پایه ‌گذاران و نخستین مروجان قانون جذب؛ طرح و نقد پنداره‌هایی چند از جِری و استرهیکس

پایه ‌گذاران و نخستین مروجان قانون جذب؛ طرح و نقد پنداره‌هایی چند از جِری و استرهیکس

پایه­‌گذاران و نخستین مروجان قانون جذب*

طرح و نقد پنداره‌­هایی چند از جِری و استرهیکس

 

رسول حسین‌پور*

چکیده

قانون جذب از زمان عرضه و معرفی‌اش، دوستداران و پیروان بسیاری را از سراسر جهان به‌خود دیده است. با توجه به مستندات موجود، زن و شوهری امریکایی با نام‌های جِری و استرهیکس از نخستین افراد موفقی بودند که این قانون را بنا نهاده و با برگزاری دوره‌ ها، نگارش کتاب‌ها و همچنین سخنرانی‌های فراوان، به گسترش آن اقدام کردند. انگیزه‌ای که امروزه نهاد چنین افرادی را به دستیابی آرامش، شادکامگی و در کنار آن روش انباشتن ثروت واداشت، پیامدی است که اومانیسم دوران نوگرایی و فرانوگرایی با خود به ارمغان آورد و چنان حباب بزرگی را در برابر دیدگان آدمی شکل بخشید که گمان کند او محور و عامل اصلی و نهایی در پدیدآیی امور متقابل و متضادی همچون ثروت و فقر؛ نیک‌بختی و شوربختی؛ شادی و اندوه و بسیاری مسائل مثبت و منفی زندگی خود است. قانون جذب همواره بر آن بوده تا با حذف‌کردن علل گوناگون فراانسانی که ازجمله مهم‌ترین آنها خواست و اراده الهی در سلسله نظام طولی هستی است، تمام توجه را به انباشته‌های ذهن بشری و خواسته‌های او متمرکز و محدود کند. این پنداره که زندگی افراد زیادی را در تسخیر خود دارد، با جایگزینی اصطلاح زیبایی چون «کائنات و جریان هستی» از ورود هرگونه علت فرامادی و حتی مادی‌ای که فراتر از سیطره اختیار انسانی است، در تحلیل رخدادهای مثبت و منفی زندگی این‌جهانی خودداری کرده و به‌واقع سرگرمی مناسبی را برای شهروند جامعه مادی‌گرا فراهم آورده است.

واژگان کلیدی: جِری و استرهیکس؛ قانون جذب؛ انسان‌محوری؛ کائنات؛ قدرت فکر بشری.

1. مقدمه

بر اساس پژوهش‌های انجام‌شده، قانون جذب قانونی است که تنها به افکار آدمی واکنش نشان می‌دهد. به دیگر سخن، مخاطب این قانون واقعیت جاری نیست، بلکه انباشته‌های مثبت و منفی ذهن آدمی است. بر این اساس هرگونه که فکر کنیم، واقعیت ما نیز همان‌گونه شکل می‌گیرد. اما پرسش اینجاست که آیا پذیرش قانون جذب در زندگی برای لحظاتی که اندوهگین و دردمند هستیم، گونه‌ای فرار از موقعیت قلمداد نمی‌شود؟ زیرا استرهیکس چنین می‌انگارد که اگر وضعیت کنونی انسان خوب بود می‌باید با تمرکز بر آن، به دوام و پایداری‌اش کمک کرد و چنانچه رویدادهای زمان حال ناخوشایند باشند، گریزی جز یافتن راهی به منظور عطف توجه به امور دیگر نیست؛ تا به تعبیر او توجه به آنچه ناخواسته (امر ناخوشایند، دردها و ناراحتی‌ها) دانسته می‌شود موجب افسردگی‌مان نگشته و شادی خودساخته ما را به حاشیه نراند: «شما توانایی دارید که توجه خود را معطوف به خودتان، بدنتان و چیزهایی که برایتان اهمیت دارد بکنید و آنچه دارد اتفاق می‌افتد را نادیده بگیرید»(هیکس، 1388: 123).

اگر روان‌شناسی مثبت در پی دیدن نیمه پُر لیوان و مدیریت ناگواری‌های روحی زندگی است (که اگرچه هیچ‌گاه آنها را نادیده هم نمی‌انگارد)، قانون جذب با چندین گام فراتر رفتن، به‌دنبال وارد کردن شادی‌های کوتاه‌مدت و با استفاده از کاربرد کلمه‌های به ظاهر زیبا و فریبنده پیرامون اموری همچون سلامتی جسم و ثروت‌اندوزی است؛ به‌گونه‌ای که دیگر جایی را برای اندیشیدن و توجه به امور ناخوشایند زندگی که می‌توانند تلنگری برای عدم دلبستگی به امور ناپایدار دنیوی به‌شمار آید باقی نگذاشته است. در این مقاله تلاش شده تا فشرده‌ای از دیدگاه‌های یک زوج جذب‌باور که در نشر آن اثر به‌سزایی داشته‌اند عرضه و بر پایه مبانی اندیشه دینی به چالش و نقد کشیده شود.

پیش از ورود به بررسی دیدگاه‌های جری و استرهیکس، نگارنده طرح دو نکته را لازم می‌داند: نخست آنکه در طی مطالعه کتاب‌های این زن و شوهر، مشخص گردیده که بیشتر آثار آنان تکرار مکررات یا دست‌کم اثری برگردان شده با عناوین و قالب‌های گوناگون است. همچنین بر اساس مقوله اخلاق در پژوهش، نگارش این سیاهه مختصر به معنای نادیده انگاشتن خوبی‌ها و گفته‌های کمابیش درست و نزدیک به‌حقیقت شخصیت محوری متن (استرهیکس) که در آثارشان مشاهده کردده‌ام نیست. شخص هیکس نیز به بُعد ارزشمند وجود انسانی معترف است و از اصطلاح وجود درونی (خویشتن برتر، جان یا روح) سخن می‌گوید که چیزی فراتر از بدن فناپذیر مادی است (هیکس، 1388: 40- 42؛ همو، 1388: 26- 27؛ همو، 1388: 19)؛ اما نگونبختانه از آن روی که مبنای ارائه دیدگاه‌های معنوی کنونی در حوزه مسائلی چون قانون جذب، مادی‌گرایی و کاربرد بیش‌ازحد واژگان انرژی و بسامد در راستای تبیین امور معنوی و فرامادی است، نمی‌توان یافته‌های چنین افرادی را نسخه‌هایی نجات‌بخش برای بشر عصر اضطراب و پریشان‌حال جهان نوگرا دانست؛ دردآورتر آنکه در آثار هیکس، حقیقتی چون مرگ که همگان ناگزیر از تجربه آن هستند و نمی‌توان از پیش خود و با نگرش دنیوی تحلیلی از آن داشت، با چنین قانونی به تبیینی شاد و این‌جهانی درآمده است.

