هادي وكيلي[1]
چكيده
از جمله ويژگيهايي كه نظر پژوهشگران عرصهي مطالعات اديان جديد را به خود جلب كرده، مواضع رهبران و مروّجان اين اديان در خصوص دو مقولهي عقل و دين و به تعبيري عقل و شرع است. تاريخ تفكر بشري به شكلي عام و تاريخ فلسفه و دين به طور خاص، مشحون از آراء متنوع متفكران و فيلسوفان شرق و غرب دربارهي جايگاه، اعتبار و وثاقت عقل و شرع و احكام به اصطلاح عقلي و شرعي است. اين آثار هم به طور مستقل به اين دو موضوع پرداختهاند و هم ارتباط اين دو با يكديگر، از همه مهمتر جايگاه هر يك در حدود ديگري و در مقايسه با يكديگر را مورد بحث و كاوش جدي خويش، قرار دادهاند. بيگمان نقش عقل و شرع در زندگي همهي آدميان و به خصوص دينداران، نقشي خطير و قابل توجه است و ازاينرو توجه دوباره به اين دو مقوله آن هم از منظر مطالعات اديان و معنويتهاي جديد، تأكيدي دوباره بر اهميت جايگاه آنها در دينپژوهي معاصر است. بررسي ديدگاههاي دو تن از رهبران جنبشهاي معناگراي نوظهور، پائولوكوئليو و اشو درباره عقل و شرع با رويكردي انتقادي و برپايهي معارف معنوي و مباني عرفان اسلامي، نشان دهندهي سلطهي تفكر جدايي طلبانهي ديني و اجتماعي در نگرش آنان است.
واژگان کلیدی: كوئليو، اشو، عقلگريزي، شريعتستيزي.
مقدمه
با آغاز دوران پسارنسانس و عصر مدرنيته، انديشه اومانيستي مدرن، نخستين چهرهي خود را در تفكر فلسفي روشن کرد. نخستين نمودهاي فلسفي اومانيسم مدرن را ميتوان در حوزه معرفتشناسي، شاهد بود. در اين خصوص، عقلگرايي دكارت و لايبنيتز همسو با تجربهگرايي بيكن و لاك، به شكلي يكسان برخودبنيادي بشر تأكيد ميورزند و بشر را از معرفتهاي متافيزيكي، بينياز ميانگارند. در اين تفكر اومانيستي، بشر با اتكا به خرد يا تجربه حسي خود ميتواند عالم و آدم را بشناسد و نظام جهانبيني و ايدئولوژي خويش را بنيان نهد.
در آغاز قرن نوزدهم ايمان به كاركردهاي عقل آدمي، همچنان مطرح بود، اما محدوديتهاي عقل را نيز از نظر دور نميداشت. كانت، مرزها و محدوديتهاي عقل را خاطرنشان كرده بود و اساساً برنامه فلسفياش را همين ميدانست. ايمان به كاركردهاي عقل آدمي با ويژگي ياد شده به اومانيسم در مقام ايدئولوژي تازهاي امكان ظهور داد. از سوي ديگر، رمانتيكها كه به قول شلگل «حمله به اردوگاه عقل را سرلوحه كار فكري خود قرار داده بودند» از راهي تازه يعني باور به اصالت نيروي احساس و عاطفه انساني باز به سوژه برين رسيدند و با متفكراني چون هگل در مورد اهميت دستاوردهاي فرهنگي انسان، همداستان شدند.
در اوايل قرن بيستم، اومانيستها جبهه تقريباً متحدي را تشكيل ميدادند، اعتقادنامهي آنان ضمن در برگرفتن بندهايي از قبيل هدف بودن خود زندگي، نفي فساد ذاتي بشر و آزاد ساختن تن و روان انسان از بند جهل و خرافات و زنجير ظلم و ستم مقامات اجتماعي، شامل اين نكته ميشد كه انسان فقط با راهنمايي عقل و تجربه قادر است زندگي كاملاً مطلوبي در اين دنيا داشته باشد.
اين سخنان، شعار غالب عقلگرايان و انسانگرايان بود كه اعتقاد داشتند مهمترين موضوع مطالعه انسان، خود انسان است. با فجايع و حوادث ناگواري كه در نيمه نخست قرن بيستم به ويژه دو جنگ جهاني اول و دوم رخ داد ايدئولوژي اومانيسم دچار تزلزل گرديد، چراكه اين فجايع را بشر جديد پدیدآورد كه تفكر اومانيستي را مبناي زندگي خويش قرار داده بود و بدين ترتيب انسان دريافت كه نه به طرف جامعهاي سعادتمندتر و منطقیتر، بلكه به طرف كمالي خيالي، پيش ميرود.
