.[24]
فرهنگ ژاپني نيز در اين جهت کاملا شبيه فرهنگ چيني
است. دين اصلي ژاپن، شينتو، نام خود را مديون فرهنگ چيني است و هم حقيقت و هويت آن
در طول تاريخ با آيين کنفوسيوس ترکيب شده و به بالندگي رسيده است. آيين بودا به علت
ويژگي خاص خود که با فرهنگهاي مختلف میآميزد و خود را با آنها وفق میدهد، در زمينه
التقاطگرايي در تمام جوامعي که در آنها حضور يافته پيشتاز بوده است؛ اما اين التقاطگرايي
در چين و ژاپن به دليل فرهنگ خاص در پذيرش ادياني که با فرهنگ آنها همرنگ میشوند،
از بالندگي بيشتري برخوردار بوده است. از اين لحاظ، شاهد هستيم که اين آيين در چين
با اديان بومي، مخصوصا آيين دائو و در ژاپن با آيين شينتو آميخته و شکلها و گونههاي
مختلفي از آيين بودا را پديد آورده است.[25] بنابراين به نظر میرسد که چين و ژاپن دو کانون اصلي التقاطگرايي ديني در
جهان بوده است؛ به صورتي که اديان مختلفي که در آن حضور پيدا میکردند، دچار التقاط
و آميختگي با اديان ديگر میشدند.
در ارتباط با جنبشهاي نوپديد ديني نيز دقيقا خصلت
التقاطگرايي از همين جهت مطرح است. آنها نيز عقايد و باورهاي خاصي را به عنوان محور
آموزههاي خود مشخص نميکنند و صرفا هدف خاصي را در نظر میگيرند و از مجموعه ابزارهاي
مختلف براي رسيدن به مقصود خود استفاده میکنند، از اين لحاظ، شاهد هستيم که در اين
جنبشها نيز از پديدههاي ديني مختلفي، مثل کارتهاي پيشگويي، کريستالها، نيروهاي
ماورايي، يوگا و ساير روشهاي عرفان شرقي استفاده میکنند،[26] اما اين صرفا بخش کوچکي از التقاطگرايي در اين جنبشهاست. مهمترين بعد التقاطگرايي
در اين جنبشها به هويت آنها باز میگردد. اصولا اين جنبشها با انضمام آموزههاي اديان
مختلف پديد آمدهاند و اين امر نشان میدهد
که التقاطگرايي در اين جنبشها عميقتر از اين است که صرفا به جنبههاي ابزاري محدود
شود.
شباهت جنبشهاي نوپديد ديني به اديان ابتدايي
يکي از ويژگيهاي جنبشهاي نوپديد ديني که نشان
میدهد آنها تا حد زيادي آموزههاي خود را از اديان شرقي وام گرفتهاند، اين است که
از لحاظ ساختاري با آموزههاي اديان ابتدايي شباهت دارند. هر چند که دينشناسان با
توجه به نگاه تاريخي و اومانيستي به دين، همه اديان بزرگ از جمله اديان ابراهيمي را
تکامل يافته اديان ابتدايي میدانند؛ اما صرف نظر از درستي و نادرستي اين ادعا، يکي
از تفاوتهاي مهم اديان شرقي با اديان ابراهيمي مثل اسلام و مسيحيت است که اديان شرقي
با وجود تکامل از جهت آموزههاي ديني، هنوز شاکله خاص اديان ابتدايي را در خود حفظ
کردهاند. خداي غير شخصي، طبيعتپرستي و سحر و جادو، از جمله خصوصياتي هستند که به
عنوان ويژگيهاي اديان ابتدايي مشهورند.[27]
آيين هندو و اديان خاور دور که از جمله شاخصترين
اديان شرقي هستند، هنوز هم، چنين ويژگيهايي را آشکارا با خود همراه دارند. از آنجا
که در جنبشهاي نوپديد ديني نيز غالبا با همين ويژگيها روبهرو هستيم، اين امر، شاهد
خوبي بر تأثير اديان شرقي در شکلگيري جنبشهاي نوپديد ديني است. در اينجا به بررسي
اين سه پديده در جنبشهاي نوپديد ديني میپردازيم.