2. شخصیت ‌شناسی و پیشینه

خانم استرهیکس (Esther Hicks) متولد 5 مارس 1948 شهر کوآلویل در ایالت یوتای آمریکا، سخنرانی انگیزشی و نویسنده شناخته شده در عرصه قانون جذب و موفقیت است. او با همسرش جری‌‌هیکس که در ۲۰۱۲ از دنیا رفت، در ۳۰ کشور جهان و ۵۰ ایالت، کارگاه‌های تخصصی‌ای در زمینه قانون جذب برگزار و حدود ۱۱ کتاب منتشر کرده‌اند. از زمانی که همسر هیکس مُرد، او در پی برخی پرسش‌های ذهن خود، کتابی ننگاشت. شاید بسیاری از مردم جهان نام استرهیکس را به‌سبب رواج قانون جذب از ۱۹۸۷ در زیرزمین خانه‌اش به یاد داشته باشند، چراکه او (به‌همراه همسرش) نخستین حلقه و سلسله نشر و گسترش قانون جذب در آن سال‌ها بود و مردم جهان را با آن نام آشنا کرد. نتیجه تلاش او و همسرش موجب ظهور مستند پُرفروش راز گردید؛ طرحی که نویسنده آن راندا برن و پشت پرده آن پنداره‌های استرهیکس و جری‌هیکس نهفته بود (هیکس، 1388: 17).

جری‌هیکس پس از مدتی تلاش برای رسیدن به خواسته‌های خود، با کتابی به‌نام «بیندیشید و پولدار شوید» از ناپلئون هیل روبه‌رو می‌شود و در زمینه ثروت به مطالعه می‌پردازد و به گفته خود، موفقیت فراوانی در این عرصه به دست می‌آورد؛ با این حال، در کاربست شیوه «جذب» به مطلبی هم اعتراف می‌نماید: «... حال که به گذشته می‌نگرم، می‌‌بینم آن آموزش‌ها اگرچه در مورد من و چند تن از همکارانم بسیار خوب عمل کرد، اما در مورد عده‌ای دیگر به هیچ‌وجه کارایی نداشت» (هیکس، 1388: 15- 16).

دلبستگی جری به مسائل فرامادی، انگیزه رشد آگاهی‌های استرهیکس شد و بر آن شدند تا تجارب جالب خویش از دانش جمعی، درک شفاف‌سازی و دریافت‌های معنوی را در اختیار همگان قرار دهند. نخستین کارگاه آنها با عنوان «هنر پذیرش» به شیوه همراه با هم‌کنشی یا تعامل، برای راهنمایان و شرکت‌کنندگان این گرایش فکری برگزار شد. هم‌اکنون در جهان توجه مردم به چرایی و چگونگی خوشبختی آموزگاران آگاهی معطوف شده است. در آن سال‌ها، هیکس به همراه جری، زاویه گسترده دید خود را مطرح کردند و بسیاری از منتقدان آنها این نگرش را نمی‌پذیرفتند؛ هرچند گفته می‌شود تفسیر هیکس و همسرش از قانون جذب، جامع‌ترین آموزشی است که در جهان عرضه شده است (هیکس، 1388: 23؛ www.zehnemodern.com).

 3. استرهیکس و هویت آبراهام

در آن روزها استرهیکس به همراه همسرش با خانمی به‌نام شیلا که گفته می‌شد با ارواح در ارتباط بود آشنا می‌شوند. هیکس روزی از آن زن می‌پرسد: چگونه می‌توان به‌شیوه‌ای مؤثرتر به اهداف در زندگی دست یافت؟ پاسخ آن زن این بود: با داشتن «ایمان و مراقبه». از آن زمان در هیکس عشقی پدیدار شد که به گفته خود توانست مزد تمام اشتیاق‌هایش را در آینده بیابد و با مجموعه‌ای از آگاهی‌های جمعی که از آن با نام آبراهام یاد می‌کند ارتباط برقرار کند. این آگاهی‌ها، بسامدهایی جمعی و فراجسمانی هستند که به‌تعالی هر شخص یاری می‌رسانند (هیکس، 1388: 25- 28).

استر و جری پس از انجام نه ماه مراقبه در روزهایی که مقارن بود با روز شکرگزاری (1985)، نخستین آشنایی خود را با آبراهام تجربه کردند. استرهیکس در این روزها می‌بیند که حس عجیبی دارد و سرش به آرامی به این سو و آن سو حرکت می‌کند. در سومین روز چنین حالتی، او می‌یابد که بینی‌اش عبارت «M-N-O-P» را در هوا ترسیم کرده است. جری‌هیکس بی‌درنگ در دفترچه‌اش این حروف اختصاری را این‌گونه می‌نگارد: «من آبراهام... راهنمای معنوی‌ات هستم» (هیکس، 1388: 31).

تعریف استرهیکس از آبراهام این است که او فردی مشخص نیست؛ بلکه خِرد جمعی است و افراد زیادی هستند که در قالب واژگان، با یک صدا و هماهنگی فکری سخن می‌گویند. بر اساس توصیف خود آبراهام، او یک خِرد منفرد نیست؛ آنگونه که ما خود را در جسم‌های جداگانه می‌یابیم. به‌واقع یک فرآیند فرامادی هشیاری وجود دارد که وقتی شخصی چیزی را می‌پرسد، نقاط هشیاری بسیاری با ابزار ارتباطی ما پیوند برقرار می‌کنند (همان).

