هادی ترکمنی*
چکیده
از مهمترین مشترکات جنبشهای معنوی نوپدید که رهآورد مدرنیته و معنویتگرایی نوین غرباند شریعتگریزی، رهایی از انجام تکالیف و دستورات الهی در اعمال و رفتار معنوی آنها است.
شریعتگریزی در عرفانهای نوظهور بر پایه باورهایی بنیان نهاده شده که دقت در این مبانی حاکی از ضعف فکری بنیانگذاران این معنویتها در مبانی خداشناسی، هستیشناسی، جهانشناسی، انسان شناسی و راه و راهنما شناسی است.
در این مقاله برخی از مبانی شریعتگریزی این فرقههای معنوی مثل انکار خداوند، دینستیزی، اعتقاد به تناسخ، خلقتی بیهدف، ترویج اباحیگری و بیبندوباری را مورد بررسی و نقد قرار میدهیم، تا پندارهای نادرست آنان کنار زده و نور حقیقت جلوهگر شود. به جهت اینکه پرداختن به همه مکاتب از حد یک مقاله بیرون است، مبانی شریعتگریزی را تنها از منظر سه مکتب فعال و تأثیرگذار در ایران (اکنکار، اوشو و پائولو کوئلیو) بررسی میکنیم.
واژگان کلیدی: جنبشهای معنوی نوپدید، معنویت، شریعتگریزی، انکارخدا، دینستیزی، فرجامگریزی، تناسخ، اباحیگری.
مقدمه
از گرایشهای اصیل انسان در آغاز پیداش، گرایش و میل فطری به خداوند، معنویت و کمال است. بر این اساس معنویت در ادیان الهی یک بستر درونی دارد که همان فطرت است؛ به این معنا که یکی از لوازم فطرت نیاز به معنویت است. دین و شریعت همان حقیقتی است که این نیاز فطری را برطرف کرده و انسان را به تعالی میرساند. ادیان الهی با دستورات فقهی و اخلاقی خود، انسان را به قله رفیع معنویت میرسانند. راه رسیدن به قرب الهی تنها در پیروی از شریعت مقدس او امکان پذیر است.
بشر امروزی بعد از قرنها دوری از معنویت و خداجویی، به علل مختلف از مادیات و دنیاگرایی رویگردان شده و رو به معنویت آورده است. از مهمترین علتها در این دوران، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در سال 1979 ميلادي برابر با 1357 هجري شمسي بوده است که بر اساس معنویت، عرفان و فرهنگ اصیل اسلامی شکل گرفت و عامل بسیار مهمی در گرایش مردم سراسر جهان به سوی دین، اخلاق و معنویت شد.
جنبشهاي معنوی نوپديد بهطور مشخص از عصر روشنگري به تدريج در گوشه و کنار قلمرو تمدن غرب سر برآوردند. بعد از جنگ جهاني دوم و از نيمه قرن بيستم، دانشمندان و محققان در رشتههاي روانشناسي، علوم اجتماعي و فلسفه متوجه شدند که بحرانهاي انسان معاصر بدون بازگشت به دين و معنویت يا چيزي شبيه به آنها که آموزههايي از ماورای عالم ماده را در بر داشته باشد، امکان پذير نيست. از همان زمان بود که عرصه براي پيدايش مکاتب جديد با ایدهها و آموزههایی متفاوت باز شد و این ادیان و مکاتب معنوی برای نجات بشر پا به عرصه وجود گذاشتند.
در عصر حاضر غربیها با تکیه بر مبانی سکولاریستی و اومانیستی در پی پاسخگویی به نیازهای معنوی انسان جدید برآمدهاند؛ به همین دلیل معنویتهاییکه در غرب فعالند (بودیسم، هندویسم و جینیسم) و یا معنویتهایی که خاستگاه غربی اروپایی و آمریکایی دارند، از نوع معنویتهای سکولار و متناسب با جهانبینی و ایدئولوژی لیبرالیستی غرب است؛ لذا با اینکه حضور در کلیساها و مراسمهای معنوی و روحانی به صورت سنتی، در مسیحیت (هم از سوی پروتستانها و هم از سوی کاتولیکها) و دیگر ادیان و مکاتب به طور چشمگیری کاهش یافته است؛ اما در جنبشهای معنوی جدید که غالبا عملگرا و اجتماعیاند، نوعی از معنویت کاذب دیده میشود.
جایگاه شریعت در عرفانهای کاذب
سیر نزولی دین و پایبندی به دستورهای شریعت از جمله ویژگی عرفانهای کاذب است. شاید مهمترین خطر ناشی از این عرفانها، ناظر به دین و دستورهای آن باشد. در این فرقههای نوپدید، دین یا به طور كلی از زندگی انسان رخت میبندد یا با تغییر در كاركردهای آن در خدمت اهداف بشر و فلسفه اومانیستی قرار میگیرد. در حالی كه در ادیان سنتی چون اسلام، مسیحیت و یهود، مباحثی چون شریعت، خدا محوری، سیر و سلوك به سوی خدا و دیگر آموزههای دینی مشهود است، اما در جنبشهای نوپدید دینی در عصر حاضر، آموزهها از خدامحوری و آخرتگرایی به انسان محوری و دنیاگرایی تغییر یافته است. دین و معنویت، ابزاری برای رسیدن به اهداف اقتصادی و دنیوی فرد شده است و این در فلسفه اومانیستی یك اصل به شمار میآید. در این آیینهای معنوی، خودمحوری و انسان محوری اصل بوده و خداوندی که در ادیان ابراهیمی به عنوان موجودی مستقل، خالق، حکیم و با تدبیر وجود دارد جایگاهی در بین آموزههای آنها ندارد؛ بلکه خداوند به عنوان یک حضور یا روح، یا یک تصور یا خدایی معرفی میشود که شخص باید آنرا در درون خود جستجو کند.
با این توصیف، آموزهها و تعالیم آنها باعث دور شدن بشر از گوهر دین و معنویت میشود؛ در نتیجه انسان از هدف و فلسفه وجودی خویش دور میشود.
در تفکرات مکاتب معنوی جدید، دین در خدمت منافع مادی و دنیوی انسان قرار میگیرد و تکالیف دینی نیز از جایگاه اصلی خود سقوط کرده و معنویت اومانیستی شکل میگیرد، که معنویتی دنیامحور است و کمالجویی بر اساس خدامحوری، آخرتگرایی و در نتیجه تکلیف بر اساس آن از بین میرود. بنابراین اساس این جنبشهای معنوی بر پایه دور کردن انسان از انسانیت، معنویت و فراموشی خداوند پایهگذاری شده است. و با نام عرفان، معنویت و تقرب به خداوند؛ درصدد ریشهکن کردن معنویت، عرفان و قرب الهی هستند که دستآوردی جز پرورش انسانی با مشخصه حیوانیت و نه انسانی با ویژگیهای والای انسانیت و روحانیت ندارند.
مبانی نظری شریعت گریزی عرفانهای نوظهور
شریعتگریزی از مهمترین مؤلفهها و آسیبهای فردی ـ اجتماعی عرفانهای نوظهور است. این آسیب ناشی از ضعف در خداشناسی، هستیشناسی، جهانشناسی و انسانشناسی است. بر اثر ضعف در این مبانی، برای انسان در برابر خداوند تکلیفی قائل نبوده و تنها وظیفه او را شاد و با آرامش زندگی کردن میپندارند. به همین جهت میتوان گفت در این عرفانها و مکاتب نوعی شریعت گریزی معنوی و عرفانی شکل میگیرد. به برخی از مبانی شریعتگریزی این فرقههای نوپدید دینی اشاره میکنیم:
1. انکار یا تفسیر نامعقول از خداوند، صفاتش و مبارزه با خداوند؛
از مبانی اصلی گریز مکاتب معنوی نوظهور از زیر بار تکلیف و دستورات دین شریعتگریزی، انکار خداوند و یا ارائه تفسیر غیرواقعی و نامعقول از او است که رهآورد آن نفی و یا عدم نیاز به دستورهای شریعت آسمانی است.
1-1. انکار خداوند
اساس و بنیان دین الهی و معنویت برآمده از آنرا اعتقاد به وجود خالقی حکیم و مدبر تشكيل مىدهد و فرق اصلى بين جهانبينى الهى و جهانبينى مادى نيز وجود یا عدم همين اعتقاد است. بنابراين، نخستين مسألهاى كه براى جوينده حقيقت و معنویت، مطرح مىشود و بايد پيش از هر چيز پاسخ صحيح آن را بدست آورد، ايناست كه آيا خدايى وجود دارد يا نه؟ تا در سایه اعتقاد به او و ایمان به شرع او بتواند راه مستقیم او را بپیماید و به وظایف دینی ـ انسانی خود عمل کرده، به کمال واقعی خود برسد. بدیهی است در سایه انکار خداوند، شریعت و معنویت حاصل از عمل به شریعت الهی معنایی نخواهد داشت؛ اگر معنویتی هم باشد معنویتی کاذب و مجعول خواهد بود.
براین اساس در یک جهانبینی الهی باید نقش خداوند در جهان و تدبیر آن ترسیم شود. ترسیمی که شاید این مکاتب از آن غافل باشند و یا به عمد او را از جهان و تدبیر آن حذف نمایند. به همین جهت از بنیانهای اصلی شریعت گریزی این مکاتب، انکار خداوند به عنوان صاحب شرع و غایت سیر و سلوک معنوی است که در این صورت تکلیف و وظیفهای برای انسان به عنوان اشرف مخلوقات قائل نیستند؛ لذا برخی از این مکاتب، جهان را بدون خداوند ترسیم میکنند و منکر وجود خداوند هستند و بعضاً تأکيد ميکنند خدايي که اديان الهي مبلغ آن هستند، اساساً وجود ندارد، معتقدند حتی اگر کسی نقشی برای خدا قائل نباشد، باز جهان جهان است و انسان همان موجودی است که باید به دنبال عشق خود و فراهم کردن زندگی شاد و آرام باشد.
