وهاب آریان
چکیده
بیشک رفتار والدین در شکل گرفتن شخصیت فرزند تأثیر بسزایی دارد؛ از همینرو اگر والدین عادت به رفتار خشونتآمیز داشته باشند و یا در مواجهه با فرزندان حتی در زمینه تربیت آنان بیشازحد معمول از خشونت استفاده کنند و یا در مقابل فرزندان والدین با یکدیگر رفتار خشونتآمیز داشته باشند، بیشک تأثیر منفی در شخصیت فرزند خواهد گذاشت؛ همانگونه که حکما و علمای اهلفن گفتهاند؛ فرزندان به توصیه والدین گوش فرا نمیدهند، بلکه به رفتار آنان نگاه میکنند و پس از تقلید از فعل آنان در پی همسانسازی ناخواسته خویش با آنان برمیآیند. در این مقاله سعی شده تا نشان داده شود که به چه میزان رفتار والدین، بهویژه رفتار خشونتآمیز آنان در شکلگیری شخصیت فرزند تأثیر خواهد گذاشت. یکی دیگر از عوامل تأثیرگذار که آنهم توسط والدین انجام میپذیرد، مهیاکردن فضایی است که فرزند در آن رشد و نمو میکند؛ از همینرو بر والدین واجب است تا هرچه بیشتر به رفتار خود و محیط پیرامونی کودک توجه دوچندانی داشته باشند.
واژگان کلیدی: خشونت، تربیت فرزند، خشونت رسانه، وراثت، والدین
مقدمه
شاید نود درصد شخصیت انسان در همان دوران کودکی و قبل از ششسالگی ترتیب یابد؛ به همین منظور این دوران در تربیت کودکان باید بیشازپیش مدنظر قرار گیرد. در واقع تجربيات انسان در دوران كودكي بخش مهمي از شخصيتش را شكل میدهد؛ به همين دلیل است كه اهميت اين تجربيات بههیچوجه نباید ناديده گرفته شود. در بسياري از موارد ناهنجاریهای رفتاري كه والدین را نگران و گاه درمانده میکند و پای آنها را به مراکز مشاوره و روان درمانگری باز میکند، ريشه در محيط خانوادگی و نوع روابط حاکم بر آن دارد؛ رفتارهای ناهنجار اغلب تنها نوعی جلبتوجه منفی از سوی کودکی است که نگران رابطه والدینش است. چنین کودکی با ایجاد ناخواسته مشکل سعی میکند توجه والدین را از موضوع اصلی، یعنی اختلافشان، به او جلب کند؛ از همینرو خشونت خانگی از جمله روابط ناسالمی است که مواجهه کودک با آن میتواند اثرات بسيار وخيمي روي روحیات و نوع رفتارش گذاشته و شخصيت انسان بالغي كه قرار است در آينده باشد را شدیداً تحت تأثیر قرار دهد.
1- رفتار پدر و مادر و تأثیر آن
پدر و مادري كه رفتار قابل پیشبینی ندارند، محیطی سرشار از هراس مداوم برای کودک خود فراهم میسازند که در این محیط قدرت به ابزار رُعب و وحشت تبدیل میشود، تهدید جای امنیت را گرفته و بیاعتمادی جایگزین اعتماد میشود؛ این فضا پنهانکاری را به کودک تحمیل میکند، موضوعی که خود عامل افزایش اضطراب است. چنين ترس مداومی، تواناییهای کودک را تحت تأثير قرار میدهد و از جمله ممکن است بهآسانی نتوانند احساساتشان را بيان كنند و نسبت به بسیاری از امور بیتفاوت شوند؛ استمرار این رفتار زشت احتمال توسل والدین به خشونت را بالا برده و ممکن است میزان آن را افزایش دهد که خود به یک دور باطل فرسایشی میانجامد؛ گاهی هم برنامههای خشن تلویزیونی دلیل تحریک و تهییج خشونت میشود؛ از اینرو باید به پدر و مادر آموزش داد که از فرزندانشان بخواهند آنچه را که در برنامههای تلویزیونی میبینند با اتفاقات واقعی مقایسه کنند؛ آنان باید به کودکان تفهیم کنند که تلویزیون در واقع مانند یک داستانگو است که داستانهای آن ساختگی است؛ آنان میتوانند به زبانهای ساده به کودکان تفهیم کنند که چگونه از جنبههای فنّاورانه مانند موزیک و نورپردازي، براي تحت تأثیر قرار دادن هیجانها و عواطف مخاطبان بهرهبرداری میشود (حکیم آرا 245:1388).