واژه آبراهام با نوشته‌ها و گفته‌های خانم هیکس عجین شده و حتی نام مؤسسه‌ای است که او در 1986 پایه‌گذاری کرده است. در کتاب راهنمای درون که آموزه‌های آن توسط این موجود خیالی عرضه شده؛ آبراهام فرشته مهربان خداوند است که تلاش می‌کند مطالبی اساسی را با زبانی ساده و آسان‌فهم به مخاطبان انتقال دهد. در کتاب یادشده، آبراهام (هیکس) به‌گونه‌ای سخن می‌گوید که وجود روح و جنبه غیرمادی انسان و نیز عالم فراماده را پذیرفته است. بر این اساس، انسان پیش از ورود به عالم ماده، در قلمرو فراماده حضور داشته و زندگیِ آگاهانه‌ای را می‌گذرانده است. آنگاه که جهش ارتعاشی اندیشه‌ها با جسم مادی - که در زِهدان مادر جای دارد - همسو گردید، انسان متولد شد. به دیگر سخن، آنچه در پیش‌اندیشه و تصور بود، پس از آن واقعیت مادی یافت. نگاره و اندیشه در جسم مادی فرو رفت و بخش فرامادی، همانگونه که بود ماند و البته رشد کرد. در این کتاب، آبراهام می‌کوشد تا انسان‌ها وضعیت پیوندِ میان وجود مادی و فرامادی خود را درک کنند. آبراهام چنین می‌پندارد که بُعد فرامادی انسان «خدا و مبدأ» نیز نامیده می‌شود و انسان پس از تولد، کشش همان چیزی است که خداوند نامیده شده است.[1]

شگفت است انسان جوینده زیست معنوی، گفتار پیام‌آوران الهی را که دربردارنده معنویت راستین است وانهاده و سخنان و آموزه‌های شخصیت آبراهام را که به گفته وین‌دایر، برای شهروند جامعه غربی درک‌پذیر است، جامه عمل می‌پوشاند (هیکس، 1388: 13). وین دایر حتی در پیشگفتار خود بخواهید و به شما داده می‌شود آبراهام را چنان پیامبر الهی، واسطه‌ای می‌داند که آدمی را متوجه خاستگاه هستی – خداوند – می‌کند: «در اصل، هدف آموزه‌های آبراهام این است که به ما کمک کند در نهایت خضوع، به آن منشأی برگردیم که همه چیز از آن سرچشمه می‌گیرد و همه چیز نیز به آنجا بازمی‌گردد ... به هر حال آبراهام می‌تواند این خِرد فرزانگی را به شما عطا کند؛ به این شرط که بتوانید صددرصد به آن منشأ متصل شوید و هرگز در آن اتصال تردید نکنید» (هیکس، 1388: 14).

اشکال نهفته در این سخنان اینجاست که اگر آبراهام به‌عنوان خِردی جمعی و موجودی که فراتر از حس و جسمانیت است و چنان واسطه‌ای میان انسان و پروردگارش قلمداد می‌شود، این توانایی را دارد که حامل آموزه‌هایی برای زیست بهتر این‌جهانی باشد، پس چرا هیکس و پیروانش به پیامبران و اولیای الهی که قرن‌ها برای زندگی مادی و فرامادی بشر برنامه‌هایی عرضه کرده‌اند، ایمان نداشته و سخنی از آنها نگفته‌اند؟ اگر تجربه‌زدگی بیش از حد و علم‌گرایی افراطی اجازه اثبات و اعتقاد به چنین موجوداتی را به آقا و خانم هیکس نداد؛ بایسته است که گفته شود باور به چنین موجود پنداری از روی عقل امکان‌پذیر نیست که نمی‌توان او را حتی با ابزار حسی_ تجربی ثابت کرد. اگر شخصی ادعای الهام یا هرگونه ارتباط با فراتر از حس را دارد، عقل حکم می‌کند که باید بر این گفتار برهان اقامه کند.

به باور نگارنده آنچه هیکس به او رسید برای بسیاری از انسان‌ها نیز ممکن است و هیچ‌گونه فضیلتی میان حس‌گرایانی وجود ندارد که بستر فکری آنان تجربه و ماده است. آنچه هیکس بدان باورمند شد، بیش از حالتی درونی و خیال‌فام نیست. اگرچه بنا به گفته هیکس، آبراهام یک شخص نیست و خِرد جمعی محسوب می‌شود و می‌تواند آموزه‌هایی را در قالب امواج (آن‌گونه که در آثار خود بدان اشاره کرده) به اشخاص بدهد و سپس آنها این امواج و افکار را در قالب واژگان و عبارات عرضه کنند، اما هیچ راهی وجود ندارد که بتوان وجود این موجود نامتشخص را ثابت کرد. اگر هم گفته شود که او فرشته‌ای الهی است که اندیشه‌ها و آموزه‌هایی را به انسان افاضه می‌کند، مطلبی است که قرن‌ها فلسفه اسلامی با اثبات وجودی به نام عقل فعال آن را اثبات کرده است. بر این اساس آنچه هیکس از آن به‌عنوان پایه ارائه آموزه‌های خود پذیرفته نه تنها مسئله نوینی نیست، بلکه امری یکسره شخصی (همانند رؤیا یا کشف و شهود) است که باتوجه به مبانی عقلی و شرعی نمی‌تواند حجتی برای دیگران باشد. به‌واقع هیکس تا زمانی‌که استدلال کافی بر گفتار خود اقامه نکند، هرآنچه از وی گفته و نگاشته شود رمان و داستانی بیش نیست.