چنین اومانیسمی چون میخواست همه چیز را به میزان بشری محدود سازد- بشری که خود غایت و نهایت خود قلمداد شده بود- سرانجام، بشر را مرحله به مرحله به پستترین درجههای وجودی سوق داد. از این پس نگاه بشر به همه چیز و همه کس بر مبنای خودمحوری و منفعتجویی بود. چنانچه اگر دوباره به سوی معنویت و خدا متمایل میگشت، تنها بدین خاطر بود که مشکلات او را برطرف سازد و ثبات و آرامش حقیقی را برایش به ارمغان آورد، آرامشی که در اثر روی گردانی از ادیان از بین رفته بود. اما در این میان ادیان الهی بیش از سایر ادیان در معرض تهدید قرار داشتند، چراکه اومانيسم و در كنارش، پدیدۀ سکولاریسم، بیش از هر چیز به ابعاد شریعتی، کلامی و مناسکی اديان توجه نشان دادند. سکولاریسم، بیشترین تهدید را به وجه «مطلق انگاری» این ادیان معطوف ساخت و با مطرح کردن پلورالیسم مذهبی سعیکرد تا جایگاه این ادیان را با سایر جریانهای معنوی برابر سازد. جریاناتی که در ظاهر کارکردی مشابه ادیان الهی داشتند، اما در حقیقت هیچگونه تهدیدی برای سکولاریسم به حساب نمیآمدند.
ازاينرو جاي تعجب نيست كه از جمله ويژگيهايي كه نظر پژوهشگران عرصهي مطالعات اديان جديد را به خود جلب كرده، مواضع رهبران و مروجان اين اديان در خصوص دو مقولهي عقل و دين و به تعبيري عقل و شرع است. تاريخ تفكر بشري به شكلي عام و تاريخ فلسفه و دين بهطور خاص، مشحون از آراء متنوع متفكران و فيلسوفان شرق و غرب دربارهي جايگاه، اعتبار و وثاقت عقل و شرع و احكام به اصطلاح عقلي و شرعي است. اين آثار هم به طور مستقل به اين دو موضوع پرداختهاند و هم ارتباط ايندو با يكديگر و از همه مهمتر جايگاه هريك در حدود ديگري و در مقايسه با يكديگر را مورد بحث و كاوش جدي خويش، قرار دادهاند.
بيگمان نقش عقل و شرع در زندگي همهي آدميان و به خصوص دينداران، نقشي خطير و قابلتوجه است و ازاينرو توجه دوباره به اين دو مقوله آن هم از منظر مطالعات اديان و معنويتهاي جديد، تأكيدي دوباره بر اهميت جايگاه آنها در دينپژوهي معاصر است. در مقالهي حاضر ميكوشيم ديدگاه دو تن از رهبران جنبشهاي معناگراي نوظهور يعني پائولوكوئليو و اشو را درباره عقل و شرع با رويكردي انتقادي و برپايهي معارف معنوي و مباني عرفان اسلامي، مورد بررسي قرار دهيم.
جايگاه عقل از ديدگاه كوئليو و اشو
الف. پائولوكوئليو
از ویژگیهای آثار کوئیلو بیاعتنایی به عقل، اندیشه و خردورزی است. توجه و تأکید کوئلیو در داستانهایش همواره بر عشق، شهود و قلب آدمی است. او حتی از عشق به عنوان عطیهي برتر، یاد میکند و عقیده دارد اين قلب انسان است كه راهنمای مناسبی بوده و باید به فرمان آن گوش سپرد. در واقع، عقل، تفکر و استدلال در اندیشهي کوئیلو در برابر عشق، اعتبار و جایگاهی ندارد، زيرا وی عشق را فراتر از هر چیزی حتی عقل میداند(کوئلیو، 1384، ص270). در نظر کوئلیو، نيازي به عقل سنجشگر نيست زيرا عشق، هرگز خطا نمیکند و زندگی تا زمانی به خطا نمیرود که عشق باشد(کوئلیو، ،1387، ص 99 ).
