عبدالرحيم سليماني
[1]
چکيده
دين در تاريخ زندگي بشر از چه نقطهاي آغاز شده و
چه مسيري را طي کرده تا به صورت اديان پيشرفته امروزي درآمده است. ديدگاه سنتهاي ديني،
به ويژه اديان ابراهيمي، اين بوده که انسان از ابتدا به همين صورت امروزي خلق شده و
از اول، دين توحيدي کامل را از آسمان دريافت کرده است؛ اما برخي در سدههاي جديد در
مغرب زمين به سوي آن رفتهاند که دين، نشأت و تکاملي زميني داشته و در نتيجه از صورتي
ابتدايي و شرکآلود همزمان با تکامل انسان، متکامل شده تا اينکه به صورت اديان پيشرفته
توحيدي درآمده است. سخن ما در اين نوشتار، آن است که با توجه به چگونگي نشأت و تکامل
دين، چهار صورت، قابل تصور و بحث است که تنها يک صورت آن، الحادي است.
واژگان کليدي: نشأت دين، تکامل دين، سنتهاي ديني، نظريات جديد
مقدمه
انسان غربي که قرون وسطي را پشت سرگذاشته بود و از
سوء استفادههاي ارباب کليسا از دين و تفسيرهاي عجيب آنان از متون ديني زخمهاي عميقي
بر تن داشت، بهسرعت، مسيري را طي کرد که به نفي هرگونه عمل و اعتقاد ديني میانجاميد.
از رنسانس، که شعار انسان را علم کرده بود تا نهضت اصلاح دين، که هيچگونه حجيت کليسايي
را قبول نداشت و انسان را مسئول همه عقايد و اعمال خود میشمرد، تا دکارت، که بنياد
انديشهاش بر انديشه انسان استوار شد، همه، نشانگر اين است که انسان در مسيري قرار
دارد که میخواهد بر دانش و بينش خود تکيه کند.
دئيسم[2] يا خداشناسي طبيعي (که هيچ اعتباري براي وحي قائل نبود و خدا را به مثابه
ساعتسازي میشمرد که ساعت کيهاني را ساخته و کوک کرده است و ديگر، کاري با آن ندارد)
ادامه اين مسير را نشان میدهد. از زمان رنسانس به اين سو، انسان به خود، حق داده بود
که با جستجو در طبيعت، رموز گيتي را آشکار سازد و به هر حال توانسته بود از برخي زواياي
مبهم عالم، پرده بردارد؛ اما چون زمان دکارت و برخي از معاصران او فرا رسيد و روش مطالعه
جهان طبيعت، دگرگون شد؛ يعني روش قياسي، جاي خود را به روش استقرائي داد، فرايند کشف
طبيعت، سرعت گرفت. اين امر باعث شد که انسان با اعتماد به نفس بيش از اندازه، درباره
خود به گونه ديگري بينديشد و خود را از اين پس، نه تنها عنصري ناتوان و منفعل به حساب
نياورد؛ بلکه عنصري به حساب بياورد که هم میتواند همه زواياي مبهم هستي را کشف کند
و هم میتواند در جهان پيرامون خود دخالت کند و آن را تغيير دهد.
چنين بود که عصري به نام عصر روشنگري فرا رسيد؛
عصري که ديدگاه انسان غربي، نسبت به خودش و تواناييهاي خودش تغيير بنيادي کرد و در
نتيجه، ديدگاه او درباره جهان نيز متحول شد. جريان انديشه غالب، اين شد که انسان با
روش علوم تجربي میتواند همه زواياي مبهم عالم را کشف و رمزگشايي کند.[3]
اصولي بر انديشه انسان اين دوره غلبه داشت که نوع
نگرش و برخورد او را به هستي دگرگون ساخت. جهان طبيعت، مجموعهاي خودکفا و بسته است
و هر حادثه و پديدهاي در آن رخ دهد میتواند به وسيله خود طبيعت تبيين شود و نيازي
به در نظر گرفتن نيرويي فوق طبيعي نيست. هيچ حادثه بريده و تنهايي در اين عالم رخ نميدهد
و هر حادثهاي معلول سلسلهاي از حوادث و علت، سلسلهاي از حوادث ديگر است. حادثهاي
ممکن الوجود است که اشباه و نظاير آن در خود طبيعت ديده شده باشد.[4]
اين نگرش جديد به انسان و جهان باعث شد که گمان رود
انقلابي در تاريخ تفکر بشر، رخ داده که قبل و بعد را از هم جدا کرده است. انسان، قبل
از اين تاريخ در فضايي میانديشيده که نه خود را به درستي درک میکرده و نه جهان بيرون
را. پس مطالعه مجدد همه موجودات، پديدهها و حوادث و البته با روش جديد، يعني روش علمي؛
ضروري و لازم است. آنچه به صورتي روشن و برجسته، نظر انسان را براي مطالعه جديد به
خود جلب کرد، پديدهاي به نام دين بود. تمام کيان، هستي و شعار دين، ارتباط با ماوراء
و دخالت ماوراء در طبيعت بود و به همين علت، مطالعه علمي و طبيعي دين، مشکل بود؛ اما
انسان جديد دين را نيز استثنا نکرد و بر آن شد که دين را نيز به مثابه پديدهاي زميني
و طبيعي و تاريخي مطالعه کند.
در اين ميان دو کشف و فرضيه علمي، نگاه به دين را
به طور عميق، تغيير داد. يکي کيهانشناسي جديد بود که زمين را ـ که در انديشه سنتي،
مرکز کائنات تلقي میشد ـ به ذرهاي ناچيز در فضاي بينهايت کيهان، تبديل میکرد و
اين به صورت واضحي، منافي با انديشه ديني تلقي میشد. سخن ديگر درباره انسان بود که
او را از سرير اشرف مخلوقات به زير میکشيد و او را به حيواني مانند ديگر حيوانات ـ
که از فرايند طولاني تکامل سربرآورده است ـ مبدل میساخت. انسان ديگر آن موجود بينظيري
نبود که دست تواناي خالق، او را به شکل خاص و در شباهت با خود خدا آفريده بود؛ بلکه
او هم يکي از ميليونها گونه موجود زنده بود که در اين جهان زيست میکند.[5]
پس نه زمين، مرکز کائنات است که مورد توجه خاص خدايي
خالق باشد و نه انسان، موجودي خاص است که خدا او را به صورتي ويژه و به شکل و صورت
خود آفريده باشد. در اين فضا و با اين ذهنيت بود که کساني در قرن نوزدهم، پديده دين
را مطالعه کردند. براي آنان دين نيز پديدهاي مانند ديگر پديدهها بود و هرگز پديدهاي
قدسي و آسماني نبود. آنان در پي آن بودند که ببينند چه عواملي در طبيعت و تاريخ بشر
باعث پديد آمدن دين شده است. در واقع، آنان بايد به دو سؤال پاسخ میدادند: يکي سؤال
درباره سرآغاز دين و چگونگي پديد آمدن اصل دين و ديگر اينکه چگونه آن دين ابتدايي زميني
به صورت اديان متکامل توحيدي درآمد. سخن اينان در واقع، آن است که دين در ابتدا به
صورتي بسيار ابتدايي، زميني، شرکآلود و برخاسته از مظاهر طبيعت آغاز شد و با تکامل
همهجانبه انسان، تکامل يافت تا اينکه به صورت اديان پيشرفته و توحيدي درآمد.
لازمه سخن و بلکه تصريح آنان، اين است که دين چه
صورت ابتدايي و چه صورت پيشرفته آن، ريشه در زمين دارد و نه در آسمان. سخن ما در اين
نوشتار، آن است که بر فرض درست بودن آنچه درباره سرآغاز دين گفته میشود ـ که به نظر
ما مشکلات زيادي دارد ـ و به فرض درست بودن نظريه تکامل و اينکه انسان در فرايند تکامل
حيات به صورت فعلي درآمده است، و به فرض پذيرش اينکه دين انسان سير صعودي و تکاملي
داشته است، با اين حال اين سخنان هرگز نميتواند منشأ آسماني اديان توحيدي پيشرفته
را رد کند.
