علل پیدایش و گسترش عرفانوارهها و
راهکارهای مقابله با آنها*
حجت الاسلام دكتر محمد جواد رودگر[1]:
از تشريففرمایي مجموعه شما عزيزان كمال قدرداني و تشكر را دارم و اميدواريم كه از محضر سخنرانان عزيز، دانشمندان، محققان و پژوهشگران اين عرصه استفادههاي لازم و كافي را ببريم و هم اينكه از حضار محترم در اظهار نظرهاي علمي و كارشناسانهئي كه در ارتباط با موضوع اين نشست علمي و تخصصي ارائه خواهند فرمود، استفاده ببريم. من مختصري در خصوص نقد حلقه عرفانوارهها، اهداف و ضرورتهاي اين نشست علمي ـ تخصصي مطالبي را تقدیم ميكنم تا زمينهاي براي استفادهی از عزيزان به عنوان سخنرانان و اظهارنظركنندگان فراهم شود.
مقام معظم رهبري، با توجه به اينكه يك عالم دينيِ روشنفكر عرصههاي ايدئولوژيك جامعه اسلامي و انقلابي هستند و هم به عنوان شخصيتي كه رهبري امت را به عهده دارند - مباحثي در سال 1383 و حتی سالها قبلتر تحت عنوان «تهاجم فرهنگي» مطرح فرمودند؛ اما متأسفانه آنچنان كه بايد به اين مقوله بسيار مهم كه در عرصههاي تئوريك و ساحتهاي فرهنگي با ابعاد مختلفيكه اشاره فرمودند، توجه نشد و به تدريج با حضور جريان معنيگرا و در حقيقت شبهعرفاني مواجه بوديم كه ابتداً تحت عنوان «عرفان سرخپوستي» يا «كاستاندا»، «دون خوان» در كشور ترويج شد. كتابهاي مختلف «كاستاندا» ترجمه شد و به تدريج هم تأثيرات فراواني در حوزههاي مختلف، بخصوص در ميان دانشگاهيان بر جاي گذاشت؛ حتي برخي از استادان دانشگاهها را هم تحتتأثير قرار داده بود و تقريباً شايد 6 ـ 7 سال جريان عرفان سرخپوستي به لحاظ فرهنگي ـ ترويجي در اوج بود و بعد هم كتابهاي «پائوكوئيلو» به عنوان يكي از عرفان نماها با مباني خاص خودش مواجه شديم، با ترجمه سريع و انتشار گسترده كتابهاي پائوكوئيلو در سطح جامعه و بعدها با جريانهاي مختلف معناگرا و جنبشهاي نوپديد معنوي مواجه شدهایم.
اما باز هم پرچمداران عرصة فرهنگ، تبليغ و مديران فرهنگي جامعه و حتي متصديان اصلي مديريتي ـ فرهنگي آنچنان كه بايد و شايد نه در صحنه حضور داشتند و نه بسياري از اينها نسبت به اين مقولاتي كه در جامعهی اسلامي ما ميگذشت آگاهي داشتند، تا چه رسد به اينكه مديريت كنند و در اين عرصهی برنامههاي كارآمدي را به اجرا در بياورند یا بتوانند به رسالت خودشان در اين عرصه عمل كنند و مُضافاً به كتابها، برخي از رسانههاي جامعهی ما اساساً در اختيار چنين جريانهاي انحرافي معنويتگرايي قرار گرفتند بنابراین مقام معظم رهبري احساس كردند كه جامعه دچار رخوت شده (بخصوص مديران) و هيچ حساسيتي نسبت به مقولاتي از اين قبيل كه لايهاي از مجموعة تهاجمفرهنگي است وجود ندارد؛ در نتيجه خودشان به شوراي عالي انقلاب فرهنگي، سازمان تبليغات، مراكز رسانهاي و فرهنگي (كه باز هم متأسفانه عليرغم اين تذكرات آنچنانكه بايد و شايد جدي نگرفتند) متذكر شدند.
بعضي از عزيزاني كه ما در محضرشان هستیم كاملاً به اين مقولات و آنچه در اين عرصه گذشت توجه دارند؛ تا اينكه به تعبير مقام معظم رهبري، تهاجم به قتلعام و غارت فرهنگي تبديل شد و به تدریج يك ناتوي فرهنگي عليه جبهة تفكر ديني و اسلامي به جا آمد و در اين اواخر هم تعبير به «جنگ نرم» شد. واقعاً اگر بخواهيم هر كدام از اين تعابير را به لحاظ بار معنائي و مصاديقي كه دارند، مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم خيلي از واقعيتهاي اجتماعي ما شناسايي خواهد شد. اين تعابير تفنني نیست، تعابيري است كه در هر مقطع با يك اصطلاح بيان شده است، نه اینکه هر كدام از اينها ناظر به يك سلسله جريانها و دورههايي است كه در طول اين مدت گذشت. اساس مطلب اين بود كه با فضاي معنوي و عرفاني كه به بركت انقلاب اسلامي و انفاس قدسيه، نفس و روح طیبه و زكيه امام) در جامعه منتشر شده، منافات دارد. بخصوص در جريان دفاع مقدس، آن حال و هوا و فضاي عرفاني ـ معنوي به گونهاي كه امام) نسبت به رزمندگان تعبير فرمودند: شما كه در سنگرهاي توحيد و عرفان به مقام جمعالجمع كه از عاليترين مقامات سير و سلوك عرفاني است دست پيدا كرديد. يا اين تعبير معروف «من دست و بازوي شما رزمندگان كه دست خدا بر بالاي آن است بوسه ميزنم» و تعابيري از اين قبيل حكايت از اين داشت كه يك جريان معنويتخواهي صادق و عرفانگرايي عميق در ميان جامعه بخصوص نسل جوان گسترش یافت و بعد هم همينجور با فراز و فرودهاي مختلف ادامه داشت اين فضا مديريت نشد بخصوص بعد از 8 سال دفاع مقدس چنانچه عرض شد؛ اين فضا به وسيله حوزههاي علميه، مراكز فرهنگي، تبليغاتي و انديشمندان اين عرصه مدیریت نشد كه از آنها توقع ميرفت، اين مقوله را درست مديريت كنند، و به استفادههاي ابزاري تبديل شد كه دشمن از فضاي معنوي كرده بود و انحرافهاي مختلفي را ايجاد كرد، چه رسد به جريانهاي منحرف صوفيانه و درويشگرايانه كه در جامعه ما گسترش پيدا كرد و جريانهاي معناگراي سكولار و ليبرالي كه به تدريج در ميان اين فضاهاي معنوي و انقلابي رخنه كرد.
حال در این فضا چند نکته اساسی وجود دارد: 1. گرايش به معنويت و سير و سلوك، گرايشی فطري است و نياز صادق دروني است. 2. اين گرايش وقتي حركت، تبديل به مجاهدت، سير و سلوك شد از همان ابتدا نياز به يك راهنما و مرشد راه دارد. به تعبير امام زينالعابدين%: «هلک من لیس له حکیم یرشده» بايد مرشدی حكيم، دانا كه از آموزههاي وحياني استفاده کرده، معلم و استادي باشد كه مجتهد در عرصه دينشناسي، دينداري، عرفان و معنويت است.
با توجه به اين نكته، ميخواهم عرض كنم كه از مشكلات مشهود جامعه ما این است كه گرايشهاي معنوي و سير و سلوكي صادق در جامعه وجود دارد، اما راهنمايان و معلمان آنچنانكه بايد يا حضور ندارند، يا ناشناختهاند. از اين موقعيت پيشآمده هم عدهاي به عنوان مراد، مريد، مرشد، قطبالسالكين و... در ميان مردان و زنان، حتي در ميان معممين، صنوف و طبقات اجتماعي ديگر استفادههاي ابزاري و نادرستي میکنند.
موضوع اين جلسه «بررسي و تحليل علل و زمينههای گسترش عرفانوارهها است» در ايران (بخصوص بيش از يك دهه اخير) به نظر ميرسد كه ما با علل روانشناختي، جامعهشناختي، سياستشناختي؛ و از طرف دیگر، دلايل فكري، فلسفي، مديريتي و مواردي از اين قبيل و همچنین زمينههاي گوناگون براي به وجود آمدن چنين شرايطي مثل اختلاف نسلها در جامعه و گسست نسبي اجتماعي كه بين نسلها به وجود آمده نپرداختهایم. عدم معرفي الگوهاي درست در جامعه بلكه، حتي كساني كه به عنوان الگوهاي معنوي هستند را عمدتاً به توصیف كشف و كرامات آنها پرداختهایم و مباني فكري، معرفتي، مكتب سير و سلوكي آنها را توضيح ندادهایم. اين خود مشكلاتي را به وجود آورده، برای مثال كتابهايي كه در رابطه با بسياري از شخصيتها شما استحضار داريد، فضاي روحي و معنوي ايجاد ميكند ولي فكر نميدهد، جهت نميدهد، مكتب معرفتي و سلوكي ايجاد نميكند و خود اين خلأاي را به وجود ميآورد؛ هركس توانسته اين خلأ را پُر كند؛ درُست يا غلط، ميتواند اين مجموعهاي به اصطلاح پويا را استخدام كند و در اختيار خودش قرار بدهد.