کوئلیو اعتقاد دارد قلب همه چیز را میداند، پس باید به ندای قلبمان گوش دهیم(کوئلیو، 1385، ص139) و از فرمانی که او میدهد، پیروی کنیم(کوئلیو، 1386، ص124). وی حتی از این هم فراتر میرود و ابراز میدارد که در زندگی لحظاتی وجود دارد که باید کورکورانه به حس اشراق خودمان اعتماد کنیم(کوئلیو، 1384، ص217) چراکه اشراق، الفبای خداوند است(کوئلیو، 1383، ص60). بنابراین، انسانها با همین حس اشراق میتوانند راه خود را بیابند و نیازی به عقل و راهنمایی آن ندارند.
همانگونه كه اشاره كرديم در رمانهای کوئلیو اساساً عقل، جایگاهی ندارد و تمامی نقشهای خود را به عشق تفویض کرده است، اما این مسأله در همین حد، متوقف نمیگردد و او در بسیاری از مواقع صریح و آشکار به عقل و تفکر منطقی، حملهور میشود؛ چنانکه در داستان شیطان و دوشیزه پریم عنوان میکند شیطان در قسمت راست مغز، سکنی دارد، درست همانجا که منطق و استدلال را رهبری میکند (کوئلیو، 1384، ص105). و این طرز تفکر کوئلیو به حوزهي ایمان هم کشیده شده و از نظر او ایمان هم رابطهای با خرد و منطق ندارد. کوئلیو معتقد است ایمان را به هیچ صورتی نمیتوان تفسیر کرد. ایمان چون شبي تاریک است كه فقط میتوان آن را پذیرفت یا نپذیرفت(کوئلیو، 1384، ص64).
ملاحظاتي انتقادي
هرچند کوئلیو، ملاک و میزان همه چیز را عشق ميداند و زندگی را تا زمانی که عشق در آن حضور داشته باشد، مصون از خطا میداند، اما او خود به این سخن، چندان پایبند نمانده و در داستان زهیر، اعتراف میکند که عشقش نسبت به زن اول، دوم و سومش به خطا رفته بوده و آنها نیمهي گمشدهي وی نبودهاند(کوئلیو، 1384، ص26). همچنین با وجود اینکه کوئلیو، قلب انسان را میدان نبرد فرشتگان و شیاطین میداند(کوئلیو، 1384، ص191)، اما در عینحال، هیچ ملاکی برای ارزیابی ندای قلب و اشراق به خوانندگان خود، ارائه نمیدهد و تنها بیان میدارد که به حس اشراق خود، اطمینان کنند و از فرمانی که قلبشان میدهد پیروی کنند.
در سنت معنوي و عرفاني اسلام، عقل به عنوان موهبت و عطیهاي الهی، معرفی میشود و جایگاهی والاتر و ارزشمندتر از سایر عطايايي كه به انسان هبه شده دارد چنانکه امام باقر% میفرمایند: چون خدا عقل را آفرید، فرمود: «به عزت و جلالم مخلوقی بهتر از تو نیافریدم»(کلینی، 1363، ص 27، 30 و 31). در واقع در اندیشهي اسلامی، عقل، ملاک و معیارِ سنجش بسیاری از امور، حتی عبادت و ایمان است. عرفای اسلامی نيز هیچگاه مطلق اشراق و واردات قلبی را سالم و قابل اعتماد ندانسته و ازاينرو به سالکان طریق، هشدار دادهاند که خواطر و واردات قلبی، دو دستهاند: صحیح و رحماني، فاسد و شیطانی و به آنان گوشزد کردهاند که مکاشفات و القائات خود را با ملاکهایی از قبیل کتاب و سنت بسنجند و برای تشخیص مکاشفات درست از نادرست و القائات رحمانی از شیطانی، نخست متن کشف را به کتاب الهی، شریعت اسلامی و حقیقت خاتم، عرضه کنند، سپس هرآنچه از کشف و شهود با این موازین هماهنگ و همراه بود، معتبر بدانند و سایر القائات را شیطانی و فاسد بشناسند(سیدحیدر آملی، 1368، ص455-458. ابنترکه، 1380، ص268-272). البته علاوه بر اینها، ملاکهای دیگری هم وجود دارد که میتوان از آنها برای ارزیابی مکاشفات، بهره برد.
