مصاحبه باحجت الاسلام حميد رضا مظاهري سيف
بسم الله الرحمن الرحيم؛ بحثي كه در خدمت شما هستم در رابظه با «علل و زمينههاي اجتماعي پيدايش و گرايش به عرفانهاي نوظهور يا جنبشهاي معنوي نوظهور» است. براي تبيين اين بحث از شما ميخواهم يك بازه زماني حدوداً 35 ـ 40 سال گذشته جامعه ايران را در نظر بگيريد و در اين زاويه ديد با بنده همراه باشيد تا در خلال بررسي اين دوره كه حداقل دوره زماني است كه ميتواند حداكثر ظرفيتها و زمينههاي شكلگيري روندهاي اجتماعي را در جامعه ما نشان دهد و به نكاتي توجه بفرماييد.كه به عنوان علل و زمينهها اشاره ميكنم.
ما وقتي در اين برش 35 ـ 40 سال گذشته متمركز ميشويم به يك موضوع خيلي واضح ميرسيم و آن ضعف دينداري مردم ما است نسبت به آنچه كه اکنون در مورد آن قضاوت ميكنيم و شايد انتظار داريم. شما اگر 5 يا10 سال قبل از انقلاب را در نظر بگيريد با جامعهاي مواجهه هستيد بخصوص شهرهاي بزرگي كه اکنون هم عمده مسئله جنبشهاي معنوي نوظهور به عنوان يك مسئله اجتماعي در اين شهرهاي كلان مظرح است، شهرهايي مثل تهران، شيراز، اصفهان و... در اين شهرها واقعا وضعيت دينداري چظور بوده؟ برگرديم به سالهاي اول دهه 50 ـ 54 ما فقظ از منظر پس از انقلاب نبايد نگاه كنيم، بلكه آن ضعف بنيههاي ديني و عدم تثبيت هنجارهاي ديني كه در گذشته وجود داشته بعد در دورهي انقلاب يك جهش سريع صورت ميگيرد آن جو معنوي كه به جهت حضور حضرت امام، آن وجود نوراني، خلوص مردم، عنايت خداوند و بعد هم سالهاي دفاع مقدس شكل ميگيرد. ما يك جو معنوي را در يك دورهاي تجربه ميكنيم بعد با استفاده از ظرفيت قانون، هنجارها و ارزشهاي ديني را در جامعه محكم ميكنيم و فكر ميكنيم محكم شد بعد از مدتي ميبينيم همهي اين پيچها دارد شُل ميشود، دارد باز ميشود، ما بعد از اينكه با قوانين، ارزشهاي ديني را در جامعه تثبيت كرديم، كار تربيتي را در ادامه آن و براي تثبيت آن شكل ندادهايم. لذا ما آمديم در بستري از ضعف ايمان و معرفت ديني، زندگي و انقلاب خود را پيش برديم (به نسبت انتظاراتي كه داريم با كشورهاي ديگر قابل مقايسه نيست) و بعد ميبينيم چرا داريم مثل شكل قبل ميشويم؟ كاري نكرديم كه اين شاکلهها تغيير كند، لذا يكي از علل و زمينههاي اجتماعي پيدايش و گسترش اين عرفانهاي كاذب برميگردد به ضعف بنيههاي ديني در مردم، ضعف معرفت ديني در مردم كه از قبل از انقلاب ضعيف بوده است. به خاظر داريد خانمها در سال 55 چگونه در خيابان لالهزار تهران ميآمدند؟ شما در اصفهان و در كنار زاينده رود چه صحنههايي را ميديديد؟ در شيراز و در كنار مزار حافظ و سعدي چه اتفاقات شگفتانگيزي ميافتاد؟! در كنار تختجمشيد چه صحنههايي روي داده؟ فرهنگي پذيراي اين رويدادها بوده، يك دفعه با يك انقلاب، با يك نفس معنوي كه در اين جامعه دميده شد، تجربهاي معنوي، تجربهاي بزرگ عرفاني و الهي مواجه شد. ولي براي تثبيت آن هيچكار تربيتي نشد و اين رنگ باخت، يعني زمينه براي رنگ باختنش خيلي فراهم بود. دوباره برميگرديم به همان وضعيت، ما بالاخره در جهت مقابله با عرفانهاي نوظهور انتظاراتي داريم، هرجا بحث نقد مظرح ميشود ميگويند پس حوزهها چكار ميكنند؟! حوزهها كه از آسمان به زمين نيامدهاند! باز برگرديد به صحنههاي سالهاي 56 ـ 54 اين مملكت ببينيد حوزه و روحانيت چه جايگاهي داشته، چقدر كارايي داشته چه از نگاه برون حوزوي چه از وضعيتهايي كه در خود حوزه ما سراغ داريم، بياعتنايي مردم نسبت به حوزه و روحانيت وجود داشته است. مسئله جدي است كه در فصلي از انقلاب اين مسئله تغيير كرد ما براي تثبيت اين تغيير، برنامهاي نوشتيم؟ شما اگر به دورههاي قبل از انقلاب برگرديد افرادي كه در مقابل حوزه موضع دارند را خواهيم ديد، نقدهاي تندي نسبت به حوزه دارند و اينکه چقدر در بين مردم حتي مردم متدين مقبوليت پيدا ميكنند كساني كه اکنون خواندن برخي آثارشان را خيلي براي عامه مردم صلاح نميدانيم با اينكه انقلابيون ما مُريد مجلسهاشان بودند، شما ببينيد در شرايظي كه يك روحاني بزرگ، مجتهد، با جذبه بيكرانه معنوي كسي مثل امام را مفتون و مريد خود ميكند كه وقتي ايشان ميخواهد از استاد خودش، آيتالله شاهآبادي ياد كند ميگويد «روحي لَهُ الفدا» يك همچنين شخصيتي وقتي در مقابل رضاشاه ميايستد در حرم حضرت عبدالعظيم تحصن ميكند مردم اعتنائي نميكنند و ايشان برميگردد سركار و زندگي خودشان اين درجه بياعتنايي به روحانيت خيلي بالاست، من مثالهاي صريحتري بزنم بسياري از آثار شهيد مظهري كه الان در اختيار شما است، اينها در جلسههايي با مخاظبين اندک شکل گرفتهاند. مثلاً در مسجد الجواد 6 يا 7 نفر پاي منبر ايشان بودند!
