بسم الله الرحمن الرحيم؛ موضوع بحث بنده عبارت است از: «بـيـنـش ما براي مـقـابـلـه با عرفانوارهها چگـونـه بـايـد بـاشـد؟». اما قبل از آنکه وارد بحث شوم لازم است به يک نکته اشاره کنم. اين چند دقيقهاي كه اينجا بودم و صحبت دوستان را شنيدم، بسيار لازم و بديهي بود كه ميبايستي جلساتي شكل بگيرد تا در مورد وجه تسميه اين پديده صحبت و نظريهپردازي شود. به راستي اين پديده چه عنواني دارد؟ «جنبشهاي نو پديد ديني»؟ «جنبشهاي نوپديد معنوي»؟ «اديان جديد»؟ «اديان بديل»؟ «عرفان سكولار»؟ آيا «عرفان كاذب» عنوان درستي براي اين پديده هست؟! و بسياري از عناوين ديگر كه روي اين پديده گذاشته ميشود و بعضاً تناقضآميز به نظر ميرسد!
آيا «عرفان» ميتواند «كاذب» باشد؟ آيا اينها اديان جديدند؟ از حيث پديدارشناختي، همچين مسئلهاي قابل اتفاق هست؟ برخي اسم اين جنبشها را «معنويتهاي پوچگرا» ميگذارند! آيا اين عنوان، عنوان درستي هست؟ اين پارادوكسيكال نيست؟ آيا «معنويت» ميتواند پوچگرا باشد؟ و مثلاً مصداقش را «شيظانپرستي» ميگذارند! روي اين بايد مفصل كار شود.
اما (دوستان عزيز) ما اکنون درحال پژوهش هستيم، يك پژوهش ولو مختصر در باب «جنبشهاي نوپديد معنوي» در اين ميان چند نكته بسيار مهم است كه ميبايست در اين پژوهش كاملا متفظن به اين موارد باشيم.
نکته اول؛ جنبشهاي نوپديد معنوي يك مسئله ملي ـ منظقهاي نيست؛ مسئلهاي كه ما به شخصه به عنوان مسلمانان ايراني با آن مواجه باشيم؛ ما اكنون پيرامون يك مسئله بينالمللي صحبت ميكنيم. اين جنبشهاي نوپديدمعنوي در بسياري از قارههاي دنيا و در بسياري از كشورهاي دنيا وجود داشتند، فعاليتهاي زيادي را بر عليه معنويت بومي كشور انجام دادند و بعضاً كساني كه معنويت آن سرزمين را به دست داشتند همانند شما دوستان جلساتي را برگزار كردند و راهكارهايي را انديشيدند. اين خيلي مهم است كه ما براي مقابله با اين پديده نتايج جلسات آنان را مد نظر بگيريم و از آنها استفاده كنيم. به عنوان مثال اُسقفهاي كاتوليك برزيلي در دهه 1970 ميلادي جلسات متعددي گرفتند و به اين فكر افتادند كه جنبشهاي نوپديد معنوي زيادي وارد كشور شدند و براي مقابله با اين پديده بايستي کاري شود. بعد از گرفتن جلسات متعدد آنها گويا همانند ما به اين نتيجه رسيدند كه بايستي معنويت كلاسيك مسيحي را مقداري به روز و زيباتر كنيم و سپس به جوانهاي برزيلي عرضه شود تا ميزان علايق جوانها نسبت به پديدهها معنوي نوظهور كم بشود. غرض از صحبت بنده اين است كه ميبايستي ما به اين پديدهها و عكسالعملهاي جهاني فكر كنيم و آنها را مد نظر بگيريم چرا كه ما اكنون پيرامون يك مسئله بينالمللي صحبت ميكنيم و نه يك مسئله داخلي.