مسألهي بعدی در سخنان کوئلیو رابطهي ایمان و خردورزی است که بسیار، متأثر از آئین و مذهب او است. اگر مسیحیت را آيینی بدانیم که در واکنش به جمود یهودیت پدید آمد و به «آشتی مجدد با خدا» بشارت داد( کتاب مقدس، 1357، رومیان(15:10))، آنگاه اصرار کتاب مقدس را بر حفظ خلوص ایمانی بهتر درك خواهيم كرد. تأکید بر عنصر ایمان به عنوان جزء اساسی دینداری و نقش تعیین کنندهي آن در نجات و رستگاری مؤمن، چندان غریب نمینماید که اصرار مسیحیت بر جدا ساختنش از عناصری چون آگاهی و عمل. در جایجای کتاب مقدس، تصریحات فراوانی در اهمیت ایمان وجود دارد(همان، لوقا(19:17)). ولی آنچه که ویژگی خاصی بدان بخشیده است، اصرار بر پالودن آن از عناصری است که خود فیحدذاته نیکویند و موجبات رشد و کمال بشری را فراهم میآورند. پولس در نامهي اولش به مسیحیان قرنتس از زبان خداوند چنان عنصر آگاهی، اندیشه، نبوغ و تدبیر بشری را بیارزش اعلام میکند و دانشمندان را حقیر جلوه میدهد(همان، اول قرنتس (1: 21-19)) که گویا منبع خباثت در وجود آدمی همان قوهي عاقلهي او است که او را به ورطهي تباهی و عصیان در برابر پروردگار وا میدارد(همان، لوقا(21:10)).
کوئلیو بسیار متأثر از این نوع نگرش است و چنانکه میگوید ایمان را به هیچ صورتی نمیتوان تفسیر کرد؛ یک شب تاریک است که فقط میتوان آن را پذیرفت یا نپذیرفت. اما نکتهي قابل ذکر این است که این آگاهیستیزی مسیحیت، ریشههای معرفتشناسانه و کلامی دارد. ریشهي اصلی تقابل میان ایمان و معرفت در تحریفی نهفته است که مسیحیان با الهام از عهد عتیق در داستان هبوط آدم و حوا صورت دادهاند. بنابر روایت مذکور در باب سوم سفر پیدایش، آن میوهي ممنوعهای که آدم و حوا از آن منع شده بودند و تناولش موجب اخراج آنها از بهشت گردید، از درخت «معرفت» برچیده شده بود. با این برداشت از داستان هبوط، عقل و آگاهی نزد مسیحیان از وساوس شیطان است و در پیشگاه پروردگار، امری نکوهیده به شمار میآید (مطهری، 1362، ص19-21).
برخلاف مسيحيت، سفارش قرآن به مومنان برای تدبر در کلام وحی و تعقل در آفاق و انفس و تامل در خالق و ناظم هستی، در خلقت و نظم جاری در جهان و در سنن اجتماعی و تاریخی، چنان فراوان و فراگیر است که هیچ عذری برای کوتاهی مومنان در خردورزی باقی نمیگذارد و در همان حال، هیچ عرصهای را به عنوان قلمروي اختصاصی عقل، به روی وحی و ایمان، مسدود نمیسازد. عقل و خرد در اسلام نه آن میوهي ممنوعهي شیطانی است که از سر عصیان ربوده و تناول شده و موجبات هبوط از بهشت را فراهم آورده است، بلکه نابترین گوهر الهی است که به ودیعت نزد انسان، سپرده شده تا در پرتو آن، راه کمال خویش بهسوی پروردگار را بیابد و به سهولت و سلامت بپیماید. اسلام معتقد است که بذر ایمان و خداشناسی در زمین عقل و معرفت بهتر به بار مینشیند. مقام عقل در اسلام، چنان بلند است که در بعضی از تعابیر، پیامبر- را «عقل اول» نامیده و از قوهي عاقلهي انسانی به عنوان «نبی باطنی» یاد کردهاند(کلینی، ص19).
در طول تاريخ تفكر و عقلانيت اسلامي، روح عقلانی جاری در کلام وحی، به گرایشهای ضد فلسفی و اشعری مسلک هم اجازه نداد تا جریانی شبیه «ایمان گرایی محض» مسیحی را در سنت اسلامی پدید آورند، هرچند که در دوران اوج خود از حمایتهای سیاسی- اجتماعی فراوان و زمینههای فکری - روانی مساعدی هم برخوردار بودند. با اینحال، غالب شرق شناسان مسیحی، تلاش داشتهاند تا کلام اشعری را به عنوان عقیدهي صحیح و رایج مسلمانان، معرفی کنند(نصر، 1371، ص4-33) که اين برخلاف حقیقت است.