2- میزان تأثیر خشونت خانگی
تأثير خشونت خانگي بر كودك به عوامل متعددی از جمله ماهيت و نوع آن، اينکه موردی باشد يا دائمی، در چه سن یا دورهای از رشد بروز کند و امثالهم نیز بستگی دارد؛ ميزان رابطه کودک با والدینی كه دست به اِعمال خشونت میزنند از جمله عوامل مهم در تعیین میزان تأثیرپذیری کودک از خشونت است؛ با استناد به تئوری یادگیری اجتماعی (باندورا) کودکان از طریق مشاهده و تقلید، مدلهای متفاوت رفتاری را یاد میگیرند و آن را بروز میدهند. هرچه رابطه بین کودک و والدین نزدیکتر باشد، میزان الگوبرداری آنان بیشتر است؛ تحقیقات نشان دادهاند رفتار کودکان کاملاً تحت تأثیر رفتار والدین پرخاشگر بوده و چرخهای از خشونت و پرخاشگری در رفتار اجتماعی را به وجود آورده است. رفتار خشن و متقابل پدر و مادر روی دختران و پسران اثرات متقابل میگذارد؛ فعلوانفعالات رفتاری نوجوانان با توجه به عملکردهای خشونتآمیز والدین، بهطور کامل آشکار میسازد که خشونت بین والدین، برابری و توازن قدرت را از بین برده و ساختار خانواده که در شرایط عادی شامل پدر و مادر و فرزندان است را مخدوش میکند. کودکان ما امروز در جامعهای زندگی میکنند که ساختار روانی و فرهنگی و سیاسی آن، تفاوتهای ویژه خردسالان را با شرایط زندگی بزرگسالان محترم نشمرده و براي آن ارزش و اعتبار خاص قائل نیست، وقتیکه دریچههای جهان بزرگسالان با همه ویژگیهای آن به روي اطفال خردسال باز میشود، طبیعی و بدیهی است که همهچیز اینها مورد تقلید آنان قرار میگیرد؛ از آن جمله: ارتکاب به جرائم مردانه!(پستمن 269:1388؛ از سوی دیگر، در اثر خشونت پدر با زن، مادر که باید در کنار پدر قادر به تضمین امنیت فرزند باشد از سطح خود نزول میکند. چنین مادری که خود حس امنیت ندارد، طبیعتاً نمیتواند امنیت فرزندش را تأمین کند. در واقع خشونت خانگی موجب تغییر نقش اعضای خانواده و جابهجایی جایگاهها میشود. اگر خشونت والدین را بهحساب طرز رفتار آنها بگذاریم، میتوان آن را بهصورت یک رابطه مؤثر هم در نظر گرفت، که تأثیرش روی کودکان هم بهصورت مستقیم و هم غیرمستقیم در غالب رفتاری تهاجمی یا اختلال در احساسات، کاملاً واضح و ثابتشده است؛ این چشمانداز به رفتار خشونتآمیز پدر و مادر وقتی بهتر تأثیر خود را نشان میدهد که در کانون خانواده امری طبیعی، پذیرفتهشده و جا افتاده باشد. مفهوم نهفته در این چهارچوب و یافتههای پژوهشگران، نتایج وسیعتری را به دست میدهد که نشان میدهند هرگونه اختلال در رفتار انسان میتواند دلیل اختلال در عملکرد و احساس باشد و قابلگسترش در همه جوانب زندگی مثل: ازدواج، خانواده، تربیت فرزند و رفتار اجتماعی است. خشونت والدین و تجربیات به دست آمده از آن، راه بروز خشم را به کودک میآموزد؛ رفتار ناشی از خشم، سردی، یا نفرت که گاه باعث برخوردهای فیزیکی میشوند، راحتتر از رفتاری ناشی از تهاجم و تجاوز قابل تشخیص است.