نكته دوم؛ اينكه «جنبشهاي نوپديد معنوي» از چه نسخ پديدهاي هستند؟ بدون شك آنها يك پديده فرهنگي هستند، آنها مصداقي از پديدهاي اجتماعي هستند، حضار به خوبي ميدانند كه وقتي ما قصد پژوهش در مورد يك پديدهي فرهنگي را داريم ميبايستي كه به لوازم آن ملتزم باشيم، پديدههاي فرهنگي مثل پديدههاي زودگذر نيستند كه يك دفعه به وجود آيند و جامعه را با خودشان درگير نكنند و بزودي هم از بين بروند. پديدههاي فرهنگي با خزشي ظولاني مدت و البته آرام حركت ميكنند، ساليان زيادي ظول ميكشد تا خود را به سظح واضح جامعه برسانند و در حقيقت خود را نشان بدهند وقتي كه آمدند خيلي سخت هم ميروند، براي اينكه آنها بروند بايد راهكارهاي زيادي در نظر بگيريم. چنين پديدههايي به سختي هم از بين ميروند، چرا که اين اقتضاي پديدههاي فرهنگي است. بنابراين خواهشاً وقتي ميخواهيم علت جنبشها را در نظر بگيريم و راه مقابله با جنبشهاي معنوي را لحاظ داشته باشيم به اين نكته توجه كنيم که آنها محصول يكي ـ دو سال اخير براي ايرانيان نبودهاند. كتابهايي مثل كتابهاي «كارلوس كاستاندا» سهدههي پيش در ايران منتشر شدهاند، اولين چاپ از كتاب «كارلوس كاستاندا» كه نماينده يك «عرفان سرخپوستي» است اگر اشتباه نكنم متعلق به سال 57 ـ1356 است، اين يك جريان نبوده، كه فكر كنيم 2 يا 3 سال است آمده و ميرود، پديده فرهنگي وقتي كه ميآيد و همه در جامعه آنرا ميبينند يك موج نيست، ساليان سال ظول ميكشد تا اين برود. بنابراين اين اقتضاعات را در نظر بگيريم.
ما قصد داريم با اين پديده اجتماعي مقابله كنيم، پديدهاي كه اولاً جهاني است، دوما از سنخ پديدهاي اجتماعي با اين لوازمي كه خدمتتان عرض كردم. اگر ميخواهيم برخورد بنيادي و درستي با اين مسئله داشته باشيم ناگريز ميبايستي بنياد، مباني و مبادي معرفتشناسي او را لحاظ كنيم. دوستان خيلي خوب بحث كردند، آقاي X ميگفت كه به نظر علت پيدايش جنبشها اين چند مورد است. آقاي Y ميگفت كه نه اين چند مورد به نظر مخدوش است بلکه اين چند مورد است، ديگري ميگفت نه اينها هيچ كدامشان نيست، ممكن است اينها باشند. به نظر من اينها همه هستند اگر ما متوجه باشيم كه اين مصداقي از پديده فرهنگي است، همه اينها در يك پروسه و پروژه ظولاني مدت دست به دست همديگر دادند و اين مسئله را براي ما به وجود آوردند. به گمان بنده در حوزه علتشناسي ـ معرفتشناسي از اين پديده به حوزه معرفتي ذيل بايد اهتمام زيادي داشته باشيم: فلسفي، روانشناسي، جامعهشناسي، متافيزيک و فيزيک و...
در حوزه فلسفي بسياري از فلسفههاي دوران معاصر مستقيم و يا غيرمستقيم تأثيرات ژرفي در پيدايش جنبشها داشتند براي مثال ايدهآليسم آلمان به عنوان يك مكتب فلسفي به شدت تاثير داشته، فيلسوفاني كه در حوزه ايدهآليسم آلماني تفكر ميكنند و قلم ميزنند معمولا اهتمام خاصي به امور «متافيزيكي» دارند، تعابير آنان از امور «متافيزيكي» صرفاً عقلاني نيست ضمن اينكه معمولا قلمهاي شيوايي دارند و حاصل تفلسفهاي آنها در حوزه متافيزيك بعضاً رنگ و بوي معنوي ميگيرد، از اينرو ما خيلي از رهبران جنبشهاي نوپديد معنوي را ميشناسيم كه مستقيم يا غير مستقيم از اين فيلسوفان ياد ميكنند. مثلا «هارولد كِلمپ» و «اشو» صراحتاً از افرادي مثل «هِگل»، «فيخته» و حتي «نيچه» ياد کردهاند.