حجتالاسلام حمید رضا مظاهريسيف[2]:
بسم الله الرحمن الرحيم؛ بحثي كه در خدمت شما هستم در رابطه با «علل و زمينههاي اجتماعي پيدايش و گرايش به عرفانهاي نوظهور يا جنبشهاي معنوي نوظهور» است. براي تبيين اين بحث از شما ميخواهم يك بازه زماني حدوداً 35 ـ 40 سال گذشته جامعه ايران را در نظر بگيريد و در اين زاويه ديد با بنده همراه باشيد تا در خلال بررسي اين دوره كه حداقل دوره زماني است كه ميتواند حداكثر ظرفيتها و زمينههاي شكلگيري روندهاي اجتماعي را در جامعه ما نشان دهد و به نكاتي توجه بفرمایيد.كه به عنوان علل و زمينهها اشاره ميكنم.
ما وقتي در اين برش 35 ـ 40 سال گذشته متمركز ميشويم به يك موضوع خيلي واضح ميرسيم و آن ضعف دينداري مردم ما است نسبت به آنچه كه اکنون در مورد آن قضاوت ميكنيم و شايد انتظار داريم. شما اگر 5 یا10 سال قبل از انقلاب را در نظر بگيريد با جامعهاي مواجهه هستید بخصوص شهرهاي بزرگي كه اکنون هم عمده مسئله جنبشهاي معنوي نوظهور به عنوان يك مسئله اجتماعي در اين شهرهاي كلان مطرح است، شهرهايي مثل تهران، شيراز، اصفهان و... در این شهرها واقعا وضعیت دینداری چطور بوده؟ برگرديم به سالهاي اول دهه 50 ـ 54 ما فقط از منظر پس از انقلاب نبايد نگاه كنيم، بلكه آن ضعف بنيههاي ديني و عدم تثبيت هنجارهاي ديني كه در گذشته وجود داشته بعد در دورهی انقلاب يك جهش سريع صورت ميگيرد آن جو معنوي كه به جهت حضور حضرت امام)، آن وجود نوراني، خلوص مردم، عنايت خداوند و بعد هم سالهاي دفاع مقدس شكل ميگيرد. ما يك جو معنوي را در يك دورهاي تجربه ميكنيم بعد با استفاده از ظرفيت قانون، هنجارها و ارزشهاي ديني را در جامعه محكم ميكنيم و فكر ميكنيم محكم شد بعد از مدتي ميبينيم همهی اين پيچها دارد شُل ميشود، دارد باز ميشود، ما بعد از اينكه با قوانين، ارزشهاي ديني را در جامعه تثبيت كرديم، كار تربيتي را در ادامه آن و براي تثبيت آن شكل ندادهایم. لذا ما آمدیم در بستری از ضعف ايمان و معرفت ديني، زندگي و انقلاب خود را پيش برديم (به نسبت انتظاراتي كه داريم با كشورهاي ديگر قابل مقايسه نيست) و بعد ميبينيم چرا داريم مثل شكل قبل ميشويم؟ كاري نكرديم كه اين شاکلهها تغيير كند، لذا يكي از علل و زمينههاي اجتماعي پيدايش و گسترش اين عرفانهاي كاذب برميگردد به ضعف بنيههاي ديني در مردم، ضعف معرفت ديني در مردم كه از قبل از انقلاب ضعیف بوده است. به خاطر داريد خانمها در سال 55 چگونه در خيابان لالهزار تهران ميآمدند؟ شما در اصفهان و در كنار زاينده رود چه صحنههايي را ميديديد؟ در شیراز و در كنار مزار حافظ و سعدي چه اتفاقات شگفتانگيزي ميافتاد؟! در كنار تختجمشيد چه صحنههايي روي داده؟ فرهنگي پذيراي اين رويدادها بوده، يك دفعه با يك انقلاب، با يك نفس معنوي كه در اين جامعه دمیده شد، تجربهای معنوي، تجربهای بزرگ عرفاني و الهي مواجه شد. ولي براي تثبيت آن هيچكار تربيتي نشد و اين رنگ باخت، يعني زمينه براي رنگ باختنش خيلي فراهم بود. دوباره برميگرديم به همان وضعيت، ما بالاخره در جهت مقابله با عرفانهاي نوظهور انتظاراتي داريم، هرجا بحث نقد مطرح ميشود ميگويند پس حوزهها چكار ميكنند؟! حوزهها كه از آسمان به زمين نيامدهاند! باز برگرديد به صحنههاي سالهاي 56 ـ 54 اين مملكت ببينيد حوزه و روحانيت چه جايگاهي داشته، چقدر كارايي داشته چه از نگاه برون حوزوي چه از وضعيتهايي كه در خود حوزه ما سراغ داريم، بياعتنايي مردم نسبت به حوزه و روحانيت وجود داشته است. مسئله جدي است كه در فصلی از انقلاب اين مسئله تغيير كرد ما براي تثبيت اين تغيير، برنامهاي نوشتيم؟ شما اگر به دورههاي قبل از انقلاب برگردید افرادي كه در مقابل حوزه موضع دارند را خواهیم دید، نقدهاي تندي نسبت به حوزه دارند و اینکه چقدر در بين مردم حتي مردم متدين مقبوليت پيدا ميكنند كساني كه اکنون خواندن برخي آثارشان را خيلي برای عامه مردم صلاح نميدانيم با اينكه انقلابيون ما مُريد مجلسهاشان بودند، شما ببينيد در شرايطي كه يك روحاني بزرگ، مجتهد، با جذبه بيكرانه معنوي كسي مثل امام) را مفتون و مرید خود ميكند كه وقتي ايشان ميخواهد از استاد خودش، آيتالله شاهآبادي ياد كند ميگويد «روحي لَهُ الفدا» يك همچنين شخصيتي وقتي در مقابل رضاشاه ميايستد در حرم حضرت عبدالعظيم تحصن ميكند مردم اعتنائي نميكنند و ايشان برميگردد سركار و زندگي خودشان اين درجه بياعتنايي به روحانيت خيلي بالاست، من مثالهاي صريحتري بزنم بسياري از آثار شهيد مطهري كه الان در اختيار شما است، اينها در جلسههايي با مخاطبین اندک شکل گرفتهاند. مثلاً در مسجد الجواد% 6 يا 7 نفر پاي منبر ايشان بودند!
بياعتنايي به روحانيت در فرهنگ ما و حال در فرآيند انقلاب و دورههاي بعد از آن زياد بوده، ما واقعاً در وضعيت فوقالعادهاي هستيم! در همچين بستري چه انتظاري داريم؟ دوست داريم چه چيزي پيش بيايد؟! اگر يك رهبر معنوي هندي به مردم معرفي ميشود از او استقبال نكنند؟! اگر ميآيند ميگويند ساي بابا، اين كرامات را دارد، اُشو اینگونه میگوید و دبي فورد چه ميگويد، ميخواهيم از اينها استقبال نشود؟ پس از چه کسی استقبال شود؟ آن بستر حدود 30 سال پيش بوده، حالا اگر ما شروع به ترجمه اين آثار را و مقدار شدتگيري آنرا از اوايل دهه 1370 در نظر بگيريم، هنوز بيست سال از اين ماجراها نگذشته كه در اين جامعه كسي روحانيت را تحويل نميگرفت حالا انتظار داشته باشيم در مسائل ديني و معنوي مرجعشان روحانيت باشد، چه اتفاقي افتاده؟ ما به مردم چه نشان داديم كه انتظار داشته باشيم اينها سراغ غير معنويت ديني و اسلامي نروند؟ چهكسي ميخواهد در مقابل معنويتهاي نوظهور بايستد؟ حوزهها، طلبهها، روحانيت، با كدام ديدگاه؟ با كدام مباني؟ ما که درباره عرفانهاي كاذب در حوزه علميه قم كار كنيم ميگويند اسم «عرفان» را نياوريد! ما ميخواهيم نقد كنيم، ميگويند «عرفان» يعني چه؟ همهی «عرفان» كاذب است! صادق آن هم كاذب است.
البته از زاويه ديد آسيبزا صحبت ميكنم، نميخواهم ظرفيتهاي عظيمي كه در حوزه وجود دارد را نفي كنم. ميخواهم بگويم با وجود چنين بسترهايي كار سخت ميشود. آن وقت مدرسین عرفان در حوزه با وجود واكنشهاي ضدعرفاني همه اهتمامشان اين است كه همان عرفان سنتي را خوب حفظ و تدريس كنند، عدهاي باشند در حوزه كه اين ميراث در انديشه و دل آنها ماندگار بماند.
