طلاق یکی از مسائلی است که علتهای متعددی میتوان برای آن در نظر گرفت. کارشناسان تا به حال تقریباً حدود 20 علت را برای طلاق مطرح کردهاند که بخشی از آنها به مسائل اقتصادی، روانی، اخلاقی و خانوادگی مربوط میشوند، اما از بین این 20 عامل 5 عامل مهمتر از بقیه است و وقتی پروندههای طلاق را بررسی میکنیم، درمییابیم که بیشتر طلاقها به این 5 عامل برمیگردند.
- ضعف مهارتهای ارتباطی؛ متأسفانه در این زمینه مردم کشور ما بسیار مشکل دارند و در واقع با مهارتهای زندگی آشنا نیستند.
- ناهمسانی در انتخاب همسر یا همان کفّیتی که در اسلام مورد تأکید قرار گرفته است؛ متأسفانه در زمان انتخاب همسر به بحث کفّیت، که بسیار جدی در اسلام بر آن تأکید شده است، توجه نمیشود.
- خشونت؛ دلیل دیگر عسر و حرج ناشی از رفتارهای خشن است که البته این مسئله چندان فراگیر نیست، ولی برخی به خاطر رفتارهای خشن همسرشان ناچار به طلاق میشوند.
- اعتیاد؛
- بدرفتاریهای عاطفی.
در بررسی عوامل مختلف در افزایش طلاق، این موارد مهمترین عوامل هستند. حال اگر بخواهیم این دلایل را ریزتر کنیم، به عوامل زیادی برمیخوریم از جمله:
- توقعات نامحدود زن و مرد: در حال حاضر جوانهای ما بسیار ایدهآلنگر و بلندپرواز هستند. آنها احساس میکنند با ازدواج میتوانند به تمام آرمانها و آرزوهایشان برسند و مدینهی فاضلهای از ازدواج در ذهن خود ترسیم میکنند، اما وقتی ازدواج میکنند، میبینند واقعیت موجودی که با آن مواجه شدهاند کاملاً با آن چیزی که در ذهنشان تصور میکردند تفاوت دارد. در واقع تصوری که جوانان ما از ازدواج دارند با واقعیت ازدواج تفاوت زیادی دارد. لذا این مسئله باعث میشود که توقعات نامحدودی پیدا کنند، اما وقتی وارد زندگی میشوند و میبینند که هیچ کدام از توقعات و رؤیاهایشان تحقق پیدا نمیکند، تصور میکنند که باید طلاق بگیرند.
- تجملگرایی: تجملپرستی یکی دیگر از عواملی است که سبب ایجاد اختلاف بین زن و شوهر و در نتیجه طلاق میشود. اسراف و تبذیر و نبودن قناعت در بین خانوادهها عامل بسیاری از مشکلات است. بحث اخلاقی قناعت در خانوادهها خصوصاً در نظر جوانها فراموش شده و به جای قناعت، اسراف و تبذیر رواج یافته است. نیازهای کاذب و درخواستهای غیرواقعی از همسران به بحث طلاق دامن میزند.
- دخالتهای برخی از خانوادهها: پدران و مادران برخی عروسها و دامادها متأسفانه از تدبیر لازم برای مواجهه با مشکلات میان فرزندشان و همسرش برخوردار نیستند و نمیدانند وقتی دخترشان با همسرش دچار مشکل میشود، با دامادشان چگونه برخورد کنند یا وقتی پسرشان با همسرش دچار مشکل میشود با عروسشان باید چگونه برخورد کنند. گذشتگان ما در مواجهه با مشکلاتی که فرزندانشان با همسرانشان پیدا میکردند، تدابیر بسیار خردمندانه و عاقلانهای داشتند، اما امروزه در بین پدر و مادرها این تدابیر اصلاً وجود ندارد. لذا به محض اینکه کوچکترین اختلافی بین فرزندانشان با همسرانشان ایجاد شود، به جای اینکه راهحلی مدبرانه روی این مسائل داشته باشند، برعکس به مشکلات دامن میزنند و نمیتوانند آنها را حل کنند. در واقع وجود مشکلات طبیعی است. این بزرگترها هستند که باید مدبرانه با این مشکل برخورد کنند و بنابراین پدر و مادرها باید به صورت جداگانه در این زمینه آموزش ببینند. این مسئلهای است که ما از آن غافل شدهایم، اما در حقیقت بخش زیادی از طلاقها به همین موضوع برمیگردد.