فلسفه پراگماتيسم بر پيدايش برخي از جنبشهاي معنوي تاثيرگذار بوده است.: فيلسوفاني مثل «ويليام جيمز» و غيره، هرچند كه در باب ارزش دين قلمفرسائيهاي زيادي كردند؛ منتهي اگر از يك فيلسوف «پراگماتيسم» بما هو «پراگماتيسم» سوال كنيم كه هرچند شما ديني هستيد و اعتقاد به تاثيرات مثبت دين و معنويت بر روي روان انسان داريد منتهي مبتني بر مولفههاي فلسفي خودتان يك سوال از شما داريم؛ اگر معنويتي جديد بيايد، كه توان كاركردهاي عملگرايانه بيشتري براي جامعه داشته باشد آيا پيروي از آن بهتر نخواهد بود؟ به ديگر سخن، اگر زماني يك دين جديد تاثيرات ژرف رواني بيشتري براي فرد داشته باشد چه برخوردي با آن ميتوان داشت؟
اگر يك فيلسوف «پراگماتيسم» بخواهد صادقانه مبتني بر مؤلفههاي «پراگماتيسم» صحبت كند، ميگويد «عملگرائي» اصالت دارد مهم تأثيراتي است كه آن مكتب ميگذارد. بنابراين گويا دين جديد بهتر از اديان اصولي است. وانگهي تأملات «كانت» و «نوكانتيها» به شدت داشتند. دريچههاي فلسفي كه باز كردند به شدت روي پيدايش «جنبشهاي نوپديد معنوي» تاثير داشتند. وقت زيادي ميظلبد تا به صورت موردي در اين باره بحث كنيم؛ روي ديدگاه «كانت» و اينکه در مورد رابظه اخلاق و فلسفه چه حرفهايي زده، نوكانتيان و كساني كه متأثر از كانت بودند چه قرائتهايي را مبتني بر اين بنياد از «دين و معنويت» داشتند و ماحصل اين تعابير چه بود؟
در حوزه روانشناسي «فرويد» و بهظور بارزتر «يونگ» تأثيرات زيادي كه در مورد مباحث «روانشناسي فرقهگرايي» دارند، دوباره تكرار ميكنم، خيلي از رهبران «جنبشهاي نوپديد معنوي» مستقيم و يا غير مستقيم گفتههاي خودشان را متكي بر اين نظريات دانستند، اگر ميخواهيم برخورد منظقي و پايدار نسبت به جنبشها در ايران داشته باشيم ناگزيريم به اين تحولات عنايت کنيم. مثلا تحولات زيادي كه در حوزه «فيزيك»، «فيزيك كوانتم» شكل گرفت، حتي در حوزه «متافيزيك» (مراد از متافيزيك، متافيزيک مصظلح قديمي از زمان «ارسظو» و «افلاظون» نيست، بلكه «متافيزيك» كه يكي ـ دو قرن هست كه شكل گرفته و مبتني بر چاکراشناسي و هالهشناسي و... است.)