خداي غير شخصي در جنبشهاي نوپديد ديني
يکي از ويژگيهاي جنبشهاي نوپديد ديني که آنها را
از اديان ابراهيمي مثل اسلام و مسيحيت متمايز میکند، دور شدن از اعتقاد به خداي شخصي
است. خداي مطرح در اين جنبشها نوعي روح يا نوعي نيروي حيات است.[28]
خدا در اين جنبشها روحي است که در سراسر عالم، ساري و جاري است.
اين نگرش به خدا، نوعي وحدت بين خدا و عالم مادي
را در پي دارد که مخالف با نگرش دوئاليستي و جدايي خدا از عالم مادي است که در اديان
ابراهيمي بيان میشود؛ اما با نگرش اديان شرق در زمينه خدا کاملا هماهنگ است. در اديان
شرق، نگرش وحدت عالم معنوي و مادي غلبه دارد؛ زيرا در اديان شرقي؛ هويت خدا، اغلب،
هويتي غير شخصي قلمداد میشود.[29]
اتحاد عالم معنوي و مادي در جنبشهاي نوپديد ديني به سوي احترام فوقالعاده براي طبيعت
کشيده شده که يادآور نسبت طبيعتپرستي است که به اديان ابتدايي داده میشود. بنابراين
بررسي جايگاه خدا در اين جنبشها نشان میدهد که آنها با تأثر از آموزههاي اديان شرق
به سوي خدايي غير شخصي روي آوردهاند.
سحر و جادوگري در جنبشهاي نوپديد ديني
يکي ديگر از ويژگيهاي جنبشهاي نوپديد ديني که هم
با اديان ابتدايي شباهت دارد و از اين جهت به اديان شرقي شباهت میيابد، گرايش به
سحر و جادوگري است. اصولا بسياري از بنيانگذاران اين جنبشها که غالبا زن هستند، شمنها
يا جادوگران هستند.[30]
از سوي ديگر، استفاده از ابزار و کارهاي غير متعارف که علم و دانش غربي، آنها را تأييد
نميکند و غالبا جادوگران از آن استفاده میکنند، در اين جنبشها بسيار رواج دارد.[31]
اينها همه حکايت از آن دارد که اين جنبشها در يک بازگشت به گذشته به سوي اديان ابتدايي
و ابزارها و کارهاي پيروان اين اديان روي آوردهاند که البته چون اين ابزارها در بسياري
از ابعاد مردمي در اديان شرقي مورد استفاده قرار میگيرد، از اين لحاظ نيز از اين اديان
تأثير پذيرفتهاند.
اعتقاد به تناسخ در جنبشهاي نوپديد ديني
يکي ديگر از ويژگيهاي جنبشهاي نوپديد ديني که از
اديان شرقي وام گرفتهاند، نگرش آنها به زندگي بعد از مرگ است. جنبشهاي نوپديد ديني
غالبا به اعتقاد به تناسخ گرايش دارند. تناسخ، يک نگرش درباره زندگي بعد از مرگ است
که در اديان ابتدايي هم تا حدي مطرح بوده است؛ اما در اديان شرقي، گسترش زيادي يافته
است و اين اعتقاد، تقريبا در تمام اديان هندي و خاور دور رواج دارد.
البته درباره تناسخ و چگونگي آن اختلاف وجود دارد؛
اما به طور کلي، زندگي بعد از مرگ را در غالب بازگشتهاي مکرر به اين دنيا تصوير
میکند. طبق تناسخ، انسان؛ مجازات و پاداش کارهاي خود را در چگونگي زندگي بعدي مشاهده
میکند. تولد دوباره يک فرد به صورت انسان، حيوان، گياه و يا جماد، يا تولد در وضعيتي
خاص؛ مجازات و پاداشي است که اعمال قبلي او آن را تعيين میکند. اعتقاد به تناسخ با
طبيعتپرستي که در اديان ابتدايي به آن اشاره کرديم و اعتقاد به خداي غير شخصي که در
اديان شرقي مطرح است، ارتباط نزديکي دارد.[32] از اين لحاظ، جنبشهاي نوپديد ديني هم با گرايش به خداي غير شخصي و طبيعتپرستي،
در زمينه زندگي پس از مرگ نيز اعتقاد به تناسخ را جايگزين اعتقاد به معاد کردهاند.