- بیاعتنایی زن و مرد نسبت به خواستههای یکدیگر: بیاعتنایی به مسائل عاطفی و جنسی یکی دیگر از مسائل مهم و دلیل بسیاری از طلاقهاست. به هر حال، مرد از همسرش انتظارات خاصی دارد و متقابلاً زن نیز از شوهرش انتظاراتی دارد. متأسفانه مهارت پاسخگویی به انتظارات جنسی و عاطفی در زنان و مردان ما وجود ندارد. از یک سو، محرکهای موجود در جامعه به نیازهای جنسی دامن میزند و از سویی دیگر، همسر پاسخگوی این نیازهای جنسی نیست. همین مسئله سبب میشود که اختلاف و درگیری به وجود بیاید و نهایتاً هم به طلاق منجر شود.
- عدم تناسب فرهنگ خانوادهها: عدم تناسب فرهنگ خانواده و روحیات زن و مرد به ویژه در ازدواجهای دانشجویی دیده میشود. دانشجویان بعضاً کمترین توجهی به تناسب فرهنگی ندارند و دختر و پسر با فرهنگهای کاملاً متفاوت فقط به ازدواج میاندیشند، ولی بعداً متوجه عدم تناسب روحیات و مسائل فرهنگیشان میشوند و این موضوع میتواند مشکلزا باشد و منجر به طلاق شود.
بحث اخلاقی قناعت در خانوادهها خصوصاً در نظر جوانها فراموش شده است. و به جای قناعت اسراف و تبذیر قرار گرفته است. در واقع نیازهای کاذب، درخواستهای غیرواقعی از همسران، به بحث طلاق دامن می زند.
اینها بخشی از عواملی است که به نظر میرسد که اگر بخواهیم همهی آن را در یک عامل خلاصه کنیم، به این حقیقت میرسیم که متأسفانه ازدواجها بسیار سطحی شده است و انتخابها بر اساس ظاهر فرد صورت میگیرد و بر اساس یک عشق زودگذر و عواطف هیجانی ازواج صورت میگیرد. در روایات داریم که این هیجانها فرد را کور و کر میکند. آن لحظه اصلاً فرد به این مسئله فکر نمیکند که آیا عیبهای فرد مقابل بعداً برای او مشکل ایجاد میکند یا نه؟ در واقع شناخت 2 طرف نسبت به یکدیگر اصلاً عمیق نیست. این مسئله باعث میشود به همان میزان که شناختها سطحی و انتخابها بیپایه و اساس است، زندگیها هم بیپایه و اساس شود.
خانم دکتر، شما به یک سری از علل و عوامل اشاره فرمودید که برخی از آنها واقعاً نیاز به آموزش دارد و در واقع کمبود آموزش مهارتهای خانواده در مراکز آموزشی و به خصوص در دانشگاهها سبب بروز مشکلات بسیاری برای زن و مرد میشود، اما عامل دیگری هم وجود دارد و آن کمرنگ شدن اعتقادات و به دنبال آن اخلاقیات در جامعه است. به نظر شما، این مسئله چه تأثیری میتواند در ناپایداری نهاد خانواده داشته باشد؟
این موضوع یکی از عوامل جدی است که من فراموش کردم به آن اشاره کنم. متأسفانه در جامعهی ما سبک زندگی غربی جایگزین سبک زندگی دینی شده است. در سبک زندگی غربی طلاق به راحتی اتفاق میافتد و اگر میبینید قبح طلاق از بین رفته به خاطر این است که سبک زندگی اسلامی ما تبدیل به سبک زندگی غربی شده است.
در زندگی غربی طلاق امری کاملاً عادی و معمولی و بدون قباحت است و چون سبک زندگی ما غربی شده است، ذهنیت و سلایق و به دنبال آن، خواستههای ما نیز متناسب با این سبک شکل گرفته است. این در حالی است که وقتی زوجین وارد زندگی مشترک میشوند، هنوز تا حدودی آن فرهنگ بومی و دینی خودشان را حفظ کردهاند و در حالی که بسیاری از مردان همان تصور سنتی و بومی از یک زن در ذهنشان وجود دارد، اکثر دختران سبک زندگی غربی را در پیش گرفتهاند و لذا یک تعارض جدی بین آنها به وجود میآید.
زن طور دیگری فکر میکند و متناسب با آن سلایق دیگری دارد، در حالی که مرد ذهنیت و تصویر دیگری از زن در زندگی دارد. سبک زندگی غربی انسان را به سمت فردگرایی، لذتگرایی و این رویکرد میکشاند که فقط خودت را ببین و با هر چیزی که خواستههای تو را محدود میکند مقابله کن.