افزون بر این، آنچه بیشتر جویندگان معنویت نوین از آن غافل مانده‌اند باور به امور مجرد در بستر و چارچوب‌های مادی است. تا هنگامی‌که تجرد نفس و روح انسانی و نیز عالم فراماده و ویژگی‌هایش با دلایلی متقن برای افرادی که پوزیتیویسم و آمپریسم بر اذهانشان چیره گشته اثبات و روشن نشود، نمی‌توان تحلیل‌ها و گفته‌های آنان را در امور فرامادی درست دانست. به سبب قاعده سنخیت میان علت و معلول و مراتب هستی، چشمداشت اثرگذاری مجرد بر مادی بی‌واسطه لازم، نادرست است. این مطلب از آن روی گفته می‌شود که از سوی هیکس، اموری چون امواج و بسامدها که پدیده‌هایی یکسره مادی هستند، در تبیین اثبات آموزه‌های آبراهام که او را مجرد فرض کرده به‌کار برده شده است.

4. خداشناسی: نشاندن انسان به‌جای خدا (سلطه اومانیسم)

در برنامه‌ای ویدیویی، شخصی که مترجم کتاب استرهیکس به اسپانیولی است از او می‌پرسد: «آیا چیزی و هویتی به‌نام خدا وجود دارد که فکر کند، تصمیم بگیرد، خواسته‌های‌مان را گوش داده و به آنها پاسخ دهد؛ حتی اگر ما در هماهنگی با خواسته‌های خود نبوده و صددرصد مسئول کارهای خود باشیم؟».

او نخست می‌گوید که این خداوند است که انسان‌ها را آفریده؛[2] اما پس از اندکی پاسخش تغییری اساسی می‌یابد: «شما همانی هستید که خداست؛ هم در قالب فیزیکی و هم غیرفیزیکی. ترکیب شما و دیگران همان خداست؛ به این علت که خداوند آگاهی است که گسترش می‌یابد. انسان در ساخت تصویری از خدا، درواقع تصویر خویش را از (خود) دستکاری کرده؛ او خود را پست‌تر کرده و بر این اساس، انسان از چیزی که خداوند است، خود را جدا کرده است».

پنداشت او این است که انسان و خدا هر دو انرژی هستند، پس هیچ شکافی بین آنها وجود ندارد. هیکس انگاشته عبادت‌کنندگان هیچ‌گاه بین خود و خدایشان ارتباطی نخواهند یافت؛ چراکه از این راه مایه جدایی خود و خداوند می‌گردند. او شفاف، در پاسخ به پرسش «من کیستم»؟ می‌گوید: «شما خدا هستید... همان آفریننده جهان؛ خود را پست قلمداد نکنید» و انسان را در قالب جسمانی‌اش چنین فرض کرده است.[3] اگرچه عبارات هیکس آشفته و به‌گونه‌ای است که گاه از اتصال به سرچشمه هستی سخن می‌گوید، اما او آدمی را آفریننده‌ای می‌داند که به این سرمنزل مکانی- زمانی آمده تا خوشی برخاسته از هدایت سرچشمه بهزیستی را در راستای ورود به ویژگی‌های زندگی مادی حس کند؛ به‌واقع هیکس کار ویژه خداوندی را به انسان نسبت داده است: «هنگامی‌که تصمیم گرفتید به این جسم بیاید، می‌دانستید می‌توانید رقم بزنید و بیافرینید و این کره خاکی الهام‌بخش آفرینش ویژه شماست» (هیکس، 1388: 105- 106).

عبارت‌هایی مانند «این شما هستید که تجربه‌های زندگیتان را می‌آفرینید و شخص دیگری در آن دخالت ندارد» در پنداره قانون جذب به‌شدت مشهود است. به باور هیکس هرآنچه در سر راه انسان قرار می‌گیرد (خوب و بد)، با قدرت افکار به‌سوی او آمده و روشن است که در چنین تفاسیری از رویدادهای زندگی بشر، حضوری از خداوند به‌چشم نمی‌خورد: «... بسیاری از مردم رویدادهای ناخواسته‌ای در زندگی‌شان روی می‌دهد که نتیجه افکاری است مداوم که چندان هم قوی نیستند و عواطف نیرومندی هم پدید نمی‌آورند».

بر این اساس اگر هم بنا باشد تغییر خوشایندی در زندگی رخ دهد، این تغییر به‌دست انسان سپرده می‌شود؛ به‌گونه‌ای که با چرخشی تمام‌وکمال می‌توان شادکامی را به زندگی راه داد. این دیدگاه خبر از آن ندارد که جریان هستی ابتدا و انتهایی دارد و برای آفرینش شادی و غم تنها افکار، عامل پدیدآیی نیستند؛1 بلکه عوامل و اسباب فراوانی فراتر و یا در عرض آدمی وجود دارند که تدبیر و مدیریت آنها بیرون از حد توان اوست. بی‌شک انسان‌محوری، بزرگ‌ترین شالوده طرح قوانینی چون جذب است که شادکامگی‌های حباب‌گونه و کوتاه‌مدتی برای انسان امروزی به‌بار آورده است.

بر مبنای اندیشه دینی، پُرواضح است که سخن استرهیکس که «شما خدا هستید» چیزی جز فروکاستن جایگاه خداوند از مرتبه «وجوب وجود» به امکان نیست. حق‌تعالی در هیچ صفتی ازجمله آگاهی شریک و همانندی ندارد و صفاتش چنان ذات واجبش، واجب‌الوجود هستند. هرآنچه غیر اوست مرکب از کمال و نقص است و معلول و مخلوقی است که از ذات علتش صادر گردیده است. همچنین گفتار هیکس یکی دانستن معلول و علت و به تعبیری همان برآیند دور نیز است.

5. استرهیکس و قانون جذب

افزون بر اینکه استرهیکس نخستین مروج و پایه‌گذار قانون مشهور جذب دانسته شده، یکی از تفسیرهای قانون جذب نیز که کمتر به چشم می‌آید از استرهیکس است. اما پیش از ورود به آن باید دانست که استرهیکس از سه قانون عمومی کائنات سخن می‌گوید که در ارتباط با یکدیگرند:

الف. قانون جذب: هر چیزی، همانند خود را جذب می‌کند؛

ب. قانون دانش آفرینش عمدی: هرآنچه به آن می‌اندیشیم، باورمندیم یا انتظارش را می‌کشیم، رخ می‌دهد؛ چه آن را بخواهیم و چه نخواهیم؛

ج. قانون هنر پذیرش: من همانی هستم که هستم و مایلم همه چیزهای دیگر نیز همانی باشند که هستند:

«درک این سه قانون نیرومند کائنات و کاربرد عمدی آنها، شما را به رهایی نشاط‌بخشی می‌رساند... هنگامی که فهمیدید همه مردم، شرایط و اوضاع و حوادث و وقایع را خود از طریق افکارشان به زندگی خود دعوت می‌کنند، بنابراین بر طبق قصد و نیت خود زندگی خواهید کرد» (هیکس، 1388: 30).