عرفان اکنکار با اینکه هدف اصلي تمرينهای معنوي خود را خداشناسي ميداند[1]؛ اما خداي مورد نظر اکنکار با خداي اديان الهي متفاوت است. از دیدگاه این مکتب، خدایی که ادیان الهی بدان اعتقاد دارند و او را میپرستند، اساسا وجود ندارد، و هر طبقهای برای خود خدایی را وضع کرده که حاصل تخیل و تصور آنان است، و در طول زمان به عنوان پروردگار آنان پذیرفته شده است. پال توئيچل بنیانگذار این مکتب از زبان ربازار تارز، رهبر معنوي خود، ميگويد: «خدايي که اديان به اصطلاح الهي مطرح ميکنند وجود خارجي ندارد. ساختهی خود آنان است».[2]
«یک چنین خدایی که مسیحیان، یهودیان، جانیستها، بوداییها، تائوئیستها و دهها دین و مذهب دیگر در جهان زمینی و حتی تا چهارمین بخش اعظم هستی که جهانهای خدایی را تشکیل میدهد تصور میکنند وجود ندارد».[3]
پائولوکوئلیو نیز میگوید: از تصور خدایی استاندارد شده که به طور متعصبانهای برای همه معتبر باشد وحشت دارم.[4]
وی در کتاب «ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد» چنین میگوید:
«اگر خدا وجود داشته باشد میداند که درک بشر محدود است. او همان است که این هرج و مرج را آفرید که در آن فقر هست، بی عدالتی هست، حرص و تنهایی هست. بدون شک او قصد خیر داشته اما نتیجه آن فاجعه آفرین بوده. اگر خدا وجود داشته باشد در مورد موجوداتی که تصمیم میگیرند این زمین را زودتر ترک کنند بخشنده خواهد بود و شاید حتی از این که ما را وادار کرده وقتمان را آنجا بگذرانیم معذرت بخواهد».[5]
2-1. صفات خداوند
خداوندی که در ادیان ابراهیمی مورد قبول و پرستش است، خدایی دارای تمام صفات کمالی است که جهان و انسان را بر اساس حکمت آفریده، طریق هدایت و ضلالت را به انسان که اشرف مخلوقات است نمایانده است. یکی از اهداف خلقت انسان، گام برداشتنش در مسیر هدایت، رساندن خود به کمال و سعادت است. در مکاتب نوپدید معنوی این اصل جایگاهی نداشته و خداوندی که ترسیم نموده و صفاتی که برای او برمیشمرند، با خداوند ادیان توحیدی تفاوت ماهوی دارد. به همین سبب تکالیفی که برای انسان در مقابل خداوند و برای رسیدن به معنویت ترسیم میکنند، براساس همان باوری است که به خداوند، اسماء و صفات او دارند. و این اصلی است که معنویت خویش را بر اساس آن پایهگذاری میکنند.
برخی از این مکاتب معنوی در شناخت، توصیف خداوند و صفات او تا جایی به خطا رفتهاند که او را خدایی ظالم، خطاکار و بیتدبیر معرفی میکنند و نتیجهای که عاید پیروان معنوی این عرفانهای کاذب میشود این است که انسان نیز میتواند صفاتی همچون خطاکاری و ظلم داشته باشد و جایز است کارهای بیهدف و بیحکمت انجام دهد و در عین حال یک شخص معنوی باشد.
در مکتب اکنکار تعابیر مختلف و متفاوتی درباره خدای ادیان دیگر دارد. گاهی خدای مسیحیان، یهودیان مسلمانان، هندوها را (کل نیرانجان) میپندارد: «کل نیرانجان... خالق جهان مادی و پروردگار هر چیزی که در درون آن قرار دارد. او پرودگاری است که تمام پیامبران قدیم از او در انجیل یاد کردهاند. همچنین او «یهوه» یهودیها، خدای مسیحیها و برهم ودانتیستهاست. او عملا خدای تمام ادیان است».[6]
کل نیرانجان در اکنکار به عنوان شیطان ابلیس و نیروی منفی شناخته میشود و انسانها را به بدی وسوسه میکند. خدایی که به عنوان وسوسه کننده روح عمل میکند[7]. نیرویی است که موجب میشود روح باور کند نشاط و شادی در جهان مادی قرار گرفته است.
پائولو کوئلیو، درباره رضایت خداوند و طریق جلب آن، بر این پندار است که انسان پی به رضایت خداوند نمیبرد، چرا که خداوند در زمانها و جریانهای مختلف، نسبت به اشخاص گوناگون رضایت خود را اعلام کرده است. بنابراین خداوند در همه حال از انسان راضی است؛ به همین علت او دستور میدهد انسان باید کاری را انجام دهد که قلبش فرمان میدهد و خداوند نیز به همان راضی است[8]. به این معنا که خداوند هدف و برنامه خاصی ندارد، لذا در همه احوال از انسان راضی است. او در جایی دیگر به طور ضمنی شریعت را مورد انکار قرار داده، میگوید: «آنچه خداوند از ما انتظار دارد نمیدانیم و اجدادمان نیز نمیدانستهاند.»[9] او با این کلام ناآگاهی و دست نیافتن به انتظارات خداوند از انسان را سبب برای زندگی براساس خواست شخص قرار میدهد، او را به سوی یافتن نیمه گمشده و جستجوی عشق رهنمون میشود.
در مکتب معنوی او خدا وقتی راضی است که انسان در پی رویاهایش رفته[10] و به دنبال یافتن عشق در جستجوی نیمه گمشدهاش باشد[11]. از این منظر اگر شریعت و تکلیفی هم از سوی خداوند باشد، شیوه پیگرفتن آرزوها و یافتن عشق است. بنابراین اگر یگانه وظیفه هر کس تحقق بخشیدن به رؤیاهای خود باشد[12] دیگر نیازی به شریعت، بایدها و نبایدهای آن نخواهد بود.
نتیجهای که پائولو از این مبنا بدست میآورد این است: حال که معیاری وجود ندارد، نافرمانی و عصیان هم معنا ندارد. هر کاری بکند خداوند او را خواهد بخشید. خداوند در نهایت به همه کارهای ما راضی خواهد شد. لذا لزومی به فرمانبرداری از دستورات او نخواهد بود. با این نگاه، تفسیر از خداوند و رضایت او نوعی زندگی معنوی رقم میخورد که در آن معیار و ملاکی برای تشخیص رضایت خداوند وجود ندارد؛ لذا دستور و تکلیفی نیز از سوی خداوند نرسیده و وظیفه انسان در دنیا شاد زیستن و عمل طبق فرمان قلب خویش است، نه عمل بر اساس فرامین خداوند و شریعت خداوند.
کوئلیو در کتاب «کوه پنجم» خداوند را بیرحم و ظالم معرفی کرده که پس از آن همه دشواری و رنجی که موسی% برای آزاد کردن بنیاسرائیل کشید، خداوند به او اجازه ورود به سرزمین کنعان را نداد و از دست موسی برآشفت. او چنین مینویسد: «موسی از انجام وظیفه دشوار و طولانی خویش بدینگونه پاداش داده شد و به او اجازه نداد تا به خاک سرزمین موعود قدم گذارد اگر موسی از او اطاعت نکرده بود چه پیش میآمد؟»[13]
3-1. مبارزه با خداوند
در برخی از جنبشهای معنوی نوظهور یکی از راههایی که به پیروان خود برای مبارک شدن زندگی و معنوی شدن آن پیشنهاد میشود مبارزه با خداوند است. به این معنا که زندگی معنوی داشتن نه تنها نیاز به شریعت ندارد بلکه میتوان برای داشتن یک زندگی شاد، معنوی و مبارک شدن در زندگی با خداوند به مبارزه و ستیز برخاست. این راهی جز از بین بردن شریعت و تکلیف در زندگی انسان نیست؛ چرا که اگر با مبارزه با خداوند میتوان دارای زندگی شاد و معنوی شد دیگر چه نیازی به آن همه دستورات دین است.
از همینرو در برخی از این مکاتب میتوان اراده خود را بر اراده خداوند غلبه داد یا با او به مبارزه برخاست و یا او را از زندگی خود بیرون کرد. پائولو کوئلیو میگوید: «گاهی خدا اطاعت میطلبد، اما گاهی هم مایل است اراده ما را بیازماید و ما را به مبارزه میطلبد تا عشقش را درک کنیم.»[14]
وی پیامبران الهی را نماد و الگوی مبارزه با خداوند معرفی میکند. ایلیا پیامبر بنیاسرائیل و قهرمان رمان کوه پنجم مبارزه با خدا را تجربه میکند. او در این رمان از زبان این پیامبر به خداوند میگوید: «موسی اراده تو را پذیرفت و از رودخانه عبور نکرد. اما من به راهم ادامه میدهم، اگر میخواهی مرا در همین لحظه بکش؛ زیرا اگر بگذاری به دیواره شهر برسم آنچه را تو ویران کردی و خواستی از صفحه جهان محو گردانی دوباره خواهم ساخت. من علیه اراده تو گام برخواهم داشت.»[15]
با اینکه در دین این پیامبر سوزاندن مردهها حرام است برای مبارزه با خداوندی که سرنوشت او را به دلخواه خودش تغییر میدهد در فکر انتقام است. او مردههای شهر اکبر را میسوزاند و از انتخاب این راه احساس گناه هم نمیکند. تا جایی که این پیامبر وقتی شهری که به آن خو گرفته بود در حمله دشمن ویران میشود، میگوید حالا که خدا ما را فراموش کرده ما هم او را فراموش میکنیم. پیش از این هدفم سرنگون کردن ایزابل بود و بازگرداندن اسرائیل و حالا در مبارزه با خدا میخواهم این شهر ویران شده را بازسازی کنم.[16]
او برای موجه جلوه دادن مبارزه با خداوند به کتاب مقدس تمسک کرده و کشتیگرفتن حضرت یعقوب با خدا را نمادی برای مبارزه با خداوند میداند. سبب نقل داستان کشتی یعقوب با خدا برای نسلهای بعدی را یادآور این نکته میپندارد که گاهی لازم است انسان با خدا منازعه و مبارزه کند. گاهی خدا انسان را به مبارزه میطلبد و او را وادار میکند به این سؤال پاسخ دهد که چرا محکم به این هستی کوتاه و سرشار از رنج چسبیدهای؟ کسی که پاسخ آن را نمیداند تسلیم میشود اما کسی که به دنبال معنایی برای هستی است احساس میکند که خدا عادل نیست و سرنوشت خویش را به مبارزه میطلبد.[17] در این مکتب مبارزه با خدا باعث مبارک شدن شخص میشود. به همین جهت وی به خوانندگان آثار خود القا میکند همانطور که یعقوب در کشتی با خدا مبارک شد این نبرد با خدا برای تمام سالکین راه موجب برکت و رشد خواهد بود. در نگاه او انسان باید تا زمانی که خدا او را مبارک کند به نبرد با خدا ادامه دهد.[18]
وی چنین القا میکند زمانی که پیامبری ندای فرشته حق را نشنود و از امر و نهی خدا رها شده باشد احساس آزادی به او دست میدهد و ایلیای پیامبر این احساس را بدست آورد، او اکنون میتوانست هر کاری که دلش میخواهد انجام دهد؛ اما قبل از آن باید از خداوند انتقام بگیرد. چرا که او بهترین سالهای عمرش را صرف خدمت به خدایی کرده بود که ناشنوا بود و دائما به او دستور میداد در حالی که همیشه همه چیز را هر طور که دلش میخواست انجام میداد.[19]
نقد و بررسی
شکی نیست که این نظریات درباره خداوند و صفات او ناشی از فقدان تفکر عقلی، ضعف مبانی فکری و دوری رهبران این مکاتب از دین و معنویتی متصل به منبع وحی است.