این در حالی است که وقتی زن و مرد وارد زندگی زناشویی میشوند، باید فردیت و خیلی از خواستههای خود را فدای مصالح زندگی کنند، نه اینکه خواستههای فردی خود را جایگزین مصالح زندگی نمایند. متأسفانه این مسئله در بین خانمها بیشتر وجود دارد، زیرا تفکرات فمنیستی واقعاً بر زنان جامعهی ما تأثیرگذار بوده است و آنها با همان ذهنیت وارد زندگی مشترک میشوند، در حالی که توقع و انتظار مردان چیزی متفاوت با آن تفکرات است و این تعارض جدی زندگی را از هم میپاشد.
عدهای نگاه منفی به این قضیه ندارند و یکی از علل افزایش آمار طلاق را بالا رفتن آگاهیهای زنان از حقوق خودشان میدانند و این امر را تا حدودی مثبت تلقی میکنند. نظر شما در این زمینه چیست؟
اگر آشنایی به حقوق بدون توجه به اخلاق باشد، به مشکلات موجود دامن میزند. اگر ما صرفاً از حقوق حرف بزنیم، ولی مسائل اخلاقی یا موازنهی بین حقوق و تکالیف را که در اسلام مطرح شده است مد نظر نداشته باشیم، بر مشکلاتمان افزوده میشود.
در سالهای نه چندان دور، ازدواجها با دخالت مستقیم خانواده و انجام مراسم خواستگاری صورت میگرفت؛ اما امروزه میبینیم که این مسئله نسبت به گذشته کمرنگ شده و جای خود را به آشنایی و خواستگاریهای اینترنتی، خیابانی، دانشجویی و... میدهد. آیا از نگاه شما ازدواج هایی که با این سبکهای مدرن شکل میگیرند قابل اطمینان هستند؟
این یک تهدید جدی است، زیرا ازدواجهایی که بر اساس روابط اینترنتی و راههایی از این قبیل شکل میگیرند بر پایهی شناختی سطحی هستند. بنده چندین پروندهی طلاق را بررسی کردهام که غالباً ازدواج آنها بر مبنای شناخت و احساسات زودگذر و بر مبنای دوستیهای خیابانی یا اینترنتی و... شکل گرفته بود. در واقع ازدواج آنها بر مبنای ارتباطهایی بود که در اسلام هم حلال شمرده نشده است و همین ارتباطهای حرام سبب شده بود یک عشق کور در دل فرد ایجاد شود که فوقالعاده سطحی و گذراست.
متاسفانه جوانان کمترین توجهی به تناسب فرهنگی نمیکنند. دختر از یک جای دیگر و پسر از جای دیگر، با فرهنگ های کاملاً متفاوت تنها فقط به ازدواج میاندیشند، اما بعد از ازدواج میبینند از لحاظ فرهنگی با یکدیگر تناسب ندارند و این میتواند مشکلزا باشد و منجر به طلاق بشود.
این عشق کور باعث میشود که فرد دیگر حقایق را نبیند و شرایطی را ایجاد کند که حتی پدر و مادر نتوانند در مورد این ازدواج نظر بدهند. لذا چون انتخابها از سبک سنتی به سبک مدرن رفتهاند، انتخابها کاملاً سطحی شدهاند و هر چه انتخاب سطحیتر و روبناییتر باشد، زندگی هم به همان میزان متزلزل میشود.
در دههی 70 اکثر کارشناسان ریشهی اصلی طلاق در جامعه را دوستیهای خیابانی میدانستند و در مقابل برای درمان، ازدواج به سبک سنتی و ازدواجهای دانشجویی را توصیه میکردند، ولی در سالهای اخیر میبینیم که ازدواجهای سنتی و دانشجویی هم از دوام مطمئنی برخوردار نیست. ریشهی این مسئله را در چه چیزی ارزیابی میکنید؟ چرا آمار طلاق در ازدواجهای سنتی و دانشجویی هم بالا رفته است؟
همان طور که اشاره کردم عوامل مختلفی بر افزایش آمار طلاق تأثیر میگذارد. نمیتوانیم بگوییم که قبلاً مهمترین دلیل دوستیهای خیابانی بوده است، چون امروز هم این مسئله وجود دارد، اما مسلماً این امر دلایل دیگری هم داشته و دارد.