3- خشونت بین والدین در خانه
نتيجه تحقيقات روی كساني كه در كودكي شاهد خشونت بين والدينشان بودهاند، نشان میدهد كه درصد زیادی از اين افراد در سنين بلوغ و بالاتر، رفتارهاي خشونتآمیزی در رابطه با ديگران از خود بروز داده و مشكلات روحي و رواني، درماندگي و آسيب زدن به خود (اقدام به خودکشی، اعتیاد) در ميانشان رايج است؛ بنابراین خشونت بهطورکلی دو بعد دارد، نخست، عمل خشونتآمیز فیزیکی (یعنی آسیب رساندن جسمی) و دوم، خشونت نمادي (ابراز خشونت بهطورمعمول کلامی است و ابتدا آسیب روحی یا عاطفی به قربانی وارد میشود (فاضل 39:1387)؛ برخلاف باور همگاني كه محيط خانه را محيطي امن تصور میکنند، «خانه» میتواند بيش از هر مكان ديگري براي كودكان نا امن و خطرناك باشد، شواهد نشان میدهند که کودکان در خانه خود بیش از هر جای دیگر در معرض خشونت قرار میگیرند؛ آنان يا بهصورت مستقيم قرباني خشونت والدين و نزديكان خود میشوند و يا بهطور غيرمستقيم و تنها با مشاهده اعمال خشونت بين والدين آسيب میبینند؛ وجود حتي خشونت لفظي بين والدين در مورد مسائلی که به كودك مربوط میشود، میتواند حس تشويش و اضطراب را در او بیدار کرده و در او احساس ناامني ایجاد كند؛ اگر در اینگونه مواقع كودك احساس كند كه خودش عامل اختلاف و عدم توافق و در نتيجه منشأ بروز خشونت بين والدينش بوده، امكان آسيبپذيريش بيشتر شده و احتمال اينكه از اعتمادبهنفس پاييني برخوردار شود و نشانههایی از افسردگی بروز دهد، افزایش مییابد. حتی فیلمی که در منزل به نمایش درمیآید، میتواند تأثیرگذار باشد. شخصیت داستانی در فیلم خیلی مهم است. شخصیتهای مختلف در برنامههای تلویزیونی خشونت را بهروشهای مختلف اعمال میکنند. پژوهشها نشان میدهند بینندگان گروههای سنی مختلف، بیشتر از شخصیتهای مهاجمی تقلید میکنند و خشونت را از افرادي فرامیگیرند که آنها را شخصیتهای جذبی تشخیص داده باشد؛ بنابراین مهاجمی که شخصیتی جذاب یا دوستداشتنی دارد، میتواند در مقایسه با مهاجمی که شخصیتی خنثی یا غیر جذاب دارد، الگوي رفتاري قویتری باشد ؛ از سوی دیگر، تحقيقات روی تعدادی كودک ده تا دوازدهساله، نشان داده كه وقتی والدين، مسئوليت اختلافشان را به عهده گرفته و آن را به گردن كودك نیانداختهاند – حتي موقعي كه او عامل اختلاف بوده – کودک اغلب خود را مسئول اختلاف فرض نکرده و در نتیجه آسیب کمتری دیده است. تحقیقات همچنین نشان داده والديني كه خود در كودكی قرباني خشونت بودهاند، بیش از دیگران در ایفای درست نقش پدر یا مادر دچار مشکل میشوند؛ آنها ممكن است به نيازهاي فرزندانشان توجه کافی نكرده و نتوانند بهموقع و بهدرستی به آنها پاسخ داده و حس امنیت مورد نیازشان را تأمین کنند؛ پس فضای خانواده چه از لحاظ برخورد والدین با یکدیگر و چه از لحاظ برخورد با فرزند و همانگونه که گفته شد، بسیار مهم است(حاتمی، 68:1387).