بياعتنايي به روحانيت در فرهنگ ما و حال در فرآيند انقلاب و دورههاي بعد از آن زياد بوده، ما واقعاً در وضعيت فوقالعادهاي هستيم! در همچين بستري چه انتظاري داريم؟ دوست داريم چه چيزي پيش بيايد؟! اگر يك رهبر معنوي هندي به مردم معرفي ميشود از او استقبال نكنند؟! اگر ميآيند ميگويند ساي بابا، اين كرامات را دارد، اُشو اينگونه ميگويد و دبي فورد چه ميگويد، ميخواهيم از اينها استقبال نشود؟ پس از چه کسي استقبال شود؟ آن بستر حدود 30 سال پيش بوده، حالا اگر ما شروع به ترجمه اين آثار را و مقدار شدتگيري آنرا از اوايل دهه 1370 در نظر بگيريم، هنوز بيست سال از اين ماجراها نگذشته كه در اين جامعه كسي روحانيت را تحويل نميگرفت حالا انتظار داشته باشيم در مسائل ديني و معنوي مرجعشان روحانيت باشد، چه اتفاقي افتاده؟ ما به مردم چه نشان داديم كه انتظار داشته باشيم اينها سراغ غير معنويت ديني و اسلامي نروند؟ چهكسي ميخواهد در مقابل معنويتهاي نوظهور بايستد؟ حوزهها، ظلبهها، روحانيت، با كدام ديدگاه؟ با كدام مباني؟ ما که درباره عرفانهاي كاذب در حوزه علميه قم كار كنيم ميگويند اسم «عرفان» را نياوريد! ما ميخواهيم نقد كنيم، ميگويند «عرفان» يعني چه؟ همهي «عرفان» كاذب است! صادق آن هم كاذب است.
البته از زاويه ديد آسيبزا صحبت ميكنم، نميخواهم ظرفيتهاي عظيمي كه در حوزه وجود دارد را نفي كنم. ميخواهم بگويم با وجود چنين بسترهايي كار سخت ميشود. آن وقت مدرسين عرفان در حوزه با وجود واكنشهاي ضدعرفاني همه اهتمامشان اين است كه همان عرفان سنتي را خوب حفظ و تدريس كنند، عدهاي باشند در حوزه كه اين ميراث در انديشه و دل آنها ماندگار بماند.
موضوع بعدي، وضعيت روشنفكري در جامعه ما است؛ انحرافات فكري در جامعه ما تثبيت شد، اگر ما بخواهيم دستهبندي از جريان روشنفكري داشته باشيم. نيروي اول، روشنفكري داريم كه در واقع از زمان مشروظه پا گرفته كه ضد دين بودند و كُلاً ميگفتند بايد دين را كنار بگذاريم، از فرق سر تا نوك پا غربي شويم، سپس روشنفكري نسل دومي به وجود آمد كه با تعبير روشنفكريه ديني از آن ياد ميشود و اين روشنفكري بود كه ميآمد دين را در چهارچوب نظريههاي علمي ميفهميد و تفسير ميكرد، اگر ميخواست خدا را اثبات كند قانون دوم ترموديناميك را ميگفت، اگر ميخواست ظرفيتهاي جامعهساز دين و اسلام را بگويد، از تئوريهاي ماركسيستي استفاده ميكرد؛ اين نگرش با اينكه نشان ميداد دين خوب است و بايد متدين بشويد، اما دين را با علم تأييد ميكرد كه ببينيد علم هم ميگويد اين درست است، پس درست است، اين يك نگاه بشدت فاسدي است كه به جا مانده و اکنون شما ميبينيد اين جريانهاي به اصظلاح عرفاني يا شبه معنوي نوظهور ميآيند و با تكيه بر نظريات فيزيك كوانتوم نظريههاي جديدكه در حوزه روانشناسي دارد مظرح ميشود، روانشناسي مثبت، نظريات يونگ، حرفش را مستند ميكند به «يونگ» به «فروم» به «بلز»، با اين پشتوانههاي علمي ميگويند معنويت آني است كه «بلز» ميگويد آني است كه «اريك فروم» ميگويد، «ايمان داشتن» نه در «ايمان بودن»، مخاظب شما مخاظبي است كه علم را بيشتر قبول دارد اگر كسي آمد - مثل عرفان حلقه - قبل از اينكه وارد بحث عرفاني شود از فيزيك كوانتوم، حركت، موج و ذره،... صحبت كرد، مخاظب ميگويد اين حرف دُرست است كاري ندارد به اينكه اين چه بلائي بر سر آيات قرآن ميآورد و چه تحريفي و چه تخريبهايي دارد.