اندیشمندان و فلاسفه اسلامی براهین متعددی بر اثبات واجب الوجود اقامه کردهاند، که از جمله آنها برهان صدیقین است. این برهان با تقریرهای مختلفی واجبالوجود را اثبات میکند. یکی از تقریرهای این برهان این است که در جهان موجودی وجود دارد که این موجود یا وجود برای آن ضروری است که واجب الوجود و مطلوب ثابت است و یا ضروری نیست که ممکن الوجود است و در وجودش نیازمند است و از آنجا که دور و تسلسل باطل است باید به وجودی ختم شود که در وجودش نیازمند به وجودی دیگر نیست و این همان واجب الوجود است.[20]
در مورد صفات خداوند متعال باید گفت:
1. نمیتوان خداوندی را که هستی بخش تمام وجودها و کمالات آنهاست، فاقد صفات کمالی دانست. فقدان کمالی در خداوند به معنای نقص در او است و این با واجب الوجود بودن، هستی بخش و معطی کمال بودن او سازگاری ندارد.
2. این مکاتب که ادعای به ارمغان آوردن آرامش و نشاط برای پیروان خود را دارند، با ترویج خدایی با چنین صفات نقص ـ ظالم، بیحکمت، تدبیر، خطاکار و... ـ نمیتوانند به انسان آرامش و نشاط ارزانی دارند؛ چرا که آرامش، شادی و نشاط تنها در سایه قرب الهی و ذکر او امکان پذیر است و دلخوش کردن به خدایی که خطا میکند و ظالمانه رفتار مینماید انسان را به آرامش نخواهد رسانید.
3. همانطور که دیدیم تفکر مبارزه با خداوند و مبارک شدن به این وسیله برگرفته از متون مقدس مسیحیت است که صرفنظر از تحریف و جعلی بودن بسیاری از آموزههای این کتب مقدس[21]، هیچ توجیهی برای آن یافت نمیشود.
2. شریعت گریزی از راه دین ستیزی
از ویژگیهای جنبشهای معنوی مبارزه و مخالفت علمی ـ عملی با شرایع و ادیان الهی است. در این مبنا اعتقاد به شریعت آسمانی مورد انکار واقع شده و یا تفسیری نو از آموزههای دین و معنویت بر مبنای سکولاریستی، اومانیستی و لیبرالیستی داده میشود که در این نگاه امیال شهوانی و حیوانی مد نظر قرار میگیرد و معنویت را پلی برای ارضای شهوات و رسیدن به رضایت باطن، شادی و آرامش قرار میدهند. این نوع از معنویت گرایی جدید لازمه معنویت را حتی اعتقاد به خدا نمیداند، چه رسد به دین و شریعت آسمانی. این مکاتب اگرچه ممکن است به خدایی خالق و آفریدگار ایمان و باور داشته باشند؛ اما غالبا معنویت را در خارج از چهارچوب ادیان الهی جستجو میکنند. بر اساس این تلقی از معنویت است که گروههای شیطانپرستی و... در زمره آیینهای معنوی شمرده میشوند. لذا در این نگاه به معنویت: «زندگی معنوی لزوما به معنای تعلق به یکی از ادیان نهادینه نیست بلکه به معنای داشتن نگرشی به عالم و آدم است که به انسان آرامش شادی و امید بدهد».[22] یعنی انسان ميتواند معنوي باشد، ولي معتقد به دينی الهی نباشد. و گاهی اين عقيده ترويج ميشود که هدف از معنويت و چکيده دين رسيدن به اميد، آرامش، شادي و نشاط است.
بنابراین زمانی که ادیان و شرایع آسمانی انکار و یا تفسیری مادیگرایانه از آموزهها و مفاهیم آنها شود احکام و دستورات شریعت نیز از میان خواهد رفت. در نگاه مادی و دنیوی به دین و معنویت نیز بایدها و نبایدهای آن برای زندگی معنوی سودی نخواهد داشت و تنها راه رسیدن به سعادت، آرامش و شادی در زندگی، عمل به دستورات شریعت نخواهد بود؛ بلکه هر راهی که به زندگی آرامش و نشاط دهد سزاوار پیمودن است.
در برخی از این عرفانها به جای تكیه بر هدایت رسولی از سوی خداوند، دینی الهی و کتابی وحیانی به عنوان منابع هدایت بشر، توصیه میكنند انسان برای هدایت شدن به ندای درون خود گوش كند، پائولو کوئلیو میگوید: «هرکس به ندای درون خویش گوش کند و به آن عمل نماید هدایت خواهد شد».[23] «هرآنکس که به ندای درون خود توجه کند سرانجام به گنج خود رهنمون میشود.»[24] این در حالی است كه قلب انسانی، بدون توجه به هدایتهای بیرونی توسط فرستادههای خداوند، محل و مركز وسوسههای نفسانی و شیطانی است.
دین از منظر اکنکار عبارت از تجربهای است که یک فرد در درون خود کسب میکند. برای رسیدن به این تجربه شخص باید به درون خود و اقالیم معنوی پای گذارد.[25] این تعریف دارای مشخصههایی است از جمله اینکه دین صرفا تجربه درونی است. وقتی دین به تجربه درونی تنزل یابد منحصر به پیامبر یا شخص خاصی نخواهد بود. لذا برای رسیدن به این نوع از دین تنها سیر در درون و گاهی اقالیم معنوی کافی است. و در ثانی زمانی که دين به تجربه احساسات خوش تنزل يابد، ابعاد معرفتي و اخلاقي آن از اولويت فرو افتاده، آنگاه دينداري و عمل براساس دستورات دین نیز چندان مهم نخواهد بود. بلکه مهم شاد بودن و برخورداري از هيجانات مثبت است، اصول اخلاقي و انساني و دستورات شریعت نیز اگر در اين زمينه مفيد بود، محترم است؛ در غير اين صورت ارزش و اعتباري ندارد. به همین جهت در عرفانهای نوظهور شاهد نابودی بسياري از ارزشهاي اخلاقي و احکام تکلیفی ادیان الهی مثل پرهيزکاري، پاکدامني، صداقت و... هستیم.[26]
علاوه بر این در مکتب اکنکار ادیان توحیدی مانعی بر سر راه پیشرفت معنوی قلمداد شده، کنار زدن و زدودن باورهای دینی پیروان از راههای تکامل روحی و شرط تاثیرگذاری تعالیم معنوی اکنکار بیان شده است: «مانع بزرگ در مقابل تعالیم ماهانتا یا استاد زنده اک باورهای دینی افراد است. که آن باورها چون در ذهن افراد رسوخ کرده است اجازه نمیدهد حقیقت تعالیم ماهانتا آشکار شده و تاثیر بگذارد».[27]
پال توئیچل رهبر و بنیانگذار اکنکار، ادیان و مذاهب را متعلق به دورههای قبل از بلوغ افکار و تحولات انسانی میداند. به همین جهت توصیه میکند برای فهم معنوی بالاتر باید چیزی کاملتر جایگزین شود.
وی میگوید: «اماکن مذهبی و ادیان رسمی به دورههای قبل از بلوغ افکار و تحولات انسانی تعلق دارند. هر مذهبی وظیفهاش را در روز و موعد مقرر خود بهجا میآورد. اما در موازات رشد بشر در زمینه فهم معنوی بالاتر این راهها و روشها باید با چیزی کاملتر و کاملتر جایگزین شوند.»[28]
اوشو به گونهای دیگر به مبارزه با شرایع الهی میپردازد. وی گاهی با اصل وجود شریعت الهی به مبارزه پرداخته و آن را ساخته عدهای فرصت طلب و قدرت طلب میپندارد و گاهی نیز میکوشد با انکار برخی آموزههای مهم شرایع الهی، باور به آنها را باوری نادرست و غیر انسانی قلمداد کند. او گاهی دین و شریعت را موجب اختلاف انسانها و از دست رفتن یکپارچگی و انسجام زندگی آدمیان میداند: «ادیان انسان را شقه شقه کردهاند و نه تنها به قطعات مختلف که به قطعاتی مخالف با یکدیگر».[29]
وی با این نگاه که زندگی و حتی خداوند نیز ناامن است، راه را برای ستیز با ادیان باز میکند و تنها راه مقابله با آن ناامنی را هشیاری و آگاهی میداند و در پی همین نیاز به دین خاصی از میان رفته و حتی آنها را مضر قلمداد نموده و خطر آنها را گوشزد نموده و دین را مایه تضییع عمر و باعث ناهشیاری و پذیرش آنرا احمقی و دیوانگی میداند.[30]
وی در جایی دیگر تمامی مشکلات عمده را ناشی از ادیان مختلف دانسته و باور به آموزههای آنها را احمقی میداند. و برای مدیریت زندگی و اجتماع به تخلیه همه باورهایی که ادیان مختلف در سالیان متمادی به خورد او داده است توصیه میکند.[31] او با ترفندی خاص ادیان را مخالف بشریت و نیز مخالف لذت، آرامش، نشاط و رضایت خاطر انسان قلمداد کرده و رویارویی ادیان با آزادی جنسی و بیبندوباری جنسی را مخالفت آنها با طبیعت بشری میداند و ادیان را متهم به بدبختی و فلاکت انسان میکند.[32] اوشو همچنین مذاهب را متهم به افسانه سرایی کرده تا ذهن انسان را عقب نگه دارند، لذا توصیه به برداشتن این موانع میکند.[33]
در نگاه اشو هر مذهبی سه بعد دارد، شبیه مفهوم تثلیث؛ سطح اول مذهب شریعت است شریعت میتواند زنده باشد یا مرده و آن گاه که بودا و محمد- زنده بودند شریعت آنها زنده بود. اما وقتی آنها از دنیا رفتند از شریعت آنها تنها یک نعش ماند. نعش به بدن واقعی شبیه است اما در آن زندگی جاری نیست؛ لذا یک بدن دروغین است... شریعت بعد بیرونی دین است و مذهبی که هیچ گونه طراوتی ندارد مرده است. تمام ایسمها از شریعت بر میخیزد. موش در رفتارش قابل خلاصه شدن است. او عمق و درون ندارد. عوام به مانند موشاند و شریعت نیز. اما بعد دوم دین حقیقت است به معنی درستی و راستی. حقیقت روح هر مذهب است و تنها با طریقت(بعد سوم) میتوان به آن رسید. طریقت یک راه و روش است که انسان را به مرکز که حقیقت است میرساند. اوشو میگوید: «این کلمه را به یاد داشته باشید در شریعت شما بیچاره میمانید چون در کنار یک پیکر بی جان قرار میگیرید».[34] اوشو در جای دیگر فقیهان را به تمسخر میگیرد و آنان را افرادی که دیگران را فریب میدهند معرفی میکند و دانش آنان را بیفایده میخواند.[35]
همچنین دین و شریعت را ساخته و پرداخته روحانیون دانسته، و علت پیدایش و ترویج دین توسط روحانیون را وجود منفعت مالی آنان در این کار میداند و معتقد است در غیر این صورت، ادیان به خودی خود هیچ جذابیتی ندارند.[36]
در جایی دیگر القا میکند که ادیان رایج جز دروغگو بار آوردن افراد ثمرهای نداشته و ندارند.[37]در حالی که دین و مذهب حقیقی جنبهای از عشق وزیبایی است[38]و دیندار واقعی کسی است که به هیچ یک از ادیان و مذاهب تعلق ندارد.[39]
بنابراین در این عرفانها با مبنای ادیان ستیزی، باور به دین خاصی و عمل به تکالیف بر مبنای آن دین معنا ندارد. چراکه ادیان را ساخته و پرداخته دست بشری با اغراض گوناگون مادی دانسته که با آزادی، شادی و آرامش انسانی در تضادند و تکالیف همه ادیان را جز بدبختی، سیه روزی و یا سرگرمی برای انسان نمیدانند. همه این پندارها راه را برای مبارزه با دستورات شریعت و ادیان الهی باز کرده است تا در پناه آن انسان را به سوی خود پرستی و نه خداپرستی سوق دهند.