موضوع بعدي، وضعيت روشنفكري در جامعه ما است؛ انحرافات فكري در جامعه ما تثبيت شد، اگر ما بخواهيم دستهبندي از جريان روشنفكري داشته باشيم. نيروي اول، روشنفكري داريم كه در واقع از زمان مشروطه پا گرفته كه ضد دين بودند و كُلاً ميگفتند بايد دين را كنار بگذاريم، از فرق سر تا نوك پا غربي شويم، سپس روشنفكري نسل دومي به وجود آمد كه با تعبیر روشنفكريه ديني از آن ياد ميشود و اين روشنفكري بود كه ميآمد دين را در چهارچوب نظريههاي علمي ميفهميد و تفسير ميكرد، اگر ميخواست خدا را اثبات كند قانون دوم ترموديناميك را ميگفت، اگر ميخواست ظرفيتهاي جامعهساز دين و اسلام را بگويد، از تئوريهاي ماركسيستي استفاده ميكرد؛ اين نگرش با اينكه نشان ميداد دين خوب است و بايد متدين بشويد، اما دين را با علم تأييد ميكرد كه ببينيد علم هم ميگويد اين درست است، پس درست است، اين يك نگاه بشدت فاسدي است كه به جا مانده و اکنون شما ميبينيد اين جريانهاي به اصطلاح عرفاني يا شبه معنوي نوظهور ميآيند و با تكيه بر نظريات فيزيك كوانتوم نظريههاي جديدكه در حوزه روانشناسي دارد مطرح ميشود، روانشناسي مثبت، نظريات يونگ، حرفش را مستند ميكند به «يونگ» به «فروم» به «بلز»، با اين پشتوانههاي علمي ميگويند معنويت آنی است كه «بلز» ميگويد آنی است كه «اريك فروم» ميگويد، «ايمان داشتن» نه در «ايمان بودن»، مخاطب شما مخاطبي است كه علم را بيشتر قبول دارد اگر كسي آمد - مثل عرفان حلقه - قبل از اينكه وارد بحث عرفاني شود از فيزيك كوانتوم، حركت، موج و ذره،... صحبت كرد، مخاطب ميگويد اين حرف دُرست است كاري ندارد به اينكه اين چه بلائي بر سر آيات قرآن ميآورد و چه تحريفي و چه تخريبهايي دارد.
در چنين بستر فكري ـ نگرشي و این چنين وضعيت ديني، طبيعي است عرفانهاي كاذب ظهور كنند، بايد رشد كنند، چرا نكنند؟! ما انقلاب كرديم (بيايم فصل بعد از انقلاب) انقلاب بزرگ، باشكوه، قلبها جذب شد، فكرها دگرگون شد، انقلاب بزرگ معنوي در انسانها اتفاق افتاد كه هم حضرت امام) هم مقام معظم رهبري تأكيدشان بر اين بود و هست كه اين تحول دروني خيلي مهمتر از تحول ساختاري و ظاهري در حوزه سياست و... بود، يك همچين تحولي به وجود آمد، نماد دين تغيير كرد، نگاه مردم به دين و كاركرد دين در جامعه به شدت متحول شد، اين تغييراتي كه در نهاد دين به وجود آمد توانست تغييراتي متناسب با خودش را در نهاد حكومت هم ايجاد بكند، ولي شما وقتي به نظريههاي علوم اجتماعي مراجعه ميكنيد؛ ميبينيد اگر تحولاتي در يك نهاد - از نهادهاي اساسي پنجگانه جامعه (حكومت، دين، اقتصاد، آموزش و خانواده) پيش بيايد و نتواند تحولات متناسب با خودش را در ساير نهادها به وجود بياورد، اين تحول اوليه فرسايش پيدا ميكند و از بين ميرود؛ چون نهادها در جامعه با هم انسجام ايجاد ميكنند و كاملاً مثل قطعات يك پازل با هم هماهنگ هستند.
اگر در گوشهی يكی تغيير ايجاد شود بايد بقيه هم تغييراتي پيدا كنند تا اين انسجام حفظ شود، نهاد دين با قوت در دوره انقلاب در جامعه ما متحول شد، نهاد حكومت را تحتتأثير قرار داد اما نهاد اقتصاد را توانست متحول كند؟ نهاد آموزش را توانست متحول كند؟ لذا شما پس از دوره جنگ سريع وارد دورهاي ميشويد كه كاركردها، تأثيرگذاري و نقش تحولات در حوزه اقتصاد به درستي صورت نگرفت، ما شاهديم كه حالا نهاد اقتصاد دارد يك سير قهقرايي را در جامعه به وجود ميآورد؛ ما در دوره سازندگي ميبينيم كه ارزشهاي جامعه به تدريج تغيير پيدا ميكند، مصرفگرايي، تجملگرايي، دنياگرايي، پول بيشتر، اين وضعيتی بيقانون و بيهنجار را در جامعه پديد ميآورد كه از دل آن بياعتمادي به دين، به روحانيت،... بيرون ميآيد. رفتن به سمت جنبشهاي معنوي نوظهور، خيلي وقتها فقط يك كُنش نمادين است در قبال اينكه بگويند، ما نسبت به چيزي كه به اسم «دين اسلام» دارد مطرح ميشود اعتراض داريم. بنده برخورد كردم، كسي آمده ميگويد من شيطانپرست شدم، ميگوئيم شيطانپرستي يعني چي؟ اصلاً نميداند يعني چي؟ اصلاً پايهگذار شيطانپرستي كيست؟ حالا ممكن است نهايتاً دو تا اسم شنيده باشد، اين يك كُنش نمادين است نسبت به اينكه ما آمديم و ملتزم به همه ارزشهاي ديني نبوديم.
بعد اين داستان ادامه پيدا ميكند، هر چه جلوتر بیاییم قضيه بيشتر ميشود، دوره «اصلاحات» قدم بعدي را براي سازگاري بيشتر فضاي اجتماعي ما با معنويتهاي نوظهور برداشت و فضاي مديريت جامعه، آبستن ايجاد فرقهها و عرفان كاذب ميشود.
آيت الله محمد حسن فاضل گلپايگاني[3]:
بسم الله الرحمن الرحيم؛ وقتي انقلاب كرديم و انقلاب براساس معنويت جلو رفت، رهبر اين انقلاب، عارفی به معناي حقيقي كلمه بود و كساني كه دور او ميرفتند و ميگشتند او را چهرهای مقدس و عارف الهي ميدانستند، اشك ميريختند و لبيك ميگفتند و فاتح ميشدند. اينها را بايد در نظر بگيريم كه شرايط و انقلاب ما تا به امروز با معنويت جلو رفت و توانسته جایی در اين دنياي ظلماني پيدا و نور افشاني كند. با همين ابزار «معنويت» كه امام راحل) و رهبر بزرگوار انقلاب و مجموعهاي كه به دنبالشان حركت ميكنند، طبيعي است كه دشمنان براي اينكه بتوانند اين حركت را كند ـ كنند اگر هم نتواند از بين ببرد ـ از همان راه معنویت جلو ميآيد كه اين طوفندگي و اين قاطعيت را از خود نشان داده است.
عرفانهاي نوظهور و كاذب كه به ايران اسلامي سرازير شدند حداقل يكي از علل و عواملش اين بوده كه آنها بتوانند معنويت راستيني را بگيرند كه در مردم مملكت وجود داشت و معنويتی كاذب جانشين كنند. چون آن معنویتی که پيروزيهاي پيدرپي برای ايران در صحنه بينالملل دارد، آن معنویتی است كه آنها ندارند و نميتوانند با آن مقابله كنند. به عبارت دیگر، دشمن معنویت کاذب را به سمت مملكت ما سرازير كرد تا معنويت راستین را بگيرد. معنويتي كه احساس كرد بُرش دارد، آن عرفاني كه زمينه در جان و فطرت فرزندان این مرز و بوم دارد. بنابراین نقش دشمن را انكار نكنيم.
براي اينكه دشمنان میخواهند بنيههاي مذهبي ما را ضعیف کنند. به هر جهت به حد كامل ظرفيت ايماني و بنيههای ما قوي بوده است، بالاخره خلأ هميشه بوده، هست و تا زمان امام عصر(عج) خلأها كم و بيش وجود خواهد داشت. اما اينچنین هم نيست كه بنيههاي مذهبي ضعیف باشد. آنچه كه ما تا به حال جلو آمدهايم نشان ميدهد بنيههاي مذهبي در اين مملكت قوي بود كه توانسته بيش از 30 سال مقابله اين همه طرحهاي رنگارنگ دشمن استقامت كند، اگر بنيهها ضعيف بود ما نميتوانستيم پیشرفت کنیم و ماندگار شويم. اينچنین عرض ميكنم چون ما در متن جامعه ودانشگاه بودیم، حين جلسات و حين برنامهها از خود ما زياد سوال ميكردند. اين مسئله را بايد در نظر داشته باشيم كه تدارك ديدند كه معنويت صادقانه ما را تبديل به يك معنويت كاذب كنند، اين طبيعي است وقتي كه يك هجمهاي ميشود، برنامهريزي و زمينهسازي ميشود و ما هم در اين مسير اصلاً فكر نكرديم، به هر حال هر چيزي كه ميآيد يك عده طرفدار دارد.