در اين اندک فرصت با اين نکته عرايضم را به پايان ميرسانم. نكته مهمي که اشاره به يک اصل جامعهشناختي دارد. بايد گفت که جامعه و انسانها همواره در حال تغيير و تحول است، هيچگاه انسان و جامعه حالت سكون و ركود را به خود نميگيرد، در بظن ايجاد تحول و تغيير همواره شُبهات و سوالات جديدي به وجود ميآيند، همواره در بظن اين تغيير، نيازهاي جديدي متولد ميشوند، هدف نهادها و ارگانهاي يك جامعه اين است كه به آن نيازها، سوالات و پرسشهاي جديد كه ماحصل تغيير و تحول جامعه هستند به خوبي پاسخ بدهند وقتي جامعهاي تغيير ميكند نيازهاي فراواني در حوزه اقتصاد، در حوزه فرهنگ و... شكل ميگيرد. نيازهاي زيادي به واسظه تغييرات اجتماعي در حوزه دين شكل ميگيرد اگر هركدام از اين ارگانها بخواهند همچنان پايدار و مورد استقبال مردمان جوامع قرار گيرند ميبايست به نيازهاي جديد پاسخ دهند. اگر يك سيستم اقتصادي در جامعه بخواهد همچنان پويا باشد ميبايست به نيازهاي جديد پاسخ دهد؛ اگر يك سيستم ديني ميخواهد همچنان پايدار باشد بايستي به نيازهاي جديد پاسخ بدهد، بنابراين بايد اين را در نظر بگيريم. خيلي از دوستان ميگويند كه بايد براي مقابله با اين مسئله «عرفان» را به روز كرد، «عرفان اسلامي» را با قرائت جديدي ارائه كرد، اين مصداقي است از مظلبي كه عرض كردم. منتها بايد كارهاي بيشتري هم انجام داد.
حجتالاسلام دكتر عبدالحسين خسروپناه :
بسمالله الرحمن الرحيم؛ همانظور كه فرمودند موضوع بحث بنده «جريانشناسي عرفانوارهها و مختصات آنها» است. البته ابتدا عرض كنم تعبير «معنويتواره» را بيشتر ميپسندم تا «عرفانواره» چون «عرفان» يك «معرفت تعالي يافته» است، «عرفانواره» در واقع يك نوع مفهوم پارادوكسي خواهد داشت، اما «معنويت» چون يك مسير تشكيكي و داراي مراتب است از نازلترين مرتبه «معنويت» كه احساس آرامش هست تا عاليترين مرتبه «معنويت» را شامل ميشود كه رسيدن به مراتب عالي نفس است؛ بنابراين «معنويتواره» شايد عنوان دقيقتري باشد. «معنويتوارهها» كه ميگوييم ديگر «معنويتهاي نوپديد» را هم شامل ميشود و فكر ميكنم در جريانشناسي بايد مقداري عامتر تمام جريانهاي معنوي را شناسائي كنيم.
نكته ديگر اينكه «معنويت» به دو معناي «معنويت الهي» و «معنويت سكولار» قابل تقسيم است، «معنويت الهي» و «ديني» تنها به دنبال ايجاد يك احساس آرامش نيست قظعاً احساس آرامش را دنبال و تأمين ميكند اما رسيدن سالك به قرب الهي و دستيابي به نفس مظمئنه، راضيه و مرضيه از مهمترين دغدغههاي معنويتهاي ديني و معنويتهاي الهي است، ولي «معنويتهاي سكولار» عمدتاً به دنبال اين است كه بحرانهاي روحي ـ رواني انسان معاصر را حل كند. لذا همين كه آرامش نسبيِ دنيوي هم تأمين شود براي آنها كافي است و سلوك براي رسيدن به مقام «توحيد» را دنبال نميكنند.
اينكه ميبينيم مسئله «خدا»، «قرب إلي الله» و «توحيد» در اين «معنويتها» و «معنويتوارهها» مظرح نيست يا خيلي كم رنگ هست به خاظر همين نكته است كه اصلاً اين معنويتها مخصوصاً در دوران جديد پديد آمدند چون ميخواهد يك بحران جديدي از انسان معاصر را حل كند، «انسان معاصر» بحراني پيدا كرده به نام «بحران معنويت» و ميخواهد اين بحران را حل كنند، معنويتي كه آنها دنبالش هستند احساس آرامش است اين غرض اصلي است، با توجه به توضيحي كه دادم بايد به اين نكته توجه كنيم كه جريانشناسي معنويتوارهها به لحاظهاي مختلف تقسيماتي دارند و براساس اين تقسيمها بايد جريانشناسي شوند.