نقد و بررسی
بدون شک سخن گفتن از معنویت و داشتن زندگی معنوی، بدون خداوند، مأنوس شدن با سرچشمه معنویت، راه یافتن به سراپرده قدس و سرادق ملکوت الهی امکان پذیر نیست. چرا که مراد از معنویت در فرهنگ دینی فراتر رفتن از زندگی مادی است ارتباط با خداوند، راه یافتن به باطن و حقیقت عالم است و این معنا جز در سایه ایمان، طهارت، انجام تکالیف و دستورات الهی و زندگی در چارچوب اراده الهی که در شریعت او آشکار میشود بدست نمیآید.
1- هر عقیدهای لوازمی دارد که صاحب آن عقیده باید به آن ملتزم باشد. تجربی دانستن دین نیز لوازمی دارد از جمله:
الف. دین منبع وحیانی ندارد؛ بلکه صرفا تجربهای درونی هر شخص است. با این تعریف به تعداد هر شخصی میتواند دین وجود داشته باشد.
ب. اگر دین صرفا تجربه درونی باشد، ترجیح یک دین بر دیگری و دعوای انحصارگرایی در نجات یا حقیقت بیمعنی خواهد بود در حالی که هریک از این مکاتب آموزهها و تعالیم خود را تنها راه سعادت و تنها دین نجات بخش میدانند.
2- از آنجا که این مکاتب بیشتر در جامعه مسیحیت و دیگر ادیان تحریف شده و یا خرافی رشد کردهاند، چنین نگاهی به دین از سوی آنان بعید نیست. اناجیل بعد از عیسی% نوشته شده و آیینهای مقدس کلیسایی به مرور زمان شکل گرفتهاند. آیینهای خرافی دیگری نظیر همین مکاتب معنوی که هر کدام بر اساس ادعای فردی سودجو و مقامپرست سربرآوردهاند. به همین جهت دین را ساخته و پرداخته دست افراد بشر دانستن از سوی آنان چیزی دور از ذهن نخواهد بود. اما تعمیم آن به همه ادیان به خصوص دین اسلام درست نخواهد بود. چرا که معجزه جاویدان پیامبر این دین (= قرآن) نشان میدهد که دینی آسمانی ـ وحیانی است و تمام اصول و آموزههای آن در زمان پیامبر اسلام تدوین یافته است و چیزی به آن اضافه و یا از آن کم نشده است.
3. شریعتگریزی بر پایه هدفمند نبودن خلقت
یکی دیگر از مبانی نظری شریعتگریزی جنبشهای نوپدید دینی بیهدف جلوه دادن خلقت از سوی خداوند است. با توجه به آیات شریفه قرآن کریم، هدف از آفرينش جهان هستى و انسان، سجده و ستايش پروردگار، اطاعت و تسليم در برابر اوست.
بدون تردید زمانی که آفرینش جهان و انسان از سوی خداوند براساس هدف و مقصودی صورت نگرفته باشد، انسان نیز در این جهان هدفی نخواهد داشت؛ چراکه خلقت بیهدف انسان، اساس و مبنایی مستحکم برای بیهدفی او خواهد بود. تکلیف مداری و پیروی از شریعتی آسمانی بر اساس هدفمندی خلقت انسان و جهان است. اگر این ریشه و بنیان از میان برود درخت تکلیف (در برابر خداوند، دیگر انسانها و حتی خود) از بین خواهد رفت. به همین جهت این مکاتب برای شریعتگریزی خود این بنیان را بنا نهادهاند که اساس خلقت جهان و انسان بر بیهدفی استوار است.
اوشو به پیروان خود القا میکند که کل کائنات یک شوخی است.[40] او میگوید: «خداوند همیشه در حال شوخی است؛ به زندگی خودت نگاه کن خنده آور است به زندگی دیگران نگاه کن همهاش را شوخی خواهی یافت شوخی، شوخی و شوخی. جدیت بیماری است جدیت را با معنویت هیچ سر و کاری نیست. معنویت خنده آور نشاط و تفریح است».[41]
در مکتب معنوی پائولو کوئلیو خداوند در آفرینش خود چندان حکیمانه عمل نکرده است، لذا خلقت انسانها و آمدن آنها به این جهان را، اشتباه خداوند معرفی میکند. در نظر او خداوند از زندگی یکنواخت آدم و حوا در بهشت کسل شده بود به همین سبب درخت ممنوعه را در وسط بهشت کاشت تا داستان خلقت کمی جالب و مهیج شود.[42] وی بر اساس اصل بیهدفی در آفرینش، خلقت انسان و جهان است که به خواننده آثار خود القا میکند اگر کسی تصمیم به ترک این دنیا و خودکشی داشته باشد خداوند نه تنها مؤاخذهای نمیکند بلکه به خاطر تلف کردن وقت انسان باید از او معذرت خواهی نیز داشته باشد.[43]
نگاه دیگر مکتب پائولو به خداوند و خلقت او این است که خداوند در آفرینش خود حکیمانه عمل نکرده است و خلقت انسانها و فرستادن آنها به این جهان از اشتباهات خداوند معرفی میشود. در داستان شیطان و دوشیزه پریم وقتی خارجی با ندای درونش گفتگو میکند تا علتی برای شر بیابد ندای درونش به او میگوید: «تلاش برای کشف دلیل وجودیت بیفایده است. اگر توضیحی میخواهی میتوانی به خودت بگویی من روشی هستم که خدا برای تنبیه خودش یافته است، تنبیه خودش به خاطر این که دریک لحظه غفلت تصمیم گرفت جهان را خلق کند.»[44]
بنابراین با این نگاه به فلسفه آفرینش و حکمت خداوند جایی برای شریعت و عمل به آن وجود نخواهد داشت؛ چراکه اساس خلقت در این نگاه ایجاد هیجان، تفریح، لهو و شوخی از سوی خداوند است، دقیقا همان معنایی که خداوند متعال در آیات شریفه نفی کرده است.[45] لذا شریعت و عمل به آن در صورتی وجهه درستی خواهد داشت که خلقت انسان و جهان بر اساس تدبیر و هدف خاصی صورت گرفته باشد. اما اگر بنیان خلقت و فلسفه وجودی انسان در این عالم یک بازی و فرار از یکنواختی باشد نه تنها عمل بر اساس شریعت که خود شریعت نیز بیمعنی خواهد بود.
بر همین اساس در مکتب کوئلیو به جای اهداف متعالی و کمال جویی انسان این ایده جایگزین میشود که در هر زندگی این مسئولیت اسرار آمیز را بر عهده داریم که دست کم با یکی از بخشهای دیگر ( نیمه دیگر انسان) دوباره ملاقات کنیم. عشق اعظم که آنها را جدا کرده با عشقی راضی میشود که این دو نیمه را دوباره با هم یگانه میکند.[46]
نقد و بررسی
در بیانات شریعت مطهر اسلام اهدافی برای خلقت انسان بیان شده است که از جمله آنها میتوان به شناخت، عبادت خداوند و در نتیجه تطهير الهى اشاره کرد[47]. عارفان مسلمان با بهرهگیری از بیانات شریعت مطهر اسلام و اشارات قرآن کریم هدف از خلقت جهان و انسان را تبیین میکنند که در سایه سار آن انسان به هدف عالی خود که همان تكامل است میرسد. به این معنا که هدف از آفرينش هستى، بهرهگيرى انسانهاست[48] و تكامل انسانها درگرو عبادت[49] و اثر عبادت، رسيدن به تقوى[50] و نهايت تقوى، رستگارى است.[51]
بحران پوچی خلقت و در پی آن بیمعنایی زندگی یک پدیده غربی است، که به این مکاتب معنوی نیز سرایت کرده است، و ناشی از عدم شناخت خداوند و خلقت او و عدم آگاهی نسبت به انسان و وظایف او است. مبنای این تفکر نیز شاید برگرفته از متون مقدسی است که تبیین درست و معقولی از هدف خلقت جهان و انسان بدست نداده، انسان را در بنبست پوچگرایی وارد کردهاند.