به عبارت ديگر، اين سخن درست نيست که نظريه تکامل
يا نشأت زميني دين را مساوي با الحاد و رد خدا به حساب آوريم؛ همانگونه که از ظاهر
تقسيمبندي برخي از نويسندگان برميآيد.[6] تکامل دين، صورتهاي مختلفي میتواند داشته باشد و حتي پذيرش نظريه نشأت زميني
و طبيعي دين، ضرورتا نفي خدا و حتي نفي آسماني بودن اديان بزرگ را نتيجه نميدهد.
در اين نوشتار، ابتدا به نظريات جديد در باب نشأت
زميني دين اشاره میکنيم و سپس به بحث درباره گونههاي مختلف تکامل دين میپردازيم
و در پايان، جمعبندي بحث را میآوريم.
الف) سرآغاز دين
اينکه دين در چه زماني در ميان انسانها پيدا شده
به هيچ وجه معلوم نيست. تا آنجايي که تحقيق انسان پرتوافشاني کرده و حتي آنچه از طريق
فسيلشناسي و واکاوي آثار باستاني باقي مانده از موجوداتي شبيه انسان روشن شده، نميتوان
شبه انساني را يافت که هيچگونه ديني نداشته باشد. به نظر میرسد که حق با نويسنده
زير باشد که میگويد:
«قدمت دين در واقع به اندازه قدمت حضور انسان بر
روي زمين است. اينکه نژاد انساني در چه زماني و چگونه به وجود آمد تفاوتي نميکند؛
از زماني که آنان انسان شدند، عقايد و اعمال ديني بخشي از تجربه انساني بوده است. کشف
مجسمهها، نقاشيها، کندهکاريها و اشياي ديني از تمدنهاي ما قبل تاريخ، همه و همه
نشاندهنده سرشت ديني نوع بشر است.[7]
از اين سخن برميآيد که نميتوان زماني را يافت که
موجودي بر روي زمين زيست میکرده که به گونهاي به انسان شباهت داشته است؛ اما اين
انسان يا انساننما هيچگونه تظاهر ديني نداشته باشد؛ اما سؤال مهم و اساسي، اين است
که دين به چه صورتي در ميان انسانها آغاز شده و شکل اوليه آن چگونه بوده است. ظاهرا
دانشمنداني که در قرن نوزدهم در پي يافتن پاسخي براي اين پرسش بودهاند، در پي آن رفتهاند
که دين ابتدايي انسان را به صورت عيني و به عنوان يک موضوع علمي بررسي کنند؛ از اين
رو همان گونه که گذشت، آنان در پي يافتن پاسخي طبيعي و زميني بودهاند و از آنجا که
پيشفرض آنان طبيعيبودن دين بوده است، از اين لحاظ از دو رشته تحقيقات سود بردهاند:
يکي تحقيقات باستانشناسي و فسيلشناسي که هر چند به صورتي بسيار مبهم، وضعيت ديني
انسان اوليه را نشان میدهد؛ و ديگري مطالعات مردمشناختي که وضعيت ديني انسانهاي
ابتدايي را ـ که امروزه بر روي زمين زندگي میکنند ـ نشان میدهد. ويژگي اين افراد،
آن بود که هر چند در قرن نوزدهم میزيستند؛ اما شکل زندگي آنان مانند زندگي انسان عصر
نوسنگي بود. بنابراين دين چنين انساني، مانند جنبههاي ديگر زندگي او ثابت مانده بود
و به گمان اين دانشمندان، اين امر میتوانست به يافتن چگونگي وضعيت اوليه دين انسان
کمک کند.
1. يافتههاي فسيلشناسي و باستانشناسي
در سال 1886م در منطقهاي در کشور آلمان به نام نئاندرتال[8] فسيل اشخاصي کشف شد که حدود صدهزار سال پيش در اين منطقه میزيستهاند. اين
انسان که نئاندرتال ناميده میشود، کوتاهتر از انسان کنوني بوده و به راستقامتي انسان
فعلي نبوده است. آثار به دست آمده از اين انسان، نشان میدهد که او همراه مردگان خود،
توشه و اسلحه دفن میکرده است که دانشمندان، آن را هديهاي به خدايان يا توشهاي براي
جهان مردگان تلقي کردهاند. همچنين آنان خرسها را به صورتي منظم دفن میکردهاند که
حکايت از پرستش اين حيوان در ميان آنان میکند. غالبا اين امور را نشانههاي دينداري
اين انسان تلقي کردهاند.[9]
در سال 1868م در ناحيهاي در جنوب فرانسه به نام
کرومانيون[10] جمجمههايي کشف شد که حدود 25 تا 10 هزار سال پيش، صاحب آنها در اين منطقه
میزيسته است. انسان کرومانيون، غارنشين و شکارچي بوده است. اين انسان، راستقامتتر
از انسان نئاندرتال و حجم مغز او بيشتر بوده و در نتيجه، قدرت درک بيشتري داشته است.
اين انسان نيز همراه مردههاي خود زيورآلات، اسلحه و غذا دفن میکرده و هم خودِ مرده
و هم اشياي ديگر را به رنگ قرمز در میآورده است. انسان کرومانيون در درون غار نقاشي
و کندهکاري میکرده و در واقع، شکارهاي خود را به تصوير میکشيده که گفته میشود اين،
نوعي مراسم ديني و جادويي بوده است؛ چرا که گمان میکرده است که اين عمل باعث رخ دادن
اين امر در عالم واقع میشود. از اين انسان، مجسمههايي سنگي حاکي از آيين ديني آنها
يافته شده است.[11]
به هر حال، مقايسه انسان کرومانيون با انسان نئاندرتال،
نشان از تکامل همه جانبه، يعني بدن، مغز، درک، نوع زندگي و دين او میدهد. اينها قديميترين
انسانهايي هستند که فسيل آنان يافت شده است. از آنجا که اين انسانها از سنگ به صورت
طبيعي استفاده میکردند، انسان عصر حجر خوانده میشوند. آثار پس از اين دوره نشان
میدهد که انسانها از سنگ تيز و صيقلي استفاده میکردند و به اين سبب، دوره بعدي را
عصر نوسنگي میخوانند.
در اين دوره، که ده هزار سال قبل از ميلاد تا سه
هزار سال قبل از ميلاد را در بر میگيرد، انسان به کشاورزي نيز روي آورده و حيوانات
وحشي را رام ساخته. او براي خود خانه گلي ساخته و از ظرف گلي و قايق استفاده میکرده
است. سنگهاي تراشيده مدوري که از اين دوره به دست آمده، نشاندهنده اين است که مظاهر
طبيعت مانند ماه، خورشيد و ستارگان در اين دوره تشخص يافته، پرستش میشدهاند و اين
امر بدين سبب بوده که اين انسان که در يک جا سکني يافته و به کشاورزي مشغول شده از
يک سو به واسطه نياز خود و از سوي ديگر به واسطه فرصتي که براي تأمل يافته به چرخش
فصل و نظم آنها توجه کرده و به مظاهر طبيعت شخصيت داده و اسطورههايي به وجود آورده
است. قبرهاي مربوط به اين دوره و نيز ستونهاي عمودي سرپوشدار مربوط به اين دوره و
همچنين علائم سحر و جادو، همه نشاندهنده آن هستند که در اين دوره، انسان به لحاظ ديني
پيشرفت قابل توجهي کرده است.[12]
به هر حال اين مسير نشاندهنده آن است که انسان به
صورتي تدريجي و همهجانبه متکامل شده است و دين انسان نيز همراه همه امور مربوط به
او با گذر زمان متکامل میشده است.