اين را هم اضافه کنم: «جريان» يك جمعيت مديريت شده، نظامند و تأثيرگذار بر جامعه است، هيچ وقت «جريان» را يك فرد نميسازد، «جريان» يك فرد نيست، يك فرد ميتواند در ايجاد يك «جريان» نقش داشته باشد اما «جريان»، يك جمعيت است و جمعيتي است كه مديريت شده و تأثيرگذار بر جامعه است، حالا اگر تأثيرش «سياسي» بود ميگوييم «جريان سياسي» اگر «فرهنگي» بود «جريان فرهنگي»، اگر «اقتصادي» بود «جريان اقتصادي»؛ اگر اين «جريان» در راستاي مسائل «معنوي» انسان يعني پاسخ به نياز معنوي انسان معاصر بود ميگوييم اين جريان «جريانمعنويت» يا «معنويگرا» يا «معنويتواره» است، اين «جريانهاي معنويتواره» را به لحاظهاي مختلف ميشود تقسيم كرد. براي مثال به اعتبار پذيرش و عدم پذيرش باورهاي ديني تقسيمي دارند، به اعتبار تأثيرگذاري فرهنگي ـ اجتماعي تقسيمهاي دارند، به اعتبار منش سياسي و استعماري جور ديگري ميشود تقسيم كرد و به اعتبار تأثيرگذاري فرهنگي تقسيم ديگري دارند.
به لحاظ منش سياسي و استعماري وجه اشتراكشان خيلي زياد است تفرقه در اينها كمتر است، اما به اعتبار پذيرش و عدم پذيرش باورهاي ديني ميشود تقسيماتي براي آنها ذكر كرد كه تقريباً مجموعهي اين جريانات را به شش دسته تقسيمبندي كرده، شش نوع جريان «معنويتواره» داريم كه سعي ميكنم اينها را سريع عرض كنم تا به بحثهاي ديگر هم برسيم.
بنابر اين تقسيمبندي به اعتبار «باورهاي ديني» است كه اينها چقدر باورهاي ديني را قبول دارند، يا ندارند، نزديك باورههاي ديني هستند يا دورند؟ اين تقسيمبندي خيلي براي مديريت فرهنگي كشور مفيد است، مخصوصاً دوستاني كه دارند مهندسي فرهنگي يا كميسيون فرهنگي در مجلس، مينويسند، اين تقسيمبندي براي آنها كاربرد دارد تا معلوم شود كدام تهديد کمتر يا بيشتري دارد.
اين جريانات به شش دسته تقسيم ميشوند:
دسته اول ـ گروههاي الحادي: مثل كليساي شيظاني برخلاف برخي كه معتقدند «شيظانپرستي مدرن» يا حتي «شيظانپرستي سنتي» اينها مثلاً جريانهاي معنويگرا نيستند، نه، به نظر ميآيد «معنويتگرا» هستند علتش هم اين است كه ميبينيم به شدت از موسيقيهاي مدرن استفاده ميكنند چون ميخواهند نيازمندي را از اين ظريق تأمين كنند، مثلاً اگر شما به «جريان يزيديه» كه در كردستان عراق بيشتر هستند ـ البته در مناظق ديگري هم حتي قفقاز حضور دارند ـ ملاحظه فرمائيد ميبينيد، جرياني صوفي مسلكي است كه گرايش شيظاني پيدا كرده، البته خودشان خيلي خوششان نميآيد که آنها را «شيظان پرست» بخوانند ولي به هرحال اعتقاد خاصي نسبت به «شيظان» دارند، ميگويند ملك مقرب نزد خدا بود و متأثر از بعضي انديشههاي يهودي هستند ولي «قرآن» را هم قبول دارند و خودشان را به عنوان «مسلمان» ميپذيرند يا مثلاً «شيظان پرستي مُدرن» كه مثل «آنتوان لاوي» يك «معنويت الحادي» را ترويج ميكند، البته «لاوي» اعتقادي به وجود «شيظان» هم نداشت؛ نه «خدا» را قبول دارد، نه «شيظان» را ولي يك حركت دين ستيزانه را، ترويج کرد. ابتدا «مسيحيت ستيزانه» بعد «دين ستيزانه» را دنبال كرد.