4- علل یابی خشونت و کمک به رفع آن
هم فروید هم لورنز معتقدند که پرخاشگري بهعنوان یک نیروي نهفته در انسان داراي حالت هیدرولیکی است، یعنی بهتدریج در شخص متراکم و فشرده میشود و نیاز به تخلیه پیدا میکند؛ به نظر فروید اگر این انرژي به شکلی مطلوب و صحیح مثلاً از طریق ورزشها و بازیها، تخلیه شود، جنبه سازنده خواهد داشت. در غیر این صورت بهگونهای مخرّب تخلیه میشود که اعمالی نظیر قتل، ضرب و شتم، تخریب و نظایر آن از این جملهاند (کریمی 207:1384)؛ در برابر گروهی که به ذاتی بودن پرخاشگري اعتقاد دارند، گروه دیگري هستند که اصولاً چنین اعتقادي را در مورد انسان خطرناک و مخرّب میدانند؛ به عقیده آنان چنین طرز فکري سبب میشود که پرخاشگري مانند میل به غذا، یک واکنش اجتنابناپذیر تلقی شده، بنابراین دست ما را در کنترل یا کاهش آن ببندد؛ این گروه معتقدند که برخلاف نظریه غریزیون، دلایل فراوانی میتوان ارائه داد که پرخاشگري منشأ غریزي و ذاتی ندارد و به همین دلایل از لحاظ اجتماعی، هم قابل آموزش و هم قابل پیشگیري و کنترل است (کریمی 210:1384).
فارغ از این دو نظریه میتوان چند علت مشخص برای خشنونت و بروز آن پیدا کرد.
الف. خشونت در قالب پرخاشگری فیزیکی یا لفظی ممکن است ناشی از ناکامیهای اساسی باشد یا به دلیل وجود مدلهای پرخاشگرانه در محیط زندگی (خانه یا مدرسه) نوجوان ایجاد شود؛
ب. نوجوانان خشن معمولاٌ والدینی پرخاشگر دارند که روشهای تربیتی آنها بیشتر مبتنی بر سختگیری، خشونت و تنبیه بدنی است؛
پ. عامل وراثت هم میتواند در رفتار خشن یک نوجوان نقش داشته باشد که بیشتر رفتاری اکتسابی و آموخته شده است؛ تحقیقات نشان می دهد که در اغلب مواقع، تربیتهای کارآمد و قوی میتواند آثار وراثت را تحت پوشش خود قرار دهد؛
ت. نوجوانی که پرتوقع و نازپرورده بار آمده است و انتظار دارد که همگان به خواستهای او احترام بگذارند، هنگام برآورده نشدن انتظاراتش، عصبانی میشود و به خشونت و پرخاشگری متوسل میشود؛
ج. نابسامانیهای خانواده میتواند از عوامل دیگر ایجاد خشونت در قالب پرخاشگری باشد؛ مانند غیبتهای طولانی پدر یا مادر، درگیری و اختلاف، جدایی و متارکه و محیطهای زندگی دور از تفاهم و مسالمت.
5- خشونت ناشی از رسانه در فضای خانه
طبق فرضیه بازداري زدایی، کودکان و سایر افراد با آموزش و تجربه از انجام دادن رفتار پرخاشگرانه نهی میشوند، چنانچه مقدار زیادي خشونت در تلویزیون مشاهده کنند، بازداري خود را نسبت به اعمال پرخاشگرانه از دست میدهند و در تعامل با دیگران بهراحتی به خشونت متوسل میشوند؛ کودکانی که شاهد برنامههای خشونتآمیز تلویزیونی هستند، درباره این برنامهها در مدرسه گفت وگو میکنند و بهتدریج خشونت را بهعنوان راهی براي حل مشکلات میپذیرند؛ براي مثال به همکلاسیهای خود صدمه میزنند، بحثوجدل میکنند، از قواعد کلاس پیروي نمیکنند و براي آنچه میخواهند، بردباري کمتري نشان میدهند (حسینی انجدانی 86:1387).