هويت عرفاني معنوي جنبشهاي نوپديد ديني
يکي از ويژگيهاي مهم جنبشهاي نوپديد ديني که شباهت
آنها را با اديان شرق نشان میدهد، هويت عرفاني و معنوي آنهاست. اهميت اين بعد تا
حدي زياد است که اين جنبشها غالبا «معنويتگرا» تلقي میشوند و جاذبه اصلي خود را
مديون اين جنبه هستند. البته در تمام اديان ابراهيمي مثل اسلام، مسيحيت و يهوديت، جنبشها
و فرقههاي عرفاني وجود داشته است و از اين جهت ممکن است اين سؤال مطرح شود که چه تفاوتي
بين جنبشهاي نوپديد ديني و اين فرقههاي خاص عرفاني است.
پاسخ، اين است که جنبشهاي نوپديد ديني از لحاظ شالوده
و هويت، جريانهايي عرفانياند و از اين لحاظ با اديان رسمي سازگار نيستند. هويت عرفاني
جنبشهاي نوپديد ديني دقيقا همانند هويت عرفاني اديان شرقي است که غالبا با شريعتگرايي
و محدوديتهاي رايج در اديان ابراهيمي ناسازگارند؛[33]
حال آنکه فرقههاي عرفاني که در اديان، شکل میگيرند، غالبا تا حد زيادي خود را با
آموزههاي رايج در اين اديان وفق میدهند. البته ناگفته نماند که ممکن است در همين
اديان هم فرقههايي پديد آمده باشند که به طور کلي با دين رسمي که در بستر آن شکل گرفتهاند،
ناسازگار باشند. اين فرقهها غالبا به عنوان بدعتگذار از اين اديان طرد میشوند و مشاهده
میکنيم که هم اکنون آنها هم تحت پوشش جنبشهاي نوپديد ديني قرار گرفتهاند.
اما بارزترين ويژگي جنبشهاي نوپديد ديني که شباهت
آنها را با اديان شرقي نشان میدهد و با ويژگي هويت عرفاني آنها هم کاملا هماهنگ است،
استفاده از اصطلاحات عرفاني است که در اديان شرق به کار میرود. در تمام اديان، بنيانگذاران
و رهبران ديني وجود دارند که هدايت امور ديني را بر عهده میگيرند؛ هر چند رهبران ديني
در هر دين، نام و وظايف خاص متفاوت با اديان ديگر دارند؛ اما بين اديان ابراهيمي و
شرقي در زمينه نوع رهبري ديني، تفاوتي بنيادي وجود دارد.
رهبران ديني در اديان شرقي غالبا با پيروانشان رابطه
مرادي و مريدي و مرشد و رهرو دارند؛ در حالي که رهبران ديني در اديان ابراهيمي غالبا
راهنما و مجري مراسم و شعائر ديني هستند. اصولا هر جا بحث عرفان و فرقههاي عرفاني
مطرح است، حتي در فرقههاي عرفاني - که در خود اديان ابراهيمي شکل گرفتهاند - رابطه
مرادي و مريدي کاملا آشکار است.
رابطه مرادي و مريدي در انجام امور ديني دو اقتضا
دارد: اول اينکه هدايت ديني در گروههاي عرفاني، فردي است و هر کس در مرتبه خود، مشغول
انجام کار خويش است و کاري با ديگران ندارد. همچنين هيچکس را براي ديگري انجام نميدهد،
برخلاف مجري ديني در ادياني مثل مسيحيت که اجراي مراسم ديني را بر عهده دارد و ديگران
صرفا در مراسم شرکت میکنند. دوم اينکه رهرو همواره بايد زير نظر مرشد باشد و تمام
کارها را با هدايت او پيش ببرد و مرشد در تمام امور رهرو، حتي کارهاي شخصي او دخالت
میکند. درباره جنبشهاي نوپديد ديني هم غالبا با چنين شکلي از رهبري ديني مواجه هستيم.