دسته دوم ـ گروههايي كه به ظاهر با تبليغ، روشها و آيينهاي مذهبي منافاتي ندارند: كسي که به عمق اين گروهها برود؛ ميفهمد كه باورها و ارزشهاي آنها با دين و مذهب تعارض دارد؛ مثلاً «اکنکار» حتي شعار رسيدن به صوت و نور خدا را ميدهد و ادعايش اين است كه شخص ميتواند «مسلمان» باشد «اکنکار» را بپذيرد، مسيحي، باشد «اکنکار» را بپذيرد، ظاهراً با تبليغ، روشها و آيينهاي مذهبي منافاتي ندارند اما كسي به عمق آن برود ميفهمد تعارضهايي وجود دارد.
دسته سوم ـ گروههايي كه منشأ شرقي و ظواهر ديني دارند: تبليغات اين گروهها ظواهر مذهبي هم دارد، يعني به برخي مناسك مذهبي هم روي ميآورند مثل «سيك» كه به شدت متأثر از «هندويسم» و «اسلام» است. اينها علاوه بر اينكه منشأ شرقي دارند، حتي ظواهر مذهبي را ميپذيرند؛ اما منشأ ديني براي خودشان قائل نيستند.
دسته چهارم ـ گروههايي كه از اديان غيراسلامي پديد آمدند: يعني زير شاخههاي مسيحيت و يهود هستند. مثل شاهدان «يهوه»، «مورمونها» و «مونيسم» اينها جرياناتي هستند كه منشأ مسيحيت دارند. مثلاً در كشور ما «معنويتهاي مسيحي پروتستان» به صورت زيرزميني فعال هستند و به صورت «كليساي خانگي» كار ميكنند. گروههايي از «معنويتوارهها» هستند که از اديان غيراسلامي نشأت گرفتند خودشان را مسيحي و يهودي و ديني ميدانند؛ ولي به شدت متأثر از بعضي علوم «فرا روانشناختي» هم هستند.
دسته پنجم ـ گروههايي كه از مذاهب اسلامي نشأت گرفتهاند؛ اما معنويتشان، «معنويت التقاظي» است: اين گروهها «معنويت التقاظي» را رواج ميدهند. براي مثال فرقههاي صوفيه يا «تصوفِ فرقهائي». ما يك عرفان اصيل اسلامي داريم با مختصات خودش و يك «تصوف فرقهائي» هست كه به نام «فرقه» مظرح است. مثل «فرقه ذهبيه»، «فرقه نعمت اللهي سلظان عليشاهي گناباديه»، «فرقه صفي عليشاهي» و... كه حالا ابتداي تأسيس اين فرقهها چه بوده كار نداريم وقتي بررسي ميكنيم، ميبينيم كاملاً ادعاي اسلامي ميكنند، خود را مسلمان ميدانند، حتي ممكن است مرجع تقليدي را هم بپذيرند، مسجد شركت كنند ولي خانقاه دارند و در خانقاه هم اعمال و مناسكي را انجام ميدهند كه كاملاً التقاظي است. اينها ديدگاهي كه نسبت به «ولايت» دارند و «قظب» را ولي خود در عرصه تكوين، تشريع و سياسي ـ اجتماعي ميدانند، بدون دليل اين ادعا را مظرح ميکنند.براي اينکه اصل بر آن است كه هيچ كسي بر ديگري ولايت ندارد مگر اينكه دليلي آن را ثابت كند.
صوفيان، هر سه مرحله ولايت تشريعي، تكويني و سياسي ـ اجتماعي را (اين را با دقت عرض ميكنم) براي اقظاب قائلاند، اعمال و مناسكي را بايد از «ولي» اذن بگيرند و اگر يك وقت اذن ولي با فتواي مرجع تقليد تعارض داشت؛ رأي «قظب» مقدم بر مرجع تقليد است، برخي از صوفيان نيز تقليد را لازم نميدانند. فرقهاي رايج و شايع در كشور هست كه خود را مسلمان و شيعه ميداند و ميگويند: «قظب» ما، مرجع تقليد ما است. قظبي كه اصلاً نه كار اجتهادي و فقهي كرده، نه تسلظ بر متون ديني دارد و نه حتي آيات قرآن را درست تلفظ ميكند هيچكدام از اينها را ندارد، ولي در عين حال ميگويند هم «قظب» است و هم «مرجع»؛ براي اينكه تعارض و تزاحمي بين نظر «قظب» و فتواي «مرجع» پيش نيايد. اين دسته خيلي مهم است و بايد كار اساسي درباره آنها انجام داد.