به باور هیکس، اگر 17 ثانیه بر روی مسئله‌ای تمرکز شود، توجه کل هستی به‌سوی انسان برمی‌گردد و چنانچه این 17 ثانیه تا 68 ثانیه ادامه یابد، کل هستی به تکاپو فتاده تا برای فکرِ پدیدآمده راهی گشاید. (این فرآیند اگرچه ظاهری آسان دارد، اما گفته می‌شود که فکر، در همان 18 ثانیه نخست از تمرکز خود منحرف می‌گردد؛ حتی در 1440 دقیقه شبانه‌روز، دشوار می‌نماید که بر روی موضوعی خاص تمرکز صورت پذیرد). پس باید کوشید با تمرکزی 68 ثانیه‌ای، کائنات را به‌سوی خود کشاند تا هرآنچه در پوشش خوشبختی آرزو می‌کنیم، محقق گردد (هیکس، 1388: 145- 146).[4] از نظر هیکس، «جذب» فرآیندی سه مرحله‌ای دارد:

  1. درخواست آنچه می‌خواهید؛
  2. پاسخ کائنات به درخواست‌کننده؛
  3. هماهنگی ارتعاشی با خواسته‌ها یا همان اجرای هنر گشودن در و اجازه ورود به آنچه درخواست شده است (هیکس، 1388: 81- 82؛ گل‌پرور، 1387: 3- 4).

مرحله سوم از آن روی اهمیت دارد که تا ارتعاش‌ها با درخواست‌شده همسو نباشد، دستیابی به آن ناممکن است. به‌عنوان نمونه: احساس نیاز به پول و احساس دریافت آن، دو ارتعاش متفاوت به‌شمار می‌آیند. پس می‌باید با بهبود احساس، به سطح انرژی دلخواه و هماهنگ با خواسته دست یافت (هیکس: ghanunejazb.ir). در کتاب راز شاخصه‌هایی پیرامون قانون جذب ارائه شده که در این مجال نیازمند ارائه است:

  1. افکار مانند آهن‌ربا، همانند خود را جذب می‌کند؛ مثبت، مثبت را و منفی، منفی را (افسرده‌دل افسرده کند انجمنی را)؛
  2. اندیشه به انرژی و نیروی مادی مبدل می‌گردد؛ خوب و بد، سالم و ناسالم؛
  3. اندیشه، علت و دیگرِ امور معلول به‌شمار می‌آیند؛ به سخنی دیگر، ذهن علت و اوضاع و احوال معلول‌اند (برن، 1389: 13).

بر این اساس، هرآنچه به زندگی راه می‌یابد (با توجه به نگاره‌های ذهنی) این خود هستیم که آن را جذب می‌کنیم. طراحان و پیروان جذب بر این باورند که این قانون از آغاز هستی شروع گشته و همواره باقی است. شگفت است؛ آنهایی که ثروتمند شده‌اند، آگاهانه یا ناخودآگاه از چنین قانونی بهره برده‌اند. جذب‌انگاران چنین می‌پندارند که اندیشه انسان آهن‌ربا است و بسامد دارد. در این راستا هرچه همانند یکدیگر باشد، به‌سوی خود جذب خواهد شد. قانون جذب قانونی طبیعی است، موضوعی غیرشخصی است، بد و خوب را نمی‌بیند و دقیق و بی‌کم و کاست است؛ اندیشه‌ها را دریافت کرده و همان‌ها را به‌عنوان تجربه زندگی به انسان بازمی‌گرداند. این قانون به کلمه‌های منفی‌ای چون «نه» و «نمی‌خواهم» واکنش نشان نمی‌دهد؛ بلکه برداشت او به عکس است:

  • نمی‌خواهم دیر برسم؛
  • می‌خواهم که دیر برسم.

بر مبنای فیزیک کوانتوم، «هستی» از اندیشه پدید آمده و وقتی انسان به چیزی می‌اندیشد، فرآیند آفرینش در کار است. تمامی موجودات هستی بر اساس قانون جذب زندگی می‌کنند؛ اما تنها انسان است که به آن آگاهی دارد. فرِد آلن وولف، متخصص فیزیک کوانتوم بر این باور است که حتی بی‌دخالت ذهن، جهان هستی نمی‌تواند وجود داشته باشد و ذهن است که آنچه استنباط می‌شود، شکل می‌بخشد؛ پس اندیشه، علت اصلی (تامه) همه پدیده‌ها است.