آنها حتي اصطلاحات خاص اديان شرق مثل گورو، [34]را براي رهبران خود به کار میبرند.[35]
وامگيري جنبشهاي نوپديد ديني از اديان شرقي در
روشهاي عرفاني نيز کاملا آشکار و هويداست. اصطلاحات عرفاني بودايي مثل ديانه،[36] نيروانه،[37] دوکه،[38] و غيره در ميان رهبران و پيروان اين جنبشها متداول است. همچنين تکامل معنوي
در اين جنبشها کاملا شبيه روشهايي است که در اديان شرق به کار میرود. يوگا، انرژي
درماني و کنترل ذهن از جمله روشهايي هستند که در اين جنبشها جايگاه اصلي دارند.[39]
البته اين نکته قابل توجه است که اين جنبشها به
هيچ وجه به طور کامل، خود را ملتزم به آموزههاي اديان شرقي ندانسته و براي خود شيوه
و روشهاي جديدي را بنيان نهادهاند که حتي پيروان اديان شرقي نيز آنها را از خود ندانسته
و از آنها تعبير به «جديد» و درباره جنبشهاي متأخر که فاصله بيشتري از اديان سنتي
گرفتهاند، تعبير «جديد جديد» میکنند. اين مسئله در ژاپن که کانون اين اديان است،
کاملا آشکار است.[40]
ژاپن، کانون شکلگيري اديان جديد
با توجه به بحثهاي قبل که نشان میدهد جنبشهاي
نوپديد ديني، داراي هويت شرقي هستند، مشخص میشود که کانون اين جنبشها را بايد در
کشورهاي شرقي جستجو و بايد حضور آنها را در کشورهاي ديگر وارداتي تلقي کرد. بنابراين
برخي سخنان، مانند اينکه آمريکا يکي از کشورهاي عمده در شکلگيري اديان جديد است[41]
نبايد به اين معنا گرفته شود که اين کشور، کانون اوليه جنبشهاي نوپديد ديني است؛ بلکه
به اين معناست که در دورهاي از زمان، اين جنبشها در کشور آمريکا ظهور پيدا کردهاند.
يکي از دلايل اين ادعا که ژاپن کانون اوليه اين جنبشهاست،
اين است که گسترش جنبشهاي نوپديد ديني در آمريکا در نيمه دوم قرن بيستم و در اواخر
اين قرن رخ داده است؛[42]
در حالي که سابقه شکلگيري اين جنبشها در ژاپن به قرن نوزدهم باز میگردد و در نيمه
اول قرن بيستم بر اثر عوامل سياسي- اجتماعي در جامعه ژاپن، ظاهر شدند و به يکباره گسترش
زيادي يافتند.[43]
همچنين اديان ژاپني در بسياري کشورها در قالب جنبشهاي نوپديد ديني ظهور قوي و گستردهاي
پيدا کردند.[44]
براي اينکه اين بحث بيشتر روشن شود، ضرورت دارد که
پديده دين در ژاپن را در قرن بيستم اجمالا بررسي کنيم؛ زيرا با اينکه چين و ژاپن هر
دو ظرفيت ظهور جنبشهاي نوپديد ديني را به سبب ويژگي خاص التقاطي - که قبلا بيان کرديم - داشتند؛ اما وضعيت ديني
جامعه ژاپن در قرن اخير باعث شد اين کشور و نه چين، به کانون شکلگيري جنبشهاي نوپديد
ديني تبديل شود. نگاهي کلي به وضعيت دين در ژاپن در چند قرن اخير و به طور خاص، بعد
از جنگ جهاني دوم، از چگونگي شکلگيري اديان
جديد در اين کشورحکايت دارد.