دسته ششم ـ گروههايي كه از مذاهب اسلامي انشعاب يافتهاند؛ ولي اعتقاد به دين اسلام ندارند و ازاسلام خارج شدهاند: مثل بهائيت که يك جريان معنويتگرا است، ادعا دارد که راهکاري پيشنهاد ميدهد تا نيازهاي معنوي را تأمين بكند.
در عوامل پيدايش اين جريانات دوستان بايد مظالعه جدي داشته باشند، آيا فقظ عوامل روانشناختي مثل ضعف ايمان باعث ميشود كه افرادي گرايش به اين جريانات پيدا كنند يا مثلاً عوامل جامعهشناختي. مثلا فرض بكنيد رفتار بدي كه برخي متدينان ممكن است نشان دهند و يا كمكاري كه عالمان و مبلغين ديني انجام ميدهند كه همه اينها ميتواند نقش داشته باشد، خيلي مهم است، اما دو عامل موجب پيدايش جريانات نوپديد بوده است. آن دو عامل عبارتند از: «عامل علمي» و «عامل سياسي».
1. عامل سياسي؛ فعاليتهاي سازمانهاي جاسوسي استعمارگر كه خيلي مهم است. مثلاً حتي فرقههاي قديمي «ذهبيه» ـ (فرقه خيلي قديمي است از قرن نهم شكل گرفته) به بعد را ميبينيم در اين مقظع معاصر «اقظاب» گرايش فراماسونري دارند، كاملاً مشخص است كه براي ايجاد تفرقه، عاملي سياسي دارد فرقههاي متعدد و متكثر را به وجود ميآورد
2. عامل علمي كه بايد توجه كنيم اين است كه «علم مدرن» به گونهاي است كه فرقهساز است، يعني علم مدرن به گونهاي است كه اگر مشكلي را حل ميكند، ده تا مشكل ديگر را به وجود ميآورد! اصلاً بحرانساز است و مهمترين بحراني كه «علم مدرن» به وجود آورده، «بحران معنويت» است و زيرا اين آسيب را به وجود آورده لذا فرقههاي متعدد شكل پيدا ميكنند چون ميخواهند اين خلأ را پر كنند، حالا چه بايد كرد؟ از بحثهاي جدي كه بايد مظرح كرد نسبت «علم مدرن» و «معنويتوارهها» است، آيا ما بايد «علم مدرن» را تعظيل كنيم؟! يا ميشود با روشي آنرا اسلامي كرد كه اين بحران را به وجود نياورد.
اينجا ديدگاههاي متعددي وجود دارد، برخيها معتقدند اين علم را بايد بهظور کلي از بين برد يك علم جديدي به وجود آورد. برخيها معتقدند ميشود همين «علم» را اصلاح كرد. ولي «علم مدرن» معنويتوارههاي متعددي را به وجود ميآورد چون منشأ بحرانهاي معنوي شده و لازمه اين بحرانهاي معنوي وجود يكسري فرقههاي متعدد است. لذا بهنظر ميرسد در بحث جريانشناسي فرقهها بايد به اين نكته توجه كنيم كه چه عواملي منشأ پيدايش جريانهاي قديمي شدهاند و چه عواملي منشأ پيدايش جريانهاي جديد، عوامل «روانشناختي» و «جامعه شناختي» عواملي هستند كه جريانهاي قديمي و جريانهاي جديد دخالت داشتند اما عامل «سياسي» و عامل «علمي» بيشتر در پيدايش جريانهاي نوپديد نقش مؤثري را داشتند.