علیالظاهر روایت نیز داریم که در هر زمان و دورهاي درهر جامعهاي که شخصی بلند شود و ندایي ولو صددرصد كاذب بدهد بدون پيرو نخواهد بود. تاريخ هم اين تجربه را نشان داده، هر وقت در هرگوشه دنيا هر مُنادي يك ندا ولو باطل كرد، يك عده طرفدار داشته است. مگر وقتي كه وهابيت در عربستان آمد، دورش جمع نشدند؟! مگر وقتي بهائيت در ايران آمد دورش جمع نشدند؟! برخي از باب اينكه «كل جديد لذۀ» هست پیروی میکنند. مثلاً لباسهاي برخی جوانان با آرمهاي خاص و پيامهاي خاص كه مُد جديد شده است، وقتی سوال میشود که اين مُد چيست؟! در واقع پيامش چيست؟ ميگويد من خودم نميدانم و فقط ميپوشم.
از آن جهت که دید عرفان در مملکت ما كارایي زياد دارد، بخصوص الان که پُل عرفان در دنيا پيشروي ميكند. دشمنان براي اينكه بتوانند اهداف خودشان را از پل عرفان پياده كنند سرسختانه كار ميكنند. البته ما خودمان را بايد خيلي آماده بكنيم. در آخر عرضم اشاره ميكنم چنین نيست كه علما امروز و حوزويان با مقابلين عرفانهاي نوظهور مقابله كنند. من خودم در حوزه هستم، سالها درس عرفان ميدهم، فلسفه و عرفان در كنار فقه و اصول از رشتههاي من است؛ حتي با علمایی كه معروفند و مخالفند در ارتباط هستم، بنابراین علماي حوزه با عرفان ناب مخالف نیستند.
اما مگر ما هرچه «ابن عربي» گفته تصديق ميكنیم؟ مثل همه چيزهاي ديگر، اين است كه ما عرفان اهلبيتي داريم، عرفان ناب اسلامي داريم، عرفانهايي كه دانشمندان اسلامي نوشتند نیز در حوزهها بايد داشته باشيم و آنها را ادامه دهيم تا عرفان ناب جايگزينش شود.
جناب آقاي محمد حسین كياني[4]:
بسمالله الرحمن الرحيم؛ موضوع بحث بنده عبارت است از: «بـيـنـش ما برای مـقـابـلـه با عرفانوارهها چگـونـه بـايـد بـاشـد؟». اما قبل از آنکه وارد بحث شوم لازم است به یک نکته اشاره کنم. اين چند دقيقهاي كه اينجا بودم و صحبت دوستان را شنيدم، بسيار لازم و بديهي بود كه ميبايستي جلساتي شكل بگيرد تا در مورد وجه تسميه اين پديده صحبت و نظريهپردازي شود. به راستي اين پديده چه عنواني دارد؟ «جنبشهاي نو پديد ديني»؟ «جنبشهاي نوپديد معنوي»؟ «اديان جديد»؟ «اديان بديل»؟ «عرفان سكولار»؟ آيا «عرفان كاذب» عنوان درستي براي اين پديده هست؟! و بسياري از عناوين ديگر كه روي اين پديده گذاشته ميشود و بعضاً تناقضآميز به نظر ميرسد!
آيا «عرفان» ميتواند «كاذب» باشد؟ آيا اينها اديان جديدند؟ از حيث پديدارشناختي، همچین مسئلهای قابل اتفاق هست؟ برخي اسم اين جنبشها را «معنويتهاي پوچگرا» ميگذارند! آيا اين عنوان، عنوان درستي هست؟ اين پارادوكسيكال نيست؟ آيا «معنويت» ميتواند پوچگرا باشد؟ و مثلاً مصداقش را «شيطانپرستي» ميگذارند! روي اين بايد مفصل كار شود.
اما (دوستان عزيز) ما اکنون درحال پژوهش هستیم، يك پژوهش ولو مختصر در باب «جنبشهاي نوپديد معنوي» در این میان چند نكته بسيار مهم است كه ميبايست در اين پژوهش كاملا متفطن به اين موارد باشيم.
نکته اول؛ جنبشهاي نوپديد معنوي يك مسئله ملي ـ منطقهاي نيست؛ مسئلهاي كه ما به شخصه به عنوان مسلمانان ايراني با آن مواجه باشيم؛ ما اكنون پيرامون يك مسئله بينالمللي صحبت ميكنيم. این جنبشهاي نوپديدمعنوي در بسياري از قارههاي دنيا و در بسياري از كشورهاي دنيا وجود داشتند، فعاليتهاي زيادي را بر عليه معنويت بومي كشور انجام دادند و بعضاً كساني كه معنويت آن سرزمين را به دست داشتند همانند شما دوستان جلساتي را برگزار كردند و راهكارهايي را انديشيدند. اين خيلي مهم است كه ما براي مقابله با اين پديده نتایج جلسات آنان را مد نظر بگيريم و از آنها استفاده كنيم. به عنوان مثال اُسقفهاي كاتوليك برزيلي در دهه 1970 ميلادي جلسات متعددي گرفتند و به اين فكر افتادند كه جنبشهاي نوپديد معنوي زيادي وارد كشور شدند و براي مقابله با اين پديده بايستي کاری شود. بعد از گرفتن جلسات متعدد آنها گویا همانند ما به اين نتيجه رسيدند كه بايستي معنويت كلاسيك مسيحي را مقداری به روز و زيباتر كنيم و سپس به جوانهاي برزيلي عرضه شود تا ميزان علايق جوانها نسبت به پديدهها معنوی نوظهور كم بشود. غرض از صحبت بنده اين است كه ميبايستي ما به اين پديدهها و عكسالعملهاي جهاني فكر كنيم و آنها را مد نظر بگيريم چرا كه ما اكنون پيرامون يك مسئله بينالمللي صحبت ميكنيم و نه يك مسئله داخلی.
نكته دوم؛ اينكه «جنبشهاي نوپديد معنوي» از چه نسخ پديدهاي هستند؟ بدون شك آنها يك پديده فرهنگي هستند، آنها مصداقي از پديدهای اجتماعي هستند، حضار به خوبي ميدانند كه وقتي ما قصد پژوهش در مورد يك پديدهی فرهنگي را داريم ميبايستي كه به لوازم آن ملتزم باشيم، پديدههاي فرهنگي مثل پديدههاي زودگذر نيستند كه يك دفعه به وجود آیند و جامعه را با خودشان درگير نكنند و بزودي هم از بين بروند. پديدههاي فرهنگي با خزشی طولاني مدت و البته آرام حركت ميكنند، ساليان زيادي طول ميكشد تا خود را به سطح واضح جامعه برسانند و در حقيقت خود را نشان بدهند وقتي كه آمدند خيلي سخت هم ميروند، براي اينكه آنها بروند بايد راهكارهاي زيادي در نظر بگيريم. چنین پدیدههایی به سختي هم از بين ميروند، چرا که اين اقتضاي پديدههاي فرهنگي است. بنابراين خواهشاً وقتي ميخواهيم علت جنبشها را در نظر بگيريم و راه مقابله با جنبشهاي معنوي را لحاظ داشته باشیم به اين نكته توجه كنيم که آنها محصول يكي ـ دو سال اخير براي ايرانيان نبودهاند. كتابهايي مثل كتابهاي «كارلوس كاستاندا» سهدههی پيش در ایران منتشر شدهاند، اولين چاپ از كتاب «كارلوس كاستاندا» كه نماينده يك «عرفان سرخپوستي» است اگر اشتباه نكنم متعلق به سال 57 ـ1356 است، اين يك جريان نبوده، كه فكر كنيم 2 يا 3 سال است آمده و ميرود، پديده فرهنگي وقتي كه ميآيد و همه در جامعه آنرا ميبينند يك موج نيست، ساليان سال طول ميكشد تا اين برود. بنابراين اين اقتضاعات را در نظر بگيريم.