پس بايد طبق اين يافتههاي فسيلشناسي و باستانشناسي
بپذيريم که اولا: انسان با گذر زمان متکامل میشده و نه تنها شکل و قيافه ظاهري او
و نيز مغز و درک او و در نتيجه شيوه زندگي او کامل میشده است؛ بلکه دين او هم از صورتي
بسيار ابتدايي بهتدريج به صورتي پيچيده و کامل تبديل میشده است؛ اما گويا خود علم
فسيلشناسي، مشکلاتي براي اين نظريه به وجود آورده است؛ زيرا جمجمه انسان ديگري، کشف
شده است متعلق به فردي است که حدود 250 هزار سال پيش میزيسته است. اين انسان، که سوآنسکومب[13] ناميده میشود، بسيار کاملتر از انسان نئاندرتال بوده است.[14]
اگر کسي بگويد انسان فعلي، نسل کاملشده انسان نئاندرتال
است، پس حتما نبايد از نسل انسان سوآنسکومب باشد؛ چرا که اين انسان، صد و پنجاه هزار
سال قبل از نئاندرتال میزيسته و بسيار کاملتر از او بوده است. اگر گفته شود که نئاندرتال
از نسل سوآنسکومب است، پس بايد در مدت 150 هزار سال، اين موجود، نه تنها سير تکاملي
نداشته باشد؛ بلکه سير نزولي کرده باشد. پس به ناچار کسي که نظريه تکامل را به همين
شکل ساده و خط مستقيم قبول میکند، بايد بگويد انسان نئاندرتال و انسان فعلي از نسل
انسان سوآنسکومب نيستند؛ اما سؤال ديگر اين است که اگر تکامل تدريجي را بپذيريم بايد
بگوييم در زماني که انسان نئاندرتال میزيسته بايد انسانهاي ديگري از نسل سوآنسکومب
میزيسته باشند که بسيار متکاملتر از انسان فعلي بوده باشند؛ چرا که اگر نئاندرتال
در مدت صدهزار سال به صورت انسان امروزي درآمده است، پس سوآنسکومب که کاملتر از نئاندرتال
بوده بايد در مدت 150 هزار سال بسيار کاملتر از انسان امروزي شده باشد.
پس نه تنها بايد قائل شويم که انسان فعلي و نئاندرتال
از نسل سوآنسکومب نيست؛ بلکه بايد قائل شويم که به دليلي سوآنسکومب از بين رفته و بعدا
بر اثر تکامل ديگري، نئاندرتال به وجود آمده است؛ حتي کسي نميتواند بگويد همه انسانها
از نسل نئاندرتال نيستند و از سلسلههاي تکاملي گوناگون، از جمله نسل سوآنسکومب پديد
آمدهاند؛ زيرا در اين صورت، انسانهاي موجود بايد به لحاظ ميزان تکامل بسيار با هم
متفاوت باشند؛ در حالي که اينگونه نيست.
مشکلات فوق باعث شده است که گفته شود اصل و نسب انسان
به هيچ وجه، روشن نيست و اختلافات زيادي درباره اين نمونههاي يافت شده و رابطه آنها
با يکديگر وجود دارد. نسل پيشين از قائلان به تکامل، نسل انسان را با يک خط مستقيم
به ميمون میرساندند؛ اما امروزه معلوم شده است که به احتمال، بيشتر شباهت انسان و
ميمون نه بر اشتقاق از يکديگر، بلکه بر وجود يک اصل و نسبت مشترک قديمتر و پستتر
حيات دلالت دارد.[15]
بنابراين درباره انسان و تکامل او با اين يافتههاي
فسيلشناسي نميتوان ادعاي روشن و مسلمي کرد. اکنون اگر دين را در نظر بگيريم، طبق
اين نظريه، يعني نظريه تکامل با يک خط مستقيم، بايد دين برخي از انسانها در زمان انسان
نئاندرتال بسيار کاملتر از دين امروزي بشر باشد.
پس براي پذيرش نظريه تکامل انسان و دين، چارهاي
جز اين نيست که بپذيريم انسان سوآنسکومب از بين رفته و نسل جديدي به وجود آمده است.
اگر اينگونه باشد، کساني که طبق متون مقدس خود، به خلق دفعي جد انسان فعلي معتقدند،
میتوانند بگويند همانگونه که ممکن است انسان سوآنسکومب از بين رفته باشد و بعدا انسان
نئاندرتال به وجود آمده باشد ممکن است انسان نئاندرتال هم از بين رفته باشد و انسان
کرومانيون، پديد آمده باشد و انسان کرومانيون هم از بين رفته باشد و نسل انسان فعلي
به وجود آمده باشد.
يادآوري اين نکته مفيد است که پيروان برخي از اديان،
مانند يهوديان و مسيحيان، طبق متون مقدس خود، عمر نسل بشر فعلي را بيش از چند هزار
سال نميدانند. آيا اينان نميتوانند قائل شوند که انسان کرومانيون حدود 20 هزار سال
پيش از بين رفته و بعدا مثلا حدود هفت يا هشت هزار سال پيش نسل انسان کنوني با آدم
و حوا به وجود آمده است که اتفاقا از همان اول، دين توحيدي همراه خود داشتهاند؟
2. دستاوردهاي مطالعات درباره اقوام ابتدايي موجود
گروهي از دانشمندان براي مطالعه دين، زندگي و دينداري
انسانهاي ابتدايي را بررسي کردهاند. امروزه در مناطقي از دنيا مانند استراليا، آفريقا،
قطب شمال و... اقوامي هستند که زندگي آنان مانند زندگي انسانهاي ابتدايي است. اين
مردم به آن علت براي مطالعه، انتخاب شدهاند که دين و نيز ديگر جنبههاي زندگيشان،
مانند زندگي مردم هزاران سال پيش و در واقع، انسان عصر نوسنگي است. گويا اين مردم با
ابتداي پديدآمدن انسان بر روي زمين فاصله چنداني ندارند.
از ويژگيهاي مردم ابتدايي، اين است که دينشان با
مظاهر طبيعت، پيوندي بسيار نزديک دارد؛ به گونهاي که گويا همين مظاهر طبيعت را
میپرستند. در نگاه فردي که با ديني مانند مسيحيت آشنايي دارد ـ که البته عموم مطالعه
کنندگان دين مردم ابتدايي، اينگونه بودهاند ـ اين دين، قطعا ديني شرکآلود است؛ زيرا
در آن، کمتر سخن از پرستش موجودي برتر و يگانه است.
به هر حال از آنجا که توجه به مظاهر طبيعت در ميان
انسانهاي ابتدايي شيوع دارد و در واقع، همين توجه، نقش اصلي را در دين آنان ايفا
میکند و از آنجا که مظاهر طبيعت در هر منطقه متفاوت است، پس تنوع و گوناگوني از
ويژگيهاي دين مردم ابتدايي است. در واقع، مردم هر قوم يا هر روستا، ديني متفاوت دارند.
با اين حال، کساني که دين انسانهاي ابتدايي را مطالعه
کردهاند، میگويند: اين انسانها با همه تنوعي که در دينشان است عناصر مشترکي دارند
که بايد به آنها توجه کرد. آنان از حدود ده عنصر نام میبرند که به گونهاي بين همه
اقوام ابتدايي شيوع دارد. اين عناصر عبارتاند از: مانا، سحر و جادو، شمنيسم، فتيش،
تابو، تطهير و کفاره، توتم، آنيميسم، آيين قرباني و پرستش ارواح نياکان.
انسان ابتدايي از يک سو قائل به نيرويي مخفي در طبيعت
است که آن را مانا[16] میگويند و از سوي ديگر با اعمال سحر و جادو در پي استخدام اين نيروست. البته
چون بشر ابتدايي به نوعي سحر و جادو براي بيرون کردن ارواح شرير قائل است. او معتقد
است که در طبيعت، ارواح شريري وجود دارد که به درون شخص رفته، او را بيمار میکنند.
افرادي که اين عمل را انجام میدهند شمن[17] خوانده میشوند. همچنين آنان قائلاند که اشياي داراي شکل خاص و عجيب، نيروي
مانا دارند. اين اشيا را که فتيش[18] خوانده میشود براي استفاده از نيروي آنها نزد خود نگه میدارند. اعتقاد ديگر
انسان ابتدايي «تابو»[19] است. او معتقد است که نگاه به برخي اشيا يا لمس آنها، تابو و ممنوع است و
اگر چنين کاري را انجام دهد آلوده میشود و براي او مشکلاتي پيش میآيد و براي رفع
اين آلودگي بايد اعمالي که «تطهير و کفاره» خوانده میشود انجام دهد.
