سالک پیش از آنکه موفق به فهم وجودی این مطلب شد که دنیا یکسره بیاعتبار است. در دومین گام سلوکی متوجه خواهد شد که علاقه مفرطی به ذات خود دارد و نفس خویش را تا سر حد عشق دوست میدارد. هرکاری که بجا میآورد و هر مجاهده که میکند همه و همه ناشی از فرط حب به ذات خویش است؛ زیراکه از ویژگیهای انسان آناست که بنابر فطرت، خودخواه بوده، حب به ذات خود دارد. همه چیز را فدای ذات خود نمینماید و برای بقای وجود خود از بین بردن و نابود کردن هیچ چیز دریغ نمیکند؛ از بین بردن این غریزه بسیار صعب و مبارزه با این حس خودخواهی از مشکلترین کارها است و تا این حس از بین نرود و این غریزه نمیرد نور خدا در دل تجلی نمیکند و به دیگر عبارت، تا سالک از خود نگذرد بهخدا نمیپیوندد.
سالک به وسیله استمداد از الطاف الهیه و امدادهای پیاپی رحمانیه بایست رشته محبت به ذات خود را سست و رفتهرفته ضعیف کرده تا سرانجام پاره کند و به این صنم درونی که سررشته تمام مفاسد است، کافر گردد و او را یکباره فراموش کند تا بهطوری که عندالتأمّل و التحقیق تمام کارها او برای ذات اقدس الهی باشد و حب به ذات او به حب بهخدای خود تبدیل گردد و این براساس مجاهده انجام میگیرد. پس از طی این مرحله، سالک دیگر علقه به بدن و آثار بدن و حتی به روح خود ندارد و در نتیجه هرکار که کند، برای خداست. اگر سد جوعی کرده و کار تهیه اسباب زندگی بهقدر کفاف و ضرورت باشد برای آناست که محبوب ازلی خواستار حیات اوست والا قدمی از قدم برای تحقق حیات این نشئه برنمیداشت.
برگرفته از رساله «لب اللباب»