ما قصد داريم با اين پديده اجتماعي مقابله كنيم، پديدهاي كه اولاً جهاني است، دوما از سنخ پديدهاي اجتماعي با اين لوازمي كه خدمتتان عرض كردم. اگر ميخواهيم برخورد بنيادي و درستي با اين مسئله داشته باشيم ناگريز ميبايستي بنياد، مباني و مبادي معرفتشناسي او را لحاظ كنيم. دوستان خيلي خوب بحث كردند، آقاي X ميگفت كه به نظر علت پيدايش جنبشها اين چند مورد است. آقاي Y ميگفت كه نه اين چند مورد به نظر مخدوش است بلکه اين چند مورد است، ديگري ميگفت نه اينها هيچ كدامشان نيست، ممكن است اينها باشند. به نظر من اينها همه هستند اگر ما متوجه باشيم كه اين مصداقي از پديده فرهنگي است، همه اينها در يك پروسه و پروژه طولاني مدت دست به دست همديگر دادند و اين مسئله را براي ما به وجود آوردند. به گمان بنده در حوزه علتشناسي ـ معرفتشناسي از اين پديده به حوزه معرفتي ذیل بايد اهتمام زيادي داشته باشيم: فلسفی، روانشناسی، جامعهشناسی، متافیزیک و فیزیک و...
در حوزه فلسفي بسياري از فلسفههاي دوران معاصر مستقيم و يا غيرمستقيم تأثيرات ژرفي در پيدايش جنبشها داشتند برای مثال ايدهآليسم آلمان به عنوان يك مكتب فلسفي به شدت تاثير داشته، فيلسوفاني كه در حوزه ايدهآليسم آلماني تفكر ميكنند و قلم ميزنند معمولا اهتمام خاصي به امور «متافيزيكي» دارند، تعابير آنان از امور «متافيزيكي» صرفاً عقلاني نيست ضمن اينكه معمولا قلمهاي شيوايي دارند و حاصل تفلسفهاي آنها در حوزه متافيزيك بعضاً رنگ و بوي معنوي ميگيرد، از اينرو ما خيلي از رهبران جنبشهاي نوپديد معنوي را ميشناسيم كه مستقيم يا غير مستقيم از این فیلسوفان ياد ميكنند. مثلا «هارولد كِلمپ» و «اشو» صراحتاً از افرادي مثل «هِگل»، «فيخته» و حتي «نيچه» ياد کردهاند.
فلسفه پراگماتيسم بر پیدایش برخی از جنبشهای معنوی تاثیرگذار بوده است.: فيلسوفاني مثل «ويليام جيمز» و غیره، هرچند كه در باب ارزش دين قلمفرسائيهاي زيادي كردند؛ منتهي اگر از يك فيلسوف «پراگماتيسم» بما هو «پراگماتيسم» سوال كنيم كه هرچند شما ديني هستيد و اعتقاد به تاثيرات مثبت دين و معنويت بر روي روان انسان داريد منتهي مبتني بر مولفههاي فلسفي خودتان يك سوال از شما داريم؛ اگر معنويتی جديد بیاید، كه توان كاركردهاي عملگرايانه بيشتري براي جامعه داشته باشد آیا پیروی از آن بهتر نخواهد بود؟ به دیگر سخن، اگر زماني يك دين جديد تاثيرات ژرف رواني بيشتري براي فرد داشته باشد چه برخوردی با آن میتوان داشت؟
اگر يك فيلسوف «پراگماتيسم» بخواهد صادقانه مبتني بر مؤلفههاي «پراگماتيسم» صحبت كند، ميگويد «عملگرائي» اصالت دارد مهم تأثيراتي است كه آن مكتب ميگذارد. بنابراين گویا دين جدید بهتر از اديان اصولي است. وانگهی تأملات «كانت» و «نوكانتیها» به شدت داشتند. دريچههاي فلسفي كه باز كردند به شدت روي پيدايش «جنبشهاي نوپديد معنوي» تاثیر داشتند. وقت زیادی میطلبد تا به صورت موردي در این باره بحث كنيم؛ روي دیدگاه «كانت» و اینکه در مورد رابطه اخلاق و فلسفه چه حرفهايي زده، نوكانتيان و كساني كه متأثر از كانت بودند چه قرائتهايي را مبتني بر اين بنياد از «دين و معنويت» داشتند و ماحصل اين تعابير چه بود؟
در حوزه روانشناسي «فرويد» و بهطور بارزتر «يونگ» تأثيرات زيادي كه در مورد مباحث «روانشناسي فرقهگرایی» دارند، دوباره تكرار ميكنم، خيلي از رهبران «جنبشهاي نوپديد معنوي» مستقيم و يا غير مستقيم گفتههاي خودشان را متكي بر اين نظريات دانستند، اگر ميخواهيم برخورد منطقي و پایدار نسبت به جنبشها در ايران داشته باشیم ناگزيريم به این تحولات عنایت کنیم. مثلا تحولات زيادي كه در حوزه «فيزيك»، «فيزيك كوانتم» شكل گرفت، حتي در حوزه «متافيزيك» (مراد از متافيزيك، متافیزیک مصطلح قديمي از زمان «ارسطو» و «افلاطون» نيست، بلكه «متافيزيك» كه يكي ـ دو قرن هست كه شكل گرفته و مبتنی بر چاکراشناسی و هالهشناسی و... است.)
در این اندک فرصت با این نکته عرایضم را به پایان میرسانم. نكته مهمی که اشاره به یک اصل جامعهشناختی دارد. باید گفت که جامعه و انسانها همواره در حال تغيير و تحول است، هيچگاه انسان و جامعه حالت سكون و ركود را به خود نميگيرد، در بطن ايجاد تحول و تغيير همواره شُبهات و سوالات جديدي به وجود میآيند، همواره در بطن اين تغيير، نيازهاي جديدي متولد ميشوند، هدف نهادها و ارگانهاي يك جامعه اين است كه به آن نيازها، سوالات و پرسشهاي جديد كه ماحصل تغيير و تحول جامعه هستند به خوبی پاسخ بدهند وقتي جامعهاي تغيير ميكند نيازهاي فراواني در حوزه اقتصاد، در حوزه فرهنگ و... شكل ميگيرد. نيازهاي زيادي به واسطه تغييرات اجتماعي در حوزه دين شكل ميگيرد اگر هركدام از اين ارگانها بخواهند همچنان پايدار و مورد استقبال مردمان جوامع قرار گيرند ميبايست به نيازهاي جديد پاسخ دهند. اگر يك سيستم اقتصادي در جامعه بخواهد همچنان پويا باشد ميبايست به نيازهاي جديد پاسخ دهد؛ اگر يك سيستم ديني ميخواهد همچنان پايدار باشد بايستي به نيازهاي جديد پاسخ بدهد، بنابراين بايد اين را در نظر بگيريم. خيلي از دوستان ميگویند كه باید براي مقابله با اين مسئله «عرفان» را به روز كرد، «عرفان اسلامي» را با قرائت جديدي ارائه كرد، اين مصداقي است از مطلبي كه عرض كردم. منتها باید كارهاي بيشتري هم انجام داد.
حجتالاسلام دكتر عبدالحسین خسروپناه[5]:
بسمالله الرحمن الرحيم؛ همانطور كه فرمودند موضوع بحث بنده «جريانشناسي عرفانوارهها و مختصات آنها» است. البته ابتدا عرض كنم تعبیر «معنويتواره» را بيشتر ميپسندم تا «عرفانواره» چون «عرفان» يك «معرفت تعالي يافته» است، «عرفانواره» در واقع يك نوع مفهوم پارادوكسي خواهد داشت، اما «معنويت» چون يك مسير تشكيكي و داراي مراتب است از نازلترین مرتبه «معنويت» كه احساس آرامش هست تا عاليترين مرتبه «معنويت» را شامل ميشود كه رسيدن به مراتب عالي نفس است؛ بنابراين «معنويتواره» شايد عنوان دقيقتري باشد. «معنويتوارهها» كه ميگویيم ديگر «معنويتهاي نوپديد» را هم شامل ميشود و فكر ميكنم در جريانشناسي باید مقداري عامتر تمام جريانهاي معنوي را شناسائي كنيم.
نكته ديگر اينكه «معنويت» به دو معناي «معنويت الهي» و «معنويت سكولار» قابل تقسيم است، «معنويت الهي» و «ديني» تنها به دنبال ايجاد يك احساس آرامش نيست قطعاً احساس آرامش را دنبال و تأمين ميكند اما رسيدن سالك به قرب الهي و دستيابي به نفس مطمئنه، راضيه و مرضيه از مهمترين دغدغههاي معنويتهاي ديني و معنويتهاي الهي است، ولي «معنويتهاي سكولار» عمدتاً به دنبال اين است كه بحرانهاي روحي ـ رواني انسان معاصر را حل كند. لذا همين كه آرامش نسبيِ دنيوي هم تأمين شود براي آنها كافي است و سلوك براي رسيدن به مقام «توحيد» را دنبال نميكنند.