انسان ابتدايي قائل است که بين افراد قبيله او و
يک حيوان يا گياهي خاص ارتباطي وجود دارد. گويا اين موجود، که توتم[20] ناميده میشود، نياي قبيله است و
بايد با او به صورتي ويژه برخورد کرد. اعتقاد ديگر اين انسان، آنيميسم[21] است. او معتقد است که مظاهر طبيعت مانند کوه، رودخانه و... روح دارند و در
واقع، شخص هستند و خشنود و خشمگين میشوند و به انسان، سود يا زيان میرسانند. براي
جلب نظر مظاهر طبيعت و خشنود کردن او يا فرو نشاندن خشم وي بايد «قرباني» و چيزي به
او پيشکش کرد. اعتقاد ديگر اين انسان، آن است که ارواح نياکان، هنوز زندهاند و
میتوانند به انسان کمک کنند يا به او صدمه بزنند. اين اعتقاد نيز اعمال خاصي را در
پي دارد.[22]
کساني که در قرن نوزدهم به مطالعه انسانهاي ابتدايي
پرداختند در اين اختلاف کردهاند که دين از کداميک از اين عناصر آغاز شده است. برخي
میگويند: دين از روحداري و اعتقاد به آنيميسم آغاز شده است و برخي ديگر اعتقاد به
مانا را مطرح میکنند و میگويند: دين از اعتقاد به «نيرويي غير شخصوار» آغاز شده
است. ديگري میگويد که دين با پرستش طبيعت آغاز شد و برخي سحر و جادو را اولين عمل
ديني و سرآغاز دين میشمرند.
به هر حال ديگراني که رشته تخصصي خاصي داشتهاند
نيز گاهي سراغ يکي از اين عناصر رفتهاند؛ براي نمونه دورکهيم که جامعهشناس است و
دين را برخاسته از جامعه میداند عنصر توتم را برجسته میسازد و همينطور فرويد که
خاستگاه دين را روان انسان میداند، سراغ توتم و تابو میرود و باز از همين عناصر استفاده
میکند.[23]
نقطه مشترک همه اين نظريهها آن است که نقطه آغاز
دين، يکي از اين عناصر است که البته بهتدريج متحول شده و به صورت کامل درآمده است.
به هر حال، دين با شرک آغاز شده است.
در اين نوشتار در پي بررسي و نقد اين نظريهها نيستيم
و تنها میخواهيم اصل نظريه تکاملي را مطرح کنيم. تنها بايد به اين نکته اشاره کنيم
که صرف اختلافات اينگونه و اينکه هيچگاه تاکنون يکي از اين نظريات غلبه نيافته و
نخواهد يافت حاکي از آن است که همه اين سخنان، حدس و گمانهايي بيدليل هستند. البته
به اين نيز بايد اشاره کنيم که وقتي اين دانشمندان، مشترکات اديان ابتدايي را پيجويي
میکردند، کشيشي مسيحي به نام ويلهلم اشميت نيز به مطالعه اين اديان پرداخت و قائل
شد که در همه اين اديان، اعتقاد به خدايي برتر و يگانه وجود دارد و بنابراين دين نه
از شرک بلکه از توحيد و يگانهپرستي آغاز شده و به تدريج به ورطه شرک سقوط کرده است.[24]
ب) تکامل دين
آيا دين از صورتي ابتدايي و شرکآلود آغاز، و به
صورتي طبيعي و زميني متکامل شد و بهتدريج به صورت اديان پيشرفته و توحيدي درآمد يا
اينکه مسير دين بر عکس اين بوده و از ابتدا به صورتي آسماني و توحيدي آغاز شده است؟
صورت اول، تکامل زميني را مطرح میکند و در صورت دوم نيز، دين شکلي از تکامل را پشت
سر گذاشته است؛ اما اين تکامل نيز در اين ديدگاه مانند منشأ دين، ريشه در آسمان دارد.
با توجه به منشأ دين و چگونگي تکامل آن، چند نظريه مطرح شده يا قابل طرح است:
1. دين به صورتي ابتدايي و زميني آغاز شد و به صورت
طبيعي و زميني متکامل شده است؛ اما اين امر به معناي بيارزش و بياعتبار بودن دين
نيست؛ زيرا عقل بشري با تکامل خود، حقيقت را يافته است. اين نظريه را «نظريه نشأت و
تکامل زميني با نگرش مثبت به دين» میناميم.
2. دين به صورتي ابتدايي و زميني آغاز شده و به همين
صورت تکامل يافته است؛ اما هم، پيدايي و هم، تکامل آن به علت خطاي بشر و نارسايي فهم
و درک او رخ داده يا حداقل، دين و اعتقادات ديني آن واقعيتي را ندارند که متدينان
میپندارند. اين نظريه را «نظريه نشأت و تکامل زميني با نگرش منفي به دين» میناميم.
3. دين در ابتدا به صورتي توحيدي و آسماني آغاز
شده و به همين صورتِ آسماني و متناسب با رشد بشر، تکامل يافته است. اين نظريه را« نظريه
نشأت و تکامل آسماني» میناميم.
4. دين به صورت ابتدايي و زميني آغاز شده است؛
اما خداوند در مرحلهاي از رشد و تکامل انسان، خطاي او را تصحيح کرده و از آن زمان
به بعد، تکامل وي آسماني بوده است. اين نظريه را «نظريه نشأت زميني و تکامل آسماني»
میناميم. البته صورتهاي ديگري براي ترکيب نشأت و تکامل دين قابل تصور است؛ از جمله
«نشأت آسماني و تکامل زميني» که نه متدينان و نه غير متدينان نميتوانند آنها را مطرح
کنند و به همين دليل به بحث درباره آنها نميپردازيم. در اين بخش به ترتيب به چهار
نظريه فوق میپردازيم:
نظريه نشأت و تکامل زميني غيرمنفي دين
شايد بتوان اين نظريه را به کساني نسبت داد که در
سدههاي هفده و هيجده ميلادي دين وحياني را رد میکردند و دخالت خدا را در جهان و تاريخ
انسان نميپذيرفتند؛ ولي اصل وجود خدايي را میپذيرفتند که جهان را خلق کرده و مانند
يک ساعتساز، آن را کوک کرده و پس از آن جهان، بدون دخالت او به حرکت خود ادامه
میدهد. اينان که طرفدار «دئيسم» خوانده میشدند، وجود خدايي را قبول داشتند که انسان
با عقل خود به آن میرسد.[25]
به هر حال به طور مشخص میتوان اين نظريه را در سخنان
ديويد هيوم (1711-1776) رديابي کرد. هيوم
در واقع لاادري است؛ اما بيان او در باب منشأ و تکامل دين به گونهاي است که میتواند
بر اين نظريه منطبق شود. او در کتاب خود به نام تاريخ طبيعي دين با جديت تام در پي
استدلال بر آن است که دين انسان از شرک آغاز شده است. او میگويد: با بررسي چگونگي
پيشرفت جامعه انساني، از زمان درندهخويي تا کمال آن میبينيم که شرک يا بتپرستي،
نخستين و کهنترين دين آدميان بوده است يا به حکم ضرورت بايد بوده باشد.[26]
ايشان براي نظريه خود ادلهاي میآورد؛ از جمله
میگويد: انکار نتوان کرد که نزديک هزار و هفتصد سال پيش، آدميان، ايزداني چندگانه
میپرستيدهاند. اصول تاريک و شکاکانه چند فيلسوف با خداشناسي يکي دو قوم، آن هم به
صورتي که خلوص کامل نداشته است، ايرادي چندان در خور تأمل به اين عقيده نيست؛ ولي گواهي
روشن تاريخ را بنگريد. هرچه بيشتر به سوي روزگار و باستان بازگرديم، آدمي را بيشتر
غرق در شرک میيابيم و هيچ نامي و نشاني از ديني کاملتر نمييابيم.[27]
ايشان در ادامه میگويد: تا جايي که تاريخ نشان
میدهد بشر عصر باستان عموما مشرک بوده است و اين عجيب است که گفته شود انسان در دوران
اختراع خط و نوشتن و ادب مشرک بوده است؛ ولي قبل از آن به اصول خداشناسي اعتقاد داشته
است. ايشان میگويد اين سخن، مانند آن است که گفته شود انسان، قبل از اينکه در کوخها
و خانههاي گلي زندگي کند، کاخ نشين بوده است.[28]
ايشان به وضعيت فعلي قبايل وحشي آمريکا، آسيا و آفريقا
اشاره میکند و میگويد همه اين انسانها مشرک هستند. پس انسانهاي گذشته که وحشيتر
از انسان فعلي بودهاند بايد مشرک بوده باشند.[29]
پس سخن ايشان آن است که دين سير تکاملي از شرک به
توحيد داشته است و هرچه انسان به لحاظ عقلي تكامل يافته، دين او نيز کاملتر شده است
و مقصود او از دين کامل و توحيدي، ديني مانند مسيحيت است؛ چرا که میگويد آدميان حدود
1700 سال پيش، خدايان داشتهاند و اين زمان، يعني آغاز دوره مسيحيت.