بدون شك هر فرد عاقل و حكيمى كه كارى انجام مىدهد هدفى براى آن در نظر دارد، و از آنجا كه خداوند از همه حكيمتر است؛ بلكه با هيچ كس قابل مقايسه نيست، نمیتواند جهان و انسان را بیهوده و بیهدف آفریده باشد، پس حتما آفرينش او حكمتى داشته، هرچند ما از آن بيخبر باشيم. خداوند انسان را در بهترین صورت آفریده است (تین: 4). و راه سعادت و شقاوتش را به او نشان داده است (انسان: 3). و بازگشت او را به سمت خود قرار داده است و عبادت را وظیفه او قرار داده است (ذاریات: 56) و او را در این دنیا مورد امتحان و آزمایش قرار میدهد (هود: 7). تا با شایستگی به خلافت الهی نائل گردد (بقره: 30).
بنابراین نگاه به صفات کمالی خداوند از جمله علم و حکمت او این برداشت از هدف خلقت را نفی میکند. بیهدف خواندن خلقت چیزی جز جهل، ناآگاهی نسبت به خداوند و صفات کمالی او نخواهد داشت.
4. شریعتگریزی از راه فرجام ستیزی
از اصول تعالیم شرایع و ادیان الهی اعتقاد به معاد و حیات اخروی بعد از این دنیای مادی است و این مسأله همواره در سرلوحه دعوت انبیای الهی قرار داشته است. این اصل مهم اعتقادی اهمیت فوقالعادهای در زندگی بشر، سعادت و کمال نهایی انسان دارد و شناخت و باور آن از راههای کنترل اعمال و رفتار انسان در زندگی فردی و اجتماعی به شمار میرود و باعث کنترل شهوات، امیال حیوانی و پست انسان و بازدارنده از ظلم و ستم به دیگران و انگیزهای برای انجام دستورات و تکالیف دینی است. یکی از خصوصیتهای این مکاتب معنوی مدرن این است که سعادت و شادی را برای همین دنیا ترسیم میکنند و هدف آنها رسیدن به شادی و لذت در همین زندگی دنیایی است. خبری از تلاش برای زندگی اخروی دیده نمیشود. به همین جهت در بسیاری از جنبشهای نوپدید معنوی، «جهان پس از مرگ» و «معاد» انکار شده و آموزهای به نام «تناسخ» جایگزین شده است. تناسخ به معنی وارد شدن روح فردی که مرده در کالبد کودک تازه متولد شده، یا در جسم موجودات دیگر و حتی در جمادات است. این آموزه در مقابل حیات پس از مرگ دیگر انسان را وادار به انجام دستورات و فرامین الهی برای سعادت در حیات پس از مرگ نمینماید. از همین رو از راهها و مبانی شریعت گریزی این مکاتب معنوی از میان برداشتن اعتقاد به جهان پس از مرگ است که در این صورت انگیزهای برای کنترل شهوات و امیال پست حیوانی و پیروی از شرایع الهی باقی نمیماند.
تناسخ ریشه در ادیان هندی دارد؛ اما در تمامی ادیان الهی مفهومی با عنوان رستاخیز و قیامت ـ که کاملا با تناسخ ناسازگار و غیر قابل جمع است ـ بیان گردیده است و روشن است که با پذیرش تناسخ، مقولاتی نظیر توبه، استغفار، شفاعت، بهشت، جهنم و نظام حسابرسی اعمال و غیر اینها معنا و مفهوم خود را از دست خواهند داد. از آن جایی که بازخواستی در کار نخواهد بود، ارتکاب هر عملی ـ به این علت که در زندگیهای بعدی و ادوار حیات قابل جبران است ـ به دور از ذهن نخواهد بود. بنابراین با پذیرش تناسخ راه برای شریعت گریزی این مکاتب باز شده و پیروان آنها با توجه به این عقیده باطل دست به هر کار غیر اخلاقی و غیر انسانی خواهند زد.
در حالی که در شریعتهای آسمانی مرگ و ترک این دنیا به عنوان وسیله و ابزاری برای کنترل انسان از ظلم، تعدی به دیگران، جلوگیری از انجام اعمال ضد ارزشی و داشتن زندگی هدفمند استفاده شده است. شریعت مقدس اسلام برای یاد مرگ و رفتن به قبرستانها جهت یادآوری و فراموش نکردن عاقبت خویش اهمیت فراوانی قائل است. در مقابل این اندیشه ارزشی عرفانهای نوپدید دینی به مقابله با مرگاندیشی پرداخته و حتی گاهی مرگ را موهوم و زندگی را جاویدان معرفی میکنند.[52]
پال توئیچل، بنیانگذار مکتب اکنکار میگوید: «فرضیه جهنم توسط کلیسا اختراع شد تا بشر را با ترساندن از کیفر برادر کشی بیشتر به سوی تمدن سوق دهد. کلیسا مجبور بود ترس از کیفر اخروی و امثال آنرا بیافریند تا بدین وسیله تودههای مردم را هرچه بیشتر تحت کنترل داشته باشد».[53]
«ماده نه هرگز به وجود ميآيد و نه هرگز از بين ميرود، تنها ميتواند از شکلي به شکل ديگر تبديل شود. تعداد ارواح عالم همواره ثابتاند؛ اما لازم نيست که همة ارواح هميشه به شکل انسان متناسخ شوند. افزون بر اين، وقتي که يک انسان از دنيا ميرود، مستلزم آن نيست که روح او بلافاصله به بدن انسان يا حيواني ديگر منتقل گردد، بلکه ممکن است روح او به مدت يک روز تا يک هزار سال يا بيشتر در ساير عوالم به حيات خود ادامه دهد.... اما نهايتاً و در زمان مقرر که بنا است بدهي کارميک خود را بپردازد، بار ديگر به شکل انساني متناسخ خواهد شد».[54]
این مکاتب هرچند استدلالاتی نیز برای عقیده خود ذکر میکنند؛ اما بیشتر روی تجربههای خود تکیه دارند. در مکتب اکنکار بر تناسخ چنین استدلال آورده شده است:
«اگر ما در زندگيهاي گذشته مورد آزار قرار گرفته و ترس را تجربه کرده باشيم، احتمالاً هنوز اين عواطف را در حافظهی رواني خود حفظ کردهايم و شايد به همين دليل در زندگي کنوني از احساس ترس و تنش در عذابيم».[55]
«چنانچه براي هر کسي تنها يک عمر قائل باشيم، اين سخن به نظر غير منطقي ميآيد. در يک زندگي منفرد چنين به نظر ميرسد که ما بدون دليل آشکاري رنج ميبريم يا از لذايذ زندگي متنعم ميشويم... تناسخ به ما ميآموزد که تا زماني که درسهاي معنوي خود را فرانگيريم، بارها و بارها متولد ميشويم. قانون کارما تصريح ميکند که اعمال ما و نتايج غيرقابل اجتناب آنها با هم ارتباط مستقيم دارند؛ يعني در يک زندگي آنچه را که در زندگي ديگر کاشتهايم، درو ميکنيم».[56]
استدلال ديگر آيين اکنکار براي اثبات تناسخ اين است که اختلافات شخصيتي والدين و فرزندانشان را جز از راه تناسخ نميتوان توجيه کرد. چطور ميشود که والدين يک کودک هيچ علاقهاي به موسيقي ندارند، اما فرزند آنان نه تنها علاقمند به موسيقي ميشود بلکه استعدادي درخشان در موسيقي هم دارد؟ بر اساس تناسخ اين اختلاف به سادگي قابل توجيه است. «شايد او اين استعداد را در زندگي قبلي پرورش داده و خاطرات ضعيفي از آن دوران دارد.»
پائولو کوئلیو که خود یک کاتولیک است و باید به معاد اعتقاد داشته باشد در کتابهای خود از تناسخ سخن به میان میآورد.[57] او علت پذیرش تناسخ را وجود عشق میداند. از نظر او عشق حاصل پیوند نیمههای انسانهاست. هر انسانی در حال تناسخ به دو نیمه و یا چند نیمه تقسیم میشود. هرگاه این دو نیمه به هم بپیوندند عشق حاصل میشود. در نگاه او ما بخشی از روح جهان هستیم و در هر تقسیم کمی ضعیفتر میشویم. همانطور که تقسیم میشویم دوباره با هم ملاقات میکنیم این ملاقات دوباره عشق است. چون وقتی روحی تقسیم میشود همیشه به یک بخش نرینه و یک بخش مادینه تقسیم میشود... وجود عشق نشان آن است که این نیمهها سابقا در یک وجود بودهاند و اکنون دوباره به هم رسیدهاند.[58]
بریدا در یک مکاشفه به کمک ویکا متوجه میشود او قرنها پیش در سنت کاتارها زنی بوده به نام لونی که عاشق تالبو بوده است. ویکا به او میگوید ممکن است تو بخشی از آن زن باشی و کسان دیگری نیز با تو در آن خاطره شریک باشند.[59] دلیل دیگر کوئلیو بر تناسخ ابدی بودن ارواح است. انسان ابدی است چون جلوهای از خداوند است و برای همین است که از میان زندگی و مرگهای بسیار میگذرد.[60]
نقد وبررسی
در رد نظریه تناسخ علاوه بر آیات و روایاتی که در این زمینه وارد شده ادله عقلی نیز از سوی اندیشمندان و فلاسفه مسلمان در ابطال این نظریه آورده شده است. از جمله ابنسینا در اشارات میگوید: هنگامی که بدن به حدی از رشد رسیده باشد که برای دریافت نفس مهیا باشد نفس به بدن تعلق میگیرد یعنی با هر مزاج بدنی خاص نفس خاصی همراه میشود نتیجه قبول اینکه یک نفس در بدنهای موجودات مختلفی تناسخ کند تعلق دو نفس به موجود تناسخ یافته است... حال آنکه تعلق دو نفس مدبر برای یک بدن محال است. هر موجودی به علم حضوری مییابد که یک نفس دارد که تدبیر او را به عهده گرفته است».[61]
ملاصدرا نیز بر اساس حرکت جوهری به رد نظریه تناسخ پرداخته و چنین میگوید: «تعلق نفس به بدن تعلقی ذاتی است و ترکیب این دو یک ترکیب حقیقی است و نه صناعی و انضمامی. نفس و بدن هر دو در یک حرکت جوهری در حال حرکت هستند. در ابتدای حرکت هر دو قوه هستند و در حال حرکت به کمالات خویش فعلیت میدهند. تا زمانی که نفس و بدن عنصری در یک کالبد به هم تعلق دارند حالات قوه و فعلشان متناسب به هم خواهد بود از طرفی هر نفسی در این عالم به مرور زمان بالاخره از جهاتی به فعلیت میرسد با این وجود جدایی نفس از بدن و حلول در بدن دیگری محال خواهد بود. زیرا نفس در زندگی پیشین خود فعلیتهای زیادی کسب کرده است و ترکیب اتحادی یافتنش با موجودی که هنوز بالقوه است امکان ندارد».[62]
اين سخن که با تناسخ بخواهيم علت اختلافات شخصيتي فرزندان را والدين توجيه کنيم، نيز واضح البطلان است. اين حاکي از ناديده گرفتن اختيار آدميان در شکلدهي به شخصيت خودشان و ناشي از جهل نسبت به عوامل شکلدهي به شخصيت انسان است.