اينكه ميبينيم مسئله «خدا»، «قرب إلي الله» و «توحيد» در اين «معنويتها» و «معنويتوارهها» مطرح نيست يا خيلي كم رنگ هست به خاطر همين نكته است كه اصلاً اين معنويتها مخصوصاً در دوران جديد پديد آمدند چون ميخواهد يك بحران جديدي از انسان معاصر را حل كند، «انسان معاصر» بحراني پيدا كرده به نام «بحران معنويت» و ميخواهد اين بحران را حل كنند، معنويتي كه آنها دنبالش هستند احساس آرامش است اين غرض اصلي است، با توجه به توضيحي كه دادم باید به اين نكته توجه كنيم كه جريانشناسي معنويتوارهها به لحاظهاي مختلف تقسيماتي دارند و براساس این تقسیمها باید جريانشناسي شوند.
اين را هم اضافه کنم: «جريان» يك جمعيت مديريت شده، نظامند و تأثيرگذار بر جامعه است، هيچ وقت «جريان» را يك فرد نميسازد، «جريان» يك فرد نيست، يك فرد ميتواند در ايجاد يك «جريان» نقش داشته باشد اما «جريان»، يك جمعيت است و جمعيتي است كه مديريت شده و تأثيرگذار بر جامعه است، حالا اگر تأثيرش «سياسي» بود میگوییم «جريان سياسي» اگر «فرهنگي» بود «جریان فرهنگي»، اگر «اقتصادي» بود «جریان اقتصادي»؛ اگر اين «جريان» در راستاي مسائل «معنوي» انسان يعني پاسخ به نياز معنوي انسان معاصر بود ميگویيم اين جريان «جريانمعنويت» يا «معنويگرا» يا «معنويتواره» است، اين «جريانهاي معنويتواره» را به لحاظهاي مختلف ميشود تقسيم كرد. برای مثال به اعتبار پذيرش و عدم پذيرش باورهاي ديني تقسيمي دارند، به اعتبار تأثيرگذاري فرهنگي ـ اجتماعي تقسيمهاي دارند، به اعتبار منش سياسي و استعماري جور ديگری ميشود تقسيم كرد و به اعتبار تأثيرگذاري فرهنگي تقسیم دیگری دارند.
به لحاظ منش سياسي و استعماري وجه اشتراكشان خيلي زياد است تفرقه در اينها كمتر است، اما به اعتبار پذيرش و عدم پذيرش باورهاي ديني ميشود تقسيماتي برای آنها ذكر كرد كه تقريباً مجموعهی اين جريانات را به شش دسته تقسيمبندي كرده، شش نوع جريان «معنويتواره» داريم كه سعي ميكنم اينها را سريع عرض كنم تا به بحثهاي ديگر هم برسيم.
بنابر اين تقسيمبندي به اعتبار «باورهاي ديني» است كه اينها چقدر باورهاي ديني را قبول دارند، يا ندارند، نزديك باورههاي ديني هستند يا دورند؟ اين تقسيمبندي خيلي براي مديريت فرهنگي كشور مفيد است، مخصوصاً دوستاني كه دارند مهندسي فرهنگي يا كميسيون فرهنگي در مجلس، مینویسند، اين تقسيمبندي براي آنها كاربرد دارد تا معلوم شود كدام تهديد کمتر یا بيشتري دارد.
اين جريانات به شش دسته تقسيم ميشوند:
دسته اول ـ گروههاي الحادي: مثل كليساي شيطاني برخلاف برخي كه معتقدند «شيطانپرستي مدرن» يا حتي «شيطانپرستي سنتي» اينها مثلاً جريانهاي معنويگرا نيستند، نه، به نظر ميآيد «معنويتگرا» هستند علتش هم اين است كه ميبينيم به شدت از موسيقيهاي مدرن استفاده ميكنند چون ميخواهند نيازمندي را از اين طريق تأمين كنند، مثلاً اگر شما به «جريان يزيديه» كه در كردستان عراق بيشتر هستند ـ البته در مناطق ديگري هم حتي قفقاز حضور دارند ـ ملاحظه فرمائيد ميبينيد، جريانی صوفي مسلكي است كه گرايش شيطاني پيدا كرده، البته خودشان خيلي خوششان نميآيد که آنها را «شيطان پرست» بخوانند ولي به هرحال اعتقاد خاصي نسبت به «شيطان» دارند، ميگويند ملك مقرب نزد خدا بود و متأثر از بعضي انديشههاي يهودي هستند ولي «قرآن» را هم قبول دارند و خودشان را به عنوان «مسلمان» ميپذيرند يا مثلاً «شيطان پرستي مُدرن» كه مثل «آنتوان لاوی» يك «معنويت الحادي» را ترويج ميكند، البته «لاوي» اعتقادي به وجود «شيطان» هم نداشت؛ نه «خدا» را قبول دارد، نه «شيطان» را ولي يك حركت دين ستيزانه را، ترویج کرد. ابتدا «مسيحيت ستيزانه» بعد «دين ستيزانه» را دنبال كرد.
دسته دوم ـ گروههايي كه به ظاهر با تبليغ، روشها و آیينهاي مذهبي منافاتي ندارند: كسي که به عمق اين گروهها برود؛ ميفهمد كه باورها و ارزشهای آنها با دین و مذهب تعارض دارد؛ مثلاً «اکنکار» حتي شعار رسيدن به صوت و نور خدا را ميدهد و ادعايش اين است كه شخص ميتواند «مسلمان» باشد «اکنکار» را بپذيرد، مسيحي، باشد «اکنکار» را بپذيرد، ظاهراً با تبليغ، روشها و آیينهاي مذهبي منافاتي ندارند اما كسي به عمق آن برود ميفهمد تعارضهايي وجود دارد.
دسته سوم ـ گروههايي كه منشأ شرقي و ظواهر دینی دارند: تبليغات این گروهها ظواهر مذهبي هم دارد، يعني به برخي مناسك مذهبي هم روي ميآورند مثل «سيك» كه به شدت متأثر از «هندویسم» و «اسلام» است. اينها علاوه بر اينكه منشأ شرقي دارند، حتي ظواهر مذهبي را ميپذيرند؛ اما منشأ ديني براي خودشان قائل نيستند.
دسته چهارم ـ گروههايي كه از اديان غيراسلامي پديد آمدند: يعني زير شاخههاي مسيحيت و يهود هستند. مثل شاهدان «يهوه»، «مورمونها» و «مونيسم» اينها جرياناتي هستند كه منشأ مسيحيت دارند. مثلاً در كشور ما «معنویتهای مسيحي پروتستان» به صورت زیرزمینی فعال هستند و به صورت «كليساي خانگي» كار ميكنند. گروههايی از «معنويتوارهها» هستند که از اديان غيراسلامي نشأت گرفتند خودشان را مسيحي و يهودي و ديني ميدانند؛ ولي به شدت متأثر از بعضي علوم «فرا روانشناختي» هم هستند.
دسته پنجم ـ گروههايي كه از مذاهب اسلامي نشأت گرفتهاند؛ اما معنويتشان، «معنويت التقاطي» است: این گروهها «معنويت التقاطي» را رواج ميدهند. برای مثال فرقههاي صوفيه یا «تصوفِ فرقهائي». ما يك عرفان اصيل اسلامي داريم با مختصات خودش و يك «تصوف فرقهائي» هست كه به نام «فرقه» مطرح است. مثل «فرقه ذهبيه»، «فرقه نعمت اللهی سلطان عليشاهي گناباديه»، «فرقه صفي عليشاهی» و... كه حالا ابتداي تأسيس اين فرقهها چه بوده كار نداریم وقتي بررسي ميكنيم، ميبينيم كاملاً ادعاي اسلامي ميكنند، خود را مسلمان ميدانند، حتي ممكن است مرجع تقليدي را هم بپذيرند، مسجد شركت كنند ولي خانقاه دارند و در خانقاه هم اعمال و مناسكي را انجام ميدهند كه كاملاً التقاطي است. اینها ديدگاهي كه نسبت به «ولايت» دارند و «قطب» را ولي خود در عرصه تكوين، تشريع و سياسي ـ اجتماعي ميدانند، بدون دليل این ادعا را مطرح میکنند.برای اینکه اصل بر آن است كه هيچ كسي بر ديگري ولايت ندارد مگر اينكه دليلی آن را ثابت كند.
صوفیان، هر سه مرحله ولايت تشريعي، تكويني و سياسي ـ اجتماعي را (اين را با دقت عرض ميكنم) براي اقطاب قائلاند، اعمال و مناسكي را بايد از «ولي» اذن بگيرند و اگر يك وقت اذن ولی با فتواي مرجع تقليد تعارض داشت؛ رأی «قطب» مقدم بر مرجع تقليد است، برخي از صوفیان نیز تقلید را لازم نمیدانند. فرقهای رايج و شايع در كشور هست كه خود را مسلمان و شيعه ميداند و ميگويند: «قطب» ما، مرجع تقليد ما است. قطبي كه اصلاً نه كار اجتهادي و فقهي كرده، نه تسلط بر متون ديني دارد و نه حتي آيات قرآن را درست تلفظ ميكند هيچكدام از اينها را ندارد، ولي در عين حال ميگويند هم «قطب» است و هم «مرجع»؛ براي اينكه تعارض و تزاحمي بين نظر «قطب» و فتواي «مرجع» پيش نيايد. اين دسته خيلي مهم است و بايد كار اساسي درباره آنها انجام داد.