برعکس کودکانی که در معرض خشونت رسانهای قرار میگیرند از رسانه یاد میگیرند که چگونه موقعیتهای خطرناك را حلوفصل کنند و در نتیجه آسیبپذیری کمتري دارند؛ به این ترتیب خشونت رسانهای میتواند مفید واقع شود و به کودکان کمک کند تا دنیاي اطراف را بهتر درك کنند و خشونت را بهعنوان واقعیت جامعه بپذیرند و این امر بهنوبه خود به آنان کمک میکند تا بهگونهای مناسب با موقعیتهای خطرناك روبهرو شوند (حسینی انجدانی 89:1387)؛ بنا بر نظر گربنر کسانی که مقدار زیادي از برنامههای خشونتآمیز تلویزیونی را تماشا میکنند، نسبت به جهان نگاه و ارانهاي دارند؛ یعنی این باور در آنان تقویت میشود که جهان خشن است و باید از آن ترسید؛ گربنر همچنین تصریح میکند که برنامههای خشونتبار تلویزیونی، حساسیت نسبت به خشونت را در دنیاي واقعی در میان بینندگان این برنامهها از میان میبرد (فاضل 148:1387).
6- انتقال خشونت از طریق وراثت
تأثیرات خشونت و بدرفتاریهای پدر و مادر كودكان از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابد؛ افرادی كه خودشان در دوران كودكی مورد اذیت و آزار اطرافیانشان قرارگرفتهاند، به احتمال زیاد همین رفتارها را به فرزندانشان منتقل میکنند؛ از سویی دیگر خشونت نسبت به كودك به دو گروه تقسیم میشود:
الف) خشونتهای روانی، مثل محرومیتهای عاطفی، تهدید، شرمنده كردن، تمسخر، بیتوجهی به نیازهای روانی - جسمی كودك، ناسزاگویی، تحقیر و...
ب) خشونتهای بدنی، مثل كتك زدن، پرت كردن، سوزاندن، ضربه زدن با اشیا و...؛
كودكان و نوجوانانی كه مورد بیمهری و محرومیتهای عاطفی قرار میگیرند، رفتارهای مخالفت آمیزتر، مقاومتکنندهتر، خشنتر و پرخاشجویانِتری از خود بروز میدهند؛ تنها پیامی كه خشونت و تنبیههای بدنی برای كودك دارد، این است كه پدر و مادر هیچ علاقهای به نیازها و خواستههای او ندارند و از اینکه جثهای بزرگتر و قدرتی بیشتر از كودك دارند، نهایت سوءاستفاده را میکنند و او را با اعمال زشت و خشن مورد سركوب و ایذا قرار میدهند؛ كودك (یا نوجوان) نیز در این بین درمییابد، كسانی را كه با علاقه دوست میداشته است و به آنها اعتماد كامل كرده است، موجب غم، ناراحتی و آزار او میشوند؛ والدین بدرفتار و خشن دارای خویی تند، عصبی و پرخاشگر هستند و بیشتر از آنکه رفتارهای سازنده و مثبت از خود نشان دهند، در كلام و اعمالشان انتقاد، تهدید و خشونت دیده میشود؛ زمانی كه بچههای این والدین تحتفشارهای روحی شدید قرار میگیرند و شروع به گریه و بیتابی میکنند، بهجای آنکه مورد محبت و نوازش واقع شوند، مورد اذیت و واکنشهای تند آنها واقع میشوند؛ اینگونه فشارهای عصبی بر كودك موجب شبادراری، هراس، رفتارهای ضداجتماعی، ممانعت از نظم و انضباط در آنها دیده میشود و بهنوعی آنها را به سمت اذیت و آزار همکلاسها و دوستانشان هدایت میکند؛ ادامه این روند منجر به انحطاط اخلاقی و پیامدهای منفی مثل بزهكاری، سیگار كشیدن، اعتیاد، مصرف دارو و... در آینده خواهد شد؛ تحقیقات نشان میدهند كسانی كه بیش از ۴ حادثه بدرفتاری و آزار در كودكی تجربه کردهاند، ۱۲ برابر بیشتر با خطر اعتیاد به مواد مخدر، الكل و... روبهرو هستند.