با اينکه در اين نوشتار، هدف اصلي ما رد نظريه تکاملي
زميني نيست؛ اما توجه به نکاتي چند در سخن ايشان لازم است. دليل اول ايشان از تاريخ
بشري گرفته شده است. او میگويد: تاريخ نشان میدهد که قبل از دوره مسيحيت، انسانها
خدايان داشتهاند. ظاهرا همه توجه ايشان به اروپا يا امپراتوري روم بوده و توجهي به
ديگر نقاط دنيا نداشته است.
اگر به همان تاريخ آغاز عصر مسيحيت توجه کنيم قرنها
قبل از اين تاريخ در يک امپراتوري بزرگ ديگر در همسايگي امپراتوري روم، يعني امپراتوري
ايران، يک دين پيشرفته و توحيدي وجود داشته که در واقع، دين اکثريت مردم آن سرزمين
بوده است. مورخان اديان، ديانت زرتشتي را از اديان پيشرفته به حساب میآورند و تاريخ
ايجاد آن را غالبا حدود 1000 ق.م میدانند[30] نکته جالب توجه، آن است که محققان، قديميترين بخش اوستاي کنوني را «گاتها»
میدانند که قدمت آن را تا زمان مؤسس اين دين به عقب میبرند. ديگر بخشهاي اوستا در
دورههاي بعد نوشته شده است.[31]
نکته جالب اين است که در «گاتها» يگانگي خدا برجسته
است يا نميتوان به صورت قاطع، دوگانهپرستي را به آن نسبت داد؛ اما در ديگر قسمتهاي
اوستا سخن از دو منشأ براي هستي و نيز ايزدان به ميان آمده است.[32] اگر قرار است به تاريخ انسان توجه کنيم تاريخ امپراتوري همسايه امپراتوري
روم از دو جهت، خلاف سخن ديويد هيوم را نشان میدهد: يکي اينکه قرنها قبل از تاريخي
که ايشان میگويد دين پيشرفته در ميان انسانها وجود داشته است و ديگر اينکه آن دين
پيشرفته از زماني که به وجود آمده تا زماني که ايشان بدان اشاره میکند بيش از 1000
سال را طي کرده و در اين مدت سير نزولي، و نه تکاملي، داشته است. اين دين از اهورامزداي
يگانه در «گاتها» به ايزدان پرشمار ديگر قسمتهاي اوستا نزول کرده است.
اگر از امپراتوري ايران، يک قدم به طرف شرق برداريم
به شبه قاره هند میرسيم. به نظر میرسد وضعيت ديانت اين شبه قاره نيز با آنچه هيوم
میگويد سازگار نباشد. قديميترين متن ديني هندويي، ريگودا است که محققان معتقدند
که سرودهاي اين کتاب، قبل از مهاجرت آريائيان به هند در حافظه آنان بوده و اندکي پس
از مهاجرت آنان، يعني حدود 4000 سال قبل، به نگارش درآمده است. با اينکه در اين متن،
سخن از خدايان متعدد است؛ اما در همين متن آمده است که اين خدايان را خداي برتر و يگانهاي
آفريده است، خداي يگانهاي که خالق همه چيز است و زماني بوده که هيچ چيز نبوده ولي
او بوده است.[33]
در همين ديانت هندويي، پس از دوره اوليه، دوره اوپانيشادي
آغاز میشود که حدود 600 سال پيش از ميلاد پايان آن است. در اين دوره که دوره عرفان
و طريقت است، اوپانيشادها به وجود میآيند که سخن اصلي آنها توحيد ناب و وحدت وجود
است. در همين قرن، ششم پيش از ميلاد، دو دين از اديان پيشرفته جهان، يعني ديانت بودايي
و دين چيني، از آيين هندو منشعب میشود. اکنون اگر وضعيت ديني تودههاي مردم هند را
همين امروز با متن اوپانيشادها مقايسه کنيم آيا عکس سخن هيوم را نشان نميدهد.
اگر به همان امپراتوري روم و عصر مسيحيت باز گرديم،
در اين زمان، متني مربوط به يکي از اديان توحيدي موجود بوده است. اين متن کتاب تورات
است که يهوديان و مسيحيان سنتي، تاريخ نگارش آن را حدود 1300 ق.م و محققان جديد، تاريخ
نگارش نهايي اين کتاب را قرن 5 ق.م میدانند و هر يک از اين دو تاريخ مربوط به قرنها،
قبل از تاريخي است که ايشان به آن اشاره میکند.[34]
به هر حال در اين متن، سخن از شخصيتي است که حدود
4000 سال قبل میزيسته و منادي توحيد بوده است. اين شخصيت ابراهيم خليل(ع) است. البته
در همين متن، سخن از شخصيتهاي ديگري است که قرنها قبل از او منادي توحيد بودهاند.
سخن ما اين نيست که آيا میتوان وجود شخصيت تاريخي ابراهيم خليل(ع) يا ديگران را اثبات
کرد يا نه. سخن ما اين است که در متني که تاريخ
نگارش نهايي آن مربوط به قرن پنجم قبل از ميلاد است، داستان پيامبران توحيدي و از جمله
ابراهيم خليل(ع) آمده است. اين شخصيت دو پسر دارد يکي اسحاق و ديگري اسماعيل که هر
يک، سرسلسله يک جريان توحيدي هستند: يکي در قومي به نام اسرائيل و ديگري در منطقه حجاز.
اگر اين متن را در نظر بگيريم بايد بگوييم که در
منطقه حجاز، حدود 2000 سال قبل از زماني که هيوم بدان اشاره میکند ديني توحيدي شکل
گرفته است؛ اما همين دين، حدود 2600 سال بعد يعني زمان ظهور اسلام، به ديني شرکآلود
و مبتذل تبديل شده است. پس اولا: منابع موجود در همان زماني که ايشان بدان اشاره
میکند نشان میدهد که داستان دين توحيدي بسيار ريشهدارتر از آن است که ايشان
میگويد و ثانيا: اين متون نيز سير نزولي دين را نشان میدهند.
جا دارد که در همينجا به نکته ديگري که ايشان آن
را شاهدي بر مدعاي خويش آورده، اشاره کنيم. ايشان شرکآلود بودن دين همه اقوام وحشي
و بدوي را که امروزه بر روي زمين زندگي میکنند دليل بر مدعاي خود میگيرد. اگر به
همين منطقه حجاز هنگام ظهور اسلام توجه کنيم، میبينيم که آنجا مردمي شبيه اقوام ابتدايي
میزيسته و ديني شرکآلود داشتهاند؛ اما اين امر، هرگز حاکي از آن نيست که اصل و منشأ
دين آنان توحيدي نبوده است.
ايشان استدلالي پيشيني نيز براي مدعاي خود میآورد.
آيا ممکن است انسانها زماني که به صورتي ابتدايي زندگي میکرده و از دانش و بينش زياد
برخوردار نبودهاند ديني توحيدي و پيشرفته داشته باشند و آنگاه که متمدن شده و دانش
و بينش تحصيل کردهاند داراي ديني ابتدايي و شرکآلود شده باشند؟
اين سخن، دقيقا مصادره به مطلوب است. پيشفرض اين
سخن، زمينيبودن دين است. دينداران میخواهند بگويند منشأ دين توحيدي، آسمان است نه
زمين. آري، اگر منشأ اديان توحيدي را زمين بدانيم استدلال ايشان تمام است؛ اما اگر
آنگونه که متدينان میگويند، منشأ را آسمان بدانيم، میتوانيم بگوييم در برههاي
از تاريخ، ديني از آسمان براي مردم آمده است؛ اما مردم در دورههاي بعد با اينکه نوع
زندگي و دانش و بينششان پيشرفتهتر شده است؛ اما با انديشهها و اميال خود، آن دين
را بهتدريج خراب کردهاند. به هر حال به نظر میرسد که استدلالهاي ايشان به آن محکمي
و قاطعيتي نباشد که لحن ايشان نشان میدهد.
به هر حال ديويد هيوم قائل به تکامل زميني دين است؛
اما از سخن او بر نميآيد که بشر در مسير اين تکامل، ضرورتا خطا رفته است و هيچ اصل
و منشأ درستي براي دين نميتواند وجود داشته باشد.