دسته ششم ـ گروههايي كه از مذاهب اسلامي انشعاب يافتهاند؛ ولي اعتقاد به دين اسلام ندارند و ازاسلام خارج شدهاند: مثل بهائيت که يك جريان معنويتگرا است، ادعا دارد که راهکاری پيشنهاد ميدهد تا نيازهاي معنوي را تأمين بكند.
در عوامل پيدايش اين جريانات دوستان بايد مطالعه جدي داشته باشند، آيا فقط عوامل روانشناختي مثل ضعف ايمان باعث ميشود كه افرادي گرايش به اين جريانات پيدا كنند يا مثلاً عوامل جامعهشناختي. مثلا فرض بكنيد رفتار بدي كه برخي متدينان ممكن است نشان دهند و يا كمكاري كه عالمان و مبلغين ديني انجام ميدهند كه همه اينها ميتواند نقش داشته باشد، خيلي مهم است، اما دو عامل موجب پيدايش جريانات نوپديد بوده است. آن دو عامل عبارتند از: «عامل علمي» و «عامل سياسي».
- عامل سياسي؛ فعاليتهاي سازمانهاي جاسوسي استعمارگر كه خيلي مهم است. مثلاً حتي فرقههاي قديمي «ذهبيه» ـ (فرقه خيلي قديمي است از قرن نهم شكل گرفته) به بعد را ميبينيم در اين مقطع معاصر «اقطاب» گرايش فراماسونری دارند، كاملاً مشخص است كه براي ايجاد تفرقه، عاملی سياسي دارد فرقههاي متعدد و متكثر را به وجود ميآورد
- عامل علمي كه بايد توجه كنيم اين است كه «علم مدرن» به گونهاي است كه فرقهساز است، يعني علم مدرن به گونهاي است كه اگر مشكلي را حل ميكند، ده تا مشكل ديگر را به وجود ميآورد! اصلاً بحرانساز است و مهمترين بحراني كه «علم مدرن» به وجود آورده، «بحران معنويت» است و زیرا اين آسيب را به وجود آورده لذا فرقههاي متعدد شكل پيدا ميكنند چون ميخواهند اين خلأ را پر كنند، حالا چه بايد كرد؟ از بحثهاي جدي كه بايد مطرح كرد نسبت «علم مدرن» و «معنويتوارهها» است، آيا ما بايد «علم مدرن» را تعطيل كنيم؟! يا ميشود با روشي آنرا اسلامي كرد كه اين بحران را به وجود نياورد.
اينجا ديدگاههاي متعددي وجود دارد، برخيها معتقدند اين علم را بايد بهطور کلی از بين برد يك علم جديدي به وجود آورد. برخيها معتقدند ميشود همين «علم» را اصلاح كرد. ولي «علم مدرن» معنويتوارههاي متعددي را به وجود ميآورد چون منشأ بحرانهاي معنوي شده و لازمه اين بحرانهاي معنوي وجود يكسري فرقههاي متعدد است. لذا بهنظر ميرسد در بحث جريانشناسي فرقهها بايد به اين نكته توجه كنيم كه چه عواملي منشأ پيدايش جريانهاي قديمي شدهاند و چه عواملي منشأ پيدايش جريانهاي جديد، عوامل «روانشناختي» و «جامعهشناختي» عواملي هستند كه جريانهاي قديمي و جريانهاي جديد دخالت داشتند اما عامل «سياسي» و عامل «علمي» بيشتر در پيدايش جريانهاي نوپديد نقش مؤثري را داشتند.
حجتالاسلام دكتر علیرضا قائمينيا[6]:
بسم الله الرحمن الرحيم؛ اگرچه در جامعه ما مخالفتهايي با عرفانوارهها صورت ميگيرد ولي هنوز آن مقام شايسته را پيدا نكرده و متأسفانه همچنان در جامعه ما فراگير است، حتي ميبينيد در هر كوچهاي چند جنگير وجود دارد، جامعه ما به اين سمت رفته است، جامعهاي كه قرار بود مدينه فاضله شود و ايدههاي اسلامي و خدايي در آن رشد پيدا كند متأسفانه به جايي رسيده كه بازار جنگيري و معنويتهاي كاذب فراگير شده است. اين نياز به تأملي دارد كه بزرگان حوزوي، اساتيد ما در اين باب بينديشند و هم در واقع خودنظام در سطح كليتر به اين مسئله بينديشد و راه چارهاي پيدا كند. آنچه از دست ما برميآيد كار فكري و تحليلي است.
البته در ابتدا عرض كنم از مباحثم مشخص ميشود كه ميان «عرفان راست انديشي» و «عرفان منحرفانه» فرق ميگذارم ما در هر ديني يك عرفان راست كيشي (راست انديشي) داريم مثلاً در «اسلام» عرفاني داريم كه جريان غالب است (در عرفان نظري عرفان ابن عربي را داريم) و خورده عرفانهايي داريم كه جريانهاي منحرف است جريان تصوف را داريم كه اينها جريانهاي انحرافي هستند قطعاً اينها را نبايد در بحث «معنويتهاي جديد» داخل كرد. ميان «فرقههاي قديمي»، «فرقههاي سنتي»، «جريان تصوف»، «جريانهاي انحرافي» و «معنويتهاي جديد» فرق است.
به نظرم اين فرق ضرورت دارد خيلي از وقتها در تاریخ ميديديم كه دراويش شيطانپرست بودند اما «شيطان پرستهاي جديد» تفاوتهايي دارند. يكي از دوستان اشاره فرمودند كه بايد يك نگاه آماري هم داشته باشيم، البته نگاه من تحليلي است، (قبل از اينكه در خودِ اسم هم مناقشه كنم اشاره ميكنم كه) اين معنويتها محصول جهان جديدند، اين معنويتها قبلاً نبودند؛ كلمه «جهان جديد» يا «بشر جديد» را به معناي ارزشي بهكار نميبرم، نميگويم چيزي كه در غرب پيدا شده چيز كاملاً خوبي است. «جديد» به معناي لغوي آن امری بيسابقهاي است زیرا در طول تاريخ بشر چنين پديدههايي سابقه نداشتند. «معنويتهاي نوظهور» حاصل عقلانيت جديد غرب است، حاصل خاكي شدن عقل بشر است اينكه عقل بشر از آسمان بريده ميشود و ميخواهد در همين جا مشكلات معنوياش را حل كند و معنا را در حين زندگي پيدا كند. اصلاً عرفان اساساً يك پديدة آنسويي است، ميخواهد انسان را به سمت خدا و به سمت عالم بالا ببرد، برعكس اين معنويتهايي كه شما ميبينيد ميخواهد انسان را برگرداند در چهارچوب همين عالم، همين عالم خاكي،عالمي كه بريده شده از آسمان، مشكلات بشر را حل كند، لذا اينها پديدههاي جديدي هستند، بيسابقه.
هيچكدام از اين عناوين «عرفانوارهها»، «معنويتهاي جديد» را نميپسندم. چون آنها در خود واژگان غربي تحت عنوان (mysteism) تعريف ميشوند. (mysteism) از کلمهء (mystery) به معناي «راز» است. چون عقل بشر، عقل خاكي شده است، كاملاً مادي شده و در فضاي مادي همه چيز را دنبال ميكند. بنابراين شما بایستی مقداری از اين «عقل» فاصله بگيريد. براي بشر جديد، بشري كه عقلش خاكي شده است، امور خارقالعاده خيلي مهم است، چيزهايي كه با علم جديد، با تفكر جديد همخواني ندارد ولي در دنياي جديد قابل مشاهده هستند، «تلهپاتي» و امور فراروشناختي و... چيزهايي كه در اين پديدههاي نوظهور زياد ميبينيم، اينها «راز» و «رازگونه» هستند. لذا كلمه (mysteism) در فرهنگ غربي براي اشاره دقيق به اين پديدهها است. امور رازگونهاي كه با عقل جديد قابل حل نيستند، خود كلمه «عرفانواره» و يا «عرفان» از خود «عرفان اسلامي» گرفته شده است. اين همه «عرفان» در دنيا میشود به اينها «عرفان» بگویيم؟! مشترك لفظياند، این مصادیق را نمیتوان عرفان نامید.
«عرفان» برگرفته از خود «عرفان اسلامي» است كه هدف آن رسيدن به «معرفت» است. معرفتي كه انسان را در خدا ذوب و منحل ميكند، چراکه خلقت بشر بخاطر رسيدن به اين معرفت بود، «عرفان» از اين كلمه گرفته شده در حالیکه در عرفانهاي ديگر چنين هدفي را نداريد اين عرفانهايي كه در دنيا هستند چه قديم و چه جديد از لحاظ ماهيت و هدف متفاوتاند.