5. شریعتگریزی بر پایه ترویج اباحیگری و بیبندوباری
در تمدن غرب برای دینزدایی و جداکردن بشر از معنویت، دست به دامن آزادی و بیبند وباری جنسی شدند. شهید مطهری میگوید: «فروید همان طورى كه همه حوادث اجتماع را با غريزه جنسى تحليل و توجيه مىكرد، خواست دين را هم از اين راه توجيه كند و در نتيجه گفت: بشر در اجتماع از نظر جنسى محروميّتهايى پيدا مىكند كه موجب مىشود غريزه عقب رانده شده و به شعور ناخودآگاه برود. وقتى كه آنجا رفت قيود اجتماعى جلويش را مىگيرد كه بيرون نيايد، امّا در آن صورت اين محروميّتها از راهها و به شكلهاى ديگرى بروز مىكند كه يكى از آنها دين است. دين ريشهاش تمايل جنسى است و نه چيز ديگر. او همچنين ريشه اخلاق را تمايلات جنسى میدانست. اگر از او میپرسیدیم به عقيده شما دين چه موقعى از ميان مردم خواهد رفت؟ میگفت: «آزادى جنسى مطلق بدهيد به طورى كه هيچ محروميّت جنسى وجود نداشته باشد، در آن صورت دين هم وجود نخواهد داشت».[63]
در مکاتب معنوی نوپدید از راههای متعارف مبارزه با دین و كاهش نقش دین در زندگی و در پی آن شریعتگریزی، ترویج بیبندوباری، از بین بردن قبح گناه، سوق دادن مریدان به اعمال و رفتارهای غیر اخلاقی و غیرشرعی، تشویق و هدایت كردن افراد به زندگیهای رؤیایی و افسانههای شخصی است که با فاصله گرفتن از آموزههای ادیان الهی و یا ارائه تفسیری مسامحهگرانه از ادیان و آموزههای آنها همراه است. در این میان دامن زدن به مسائل جنسی از قوت بیشتری برخوردار است که برای جذب بیشتر مخاطب نیز کارایی بسیاری دارد؛ تا جایی که در برخی از این مکاتب عشق را به معنای نیاز و رابطه جنسی زن و مرد گرفتهاند.
بنابراین از مبانی و راههای مبارزه با شریعت اصیل و برآمده از وحی الهی، آموزهها و دستورات آن، ترویج سکس، بیبندوباری جنسی و روابط آزاد زن و مرد و همجنسبازی است؛ که در این عرفانها سکس، بیبندوباری جنسی، دامن زدن به گرایشها و امیال جنسی به عنوان راهی برای رسیدن به معنویت و عرفان معرفی شده است؛ برخلاف عرفان ناب اسلامی که همواره به پاکدامنی و پرهیز از تمایلات جنسی و شهوات تأکید کرده است.
این جنبشهای معنوی جهت سوق دادن پیروان خود به فساد، بیبندوباری و روابط آزاد جنسی نخست قبح گناه را از میان بر میدارند، تا مریدان با وجدانی آسوده به سمت گناه و بیبندوباری به جهت معنوی شدن و به خدا رسیدن روان شوند؛ چرا که گناه و بیبندوباری برخلاف فطرت پاک انسانی است و حرکت بر خلاف جهت فطرت و طینت پاک دشوار بوده و باید اول راه را برای این کار هموار کرد.
در مکتب اوشو، گناه قدیمیترین ترفند برای سلطه بر مردم و ساخته و پرداخته روحانیون، کلیساها و راز کاسبی ادیان معرفی میشود.[64]
پائولو کوئلیو نیز با ترفندهای ماهرانه در اکثر رمانها و داستانهای خود به قبحزدایی از گناهان پرداخته و گناهان را در نگاه خواننده زیبا و یا بیاهمیت جلوه میدهد. حتی وی بی بندوباری جنسی و فحشا را به عنوان راهی به سوی دریافت نور معنویت به خوانندگان آثار خود معرفی میکند.[65]
در این مکاتب معنوی پس از قبح زدایی از گناه و فساد و بیبندوباری، نوبت به جایگزین کردن معنویت جعلی به جای معنویت و عرفان واقعی میرسد که بسیار دقیق و حساب شده به معرفی آن میپردازند.
پائولو که همواره در آثار خود سعی میکند به هرزگیهای جنسی پوششی معنوی و عرفانی بدهد، وصول به مقامات عالی عرفانی و معنوی را منوط به آشنا شدن با نیروی جنسی میداند.[66] وی همچنین لذت جنسی و اوج آن را معادل با خلسه عرفا که پس از سالها ریاضت و پرهیزکاری به دست میآید، معرفی میکند.[67]
از آموزههای ادیان الهی و عرفان برخاسته از آنها مفهوم «عشق» است که در این مکاتب معنا و مفهوم دیگری به خود گرفته است. در مکتب اوشو، عشق و عشق ورزی جایگاه خاصی دارد، به طوری که از مهمترین اصول آن به شمار میرود و در واقع عصاره پیام مکتب اوشو عشق است.[68] او در اکثر سخنانش از عشق سخن میگوید، تا آنجا که برخی از آثارش به صورت مستقل در باب عشق تدوین یافته است.[69]
عشقی که اوشو از آن دم میزند عشق زمینی است. وی عشق را مانند درختی میداند که ریشه در خاک دارد و همانطور که درخت همیشه برای بالا رفتن احتیاج به خاک دارد که در آن ریشه زند، عشق نیز نیازمند به ریشه در جسم است و مرد و زن دروازههایی هستند که برای رسیدن به درگاه خداوند به هم نیازمندند. به عبارتی رسیدن به عشق تنها از طریق قطب مخالف امکانپذیر است و عشق در تضاد با هوسها نیست. اگر مردی به سوی زنی یا زنی به سوی مردی جذب شود این آغاز عشق است.
بر همین اساس اوشو مکتبی بر پایه سکس و بیبندوباری جنسی پایهگذاری کرده است، که برای رسیدن به آرامش به سایه آن پناه میبرد. او برای غلبه بر ترس، عشق ورزیدن را توصیه میکند و عشق ورزیدن را نیز محتاج به جسارت میداند، قائل است هر چه انسان بیشتر عاشق بشود کمتر میترسد. منظور خود را از عشق به تعبیر خود وی هر چهار سطح عشق است که از سکس گرفته تا سامادهی را در بر میگیرد. وی میگوید: «اگر در رابطه سکس عشق عمیقتری را تجربه کنی، ترس بیشتری از جسمت محو میشود. اگر تنت از ترس بلرزد، این ترس از سکس است؛ یعنی در رابطه جسمی عمیق نبودهای... عمیقا عشق بورز یک انزال کامل جسمی، تمام ترسهای جسمانیات را فرو میریزد»[70]
او سکس و رابطه جنسی را امری مقدس دانسته و معتقد است همه دگرگونیهای زندگی از طریق این نیرو رخ میدهد.[71] همچنین سکس را مقدمه عبادت میداند؛ البته قائل است سکسی که از روی شور و سرخوشی باشد مولد عشق است و عبادت را نیز زاییده عشق میداند.[72]
وی همچنین همه مشکلات زندگی بشر را در سکس خلاصه میکند و معتقد است حتی کسانی که به دنبال خدا و معنویت هستند در حقیقت مشکل جنسی دارند و تا این مشکل آنها حل نشود جستجوی خداوند امکانپذیر نخواهد بود.[73]
از نظر او بزرگترین مراقبه، سکس است و برای رسیدن به مقامات والا آن را لازم و ضروری میداند.[74]
وی در نهایت تا جایی پیش میرود که مسائل جنسی را آفت و مانع شناخت خداوند و عشق به او میداند و برای رهایی از آن ـ بر خلاف دستورات ادیان و شرایع الهی که به پاکدامنی و ارضاء شهوات از راه ازدواج تاکید میکنند ـ توصیه به پذیرفتن وسوسهها کرده و برای رهایی از آنها به ارضای شهوات تاکید میکند، تا جایی که دیگر ذهن از وسوسهها خالی شود، معتقد است برای رسیدن به خدا و معرفت او باید هوسها را رها کرد، و مبارزه با هوسها و وسوسهها خود ترغیب و تشویق به آنها است.[75]
وی در نهایت برای آزادی و رهایی انسان از هر قید و بندی و جریان پیدا کردن در کل عالم وجود، رهایی از آموزههای اخلاقی ادیان و حتی اوامر و نواهی پدر و مادر را توصیه میکند. معتقد است باید شخص هرچه میتواند از آنها بگریزد و اندیشه پدر و مادر و آموزگاران اخلاقی را در ذهن خود بکشد. چرا که تا زمانی که اینها در ذهن شخص رسوخ دارند او به آزادی واقعی نخواهد رسید.[76]
نقد و بررسی
با توجه به آموزهها و مبانی عرفانهای نوظهور، انسانيت انسان به هيچ وجه اصالت ندارد، بلکه تنها حيوانيت او اصالت دارد و بس. براین اساس مأموریت انسان در این جهان، نه مأموریتی الهی، بلکه آرمان زندگی انسان باید تجربۀ لذت باشد و نگاه او باید معطوف به بهسازی زندگی و تحصیل کامروایی بیشتر در این دنیا باشد.
در نگاه این مکاتب، انسان بدهکار هيچکس و هيچ موجودي نيست، و انسان تنها به مطالبهگری و کامیابی عمیقتر میاندیشد، و اصالت گرايشهاى انسانى ـ اعم از حقيقتگرايى، خيرگرايى، زيبايىگرايى و خداگرايى ـ نفى مىشود.
با این نگاه به انسان و وظیفه او در دنیا، بیبندوباری جنسی، اعمال و رفتار بر طبق میل، هواهای نفسانی و حیوانی عمل به دستورات شریعت نفی میشود؛ چراکه در این طرز تفکر، حیوانیت زیربنا و اصل بوده و انسانیت روبنا و فرع است، انسان از اصالتی به نام انسانیت در برابر حیوانیت خویش برخوردار نبوده و تعالی انسان در بهره بردن از لذتهای دنیوی ـ مادی و نه رسیدن به رشد، کمال معنوی و روحی است.