6. نقد و ردّ

دنیوی‌اندیشی نه راهی برای پذیرش فراماده برای انسان عصر نو گذاشت و نه توان آن داشت که این مرتبه از هستی را از زندگی بشر به گونه کامل حذف کند؛ بلکه برزخی حبابی پدید آورد که سرانجام انسان سرگردانِ مغرب‌زمین، ماورا را در دنیا جست‌وجو کند. قانون جذب پنداره‌ای با پایه و بستر مادی است که فرآیند خود را به‌گونه‌ای مجرد تبیین می‌کند و تا آنجا پیش می‌رود که ذهنِ انسانی را که خود یکی از آفریده‌های مجموعه هستی است، علت تامه پدیده‌ها و رخدادهای مادی قلمداد می‌کند. این قانون نه سنخیتی میان علت و معلول می‌بیند و نه معلول را در جایگاه معلولیت؛ بلکه جامه علت بر اندام آن نیز می‌پوشاند. از مادی چشم‌داشت نتیجه فرامادی دارد و پاسخ درخواست‌ها و آرزوهای بشری را از کائنات - نه آفریدگار آن – بدون اثبات اینکه چگونه توانش واکنش به کنش‌های انسانی را دارد، مطالبه می‌کند. باورمندان به قانون جذب آن را همانند قانون گرانش نیوتون (جاذبه) دانسته و تفسیر می‌‌کنند. قانون گرانش قانونی عمومی و فراگیر است که در سراسر کره زمین یکسان عمل می‌کند.[5] یک نقد نقضی بر پیروان این پنداره بسنده است که اگر جذب مانند جاذبه، عمومی است و می‌باید برای همگان یکسان عمل کند، چرا شمار زیادی از افرادی که شرایط قانون جذب را در زندگی رعایت کرده و آن را به‌کار بستند به نتیجه‌ای دست نیافتند؟[6] افزون بر این، پرسشی اساسی این است که چرا پیروان جذب، بیش از همه به لذت‌ها و خوشبختی‌هایی چون ثروت، موفقیت‌های شغلی، احترام و نگاه و نگرش دیگران به انسان و سلامتی توجه دارند و هیچ‌گاه از نیک‌بختیِ فرامادی سخنی به میان نیاورده‌اند؟ به‌واقع تمام همت راز، این نکته انسان‌محورانه است که تنها اوست که آفرینشگر سرنوشت خویش است؛ نیل دونالد والش این گفته را بهتر تبیین کرده است: «تخته‌سیاهی در آسمان وجود ندارد که پروردگارِ عالم، قصد شما در زندگی را روی آن نوشته باشد... بنابراین هدف و قصد شما همان چیزی است که خود می‌گویید و خود مشخص می‌کنید» (برن، 1389: 187).

6. 1. سیر پیدایش فعل اختیاری در جهان هستی

تبدیل فکر به پدیده (شیء) سخنی است که از سوی مروجان قانون جذب بسیار شنیده شده است. چنین گفته‌هایی بی‌آنکه فرآیند آن شفاف‌ شود، سخنی چندپهلو و بی‌اساس است. آیا اندیشه‌های بشری توان تبدیل به پدیده‌های بیرونی به‌گونه مستقیم را دارا هستند یا اینکه اندیشه و نگاره‌های ذهنی، خاستگاه و سرچشمه حرکت و کردار انسان در زندگی او می‌گردند که البته فاصله میان مطلوب و هدف (نتیجه و پدیده بیرونی) بسیار و شامل عوامل درونی و بیرونی است که از دایره اختیار و دانش انسان بیرون و دور از دسترس هستند. به دیگر سخن و با زبان عقل، برای اینکه عمل و رفتاری اختیاری از سوی انسان سر زند، به ترتیب پنج مرحله می‌باید پشت سر گذاشته شود:

تصور + تصدیق (به خوب بودن کار) + شوق + اراده + فعالیت نیروی عضلانی = صدور فعل

بر مبنای آموزه‌های فلسفه اسلامی، برای انجام یک کار، نخست آن را در ذهن تصور کرده و پس از بررسی فایده‌مندی و ارزش انجام آن، آن را تصدیق می‌کنیم. در انسان دو قوه حیوانی با نام‌های محرِکه و مدرِکه وجود دارد. قوه محرکه خود بر دو قسم برانگیزاننده (باعثه) و انجام‌دهنده (فاعله) است. محرکه برانگیزاننده نام دیگرش شوقیه است که دو قسم دارد: شهوانیه و غضبیه. درواقع قوه شوقیه به این سبب که انگیزه حرکت را پدید می‌آورد، علت غایی حرکت نیز به‌شمار می‌آید. این قوه با قوه خیال همکاری نزدیک دارد؛ چراکه هرگاه صورت پدیده مطلوب یا نامطلوبی در خیال نقش بندد، صورت خیالی موجب می‌شود که قوه محرکه نیز به‌کار افتد و بدن را برای انجام فعل تحریک کند. پس از پیدایش شوق، اراده برای انجام فعل آماده می‌شود. سپس قوه انجام‌دهنده (فاعله) که وظیفه حرکت عضلات را بر عهده دارد و در تمام اعضای بدن پراکنده است، واپسین مرحله را محقق می‌گرداند (ملاصدرا، بی‌تا: 8/130؛ سبزواری، بی‌تا: 294؛ حسینی سرایی و دیگران، 1386: 123).

تا اینجا روشن می‌شود که فعلی انسانی برای پیدایش، نخست می‌باید مراحل یادشده را از سر بگذراند. اما این پایان کار نیست، بلکه برای پدیدآیی پدیده و رویدادی در جهان ماده، به تمام زنجیره علل و معلول‌ها باید نگریسته شود. انسان جزئی کوچک از پدیده‌های جهان هستی است و خود یکی از علل ناقصه در سلسله علل طولی به‌شمار می‌آید. همان‌گونه که وجود انسان از پیش خود طراحی نشده، صفات وجودی او نیز این‌گونه بوده و هرآنچه خودِ او طراحی می‌کند، متوقف بر سلسله‌ای از علل پیشین است؛ بر این اساس نخست باید مطلبی را در نظر داشت:

  • «اختیار» از اوصاف انسان است؛
  • اوصاف انسان محدود است؛

 ... «اختیار» محدود است.

علت‌های بیرون از وجود انسان گوناگون‌اند؛ به‌گونه‌ای که اگر تنها قلمرو مادی و جهان طبیعت را بنگریم، جملگی در مجموعه علل زمینه‌بخش و بسترساز (مُعِدّه) جای می‌گیرند. علت‌هایی این‌چنین می‌توانند دربردارنده شرایط زمانی، مکانی و هرآنچه باشند که تحقق یک فعل را در طبیعت فراهم می‌گرداند. اما علت فرامادی اگر بخواهد بی‌واسطه نگریسته شود به خواست، مشیت و ذات الهی بازگشت کرده و چنانچه علل واسطه که نقش مجرا و انتقال‌دهنده فیضِ وجودِ فعل را ایفا می‌کنند نیز لحاظ گردند، بی‌شمار خواهند بود. با این تحلیل، قانون جذب تا چه میزان می‌تواند در زندگی بشر و نوع نگرش و اندیشه او در انجام کارهایش کارگر باشد؟ به باور نگارنده چنین می‌نماید که قانون جذب علاوه بر اینکه از دلایل علمی معتبر در اثبات جایگاه خود دور مانده و هنوز در حد ادعا و فرضیه مطرح است، جعل اصطلاحی بیش نیست.