نظريه نشأت و تکامل زميني با نگرش منفي به دين
کساني که از قرن نوزدهم به دين به عنوان يک پديده
زميني پرداختهاند هر يک چگونگي تحول از شرک به توحيد و از اديان ابتدايي به اديان
پيشرفته را به گونهاي بيان کردهاند؛ براي مثال جيمز فريزر میگويد: انسان براي استخدام
قواي طبيعت، ابتدا به سحر و جادو پناه برد و پس از مدتي، ناکارآيي سحر و جادو را دريافت.
پس سراغ کاهن و روحاني رفت تا با شعائر و مراسم ديني و قرباني از خدايان کمک بگيرد
و همين طور اين مسير طي شد تا به خداي برتر و يگانه رسيد.[35]
دورکهيم میگويد: دين از اينجا آغاز شد که جامعه
میخواست بر افراد خود حکومت کند و براي حفظ کيان اين جامعه لازمه بود که افراد، اموري
را انجام دهند و اموري را ترک کنند. پس اين در واقع کلان يا قبيله بود که خود را به
شکل توتم درآورد و بدين طريق بر افراد حکومت کرد. وقتي جامعهها به هم پيوستند شکل
توتمپرستي قبيلهاي به خدايان تبديل شد و سرانجام سر از خداي يگانه درآورد.[36]
البته در اين ميان، يک سخن متفاوت وجود دارد و آن
از فرويد است. فرويد، سه تقرير متفاوت از سرآغاز دين دارد. همه اين تقريرها حاکي از
اين است که دين از يک ناهنجاري روان آدمي به وجود آمده و بعد سير تکاملي خود را طي
کرده تا به صورت اديان پيشرفته در آمده است؛[37] اما سخن خاص ايشان درباره ايجاد دين توحيدي است. او میگويد يکي از فراعنه
مصر براي حکومت خود خواست که دين مردم آن سرزمين را هماهنگ سازد، پس دين توحيدي را
به وجود آورد. او در اين کار موفق نبود و پسر او که موسي نام داشت پس از وي، غلامان
و بردگان را گرد آورد و دين توحيدي را پايهگذاري کرد.[38]
به نظر میرسد که اين سخنان، چه سخن دورکهيم و چه
فرويد و چه ديگران، بيشتر بافتههاي ذهني و هدفدار است تا يافتههاي علمي مستند به
شواهد تاريخي و اجتماعي. همانگونه که اشاره شد کمتر کسي امروزه در جهان علمي، وزني
و ارزشي براي هر يک از اين نظريههاي خاص قائل است و سخناني است که گفته شده و در حد
خود گوينده باقي مانده است. به هر حال، نقطه اشتراک همه اين نظريهها دو چيز است. يکي
اينکه دين در آغاز، ابتدايي، زميني و شرکآلود بوده و ديگر اينکه اديان پيشرفته و توحيدي
موجود، نتيجه طبيعي تکامل همين اديان شرکآلود ابتدايي محسوب میشود و ادعاي اديان
پيشرفته، مبني بر منشأ آسماني خود، نادرست است.
نظريه نشأت و تکامل آسماني دين
نظرياتي که تاکنون درباره دين به آنها اشاره شد ديدگاههاي
تکاملي خوانده میشوند. اين نظريهها با همه تنوع و تکثرشان در يک امر متحدند و آن
اينکه دين، چه ابتدايي و چه پيشرفته، و چه شرکآلود و چه توحيدي، امري زميني است و
ارتباطي با ماوراء ندارد. دين به صورتي کاملا ساده و به شکلي کاملا ابتدايي در زندگي
بشر ابتدايي آغاز شد و به صورتي کاملا طبيعي و زميني با تکامل نوع بشر متکامل شد تا
به صورت اديان پيشرفته و توحيدي کنوني درآمد.
سخن همه اديان زنده جهان و به صورتي بسيار روشن سخن
اديان ابراهيمي، يعني يهوديت، مسيحيت و اسلام، در تضاد کامل با همه اين نظريات است.
از ظاهر متون مقدس اين اديان بر میآيد که انسان به صورتي دفعي به همين صورت انسان
فعلي خلق شده است و از همان ابتدا اين انسان با خدا ارتباط داشته و دينداري او با همين
ارتباط آغاز شده است.
البته از اين متون، به ويژه قرآن مجيد، برميآيد
که دينداري بشر در واقع دو خاستگاه دارد که هماهنگ با يکديگر عمل کردهاند: يکي درون
انسان و فطرت و عقل او و يکي بيرون و ماوراء. از يک سو ندايي دروني، که از عمق سرشت
انسان برميخيزد، او را به سوي ماوراء فرا میخواند و عقل به او کمک میکند تا آن نقطه
نوراني را بيابد و به خطا نرود و از سوي ديگر، خداي يگانه پيامبراني فرستاده تا خطاي
انسان را اصلاح کنند و او را متوجه آن موجود کنند و راه صحيح رسيدن به کمال و سعادت
را، که باز در فطرت و عقل او به صورتي تا حدي مبهم وجود داشت، آفتابي و آشکار سازند.
بنابراين نداي دروني و صداي ماورايي همنوا و هماهنگ
هستند و به يک چيز فرا میخوانند. اين دو دعوت، که مؤيد همديگرند، با خلق اولين انسان
و از همان ابتدا پيش روي انسانها بوده است و البته بهتدريج انسانها به دلايلي به
فريادهاي اين دو ندا توجه نميکرده و يا تعاليم آنها را منحرف میساخته که لازم
میشده است پيامبري جديد بيايد و کجيها را اصلاح کند.
البته يک نکته نيز قابل توجه است و آن اينکه به هر
حال، چه نظريه تکامل را بپذيريم و چه نپذيريم، اين روشن است که بر تجارب و دانشها
و بينشهاي بشري با گذر زمان افزوده میشود؛ در نتيجه، عقل او نيز کاملتر میشود و
خداوند متناسب با رشد عقلي بشر، پيامبران جديدي فرستاده است و اين به نوعي، تکامل در
دين، هم از جنبه دروني و هم بيروني است؛ اما روشن است که اين تکامل با تکامل قبلي بسيار
متفاوت است.
پس بايد بگوييم دو گونه نظريه تکاملي درباره دين
داريم: يکي نظريه تکاملي زميني که کساني در غرب جديد مطرح کردهاند و ديگري نظريه تکاملي
آسماني که از قرآن مجيد برداشت میشود.
بايد توجه داشت که اين دو نظريه، دو اختلاف مبنايي
مهم با هم دارند. يکي اختلاف در وجود خدا و ماورائي که در تاريخ و طبيعت دخالت میکند
و بشر را هدايت میکند و ديگري، اختلاف در ماهيت و سرشت انسان. اختلاف اول، آشکار و
روشن است؛ اما درباره اختلاف دوم بايد گفت که صاحبان نظريات تکاملي جديد (منفي) تفاوتي
ماهوي بين انسان و ديگر حيوانات نميبينند. انسان عبارت است از: حيواني که کاملتر
شده است؛ اما انسان از نگاه متني مثل قرآن، موجودي از جنسي ديگر است و در واقع، اصل
انسانيت او به روحي الهي است که در او دميده شده است[39] و از درون اين انسان است که درک ماوراء و تمايل به آن میجوشد.[40]
طبق نظريه تکامل زميني (منفي)، انسان، که حيواني
کاملتر شده است، به علت جهل يا ترس يا اموري ديگر مانند اينها اعتقادات و اعمالي را
شکل میدهد که شکل ابتدايي دين است. اين انسان بهتدريج متکامل و دين او هم کاملتر
میشود تا اينکه اديان پيشرفته و توحيدي به وجود میآيد. در واقع، خط سير اين تکامل،
يکنواخت و تدريجي است؛ هرچند در اين امر، مانند ساير امور تاريخ بشر، نوساناتي وجود
داشته است. پس شايد خط کاملا مستقيم، رسا نباشد.