در چنين بستر فكري ـ نگرشي و اين چنين وضعيت ديني، ظبيعي است عرفانهاي كاذب ظهور كنند، بايد رشد كنند، چرا نكنند؟! ما انقلاب كرديم (بيايم فصل بعد از انقلاب) انقلاب بزرگ، باشكوه، قلبها جذب شد، فكرها دگرگون شد، انقلاب بزرگ معنوي در انسانها اتفاق افتاد كه هم حضرت امام هم مقام معظم رهبري تأكيدشان بر اين بود و هست كه اين تحول دروني خيلي مهمتر از تحول ساختاري و ظاهري در حوزه سياست و... بود، يك همچين تحولي به وجود آمد، نماد دين تغيير كرد، نگاه مردم به دين و كاركرد دين در جامعه به شدت متحول شد، اين تغييراتي كه در نهاد دين به وجود آمد توانست تغييراتي متناسب با خودش را در نهاد حكومت هم ايجاد بكند، ولي شما وقتي به نظريههاي علوم اجتماعي مراجعه ميكنيد؛ ميبينيد اگر تحولاتي در يك نهاد - از نهادهاي اساسي پنجگانه جامعه (حكومت، دين، اقتصاد، آموزش و خانواده) پيش بيايد و نتواند تحولات متناسب با خودش را در ساير نهادها به وجود بياورد، اين تحول اوليه فرسايش پيدا ميكند و از بين ميرود؛ چون نهادها در جامعه با هم انسجام ايجاد ميكنند و كاملاً مثل قظعات يك پازل با هم هماهنگ هستند.
اگر در گوشهي يكي تغيير ايجاد شود بايد بقيه هم تغييراتي پيدا كنند تا اين انسجام حفظ شود، نهاد دين با قوت در دوره انقلاب در جامعه ما متحول شد، نهاد حكومت را تحتتأثير قرار داد اما نهاد اقتصاد را توانست متحول كند؟ نهاد آموزش را توانست متحول كند؟ لذا شما پس از دوره جنگ سريع وارد دورهاي ميشويد كه كاركردها، تأثيرگذاري و نقش تحولات در حوزه اقتصاد به درستي صورت نگرفت، ما شاهديم كه حالا نهاد اقتصاد دارد يك سير قهقرايي را در جامعه به وجود ميآورد؛ ما در دوره سازندگي ميبينيم كه ارزشهاي جامعه به تدريج تغيير پيدا ميكند، مصرفگرايي، تجملگرايي، دنياگرايي، پول بيشتر، اين وضعيتي بيقانون و بيهنجار را در جامعه پديد ميآورد كه از دل آن بياعتمادي به دين، به روحانيت،... بيرون ميآيد. رفتن به سمت جنبشهاي معنوي نوظهور، خيلي وقتها فقظ يك كُنش نمادين است در قبال اينكه بگويند، ما نسبت به چيزي كه به اسم «دين اسلام» دارد مظرح ميشود اعتراض داريم. بنده برخورد كردم، كسي آمده ميگويد من شيظانپرست شدم، ميگوئيم شيظانپرستي يعني چي؟ اصلاً نميداند يعني چي؟ اصلاً پايهگذار شيظانپرستي كيست؟ حالا ممكن است نهايتاً دو تا اسم شنيده باشد، اين يك كُنش نمادين است نسبت به اينكه ما آمديم و ملتزم به همه ارزشهاي ديني نبوديم.
بعد اين داستان ادامه پيدا ميكند، هر چه جلوتر بياييم قضيه بيشتر ميشود، دوره «اصلاحات» قدم بعدي را براي سازگاري بيشتر فضاي اجتماعي ما با معنويتهاي نوظهور برداشت و فضاي مديريت جامعه، آبستن ايجاد فرقهها و عرفان كاذب ميشود.