6. 2. مغز مادی و بسامدهای مجرد

جذب‌باوران پنداشته‌اند مغز انسان مانند یک آهن‌ربا عمل می‌کند و هرچه او بیاندیشد ضروری است که جذب گردد. سومین مرحله‌ای که هیکس از فرآیند قانون جذب ارائه کرد نیز هماهنگیِ ارتعاشی میان درخواست‌کننده و درخواست‌شده بود؛ پیوندی که از سوی مغز با فرستادن تشعشعات و بسامدها با آنچه در بیرون می‌باید تحقق یابد برقرار می‌گردد.

می‌پذیریم که با پژوهش‌های علمی ثابت شده که مغز دارای بسامدهایی است. این بسامد بی‌شک نمی‌تواند مجرد باشد، چراکه سنخیت میان معلول و علت ایجاب می‌کند که چون مغز مادی است، آنچه از او صدور می‌یابد نیز مادی باشد. اکنون پرسش این است که آیا در اساس این مغز است که فرآیند اندیشه یا به اصطلاح جذب و تحقق آرزوها را انجام می‌دهد؛ یا آنکه مغز ابزاری است که ذهن به کمک آن تصور می‌کند، می‌اندیشد و آنچه می‌خواهد را محقق می‌گرداند؟

فیلسوفان ذهن در ارتباط «ذهن» و «مغز» دو دیدگاه کلی ماده‌انگار و دوگانه‌انگار را مطرح می‌کنند. دیدگاه دوگانه‌انگار، خود به دو دسته دوگانه‌انگاری جوهری (دکارتی) و دوگانه‌انگاری ویژگی‌ها تقسیم می‌شود. در دوگانه‌انگاری جوهری، انسان موجودی دوبعدی است که دارای ذهنی غیرجسمانی و بدنی جسمانی است. در این میان آنچه با عنوان حالات ذهنی شمرده می‌شود (تصور، استدلال و استنتاج) با بدن سنخیتی ندارند؛ پاول چرچلند می‌گوید: «ادعای مشخص این دیدگاه (دوگانه‌انگاری جوهری) این است که هر ذهنی پدیده‌ای غیرجسمانی و متمایز است؛ بسته‌ای منفرد از جوهر غیرجسمانی... واحدی منفرد از ماده ذهنیِ یکسره متمایز از جسم مادی ما».[7]

برخی فیلسوفان ذهن در تحلیل این انگاره، ذهن (نفس) را موجودی تقسیم‌ناپذیر دانسته که حس و ابزار حسی، هیچ‌گاه توان شناخت این جوهر فرامادی را ندارند و از دیگر سویی چینش‌های ماده (مغز) هراندازه پیچیده باشند، توانش اندیشه‌ورزی و آگاهی را نخواهند داشت (مسلین، 1390: 7- 12).[8] در اندیشه اسلامی نیز مغز هراندازه دارنده ویژگی‌های شگفت و والایی باشد، تنها ابزاری در خدمت ذهن (نفس) به‌شمار می‌آید. بنابراین اگر هم چیزی به‌عنوان جذب در زندگی بشر وجود داشته باشد، فرآیندی چندمرحله‌ای است که پس از گذر از مراحل گوناگون در دو بُعد مادی و مجرد به تحقق خواهد پیوست. به دیگر سخن، تعبیر جذبِ آرزوها توسط مغز عبارتی مجازگونه است که حقیقت مسئله را به‌کلی نادیده گرفته است. خواسته‌ها و آرزوهای بشری که نخست در ذهن نقش می‌بندند، پس از گذراندن مراحل گوناگون نظری و عملی در جهان بیرون وجود خواهند یافت و هیچ‌گاه مغز به تنهایی شایستگی دستیابی به آنچه آرزو می‌کنیم را نخواهد داشت.

7. نتیجه‌گیری

قانون جذب علاوه بر بی‌پایگی علمی، هویت ثابت و یکسانی در نگرگاه مروجانش ندارد. برخی این قانون را قانونی تنها ذهنی _ فکری دانسته و از عمل در آن هیچ سخنی به میان نیاورده‌اند، و گاه قانون جذب در چرخشی معنایی، مقوله عمل را بیشتر اهمیت بخشیده است. در تفسیر نخست گفته می‌شود که هرچه در ذهن دیده شود همان در دستان انسان می‌آید. پس از آنکه افراد بسیاری این قانون را در زندگی به‌کار بسته و نتیجه‌ای نیافتند، پرچمداران جذب، عمل‌کردن را نیز به آن افزوده، به‌گونه‌ای که آن را شرط کافی در تحقق قانون جذب معرفی کردند. در این صورت این مغز نیست که کارها را انجام می‌دهد، بلکه با همان نگرش و تفسیر فراگیر عقلی، نظر و عمل در کنار هم علت پیدایش یک پدیده در زندگی شخصی و اجتماعی انسان‌ها گشته و دو شرط لازم و کافی را ایفا می‌کنند.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