دين عمومي در ژاپن، بعد از رسوخ آيين کنفوسيوس به
اين کشور، در قرن پنجم ميلادي، به ديني سازمانيافته تبديل شد و شينتو نام گرفت. قبل
از حضور آيين کنفوسيسوس، دين در ژاپن، شکل و صورت قبيلهاي داشت. يکي از قبايل قدرتمند
ژاپني، يعني قبيله ياماتو، در سايه استفاده از تعاليم کنفوسيوسي و با تحت سلطه گرفتن
قبايل ديگر، امپراتوري ژاپن را بر محور دين شينتو - که تحت تأثير آيين کنفوسيوس بود
- شکل داد. با ورود آيين بودا به ژاپن در قرنهاي ششم و بعد از آن، اين دين، رنگ و
بوي ديگري به خود گرفت و اين دو دين کاملا به هم آميختند؛ به شکلي که در دورههاي زماني
مختلف با توجه به برتري هر يک از دو دين در صحنه ديني ژاپن کاميها با بوداها يا برعکس،
معادلسازي میشدند.[45] البته توجه به اين نکته ضرورت دارد که دين بودايي که از کره وارد ژاپن شد،
قبلا در چين با آيين دائو به هم آميخته شده بود و از اين جهت، خود يک دين با ارزشهاي
التقاطي بود. بنابراين دين شينتو که دين عمومي در ژاپن محسوب میشود، حقيقتي آميخته
از ارزشهاي دين قبيلهاي قبل از قرن پنجم، آيينهاي کنفوسيوس، دائو و بوداست و هر
يک از اين اديان در شکلگيري آن نقش داشتهاند.[46]
البته اين به اين معنا نيست که هر يک از اين اديان
در ژاپن، معبدها و رهبران ديني خاص خود را نداشتند؛ بلکه به اين معناست که هيچکدام
از اين سنتهاي ديني، ارزشهاي خالصي نداشته و ارزشهاي ديني در اين سنتها به هم آميخته
بوده است. در طول اين دوران طولاني، همواره گروههايي يافت میشدهاند که به دنبال
خالصسازي بوده و سعي کردهاند که آيين شينتو يا بودا را از ديگري جدا کنند؛ اما تحولات
قرن نوزدهم درباره دين ژاپن و شکلگيري شينتوي دولتي از سوي امپراتوري تازه تجديد
شده، باعث شکلگيري ديني حکومتي شد که تسلط خود را بر تمام فرقهها و گروههاي ديني
تحکيم کرد. شکلگيري دين حکومتي به شکلگيري فرقههايي انجاميد که يکي از مهمترين
اهداف خود را تفکيک آيين بودا از آيين شينتو و نابودي تمام نهادهايي قرار دادند که
به نحوي آميزهاي از اين دو بودند.[47]
امپراتوري در کنار تأسيس ارزشهاي عمومي، تحت عنوان
شينتوي دولتي، که آن را به عنوان ارزشهاي ملي و غير ديني معرفي میکرد، ديگر سازمانهاي
شينتويي را تحت دو عنوان شينتوي معبدي و شينتوي فرقهاي دستهبندي کرد که هر دو
ديني تلقي میشدند. امپراتوري؛ شينتوي معبدي را کاملا تحت حمايت خود گرفت و شينتوي
فرقهاي را تا حد امکان تحت فشار قرار داد؛ به صورتي که اين گروههاي ديني بهراحتي
نميتوانستند اعلام وجود کنند و تنها دوازده فرقه به صورت رسمي مورد پذيرش دولت بودند.
بقيه فرقهها مجبور میشدند که به نحوي خود را به اين فرقههاي رسمي متصل کنند. شينتوي
دولتي تا پايان جنگ جهاني دوم به عنوان نظام اصلي ديني بر جامعه ژاپن حکمفرما بود و
همه امور ديني تحت اشراف و تسلط حکومت قرار داشت.
با توجه به حضور اديان مختلف در فرهنگ ژاپني و التقاطي
که از آموزههاي اين اديان پديد میآمد، سابقه شکلگيري سنتهاي جديد ديني را بايد
در پديد آمدن فرقههاي جديدي جستجو کرد که در هر يک از آيينهاي بودا يا شينتو و يا
با تلفيقي از تعاليم تائويي و نوکنفوسيوسي شکل میگيرد و سابقه آن به همان اوان ورود
آيين کنفوسيوس و بودا به ژاپن باز میگردد. اين فرقهها بعدا تأثيرات عميقي در جنبشهاي
جديد داشتند؛[48] اما در تحولات بعد از جنگ جهاني دوم که با اشغال ژاپن و فروپاشي نظام سياسي
شينتوي دولتي همراه بود، فرقههاي مختلفي که تحت فشار حکومت اجازه فعاليت رسمي نداشتند،
قارچگونه، صحنه ديني ژاپن را پر کردند.[49]
وضعيت اسفبار اقتصادي و اجتماعي ژاپن در اين زمان
باعث شد که اين فرقهها براي جذب پيرو، از هر ابزاري براي کاهش درد و رنج مردم و ايجاد
رضايتمندي در زندگي استفاده کنند.[50] چنين رويکردي همراه با زمينههاي التقاطگرايي که در فرهنگ ژاپن وجود داشت،
باعث شد که فرقههاي بسياري سربرآورد؛ فرقههايي که از آموزههاي مختلف اديان و حتي
ارزشهاي فرهنگ غربي آموزههايي را بر میگرفتند و با تلفيق آنها فرقههايي میساختند
و به عنوان راه نجات به مردم معرفي میکردند؛ اما مهمترين خصيصه اين فرقهها که آنها
را از اديان رسمي موجود جدا میکند، خصلت جادوگري آنهاست.