به عنوان مثال در «عرفان هندوئي» و «بودائي» رسيدن به «معرفت» معنا ندارد، در آنها رسيدن به خلأ است رسيدن به اينكه انسان از هر معرفتي تهي بشود و به خلأ محض برسد، «عرفان» اسم خاص «عرفان اسلامي» است. ولي چون با محدوديت ترجمه مواجهايم اسم اينها را «عرفانواره» و يا «عرفانهاي نوظهور» ميگذاريم كه نه مطابق هدف و نه مطابق ماهيت آنها است، اينها يك نوع راز ورزيهاي جديدي هستند كه ميخواهند در محدوده عقل جديد مشكل بشر را حل كنند.
اکنون میپردازم به اينكه واقعاً «عقل جديد» چيست؟ چرا اين پديدهها در دنياي جديد ظهور كردند؟ جواب اینکه «عقل جديد»، «عقل خاكي» است، عقلي كه خدا در آن غائب ميشود، عقلي است كه با تفسير هايدگر، خدا در آن غائب شده است، خدا در هيچ صحنهای از اين عقل حضور ندارد. عرفان سنتي و عرفان اسلامي مبتني بر حضور حداكثري خداست. عرفان اگر عرفان باشد ميخواهد «خدا» را كاملاً در وجود انسان نشان دهد و انسان را به مرحلهاي برساند كه در همه ابعاد زندگي از مسائل فردي گرفته تا مسائل اجتماعي «خدا» را نشان دهد. در «عرفانهاي جديد» ميبينيم امور خردي هستند، امور اجتماعي نيستند، بيشتر جنبههاي فردي دارند، اما «عرفان اسلامي» حداكثري است، «خدا» را تنها در عبادت و در خانه نميشود ديد، «خدا» را در همهجا ميشود ديد،«هو الاولٌ، هو الأخر، هو الظاهر، هوالباطن»
در دنياي جديد «خدا» غائب ميشود. عرفان جديد هيچ ارتباطي مبتني بر مفهوم «خداي سنتی» ندارد. خداي اينها هم تغيير پيدا ميكند چون «عقل» كاملاً خاكي ميشود، «سكولار» ميشود. در «عقل سكولار» خدا نيست اگر خدايي هم هست خداي مُرده است، خدايي است كه هيچ واكنشي نسبت به ديگران و عالم نشان نميدهد لذا در اين عرفانها از «خدا» سخن به ميان نميآيد و یا اینکه با خدای تفکر سنتی بسیار متفاوت است. لذا ويژگي اصلي اين عرفانوارهها همان «ريا» به خداست. اينكه ميخواهند در چهارچوب عقل جزئي بشر - اين عقلي كه سكولار شده - مشكلات بشر را حل كنند، از ويژگي عرفانوارهها نگاه «وجودي» در آنها است. نگاه «اگزيستانس» دارند، اين نگاه «وجودي» مقابل نگاه «متافيزيكي» است، اينها با مفاهيم «عرفان نظري» سروكار ندارند چون «عرفان نظري» از يك حيثيت نگاه «متافيزيكي» دارد. خدا را در چهارچوب تفكر «متافيزيكي» معرفی میکنند. البته اين متافيزيك به معناي خاصي، مقابل «وجودي» است، يك نوع تفكر انتزاعي است. مثلاً در عرفان نظري بحثهايي راجع به خدا و تجليات خدا به عنوان نوعی تفكر انتزاعي است، يك نوع فلسفه هست. گرچه با فلسفه رسمي متفاوت است، اما براي خودش يك نظام عقلي است. يك نوع نظام عقلي خاص که راجع به ارتباط خدا با عالم و ارتباط انسان با خدا صحبت ميكند، تجليات مختلف خدا را تحليل عقلي ميكند و الا عرفان هم از اين جهت كه يك نظام عقلي است تفاوتي با فلسفه ندارد، منتها مبتني بر يك نوع عقلانيت بالاتري است، يك نوع تحليل عقلي بالاتر كه فلسفه رسمي نميتواند به آن تحليل برسد.
اما عرفانهاي جديد وجودي و اگزيستانسیالیسم هستند. با مسائل وجودي انسان سروكار دارند، با غم، غصه، ناكاميهايي كه انسان در زندگي روزمره با آنان مواجه ميشود. آنها ميخواهند راهحلي براي چنین ناکامیهایی نشان دهند، اسمش را «معنويت» هم بگذاریم بلامانع است، اینکه راهی نشان دهند كه وقتي با مشكلي مواجه ميشويد چگونه آنرا حل كنيد وَلو به آرامش اصلي و به مقام اصلي انسان دست پيدا نكنيد. راهحل را چهكسي ارائه ميدهد؟! راهحل را در واقع خود اين «عقل»، «عقل جزئي» ارائه ميدهد، راهحل از آسمان نميآيد چون در تفكر جديد آسماني نيست، همه چيز خاكي شده، عرفاني كه نوظهور است. لذا كاملاً عرفان زميني شده است عرفان آسماني نيست.
همچنین نبايد صرفاً از جنبه ادبيات به عرفانهای جدید بپردازیم. گرچه ادبيات هم مهم است. رُمان ابزار مهم تفكر امروزي است. ولي مسير اصلي اين مطلب به اين نکته بر ميگردد كه آنها «اگزيستانسیالیسم» هستند و تلاش ميكنند مسائل زندگي روزمره شبهِ جديد را حل كند. عرفان ما نياز بهكار زياد دارد، هنوز فاصله زياد است بين آن چيزي كه در جامعه به عنوان «عرفان» بايد معرفي شود و آن محافل رسمي كه «عرفان» تدريس میکنند. بايد «عرفانِ» ما به سمت «وجودي» شدن برود. به سمت اينكه عرفان را در حل مشكلات بشر امروزي دخالت بدهيد عرفانوارهها محصول «عقل جديد» هستند همانطور كه علم جديد هم عقل جديد است. در اين فضا «عرفان» نه تنها زميني، بلکه وجودي نیز ميشود. اين وجودي شدن به نظر من حُسن است.
شايد بتوان گفت عرفانهاي جديد دو دستهاند: برخي از اين عرفانها «طبيعتگرا» هستند. يعني بالاترين معنويتي كه دنبال ميكنند اين است كه انسان را متوجه طبيعت و بُعد معنوي طبيعت ميكنند. مثل عرفانهايي كه بيشتر برخاسته از آسيا و جنوب آسياي شرقي هستند: عرفانهاي تائوئيست و عرفانهاي بودئیسم و... البته خود اينها به معنائي سنتي هستند، ولي جريانهايي كه در ادامه اين عرفانها با تلفيق افكار مدرن پيدا شده است، عرفانهاي طبيعتگرا هستند. نهايت چيزي كه اين عرفانها دنبال ميكنند اينكه انسان به معناي عميقتري در طبيعت و كيهان پي برده و از اين طريق به آرامش دست پيدا یابد.
دسته ديگر عرفانهاي «اومانيسم» هستند يعني خود انسان را محور تحليلهاي خود قرار ميدهند. كليد و مفتاح اصلي اين نوع عرفانها تحليل انسان و مسائل وجودي انسان است. اما در نهايت عرفانهاي طبيعتگرا با متوجه ساختن انسان به بُعد معنوي طبيعت ميخواهند مسائل وجودي انسان را حل كنند.
البته اين تقسيمي كه عرض كردم مانعهالجمع نيست. چراکه در برخي عرفانهاي نوظهور به نحوي طبيعتگرايي با اومانيسم تلفيق شده است و تلاش ميكنند كه بُعد معنوي طبيعت و هم بُعد مشكلات بشری را مورد توجه قرار دهند. در جدال «عرفانهاي جديد» با «عرفانهاي سنتي» - عرفان اسلامي يك عرفان سنتي است - نكات آموزندهاي وجود دارد. بايد در اين جدال معايب «عرفان سنتي» را دنبال كرد. همانطور كه بايد معايب عرفانهاي جديد را مورد بررسي قرار داد و به سمتی رفت كه عرفان اسلامی از لحاظ ادبيات و محتوایی مشكلات بشر جديد را حل كند.
*. تنظیم و تدوین: مائده شاکری راد. لازم به تاکید است که نشست مذکور در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی مورخه 7 دیماه 1390 برگزار شد. در این نشست برخی اساتید دیگر به ابراز نظرات خود پرداختند که به علت کاهش حجم و درج آن در این شماره از فصلنامه به اهم مطالب بیان شده پرداختیم.
[1]. دبیر علمی جلسه و ریاست پژوهشکده دینپژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
[2] ریاست موسسه علمی. فرهنگی بهداشت معنوی.
.[3] استاد عرفان و خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم.
[4]. مدیر گروه «جنبشهای نوپدید معنوی» پژوهشکده باقرالعلوم.
[5]. رياست مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران.
[6]. رياست پژوهشكده حكمت اسلامي پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.