جايگاه انسان كامل در نظام هستي از منظر عرفا

جايگاه انسان كامل در نظام هستي از منظر عرفا

اين نوشتار با روش توصيفي-تحليلي به جايگاه انسان كامل در نظام هستي ا ز منظر عارفان مسلمان پرداخته است. از منظر آنان انسان كامل، خليفه حق‌تعالي، قطب عالم امكان و واسطه دريافت فيض از حق‌تعالي است. به عقيده بسياري از عرفا، انسان كامل به منزله روح عالم هستي مي‌ماند؛ همان‌گونه که روح امور بدن را تدبير مي‌كند، انسان كامل هم امور عالم را تدبير مي‌نمايد؛ گرچه به لحاظ بشري خود وي توجه نداشته باشد. هرگاه انسان كامل از عالم دنيا به عالم آخرت منتقل شود، خزائن الهي نيز به آن عالم منتقل خواهند شد، بساط عالم ماده جمع خواهد شد و رستاخيز قيام خواهد كرد. اين باور اهل تصوف، با عقايد شيعي، بسيار هماهنگ است؛ زيرا روايات شيعي نيز در اين معنا، صراحت دارد كه هرگاه حجت خدا از روي زمين ارتحال يابد، زمين متلاشي خواهد شد؛ ويژگي‌هاي كه از زبان اهل تصوف براي اهليبت بيان شده است، حاكي از اين مطلب است كه از منظر آنان انسان كامل، منطبق بر اهلبيت (ع) مي‌شود.
حقيقت متعالي و تعينات آن

حقيقت متعالي و تعينات آن

حقيقت متعالي، حقيقتي است كه از هر قيدي رها است؛ از اين حقيقت به غيب الغيوب و هويت مطلقه و وجود من حيث هو هو، نيز تعبير كرده‌اند. اين حقيقت در مرتبه اطلاق هيچ حكمي را نمي‌پذيرد، به همه موجودات نسبت يكسان دارد؛ اما از لازمه آن، علم به ذات و شعور به كمال ذاتي و اسمائي است. علم به ذات موجب، افتادن بي‌تعين در دام تعين مي‌شود.
جایگاه عقل در نظام سلوکی عرفا

جایگاه عقل در نظام سلوکی عرفا

عقل در نظام سلوکی عرفا، دارای دو جایگاه مجزا است. عقل در مراحل ابتدایی سلوک هدایتگر، راهگشا و روشنگر است؛ اما در مراحل عالی‌تر سلوکشان هدایتگری و راهبری از عقلانیت و تعقل جدا می‌شود؛ در این راستا باید توجه داشت که منزلت عقل نفی نمی‌شود، بلکه عقلانیت در صیرورت وجودی عارف به امری فراعقلی و نه غیرعقلی تبدّل و تحول می‌یابد. متاسفانه نزد برخی راهروان طریق سلوک این امر به مثابه ضد عقلی بودن تعالیم عرفانی تلقی می‌شود، حال آن‌که میان امر فراعقلی و امر غیر عقلی تفاوت و تمایز معناداری است که می بایست مورد توجه و تأمل عرفان پژوهان و سالکان راه قرار گیرد؛ در این مقاله ضمن پرداختن به مفهوم انسان‌شناختی و وجودشناختی مفهوم عقل، به تفاوت و تمایز میان این دو ساحت اشاره و لوازم معرفت شناختی آن استخراج خواهد شد.
الگو رویش اعتقادی افراد و جریانات از منظر قرآن کریم

الگو رویش اعتقادی افراد و جریانات از منظر قرآن کریم

قرآن کریم با استفاده از آیات خویش انسان را به‌سوی کمال سوق می‌دهد؛ پس باید بر طبق این فرمان‌ها روند زندگی را در مسیر رویش قرارداد. با بررسی و تحلیل الگوی رویش می‌توان اصلی‌ترین نقش را در خود فرد و آن جامعه جستجو کرد که ایمان را در درون خویش حس نمودند و فطرتشان علی‌رغم، القائات منفی افراد دیگر، ایشان را به این مسیر نزدیک نمودند، مانند همسر فرعون که با توجه به محیطی دور از معنویات، به دیندار شد...

پر بازدیدترین ها

رشد معنوی انسان از منظر قرآن و حدیث

رشد معنوی انسان از منظر قرآن و حدیث

این پژوهش نشان می‌دهد که ایجاد رابطه درست بین فرد و مسائل خود، ایجاد رابطه درست بین فرد و دیگران و ایجاد رابطه با خدا و کسب آرامش در پرتو آن از آثار رشد معنوی است؛ همچنین، تفکر، ایمان، انجام خوبی و ترک زشتی از علل رشد معنوی و جهل، کفرورزی و پیروی از شهویات از موانع رشد معنوی است.
سنخ‌شناسی عشق در اندیشه‌ی مولوی و کریشنا مورتی

سنخ‌شناسی عشق در اندیشه‌ی مولوی و کریشنا مورتی

عشق در عرفان مولوي و کریشنامورتی اهميت والايي دارد؛ مولوی و کریشنا ویژگی‏‌هایی را برای عشق شمرده‏‌اند...
عرفان اشو

عرفان اشو

انسان از منظر کریشنا مورتی

انسان از منظر کریشنا مورتی

کریشنامورتی در جای‌جای گفته‌های خویش به موضوع دانستگی اشاره می‌کند و سرانجام پند او این است که باید از هر دانستگی رها شد تا آزاد گشت و انسان شد...
جایگاه عقل در نظام سلوکی عرفا

جایگاه عقل در نظام سلوکی عرفا

عقل در نظام سلوکی عرفا، دارای دو جایگاه مجزا است. عقل در مراحل ابتدایی سلوک هدایتگر، راهگشا و روشنگر است؛ اما در مراحل عالی‌تر سلوکشان هدایتگری و راهبری از عقلانیت و تعقل جدا می‌شود؛ در این راستا باید توجه داشت که منزلت عقل نفی نمی‌شود، بلکه عقلانیت در صیرورت وجودی عارف به امری فراعقلی و نه غیرعقلی تبدّل و تحول می‌یابد. متاسفانه نزد برخی راهروان طریق سلوک این امر به مثابه ضد عقلی بودن تعالیم عرفانی تلقی می‌شود، حال آن‌که میان امر فراعقلی و امر غیر عقلی تفاوت و تمایز معناداری است که می بایست مورد توجه و تأمل عرفان پژوهان و سالکان راه قرار گیرد؛ در این مقاله ضمن پرداختن به مفهوم انسان‌شناختی و وجودشناختی مفهوم عقل، به تفاوت و تمایز میان این دو ساحت اشاره و لوازم معرفت شناختی آن استخراج خواهد شد.
Powered by TayaCMS