دلیل اینکه امروز ازدواجهای سنتی و دانشجویی هم به طلاق منجر میشوند این است که در انتخاب سنتی هم شناخت عمیق وجود ندارد. در ازدواجهای سنتی هم گاهی تنها به صرف اینکه پدر یا مادر فرد را میپسندند، جوانان به خواستگاری میروند و همسرشان را انتخاب میکنند. این انتخاب هم درست نیست، زیرا عمیق و کامل نیست.
در زندگی غربی طلاق یک امر بسیار راحت، بدون قباحت، بدون سختی و خلاصه یک امر کاملاً عادی و معمولی شده است. لذا چون سبک زندگی ما غربی شده است، ذهنیت و سلائق و به دنبال آن خواسته های ما نیز متناسب با این سبک شکل گرفته است .
لذا اگر واقعاً میخواهیم درصد آمار طلاق پایین بیاید، باید جوانان را به این مسئله دعوت کنیم که قبل از ازدواجشان به شناخت عمیق از یکدیگر برسند؛ یعنی این تفکر را در ذهن جوانها جا بیندازیم که شناختهای سطحی و زودگذر زندگیهای ناپایدار را به دنبال دارد. باید شناخت افراد عمیق باشد، کانالهای شناختشان متعدد باشد و حتماً مسائل را قبل از ازدواج با مشاور در میان بگذارند تا بتوانند به شناخت عمیقی برسند.
چه راهکارهایی را برای کاهش طلاق در جامعه پیشنهاد میکنید؟
راهکارهایی که به نظرم میرسد، تیتروار بدین شرح است:
- شناخت عمیق و همهجانبه از یکدیگر قبل از ازدواج.
- استفاده از مشاورهی قبل از ازدواج: به نظرم مشاوره در انتخاب صحیح فوقالعاده تأثیر دارد. وقتی 2 نفر که قصد ازدواج دارند به مشاوره میروند و تمام مسائل خود را مطرح میکنند خیلی بهتر و راحتتر متوجه میشوند که آیا میتوانند با هم زندگی کنند یا خیر.
- آموزش مهارتهای زندگی به جوانان: نکتهی مهم دیگر این است که نسل جوان ما بسیار بد تربیت شدهاند؛ یعنی ما فقط آنها را وادار به درس خواندن و دانشگاه رفتن کردهایم و تمام امکانات را برایشان فراهم کردهایم، ولی در عوض هیچ یک از مهارتهای زندگی را به آنها آموزش ندادهایم. جوانی که به این شکل تربیت یافته است به هیچ عنوان قدرت تصمیمگیری و حل مسائل و مشکلات را ندارد و نمیداند زمانی که در زندگی با مشکل مواجه شد، چگونه باید با آن برخورد کند و در بحرانها چگونه باید تصمیم بگیرد.
در واقع این نسل برای زندگی آینده تربیت نشدهاند. ما در واقع دخترانمان را برای همسری و مادری و پسرانمان را برای پذیرش مسئولیتهای زندگی تربیت نکردهایم و بدون تربیت کافی، آنها را در جریان ازدواج قرار دادهایم و آنها هم در این شرایط احساس غرق شدن و ناکامی و شکست میکنند و زندگیشان به طلاق کشیده میشود.
ما واقعاً باید از سالها قبل از ازدواج به این مسئله فکر کنیم که باید فرزندانمان را برای زندگی و پذیرش مسئولیتهای آینده مثل مسئولیت مادری و همسری پرورش دهیم، اما متأسفانه این مسئله اصلاً در زندگیهای امروز وجود ندارد. علاوه بر این، امروز پدر و مادر هم در جایگاه خودشان قرار ندارند که از تعامل میان آنها دختران و پسران بتوانند همسرداری را بیاموزند. در واقع الگوی مشخصی در این رابطه وجود ندارد.
اگر ما میخواهیم آمار طلاق کم شود، باید از سالها قبل فرزندانمان را برای زندگی مشترک آماده کنیم. پدر و مادر باید الگوهای خوبی برای فرزندانشان باشند و مکرراً فرزندان خود را به خوشرفتاری، گذشت از تخلفات همسر و تسلط بر نفس و خشمهای آنی توصیه کنند تا در مواقع بروز مشکل تصمیم عجولانه نگیرند. همچنین در مواقع بروز مشکلات، به جای طلاق باید به پیشنهاد قرآن عمل کنند و محکمههایی در درون خانواده تشکیل دهند. اینها همه مسائلی است که دقیقاً برگشت مجدد به اسلام و دستورات و آیینهای زندگی اسلامی است. به میزانی که ما از دستورات اسلامی فاصله میگیریم آمار طلاق در کشورمان بیشتر میشود.
نویسنده: سالاری