اما طبق نظريه تکامل آسماني، وضع متفاوت است. از
ابتدا انسان بهصورتي ويژه خلق میشود. از آنجا که اين انسان داراي روحي آسماني است،
متمايل به آسمان است و آن را پيجويي میکند. از همان ابتدا اين تمايل دروني انسان
به وسيله هدايت بيروني و آسماني راهنمايي میشود؛ اما به مرور زمان دو حادثه رخ
میدهد: يکي اينکه انسانها هدايتهاي اوليه را با انگيزههاي مختلف تحريف میکنند
يا نسبت به آنها غافل میشوند و دوم اينکه عقل آنان کاملتر میشود و از تجارب و دانش
و بينش بيشتري برخوردار میشوند. پس لازم میآيد که هدايت آسماني جديدي بيايد. اين
هدايت جديد از يک سو انحرافات پيشين را اصلاح میکند و از سوي ديگر پيام خود را تا
سطح عقول انسانها بالاتر میبرد. پس در واقع بهمرور زمان، دين کاملتر میشود؛ اما
منشأ اين کمال آسماني است. نمودار زير چگونگي اين تکامل را نشان میدهد.
-----------------1--------------------------
اين نمودار
نشان میدهد که دين در آغاز از نقطهاي خوب آغاز شده است؛ اما بهتدريج افول و نزول
میکرده و در قدم بعدي، هم انحرافات اصلاح میشده و هم به نقطهاي فراتر از نقطه آغاز
میرفته است. نقطه پاياني اين نمودار نه تنها نسبت به نقاط فرود و نزول در اوج قرار
دارد، بلکه نسبت به نقاط اوج قبلي نيز در اوج قرار دارد.
در قسمتهاي قبلي بحث به دو نکته اشاره شد که بخشهايي
از اين نمودار را آشکار میکند: يکي اينکه هم تاريخ و هم يافتههاي باستانشناسي و
فسيلشناسي نشاندهنده اين هستند که هميشه انسان در پي دين بوده و نوعي دين داشته است
و اين نکته، همانگونه که برخي از دانشمندان غربي متذکر شدهاند، نشاندهنده فطرت
ديني بشر است. نکته دوم اينکه نشان داده شد که موارد متعددي از نزول دين را میتوان
در تاريخ يافت که نمونه آن ديانت زرتشتي و هندويي و دين مردم حجاز پيش از اسلام است.
پس خط مستقيم، تکاملي نادرست و ناصواب است.
نظريه نشأت زميني و تکامل آسماني دين
تا اينجا سخن از تکاملي آسماني به صورتي بود که ابتداي
نمودار از اوج آغاز شده است. اين بدين معناست که دين از توحيد آغاز شده و نه از شرک.
لازمه اين سخن، نفي نظريه تکامل زميني نيز است؛ اما آيا میتوان نظريه تکامل را پذيرفت
و قبول کرد که دين از شرک آغاز شده است و با اين حال نظريه تکامل زميني را رد کرد و
نظريه تکامل آسماني را پذيرفت؟ آيا میتوان نمودار زير را براي تکامل دين ترسيم کرد؟
-----------------2--------------------------
در اين نمودار دين از شرک و در سطحي پايين آغاز شده
است؛ اما در برهههايي از زمان به اوج رسيده و دوباره نزول کرده و در هر مرحله از اوج
به جايگاهي بالاتر از مرحله قبل رسيده است. سخن ما اين است که اين نمودار نيز میتواند
درست باشد. لازمه پذيرش نظريه تکامل و اينکه دين از شرک آغاز شده، اين نيست که هدايت
آسماني در کار نبوده است.
بر فرض، فردي ديندار نظريه تکامل را بپذيرد. چنين
فردي بايد از ظاهر متون مقدس دست بردارد و خلق دفعي انسان را تمثيل و اسطوره به حساب
آورد. در واقع، خدا انسان را از خاک آفريده است؛ اما نه به صورت دفعي، بلکه از خاک،
يک موجود تک سلولي به وجود آمده و اين موجود، فرايند تکامل را طي کرده تا به شکل انسان
در آمده است. پس شکل خلقت انسان متفاوت میشود.
هنگامي که انسان در مرز بين حيوانيت و انسانيت قرار
داشت، درک درستي از واقعيت هستي و جهان نداشت؛ اما با همان درک ناقص خود و از درون
فطرت خود به سوي ماوراء کشيده شد؛ اما از آنجا که درک او بسيار ابتدايي بود در شکلدهي
اين گرايش خود بسيار ناموفق بود. انسان مسير تکاملي خود را طي کرد و به حدي از درک
و تعقل رسيد. آنگاه خداوند براي او هدايتگري فرستاد تا خطاي او را تصحيح کند و راه
درست را به او نشان دهد؛ اما اين انسان در برهههاي بعد بهتدريج در اين هدايت، انحرافاتي
به وجود آورد يا نسبت به آن غافل شد. خداوند، دوباره هادياني را فرستاد؛ اما در برهههاي
بعد، چون عقل انسان کاملتر شده بود تعاليم بالاتري براي او آوردند تا اينکه دين به
شکل کاملتر خود درآمد.
بنابراين پذيرش نظريه تکامل و پذيرش اينکه دين از
شرک آغاز شده است ضرورتا مساوي با الحاد نيست. ممکن است شخصي، يکي از نظريات پيشين
را درباب سرآغاز دين بپذيرد، ممکن است کسي بپذيرد که دين، براي مثال، با «آنيميسم» يا توجه به «مانا» يا «پرستش طبيعت» يا
«سحر و جادو» و يا... آغاز شده است. با اين حال، ضروري نيست که او به تکامل زميني دين
قائل شود. او میتواند به «نشأت زميني و تکامل آسماني دين» قائل شود. معناي اين سخن،
آن است که بر فرضِ صحتِ سخناني که درباره سرآغاز دين گفته شده است، معناي آن رد کلي
مدعاي اديان توحيدي، مبني بر آسماني بودن نيست.
نتيجهگيري
تاريخ دين، حاکي از تنوع و گوناگوني اين پديده است.
از خداي يگانة منزه از همه ضعفها و نقصهاي جسمانيت تا خدايان متعدد و تا مظاهر طبيعت
و حتي حيوانات در دين، مورد توجه و احيانا پرستش بودهاند. سؤال اساسي ما در اين نوشتار،
آن بود که دين از چه نقطهاي آغاز شده و به چه نقطهاي رسيده و چگونه اين مسير را طي
کرده است؟
کساني در عصر جديد در غرب به دين به عنوان موضوعي
علمي نگريستهاند که بايد مانند ديگر موضوعات قلمرو علوم تجربي درباره آنها مطالعه
و تحقيق شود آنان با مطالعه آن با رويکردهاي بسيار متنوع، به اين نتيجه رسيدهاند که
دين، سيري همراه با تکامل انسان داشته و از صورتي بسيار ابتدايي و زميني آغاز شده و
با تکامل طبيعي خود به صورت اديان پيشرفته درآمده است. پس دين نه سرآغاز آسماني داشته
و نه دستي ماوراء الطبيعي در تکامل آن نقش داشته است.
کساني که به دين اينگونه نگريسته و براي مثال، اديان
ابتدايي موجود را مطالعه کردهاند، در پي آن بودهاند که به دين به عنوان موضوعي علمي
بنگرند و به همين علت به گمان خود، مشترکات اديان ابتدايي را يافته و در آن دقت کردهاند
تا ببينند دين با کدام عنصر آغاز شده است. ما در اين نوشتار در پي بيان و بررسي مفصل
اين نظريات نبوديم. صرفا در پي اين بوديم که به آنها اشاره کنيم؛ اما بيان کرديم که
تنوع اين نظريات و عدم مقبوليت هيچ کدام از آنها خود حاکي از بيپايه بودن آنهاست.
با اين حال، دو سؤال باقي میماند که به آنها در
بحث اشاره شد؛ ولي جاي بحث و بررسي دارد: يکي اينکه آيا اين نظريات و روش کار اين نظريهپردازان،
علمي است، آن گونه که خود مدعياند يا خرافي است؟ ديگر اينکه جهانبيني مادي آنان چه
مقدار در گردآوري ويژگيهاي اديان ابتدايي دخيل بوده است؟ آيا حق با کشيش ويلهلم اشميت
نبوده است که عنصر مهم و مشترک اديان ابتدايي، گونهاي يگانهپرستي است و محققان قرن
نوزدهم به علت فضاي مادي آن دوره از آن چشمپوشي کردهاند؟
به هر حال به اين دو سؤال اشاره شد و در جاي ديگري
بايد به آنها بپردازيم. اين نظريات، نگاهي منفي به نشأت و تکامل دين دارند و میتوان
آنها را الحادي خواند.