در این جنبشهای معنوی نوپدید، تجربه خداوند و تقرب به او را مطلوب و مقصود در شاد بودن و شاد زیستن، عاشق بودن و دنبال عشق خود رفتن و استفاده از نیروی جنسی و سکس بیان میدارند؛ اما هیچگاه تبیین نمیکنند که از راه سکس، بیبندوباری جنسی و عشقهای زمینی که مظهر توجه به بعد حیوانیت انسان و غوطهور شدن در شهوات است، چگونه انسان را به تعالی و کمال، معنویت و همنشینی با خداوند و تجربه او میرسانند.
البته مخفی نماند که عشق و محبت زن و مرد به یکدیگر در کانون خانواده و روابط زناشویی در محدوده ازدواج، در راه تعالی، کمال، رسیدن به معنویت و قرب الهی بی تأثیر نیست، ازدواج باعث تعدیل و فروکش کردن امیال شهوانی میشود و در نتیجه موجب آرامش و نشاط سالک در سلوکش میشود. از همین روست که اسلام بر ازدواج تأکید زیادی دارد، آن را برای حفظ دین و ایمان شخص مهم شمرده است. اما بدون تردید سکس وسوسهای است که انسان را از کمال و تعالی باز میدارد، امیال و قوای حیوانی او را تقویت میکند. روابط آزاد جنسی و عشقهای بیحد و مرز زمینی جز افتادن در منجلاب فساد و شهوات بیحد و مرز حیوانی ثمرهای دیگر نداشته و انسان را از خلیفةاللهی و خدامحوری به خود محوری و شهوت پرستی سوق خواهد داد.
رعایت حریم عفاف موجب حفظ آزادی معنوی در جامعه خواهد شد؛ سکس و بیبندوباری موجب تحریک قوای جنسی زن و مرد شده و در نتیجه امنیت و آرامش را از جامعه خواهد گرفت. بنابراین آزادی جنسی نه تنها موجب سعادت، آرامش و نشاط نمیشود که آشفتگی و بیماریهای روحی را به ارمغان خواهد آورد. سکس و عشقهای بیحد ومرز زمینی نه تنها معنویت آور نبوده که هویت انسان و معنویت او را به مخاطره انداخته و او را به زندگی پست حیوانی سوق خواهد داد. به همین سبب در تمام ادیان الهی بیبندوباری جنسی و روابط زن ومرد در غیر محدوده خانواده ممنوع اعلام شده است.
فهرست منابع
1. ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، شرح خواجه نصیرالدین طوسی، ج4، چاپ دوم، بیروت، نعمان، 1413.
2. اشو، الماسهای اوشو، ترجمه مرجان فرجی، انتشارات فردوس، چاپ چهارم، 1382.
3. ـــــــــــــ ، اینک برکهای کهن، ترجمه سیروس سعدونیان، تهران، زرین، 1380.
4. ـــــــــــــ ، آواز سکوت، ترجمه جواد سید حسینی، تهران، 1384.
5. ـــــــــــــ ، آینده طلایی، ترجمه مرجان فرجی، تهران، فردوس، 1381.
6. ـــــــــــــ ، راز بزرگ، ترجمه روان کهریز، تهران، باغ نو، 1382.
7. ـــــــــــــ ، شهامت، ترجمه، خدیجه تقی پور:toloeekhorshid.persianblog.ir
8. ـــــــــــــ ، عشق پرندهای آزاد و رها، ترجمه مسیحا برزگر، تهران، دارینوش، 1382.
9. ـــــــــــــ ، عشق، رقص، زندگی، گردآوری و ترجمه بابک ریاحی پور و فرشید قهرمانی: www.osho-persian.blogfa.com.
10. ـــــــــــــ ، مراقبه هنر وجد و سرور، مترجم: فرامرز جواهری نیا، فردوس، 1380.
11. ـــــــــــــ ، یک فنجان چای، ترجمه مسیحا برزگر، دارینوش، تهران، 1382.
12. توئیچل، پال ، اکنکار کلید اسرارهای جهان، ترجمه هوشنگ اهرپور، تهران، نگارستان، 1382.
13 ـــــــــــــ ، سرزمینهای دور، ترجمه هوشنگ اهر پور، تهران، زرین و نگارستان کتاب، 1379.
14. ـــــــــــــ ، نامههایی به گیل، ترجمه هوشنگ اهرپور، تهران، نور و صوت ایساتیس، 1380.
15. توفیقی، حسین، سیر تاریخی انجیل برنابا، موسسه درراه حق.
16. جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، اسراء.
17. سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم، کتاب مقدس، انجمن معارف اسلامی ایران.
18. شریفی، احمد حسین، درآمدی بر عرفانهای حقیقی و عرفانهای کاذب.
19. شیرازی، ملا صدرا، الحکمۀ المتألیۀ، ج 9، چاپ سوم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1981.
20. شمس، محمد، سیر تحول کتاب مقدس، بوستان کتاب، چاپ اول، 1389.
21. عشاقی، حسین، برهانهای صدیقین، ناشر: حسین عشاقی.
22. کوئلیو، پائولو، اعترافات یک سالک، ترجمه دل آرا قهرمان، تهران، بهجت، چاپ دوم، 1379.
23. ـــــــــــــ ، والکیریها، ترجمه آرش حجازی و حسین شهرابی، چاپ پنجم، تهران، کاروان، 1388.
24. ـــــــــــــ ، یازده دقیقه، ترجمه کیومرث پارسایی، چاپ اول، نشر نی، 1385.
25. ـــــــــــــ ، بريدا، ترجمه آرش حجازی و بهرام جعفری، نشر کاروان، چاپ سیزدهم، 1384.
26. ـــــــــــــ ، کوه پنجم، ترجمه آرش حجازی، چاپ سوم، تهران، کاروان، 1383.
27. ـــــــــــــ ، کنار رود پیدرا نشستم و گریستم، ترجمه آرش حجازی، تهران، کاروان، 1384.
28. ـــــــــــــ ، کیمیاگر 2، ترجمه آیسل برزگر جلیلی مقدم، چاپ اول، تهران، شیرین، 1383.
29. ـــــــــــــ ، مکتوب، ترجمه آرش حجازی، چاپ هشتم، تهران، کاروان، 1385.
30. ـــــــــــــ ، ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد، ترجمه آرش حجازی، تهران، کاروان، 1384.
31. ـــــــــــــ ، شیطان و دوشیزه پریم، ترجمه آرش حجازی، چاپ چهاردهم، تهران، کاروان، 1388.
32. ـــــــــــــ ، کیمیاگر، ترجمه آرش حجازی، چاپ شانزدهم، تهران، کاروان، 1388.
33. ملکیان، مصطفی، راهی به رهایی، تهران، موسسه نگاه معاصر، 1380.
34. کلمپ، هارولد ، اکنکار حکمت باستاني براي عصر حاضر، گردآوری تادکرامر و دوگ منسون، ترجمه مهیار جلالیانی.
[1]. حکمت اک، ص6، (ذيل عنوان راه اک.ويديا).
[2]. پال توئيچل، سرزمينهاي دور، ص27.
[3]. پال توئیچل، سرزمینهای دور، ص 27.
[4]. پائولو، کوئلیو، اعترافات یک سالک، ص 96.
[5]. پائولو، کوئلیو، ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد، ص25.
[6]. پال توئیچل، اکنکار کلید جهانهای اسرار، ص 334؛ پال توئیچل، سرزمینهای دور، ص87.
[7]. پال توئیچل، اکنکار کلید جهانهای اسرار، ص 334.
[8]. ابراهیم بیگانگان را پذیرفت و خدا راضی بود. الیاس بیگانگان را نپذیرفت خدا راضی بود. داود به کردههای خود میبالید و خدا راضی بود. باجگیر جلوی محراب از کردههای خود شرم داشت و خدا راضی بود. یحیای تعمید دهنده به صحرا رفت و خدا راضی بود. پولس به شهرهای بزرگ امپراطوری روم رفت و خدا راضی بود. از کجا بدانیم چه چیز قادر متعال را راضی نگه میدارد؟ کاری بکن که قلبت فرمان میدهد و خدا خشنود میشود.( شیطان و دوشیزه پریم، ص177).
[9]. پائولو، کوئلیو، کیمیاگر2، ص174 – 175.
[10]. پائولو، کوئلیو، مکتوب، ص148.
[11]. پائولو، کوئلیو، بریدا، ص77.
[12]. پائولو، کوئلیو، کیمیاگر، ص40.
[13]. پائولو، کوئلیو، کوه پنجم، ص208.
[18]. یعقوب تمام شب جنگید و به هنگام دمیدن فجر برکت داده شد، من روزها و ماهها با تو مبارزه کردم و تو هنوز به من گوش فرا نمیدهی اما اگر به اطراف بنگری میبینی که من دارم پیروز میشوم... من با تو مبارزه خواهم کرد تا مرا برکت دهی و ثمره کارم را برکت دهی. روزی تو مرا اجابت خواهی کرد.( کوئلیو، پائولو، کوه پنجم، ص:210).
[20]. ر.ک: عبدالله، جوادی آملی، تبیین براهین اثبات خدا، ص211.224؛ حسین، عشاقی، برهانهای صدیقین، ص96. 107؛ محمد، حسینزاده، فلسفه دین، ص183.240.
[21]. ر.ک: حسین، توفیقی، سیر تاریخی انجیل برنابا، ص13.40؛ سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم، کتاب مقدس، ص46.50؛ شمس، محمد، سیر تحول کتاب مقدس، ص259.337.
[22]. مصطفی، ملکیان، راهی به رهایی، ص 376.
[23]. پائولو، کوئلیو، کوه پنجم، ص 243.
[24]. پائولو، کوئلیو، کیمیاگر، ص 140.
[25]. پال توئیچل، سرزمینهای دور، ص 79.
[26]. به عنوان نمونه: پائولو کوئلیو ارتکاب تمام خطاها را جایز میشمارد. (بریدا، ص5)، وی میگوید: «از گناه نباید پشیمان بود و نباید احساس گناه کرد.» (چون رود جاری باش، ص171 ) همچنین وی در آثارش همواره از مستی و باده و باده نوشی شراب و الکل سخن میگوید. (کنار رود پیدرا نشستم و گریستم، ص 42. 66) در مکتب اوشو نیز مقولاتی مانند زهد، توبه، ازدواج و وفاداری به همسر نفی میشود.(راز بزرگ، ص 135).