6-1- رفتار غیرقابلپیشبینی
رفتارهای دستهای از والدین قابل پیشبینی نیست و كمتر با رفتار و اعمال كودك مرتبط است؛ برای مثال كودك چه رفتار خوبی داشته باشد و چه کجخلقی و بداخلاقی كند، آنها كماكان او را مزاحمی كوچك میدانند؛ این والدین كودك گریان و یا كودك خندان را به یك اندازه آزاردهنده میبینند. خشونتهای بدنی در این والدین بهطور ناگهانی بروز نمیکند، بلكه همراه با انواع دیگر پرخاشگریهای لفظی و بدنی زیاد میشود؛ اینان توقعات نامتناسب و وارونهای از فرزندان خود دارند؛ برای مثال، خودشان را كودك و فرزندانشان را مسئول زندگی و نانآور خود میدانند. معمولاً یكی از والدین (یا پدر و یا مادر)، نقش آزاردهندگی فعال را به عهده میگیرد و دیگری با سكوت اختیار كردن در برابر خشونتهای او، نقش منفعلانه به خود میگیرد و با آزار كودك توافق میکند. در واقع کودکآزاری یك بیماری طبی - اجتماعی است كه روزبهروز بیشتر در جوامع رسوخ میکند و بازتاب آن در تمام آمارهای جنایی مشهود میشود. خشونت و آزار كودكان مخصوص جامعه یا طبقه خاصی نیست، اكنون همه كشورهای دنیا و طبقات اجتماعی مختلف با آن دست به گریبانند (اصلانی 1382: 318)؛ برای مثال، طبق گزارش پلیس انگلستان، کودکآزاری در این كشور از سال ۱۹۹۶ بیش از ۲۰ درصد افزایش داشته است و علت آن هم افزایش خشونت در جامعه و خانواده است؛ در همین سال، حدود ۱۰ هزار مورد کودکآزاری در ایالاتمتحده منجر به مرگ كودكان شده است. آمار نشان میدهد كه والدین بدرفتار معمولاً بین ۳۵ - ۳۰ سال دارند و كودكان آزاردیده هم در اكثر موارد زیر ۱۰ سال هستند. بیشترین آزار نیز از نوع جسمانی بوده است. تهیه آمار دقیقی از بدرفتاری و آزار بدنی كودكان مشكل است، زیرا افرادی كه این بدرفتاریهای را انجام میدهند و نیز قربانیان آنها از اینگونه رفتارها شرمسارند و از پذیرش این موضوع كه دست به چنین اعمالی میزنند، وحشت دارند؛ علاوه بر آن، در بیشتر موارد این بدرفتاریها در خلوت صورت میگیرد، و كودكانی كه مورد آزار قرار میگیرند، از بازگو كردن آنچه بر آنها گذاشته است، ناتواناند. تنها با بررسی و جمعآوری اخبار روزنامهها در سال ۱۳۷۷ _ ۱۳۷۵ (و نه همه موارد بدرفتاری و خشونت علیه كودكان)، میتوان دریافت، كه بیشترین خشونت و آزار در مورد دختران زیر ۱۰ سال (۳۵ درصد) صورت گرفته است و بیشترین آزارگران مردان (۷۰درصد) بودهاند. همچنین ۷۰ درصد این آزارگریها در محیط خانه صورت میگرفته است. در مورد کودکآزاریها، بیشترین درصد مربوط به كودكانی بوده است كه والدین آنها از هم جد اشدهاند؛ بهعبارتدیگر، فرزندان حاصل طلاق و گسستگیهای خانوادگی در معرض بیشترین اذیت و آزار و خشونت (۴۰درصد) بودهاند. طبق گزارش سازمان بهداشت جهانی هم، روزانه بیش از ۲۳ كودك در نتیجه بدرفتارهای والدین خود تلف میشود (یعقوبی فر 1385: 19).