در پايان اين بحث، اشاره به شکلگيري بعضي از فرقههاي
مهم و تأثيرگذار در ژاپن میتواند به روشن شدن بيشتر بحث کمک کند. ريسشو کوسئي کا،[51] سوکاگاکاي[52] و آگونشو[53] دو فرقهاي هستند که در دوران جديد با رويکرد به علوم خفيه و اين ديدگاه که
کاميها میتوانند با تسخير انسانها آنها را نجات بخشند، به جذب پيروان میانديشند.[54]
اين دو فرقه، شکلي از عرفان را بازنمود میکنند که
میخواهد با جمع بين سنتگرايي، جهانشمولي و استفاده از وسايل سمعي و بصري مدرن، از
درد و رنجهاي انسان مدرن - که جنبههاي مادي اين زمان براي او پديد آورده است - بکاهد.[55] يک مقايسه کوتاه بين فرقه انشعابي سوکاگائي و دين مادر، ني چي رن شوشو، از
اين حکايت دارد که فرقه اصلي بر آيين بوداي مورد قبول خود تأکيد، و بقيه فرقهها را
ناروا تلقي، و حتي راه تهديد براي تغيير دين را توصيه میکند؛ اما فرقه انشعابي، اين
عقايد را کنار گذاشته و رويکردي پلوراليستي به خود گرفته است.[56]
اين رويکرد نشان میدهد که جنبشهاي نوپديد ديني
در ژاپن از يک طرف به علوم غريبه و ماوراي طبيعي روي آورده، سعي میکنند به حس کنجکاوي
که در انسانها در تمايل به اين امور است، ديگران را جذب کنند و از سوي ديگر با ظاهري
آراسته به ارزشهاي مقبول دنياي غرب به اين هدف میانديشند و شايد التقاط بين عناصر
مطرح در اديان ابتدايي و ارزشهاي دنياي مدرن موجب شده است که آنها در زمان حاضر، موفقيت
زيادي در تأثيرگذاري در کشورهاي اروپايي مدرن به دست آورند.
نتيجهگيري
هدف اين مقاله آن بود که نشان دهد هر چند جنبشهاي
نوپديد ديني از اواخر قرن بيستم به طور گسترده در آمريکا و کشورهاي اروپايي و ديگر
کشورها در حال گسترش بودهاند؛ اما ريشه اين جنبشها را بايد در شرق جستجود کرد. از
طرف ديگر هر چند اين جنبشها با هم تفاوتهاي اساسي دارند و آموزههاي مختلفي از اديان
هندي، بودايي و غيره در آنها يافت میشود؛ اما با توجه به سير تاريخي گسترش آيين بودا
از هند به خاور دور، آن را محور اصلي براي شکلگيري جنبشهاي نوپديد ديني قرار داده
است. البته اين مهم در ژاپن به عنوان کشوري که در آن فرقههاي بودايي مختلفي که از
چين به اين کشور وارد شده بودند و با دين محلي شين تو و همچنين دينهاي چيني که مستقيما
با شين تو آميخته بودند، به ظهور رسيد.
البته مقصود اين نيست که جنبشهاي نوپديد ديني در
هيچ کشور ديگري پديد نيامده است؛ بلکه مقصود اين است که شرايط خاص ژاپن به عنوان کشور
هدف که در آن آميختگي اين اديان به اوج رسيده باعث شکلگيري جنبشهاي خاص شد. شرايط
خاص ژاپن بعد از جنگ جهاني دوم نيز سبب گسترش عظيم اين اديان در جامعه ژاپن شد. نزديکي
جغرافيايي اين کشور به آمريکا و مهاجرتهاي زيادي که از آن به آمريکا و ديگر کشورها
صورت گرفت باعث گسترش اين جنبشها در اين کشورها شده است. البته همه آنچه گفته شد،
صرفا به عنوان معرفي کانون اصلي اين جنبشهاست و نه اينکه تمام جنبشها اينگونه شکل
گرفتهاند؛ زيرا شواهد زيادي نيز میتوان ارائه داد که برخي از جنبشهاي نوپديد هم
بر اثر وامگيري و خلاقيت فکري افراد بومي اين کشورها پديد آمدهاند.