[27]. مشکلی که ماهانتا دارد چیرگی آموزشهای غلطی است که روح سابقا در مورد اینکه روح القدس چیست خدا چیست و خدا چه چیزی نیست گرفته است. تمام این تصورات اشتباه باید کنار گذاشته شوند... (حکمت اک، ذیل عنوان راههای پنهان ماهانتا، ص 14) به نقل از: شریفی، احمد حسین، درآمدی بر عرفان حقیقی و عرفانهای کاذب، ص 248.
[28]. سرزمینهای دور، ص 78.
[30]. «دوست دارم شما را هرچه ناامن تر و نا مطمئن تر سازم چرا که زندگی اینگونه است، خداوند چنین است. وقتی ناامنی و خطر افزایش مییابد تنها راه مقابله با آن هشیاری و آگاهی است. تنها دو امکان وجود دارد: یا چشمانتان را میبندید و فردی متعصب، مسیحی، هندو و... میشوید که در اینصورت شتر مرغی بیش نیستید، این کار زندگی شما را عوض نمیکند، بلکه چشمانتان را میبندد و خیلی ساده هوشتان را ضایع کرده و احمقتان میکند و شما را در ناهشیاری خود احساس امنیت میکنید، همانگونه که همه دیوانگان چنین هستند». (اوشو، شهامت، ص 4.).
[32]. این ادیان انسان را شقه شقه کردهاند آنها به این طریق بشریت را به جنون کشانده و به هر کسی شخصیتی چند شقهای بخشیده اند. این کار به شیوهای بسیار زیرکانه و فریبکارانه با سرزنش کردن جسم و میل جنسی تو با قرار دادن تو در برابر طبیعت خویش انجام گرفته است. این مذاهب با هر چیزی که انسان میتواند از آن لذت ببرد مخالفند. این به نفع آنهاست که انسان را مفلوک و بدبخت نگه دارند و هر نوع امکان برای یافتن آرامش و نشاط و رضایت خاطر ـ اینکه بهشت برین را هم اینک همین جا بیابی ـ را از دستش بگیرند.( اوشو، آینده طلایی، ص 22).
[33]. بیشتر مذاهب با خلق باورهایی از دل افسانهها ذهن انسان را عقب نگه داشته اند... این موانع را باید از سر راه برداشت.( اوشو، آینده طلایی، ص27).
[34]. اوشو، آواز سکوت، ص79. 80.
[35]. اوشو، راز بزرگ، ص49.
[36]. اوشو، آینده طلایی، ص37.
[37]. اوشو، اینک برکهای کهن، ص91.
[38]. اوشو، الماسهای اوشو، ص110.
[39]. وی میگوید: متدین واقعی به هیچ مذهبی، به هیچ ملتی، به هیچ نژادی و به هیچ رنگی تعلق ندارد. او به کل انسانیت تعلق دارد. همه ملتها مال او هستند.(اوشو، الماسهای اوشو، ص201).
[40]. الماسهای اوشو، ص 105.
[41]. الماسهای اوشو، ص266.
[42]. ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد، ص 165.
[44]. شیطان و دوشیزه پریم، ص 109.
[45]. ]لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلين[ (انبیاء: 17).
[47]. ]ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ، وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ[؛ خدا نخواسته شما را دچار حرج كند، و ليكن خواسته است تا پاكتان سازد. (مائده:7).
[48]. ]سَخَّرَ لَكُمُ[ جاثيه، 13؛ ]خَلَقَ لَكُمْ[ (بقره: 29).
[49]. ]وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ[ (ذاريات: 56).
[50]. ]يَأَيهَُّا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون[ (بقره: 21)
[51]. ]وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ[ (بقره: 189).
[52]. اوشو میگوید: هیچ چیز نمیمیرد در واقع هیچ چیز نمی تواند بمیرد. مرگ بزرگترین توهم موجود است.(عشق، رقص زندگی, ص 30)
[53]. نامههایی به گیل، ص23.
[54]. اکنکار حکمت باستاني براي عصر حاضر، ص41.44.
[57]. والکیریها، ص39؛ شیطان و دوشیز ه پریم، ص123.124.
[61]. ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، شرح خواجه نصیرالدین طوسی، ج4، ص 37.
[62]. أن النفس كما علمت مرارا لها تعلق ذاتي بالبدن و التركيب بينهما تركيب طبيعي اتحادي و أن لكل منها مع الآخر حركة ذاتية جوهرية و النفس في أول حدوثها أمر بالقوة في كل ما لها من الأحوال و كذا البدن و لها في كل وقت شأن آخر من الشئون الذاتية بإزاء سن الصبا و الطفولية و الشباب و الشيخوخة و الهرم و غيرها و هما معا يخرجان من القوة إلى الفعل و درجات القوة و الفعل في كل نفس معينة بإزاء درجات القوة و الفعل في بدنها الخاص به ما دام تعلقها البدني و ما نفس إلا و تخرج من القوة إلى الفعل في مدة حياتها الجسمانية و لها بحسب الأفعال و الأعمال حسنة كانت أو سيئة ضرب من الفعلية و التحصل في الوجوب [الوجود] سواء كان في السعادة أو الشقاوة فإذا صارت بالفعل في نوع من الأنواع استحال صيرورتها تارة أخرى في حد القوة المحضة كما استحال صيرورة الحيوان بعد بلوغه إلى تمام الخلقة نطفة و علقة لأن هذه الحركة جوهرية ذاتية. لا يمكن خلافها بقسر أو طبع أو إرادة أو اتفاق فلو تعلقت نفس منسلخة ببدن آخر عند كونه جنينا أو غير ذلك يلزم كون أحدهما بالقوة و الآخر بالفعل و كون الشيء بما هو بالفعل بالقوة و ذلك ممتنع لأن التركيب بينهما طبيعي اتحادي و التركيب الطبيعي يستحيل بين أمرين أحدهما بالفعل و الآخر بالقوة. ملا صدرا، الحکمة المتعالیة، ج 9، ص2. 3. 6.
[63]. مرتضی، مطهری، مجموعه آثار، ج3، ص: 392.
[64]. «گناه یکی از قدیمی ترین ترفندها برای سلطه بر مردم است. آنها در تو احساس گناه ایجاد میکنند. آنها ایدههایی بس احمقانه به خوردت میدهند که قادر به محقق ساختن آنها نیستی سپس گناه به وجود میآید و همین که گناه به وجود آمد تو به دام افتاده ای. گناه راز کاسبی همه به اصطلاح ادیان تثبیت شده است».(الماسهای اوشو، ص258).
[65]. در کتاب یازده دقیقه درباره شخصیت اصلی داستان که ماریا نام دارد میگوید وی پس از تسلیم شدن به رابطه جنسی به نور واصل شد: ماریا تسلیم شده بود و احساس میکرد که بیشتر از آن مقاومت فایدهای ندارد گفت من نور دیدم. (یازده دقیقه، ص95).
[66]. براي تحقق بخشیدن به تشرف، بايد با اين نيرو آشنا شوي. بقيه چيزها، نيروي جنسي ساحران، به استادان بزرگ تعلق دارد و پس از مراسم آنها را خواهی شناخت. پس چگونه با آن رو به رو شوم؟ يک فرمول ساده است... فرمول اين است در تمام مدت رابطه جنسی، از حواس پنجگانهات استفاده کن. اگر در لحظة اوج لذت جنسی، همة اين حواس با هم از راه برسند، براي تشرف پذيرفته ميشوي. (بريدا، ص192. 193).
[67]. در لحظه اوج لذت جنسی حواس پنج گانه ات ناپدید میشود و وارد جهان جادو میشویم، دیگر نمیتوانیم ببینیم، بشنویم، بچشیم، لمس کنیم یا ببوییم. در آن چند ثانیه طولانی همه چیز ناپدید میشود و خلسهای جای آن را میگیرد. خلسهای کاملا مشابه خلسهای که عرفا پس از سالها پرهیزکاری و ریاضت به آن میرسند. (بریدا، ص 203).
[68]. اوشو، عشق پرندهای آزاد و رها، ص12.
[69]. مانند کتاب «یک فنجان چای»، که مجموعه اشعار اوست، و کتاب «عشق، رقص زندگی» که مجموعه گفتارهایی در باب عشق است.
[71]. الماسهای اوشو، ص383.
[73]. هرروز به انسانها برمیخورم و آنها میآیند و میگویند که در پی خداوند هستند هرچه بیشتر آنها را میسنجم بیشتر در مییابم که مشکل آنها سکس است. اما اگر به آنها بگویم که دشواری آنها به مسائل جنسی باز میگردد به ایشان برمیخورد و باد شخصیتشان خالی میشود؛ اما راستی این است که سکس مساله اصلی است و تا زمانی که این مساله حل نشود جستجوی خداوند امکان ناپذیر است. (مراقبه هنر وجد و سرور، ص82.83)
[74]. سکس باید بزرگترین هنر مراقبه شود. این پیشکش تانترا به دنیاست. پیشکش تانترا از همه عالیتر است؛ زیرا کلیدهایی را در اختیارت قرار میدهد که از پستترین به والاترین استحاله پیدا کنی کلیدهایی را در اختیارت قرار میدهد که لجن را به نیلوفر آبی بدل کنی.(الماسهای اوشو، ص240)
[75]. آنچه منع میشود جاذبه پیدا میکند آنچه انکار میشود به اشاره فرا میخواندمان! تنها آگاهی به بازیهای ذهن است که آزادمان میکند نفی و انکار نفی و انکار نیست بر عکس فراخوان و ترغیب است.(یک فنجان چای، ص 145).
[76]. کسی که میخواهد آزاد، آگاه و هیپنوتیزم زدایی شود... مهمترین کار این است که باید در درون روی خیلی چیزها خط بکشد... باید آن پدر و مادری که در درون حمل میکنی آن اندیشه را نابود کنی... وقتی میخواهی دست زن مورد علاقهات را بگیری ناگهان همه آموزگاران علم اخلاق را میبینی که صف کشیدهاند و میگویند: «تو میخواهی مرتکب جنایت شوی؟» برحذر باش این تله است. پیش از آنکه دیر شود فرار کن. حتی وقتی میخواهی با زن خودت معاشقه کنی مادر و پدرت اموزگارانت در آن میان حائلند و همه چیز را به افتضاح میکشانند.