البته، قبل از قرن نوزدهم نيز به نظريه تکاملي دين
و سير تکاملي آن از شرک به توحيد پرداخته و دلايلي براي نظريه خود آوردهاند که موارد
نقض تاريخي متعددي میتوان براي آن آورد که به نمونههايي از آن اشاره شد. اين نظريه،
نشأت و تکامل زميني غيرمنفي است که ضروتا الحادي و منکر ماوراء نيست.
اما هرگونه نظريه تکاملي، مساوي رد ماوراء و ارتباط
با آن نيست؛ بلکه از متون اديان، به ويژه قرآن مجيد، میتوان نوعي تکامل دين را برداشت
کرد؛ اما اين تکامل، آسماني است و نه زميني. از يک طرف انسان، موجودي آسماني است چرا
که روح الهي در او دميده شده است. از درون اين موجود آسماني توجه به ماوراء میجوشد
و البته خدا او را از همان ابتداي خلقت دفعي، از بيرون نيز هدايت میکند؛ اما هر چه
زمان میگذرد از يک سو انسانها با انگيزههاي مختلف دين را تحريف میکنند يا نسبت
به آن غفلت میورزند و از سوي ديگر تجارب و دانش و بينش آنان کاملتر میشود.
پس خدا هدايتي کاملتر میفرستد تا هم انحرافات را
گوشزد کند و هم تعاليم کاملتري بياورد؛ اما اين، مطابق ظاهر متون مقدس است که خلقت
انسان را دفعي میداند؛ اما آيا ممکن است کسي از اين ظاهر دست بردارد و نظريه تکامل
را بپذيرد و در نتيجه به سرآغاز شرکآلود دين تن دهد و تکامل دين را نيز بپذيرد و با
اين حال، نظريه او الحادي نباشد؟
سخن ما اين بود که به فرض، کسي اين امور را بپذيرد
باز ممکن است به نظريه نشأت زميني و تکامل آسماني قائل شود. انسان از حيوانيت به سوي
انسانيت متکامل میشود و چون به مرز انسانيت میرسد بهتدريج با عقل و فطرت خود به
ماوراء توجه میکند؛ اما چون به مرحلهاي از تکامل میرسد خدا او را از بيرون هدايت
میکند و در مراحل بعد نيز هر چه انحرافات در دين او پيش میآيد و هر چه عقل او کاملتر
میشود هادياني براي او میفرستد که انحرافات را اصلاح کنند و تعاليم کاملتري بياورند.
پس نظريه تکامل دين، مساوي با الحاد نيست.
از چهار نظريهاي که مطرح شد تنها يک نظريه، يعني
«نظريه نشأت و تکامل زميني با نگرش منفي به دين» الحادي است و مساوي با انکار اصل ماوراء
است. سه نظريه ديگر با اينکه تکاملي هستند اصل ماوراء را رد نميکنند، هر چند «نظريه
نشأت و تکامل زميني غير منفي» وحي و دخالت خدا در طبيعت و تاريخ بشر را نميپذيرد و
در نتيجه با ادياني مانند اديان ابراهيمي هيچگونه سازگاري ندارد.
منابع
1. اسپينوزا، باورخ، «مصنف واقعي اسفار پنجگانه»،
ترجمه عليرضا آل بويه، در فصلنامه «هفت آسمان»، شماره يک، 1378ش.
2. اسمارت، نينيان، تجربه ديني بشر، ج1، ترجمه مرتضي
گودرزي، تهران، سمت، 1383ش.
3. باربور، ايان، علم و دين، ترجمه بهاءالدين
خرمشاهي، تهران، نشر دانشگاهي، 1362ش.
4. بهار، مهرداد، اديان آسيايي، تهران، نشر چشمه،
1357ش.
5. بويس، مري، چکيده تاريخ کيش زرتشت، ترجمه همايون صنعتيزاده، تهران، انتشارات صفي علي شاه، 1377ش.
6. بيناس، جان، تاريخ جامع اديان، ترجمه علياصغر
حکمت، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1370ش.
7. پالس، دانيل، هفت نظريه درباب دين، ترجمه
محمد عزيز بختياري، قم، مؤسسه امام خميني، 1385ش.
8. جلالي نائيني، سيد محمدرضا، گزيده سرودهاي ريگودا، تهران، نشر نقره، 1372ش.
9. سامي النشار، علي، نشأهالدين، حلب، مرکز الانماء
الحضاري، 1995 م.
10. شايگان، داريوش، اديان و مکتبهاي فلسفي هند،
ج 1، تهران، امير کبير، 1362ش.
11. شهزادي، رستم، زرتشت و آموزشهاي او، تهران،
فروهَر، 1371ش.
12. الفغالي، بولس، المدخل الي الکتاب المقدس، ج
2، بيروت، منشورات المکتبه البولسيه، 1994م.
13. کيوپيت، دان، درياي ايمان، ترجمه حسن کامشاد،
تهران، طرح نو، 1385ش.
14. مجتهد شبستري،
محمد، هرمنوتيک، کتاب و سنت، تهران، طرح نو، 1375ش.
15. موريس، برايان، مطالعات مردمشناختي دين، ترجمه
سيد حسين شرف الدين و...، قم، زلال کوثر، 1383ش.
16. هيک، جان، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد،
تهران، انتشارات بين المللي الهدي، 1372ش.
17. هيوم، ديويد، تاريخ طبيعي دين، ترجمه حميد
عنايت، تهران، انتشارات خوارزمي، 1348ش.
18. Hopfe, Lewis, Religions of the World, Macmilan
publishing co., inc. New York, 1983.
19. Nigosian, S.A, World Religions , third ed.
, Bedford/ST.Martin’s Boston New York, 2000.
20. Smart, Ninian, The World’s Religions , second
Ed., combrige university press, 1998.
پینوشتها:
[1]. استاديار دانشگاه مفيد.
[3]. ر.ک: دان کيوپيت، درياي ايمان، ص106-108؛ ايان باربور،
علم و دين، ص71-80.
[4]. ر.ک: محمد مجتهد شبستري، هرمنوتيک، کتاب و سنت، ص61-63.
[5]. ر.ک: دان کيوپيت، همان، ص74-90.
[6]. براي نمونه، ر.ک: علي سامي النشار، نشأهالدين، ص151-152.
[9]. Hopfe, M.L.ewis, 1983, p.18-19.
[11]. ر.ک: جان بيناس، تاريخ جامع اديان، ص9.
[14]. ر.ک: ايان باربور، همان، ص401-402.
[15]. ر.ک: همان، ص401-42.
[22]. ر.ک. نينيان اسمارت، تجربه ديني بشر، ص46-65؛ جان بيناس، همان،
ص14-27؛ Hopfe,op.cit,p23-30.
[23]. ر.ک: نينيان اسمارت، همان، ص68-83 و برايان موريس، مطالعات مردمشناختي
دين، ص125-235؛ و Smart, Ninian, 1998.
[24]. ر.ک: نينيان اسمارت، همان، ص83 و Nigosian, 2000, p.7-8.
[25]. ر.ک: ايان باربور، همان، ص75-77 و جان هيک، فلسفه دين، ص28-29.
[26]. ديويد هيوم، تاريخ طبيعي دين، ص30.
[30]. ر.ک: مري بويس، چکيده تاريخ کيش زرتشت، ص31و 43.
[31]. ر.ک: مهرداد بهار، اديان
آسيايي، ص40.
[32]. ر.ک: همان، ص40-45 و رستم شهزادي، زرتشت و آموزشهاي او، ص56-77.
[33]. ر.ک: داريوش شايگان، اديان و مکتبهاي فلسفي هند، ص78 و جلالي
نائيني، گزيده سرودهاي ريگودا، ص4-5 و
7-8.
[34]. باورخ اسپينوزا، «مصنف واقعي اسفار پنجگانه»، ترجمه عليرضا آل
بويه، فصلنامه «هفت آسمان»، ص101-116 و بولس الفغالي، المدخل الي الکتاب المقدس،
ص16-39.
[35]. دانيل يالس، هفت نظريه درباب دين، ص54-67 و برايان موريس، همان،
ص142-145؛
Hopfe, op. cit. p.8.
[36]. ر.ک: دانيل يالس، همان، ص146-169 و برايان موريس، همان،
ص146-179.
[37]. دانيل يالس، همان، ص109-118 و برايان موريس، همان، ص205-220.
[38]. دانيل يالس، همان، ص119-122.
[39]. براي نمونه، ر.ک: سوره سجده / 9 و سوره ص / 71-72.