منابع
1. اينتروويگنه، ماسيمو، «آينده دين و اديان جديد»، تدوين باقر طالبي دارابي، هفت آسمان، ش 27، 1384ش.
2. دانستن، لسي، آيين پروتستان، ترجمه عبدالرحيم
سليماني، قم، انتشارات مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني(ره)، 1381ش.
3. ساسو، مايکل و ديويد ريد، اديان چين و ژاپن، ترجمه محمدعلي رستميان، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1385ش.
4. فيتس، جرالد، تاريخ فرهنگ چين، ترجمه اسماعيل
دولتشاهي، تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1367ش.
5. مظاهري سيف، حميد رضا، جریانشناسی انتقادی عرفانهای نوظهور، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ۱۳۸۸.
6. مک گراث، آليستر، مقدمهاي بر تفکر نهضت اصلاح ديني، ترجمه بهروز حدادي، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1382ش.
7. وبر، ماكس، اخلاق پروتستان و روح سرمايهداري، ترجمه عبدالکريم رشيديان و پريسا منوچهري کاشاني، تهران، شرکت انتشارات علمي
و فرهنگي، 1373ش.
8. يولان، فانگ، تاريخ فلسفه چين، ترجمه فريد
جواهر کلام، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، مرکز بينالمللي گفتگوي تمدنها، 1380ش.
9.
Chryssides, George D, Exploring new religions, London, New York, Cassell,
1999.
10.
Chryssidess, George D, Defining the New Age, In Handbook of New Age, Leiden,
Boston, Brill, 2007.
11.
Clarke, Peter B. Japanese New Religions Abroad, In Japanese New Religions,
In Global Perspective, 1-9. Sobon, Curzon, 2000.
12.
Compbell, Colin, The easternalization of the west, In New religions movements,
challenge and response, edited by Bryan Wilson and Jamie Cresswell, Routledge, 1999.
13.
Frazer, James George, The golden bough, a study in magic and religion, New
York, Macmillan, 1954.
14.
Hanegraaff, Wouter J, New Age Religion and Western Culture, New York, State
University of New York Press, 1998.
15.
Wilson, Bryan, and Jamie Cresswell, new religions movements, London and New
York, Routledge, 1999.
[1]. استاديار دانشگاه اديان و مذاهب.
[2]. Cheryssides, 2007, P. 5.
[4].
New Religious Movments (NRMs).
[5].
New Age Movments (NAMs).
[6]. New Spirituality Movments (NSMs).
[7]. Cheryssides, 2007, P. 5.
[8]. اينتروويگنه، «آينده دين
و اديان جديد»، مجله هفت آسمان، ش 27، 1384، ص 98.
[10]. Cheryssides, 2007, P. 5.
[11]. Cheryssides, 1999, p. 23.
[12]. The Easternisation of the West.
[13]. Campbel, 1999, p. 35.
[14]. Clarke. 2006, p. 6.
[15]. دانستن، آيين پروتستان، ص232؛ مک گراث، مقدمهاي بر تفکر نهضت
اصلاح ديني، ص419.
[16]. مکگراث، همان، ص328.
[18]. ر.ک: مک گراث، همان، ص490 و وبر، اخلاق پروتستان و روح سرمايهداري،
ص 20.
[19]. Compbell, 1999, p. 37.
[20]. ر.ک: ساسو و ريد، اديان چين و ژاپن، ص 106.
[22]. ساسو و ريد، همان، ص 14.
[23]. يولان، تاريخ فلسفه چين، ص 7.
[24]. ر.ک: جرالد، تاريخ فرهنگ چين، ص 652.
[25]. ساسو و ريد، همان، ص78.
[26]. Cheryssides, 2007, P. 5.
[29]. see: Hanegraaff, Chapter seven.
[30]. ساسو و ريد، همان، ص 108.
[32]. Compbell, 1999. P. 36.
[34]. Guru به معناي معلم..
[39]. مظاهريسيف، جريانشناسي انتقادي عرفانهاي نوظهور، ص327.
[40]. ساسو و ريد، همان، ص 108.
[41]. Wilson, 1999, p. 1.
[44]. Cheryssides, 2007 see: Wilson, New Religious movements.
[46]. Clarke, 2000, p. 4.