6-2- کودکان ناسزاگو
امروزه بسیاری از والدین نگران بددهانی یا بدزبانی فرزندانشان هستند و از خود میپرسند که آنها این صحبتها را چگونه یاد گرفتهاند؟ چرا این اتفاق برای فرزند ما افتاده؟ آیا خودمان مقصر بودهایم؟ جمعی از والدین میگویند، ما که این حرفهای زشت را بر زبان نمیآوریم، پس چگونه فرزندمان چنین حرفهایی میزند؟! درنهایت نیز این سؤال برایشان مطرح است که چه باید کرد تا کودک این عادت ناپسند را ترک کند. همانطور که در بحثهای گذشته درباره رفتار کودکان متذکر شدیم، بسیاری از اعمال بچهها از عملکرد والدین نشئت میگیرد. کودکان رفتارهای پدر و مادر را بهطور ناخودآگاه درونی میکنند. رفتارهای درونفکنی شده جزو معیارهای نهادینه شده کودک قرار میگیرند و سپس او مطابق این معیارها عمل میکند؛ به این فرآیند همانندسازی میگویند. کودک والدین خود را بهعنوان اولین الگوهای زندگی میپذیرد و چون به آنها عشق میورزد و آنان را سمبلهایی قوی میداند، رفتار والدین برای او شاخص و الگو قرار میگیرد.
گاهی بین درونفکنی یک رفتار و بروز آن فاصله زمانی وجود دارد؛ برای مثال، کودک گفتاری ناپسند را ماهها قبل از زبان پدر یا مادر شنیده، اما برونریزی آن امروز صورت میگیرد. این مدت به تشخیص کودک و شرایط او بستگی دارد که چه زمان، چگونه و در برابر چه کسی کلام زشت را به کار برد. در بعضی خانوادهها، والدین با فرزندان خود بسیار خصمانه رفتار میکنند و درعینحال آنان را آزاد میگذارند. به این گروه از پدر و مادرها، والدین خصمانه آزاد گذارنده میگویند؛ آنها خود از حرفهای زشت استفاده میکنند و فرزندان نیز آزادند که اینگونه عبارات را به کار برند؛ یعنی هیچ اقدامی در جهت جلوگیری از این رفتار به عمل نمیآید؛ و یا از نظر تربیتی هیچگونه تدبیری از طرف والدین برای ترک این عادت در بچهها صورت نمیگیرد. ذکر این نکته ضروری است که چه والدین حرفهای زشت را به فرزند خود بگویند و چه در حضور او در برابر فرد دیگری اینگونه گفتار را به کار ببرند، کودک، آنها را میآموزد و بهوقت نیاز بر زبان میآورد. از دیگر علتهای یادگیری کلام زشت، ارتباط کودکان با دوستان و با بچههای دیگر است. بسیاری اوقات کودکان عامل بدزبانی یکدیگرند. در مهدکودک، مدرسه، کوچه و هر جای دیگری که بچهها فرصت بازی و بهخصوص درگیری با هم را پیدا کنند، ممکن است این بدآموزی صورت بگیرد. از دیگر عوامل بروز بدزبانی در بچهها، بهکارگیری کلام زشت بهعنوان اعتراض است. کودک با بر زبان آوردن اینگونه حرفها اعتراض خود را نشان میدهد؛ این نوعی رفتار تلافی جویانِ است که بعضی کودکان در پیش میگیرند؛ آنها احساس میکنند، فقط با ادای اینگونه کلمات است که تخلیه میشوند و میتوانند نارضایتی خود را نشان دهند. گاهی که کودک خردسال برای اولین بار از کلمات زشت استفاده میکند، موجب خنده و مزاح اطرافیان میشود. اینگونه برخورد از همان ابتدا برای او حکم تشویق به انجام این رفتار را خواهد داشت و بهتدریج به آن عادت میکند. در پارهای از موارد نیز کودکان با بر زبان آوردن حرفهای زشت میتوانند به خواستههای خود برسند؛ بنابراین بدزبانی را راهی برای رسیدن به اهداف خود تلقی میکنند و در درازمدت جزو رفتار آنان خواهد شد.
