معاوية بن ابی سفیان برای اینکه چند روزی کرسی خلافت را اشغال نماید و بر مردم فرمانروایی کند به این گناه عظیم و نابخشودنی دست زد و به حضرت علی بن ابی طالب که مثل اعلای ایمان و انسانیت بود نسبتهای ناروایی داد!
معاوية بن ابی سفیان بر خلاف اصول انسانی و اسلامی، آن حضرت را به ترک فرایض و انحراف از صراط مستقیم دیانت متهم نمود. قسمت مهمی از بیت المال را همه ساله صرف تبلیغات خائنانه خود میکرد. تمام مأمورین لشکری و کشوری را موظف نمود که در سخنرانیهای خویش پس از حمد خداوند و درود بر رسول اکرم، آن حضرت را به بدی یاد کنند! خطبا در منابر و معلمین در مدارس و خلاصه اکثر مردم در تمام مجامع و مجالس، سب آن حضرت را از وظایف خود دانسته و این عمل نادرست، سرلوحه تمام برنامه های مأمورین بود!
سراسر کشور، مردان شریف و با ایمان بسیاری بودند که علی(ع) را بهخوبی میشناختند و از مکر و خیانتکاری معاویه آگاهی داشتند؛ ولی از ترس جان، سخن نمیگفتند و جرأت نداشتند راز دل را آشکار نمایند. بعضی از آنان که در مواقع و شرایط مخصوصی در کمال و صراحت، مراتب ارادت و ایمان خود را نسبت به آن حضرت ابراز کردند با وضع فجیع و دلخراشی به دست معاویه یا عمال جنایتکارش کشته شدند این بدعت خائنانه چنان در قلوب طبقات مختلف کشور ریشه کرد که پس از مرگ معاویه، سالیان دراز، مردم به این انحراف عقیده گرفتار بودند و سب آن حضرت در جامعه به صورت یک وظیفه مذهبی در آمده بود. زمانی که عمر بن عبدالعزیز به مسند خلافت تکیه کرد و زمام امور کشور پهناور اسلام را در دست گرفت، با عزمی ثابت و تزلزل ناپذير برای ریشه کن کردن این ننگ بزرگ تاریخی، قیام کرد.
ابتدا با روش مدبرانهای وزرا و افسران ارشد خود را با خویش موافق نمود و در این راه، زحمت بسیار کشید، سپس به کلیه فرماندهان و مأمورین عالی رتبه در سراسر کشور دستور داد که احدی حق ندارد على (ع) را به بدی یاد کند و متخلف از این دستور باید مجازات شود. عمر بن عبدالعزيز با پشتکار و جدیت شبانهروزی، سرانجام موفق شد این لکه ننگ را از دامن کشور اسلام پاک کند و جامعه مسلمین را از پلیدی این بدعت خائنانه نجات بخشد. عمر بن عبدالعزیز در اثر این خدمت بزرگ، محبوبیت عظیمی در ملت خود به دست آورد و در تمام محافل، مردم از وی مدح و تمجید می کردند.
این مبارزه مقدس که وضع تمام ملت اسلام را عوض کرد، سیاست کشور را تغییر داد، ناشی از تصمیم قاطع خليفة ميل بن عبدالعزیز بود و او خود، منشا این تصمیم را مربوط به دوران خویش و در اثر شنیدن یک جمله کوتاه از معلم خود دانسته است شرح جریان را از زبان خود او بشنوید:
عمر بن عبدالعزیز می گوید: من در مدينه علم تحصیل میکردم ملازم خدمت عبید الله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود بودم. به او خبر رسیده بود که من نیز مانند سایر بنی امیه سب على(ع) میکنم.
روزی به محضر او آمدم، مشغول نماز بود، نشستم تا نمازش تمام شود. پس از فراغت به من توجهی کرد و فرمود: از کجا دانستی که خداوند بر اصحاب بدر و بیعت رضوان غضب کرده است پس از آنکه از آنان راضی شده بود؟ گفتم: من چنین سخنی نشنیدهام. فرمود: این چیست که از تو به من درباره حضرت على (ع) خبر دادهاند؟ گفتم: از را ترک گفتم. پیشگاه خداوند بزرگ و از شما پوزش میطلبم و از آن تاریخ سب على (ع) را ترک کردم.
سؤال و جوابی که بین استاد و شاگرد در مدینه رد و بدل شد خیلی کوتاه بود، هیچیک از آن دو نفر تصور نمیکردند که این چند جمله، منشأ یک انقلاب عظیمی در کشور اسلام شود. ولی آن روز گفته استاد مانند سکه، در دل کودک نقش بست و طفل را تحت تأثیر قرار داد. چند سالی گذشت، کودک بزرگ شد و در ردیف مردان بارز اجتماع قرار گرفت، پیش آمدهای غیر منتظره و حوادث گوناگون، تحولات عظیمی در کشور به وجود آورد و کودک آن روز را بر کرسی خلافت مستقر نمود و زماماداره میلیونها مردم را به دست او داد!
گفته معلم به منزله بذری بود که آن روز در دل کودک پاشیده شد، شرایط زمامداری و ریاست، آن بذر را پرورش داد و سرانجام به صورت خرمن سعادتی درامد و میلیونها مردم، از آن بهره برداری کردند و از بدعت ننگین سب علی بن ابی طالب علیه السلام خلاص شدند.
منبع. داستانها و حکایتهای پنداموز.ص182.