جمعبندی
پدران و مادران بهعنوان اولين معلم کودکان، داراي وظايف و نقشهای متعددي هستند که از جمله آنها میتوان به نظارت منظم بر رشد سالم آنان و ايجاد يک محيط پر مهر و آرام اشاره کرد. نقش ديگر هر يک از آنها اين است که به کودک خود کمک کنند تصور خوبي از خود داشته باشد، هرچند که عامل واحدي وجود ندارد که مطلقاً براي دستيابي کودک به اين حس نقش اساسي داشته باشد؛ ولي آنچه حائز اهميت است، پذيرش هميشگي بدون قيد و شرط، اهميت دادن، همدلي و احترام حفظ يک رابطه مشترک بزرگمنشانه بين کودک با والدين و تشويق آزادي و استقلال در چارچوبهای مشخص، مسلماً بهترين زيربنا براي ايجاد چنين تصوري است؛ قابل توجه است که شخصيت کودک از سه جزء اصلي تشکيل شده است؛ اول، تهيج پذيري که عبارت است از گرايش به اينکه بهراحتی و شدیداً ناراحت و درمانده شود، آرام کردن چنين کودکاني بسيار مشکل است؛ دوم، فعاليت، يعني مقدار رفتاري که يک کودک از نظر حرکت و سرعت صحبت کردن نشان میدهد يا مقدار انرژیای که صرف فعالیتهای مختلف و بیقراری میشود؛ سوم، اجتماعي بودن به معناي طلب تمتع ويژه از ثمرات تماس اجتماعي است؛ چنين کودکاني ترجيح میدهند با ديگران باشند و فعالیتهای مشترک را دوست دارند. در واقع شخصيت کودکان مخلوطي از اين سه جزء به مقادير مختلف است حتي از همان روزهاي اول زندگي میتوان دريافت که کودک به یکجهت بيشتر متمايل است، يعني يا هيجاني يا فعال يا اجتماعي است؛ بهطور مثال کودکان هيجاني زياد گريه میکنند و آرام کردن آنها آسان نيست، کودکان فعال بیقرارند و زياد نمیخوابند و ديگر آنکه کودکان اجتماعي میتوانند عاطفه خود را از بدو تولد نشان دهند به اين صورت که آغوش اطرافيان را بهراحتی پذيرفته و آرام میشوند، اگر کودکي در يکي از اين ویژگیها افراط میکند وظيفه والدين اين است که ضمن تعديل آن تعادلي را در همه جنبهها براي وي ايجاد نمايند. تمامي والدين دوست دارند که کودکانشان با شخصيتي متعادل بزرگ شوند. آگاهي از مراحل مختلف که کودک ضمن رشد طي میکند، میتواند ياريگر خوبي باشد، بهعنوان نمونه تا سن یکسالگی، تمام سعي کودک اين است که دريابد آيا دنياي اطراف قابلاعتماد است يا نه، نتيجه ایدئال اين است که کودک بياموزد به مادر يا شخصيتي که از او مراقبت میکند اعتماد نمايد. او همچنين بايد به توانايي خود براي خلق رخدادها نيز اعتماد پيدا کند. عنصر اصلي اين امور آن است که کودک بتواند يک دلبستگی مطمئن زودرس با والدين خود برقرار نمايد.