ب. اشو
اشو از مخالفان سرسختِ عقل و منطق بوده و به شدت از استدلال و تفكر، گریزان است. از نظر اشو، منطق، همیشه میتواند انسان را فریب دهد، چراکه همواره نوعي هماهنگی را القاء میکند(اشو، 1384، ص 229). از نگاه او ذهن منطقی، ذهنی بیهودهگو است(همان، ص173). به عقیدهي او وقتی منطق، ذهن را کنترل میکند، چیزهای زیادی را به نابودی میکشاند. زیرا منطق، اجباری است که به قطب مخالف خود اجازه نمیدهد زندگی کند.
اشو اعتقاد دارد احساسات و عواطف، عشق و مدیتیشن، همان قطبهای مخالف منطق هستند و دین، قطب مخالف استدلال است(اشو، 1383، ص121). بنابراین اشو به مخاطبان خود توصیه میکند که از استدلال و اندیشه هم دست بردارند زیرا در نظر او همهي اندیشهها آلودهاند، حتی اندیشهي خدا(اشو، 1384، ص14). از نظر اشو هرکس به جستجوی دلیل برای اثبات خداوند برود، در نهایت به این نتیجه میرسد که خدا وجود ندارد(اشو، 1382، ص30). پس انسان، باید تمامی اندیشهها را دور بیاندازد و هیچ چیز نیاموزد زیرا تنها از طریق نیاموختن است که در وجودش یک نگرش جدید، متولد خواهد شد(اشو، 1384، ص37). همچنانکه تمامی دانشمندان بزرگ هم به وسیلهي شهود به اکتشافات خود رسیدهاند و نه از طریق عقل و اندیشه(همان، ص154). در اصل، شهود، تنها آموزگار انسان است(اشو، 1383، ص 226).
اشو به مخاطبان خود، توصیه میکند با قلبشان عمل کنند و بگذارند احساسات، هرقدر هم که غیرمنطقی به نظر میآیند، تصمیم گیرنده باشند، تا این که رقص، زیبایی، شادمانی و خیر و برکت را به ارمغان آورند (اشو، 1385، ص78). از نظر اشو، هستی، یک راز است و راه ورود به آن، منطق نیست، بلکه عشق است و عشق هم کاری با فکر و اندیشه ندارد (اشو، 1384، ص152). بنابراین، اشو به مخاطبان خود، یادآوری میکند که با قلبتان زندگی کنید و بیشتر به حسها و احساستان توجه نمایید، کمتر فکر کنید و منطقی باشید چراکه در این صورت، زندگیتان سرشار از سروری خالص، خواهد شد (اشو، 1383، ص 114). توجه به قلب و رویگردانی از عقل و اندیشه، باعث میگردد زندگی چهرهي جدیدی به خود بگیرد و سرشار از معنا، هدف، زیبایی، رایحه، نور و عشق شود که ترکیب همهي اینها با هم از نظر اشو، همان معنای خداوند است(اشو، 1385، ص21). و این، همان نوع جدید دینداری است که اشو آموزش میدهد(اشو، 1385،ص61).
ملاحظاتي انتقادي
اشو در مقام بيان منويات ذهني خود در آثارش در یک تقسیمبندی کلی به معرفی دو قطب مخالف، میپردازد كه یکی منشا شادی، خیر و انرژی است و دیگری منشا ناراحتی، بیهودگی و بدبختی. این درحالی است که خود اشو نسبت به هرگونه تقسیمبندی معترض بوده و آن را از لوازم تفکر منطقی میداند(اشو، 1384، ص228). بنابراین، وی بهرغم عقاید خود مبنی بر بیهودگی منطق و استدلال، از منطق و استدلال پيروي ميكند. اما مخالفت اشو تنها متوجهي منطق و استدلال نیست، او از این هم فراتر رفته و به اصل اندیشه و عقل، حملهور میشود. از نظر وی هرگونه اندیشهای، حتی اندیشهي خدا، آلوده و ناپاک است. و بدین خاطر به مخاطبان خود توصیه میکند که تمامی اندیشهها را دور ریخته و به آموختن چیزی روي نياورند و فقط به ندای قلب خود، گوش کنند چراکه شهود، تنها آموزگار انسان است.
در معنويت و عرفان اسلامی هیچگاه به اصل تفکر، اندیشه و عقل انتقادي وارد نشده و هرگز راه عقل- اگر حدّ خود را نگه دارد- تخطئه و حتی تحقیر نشده است. لبّ سخن آنها در این خلاصه میشود که راهی برتر هم وجود دارد، وگرنه در توان کسی نیست که بخواهد عقل را مختارانه تودیع کند (همدانی، 1379، ص98).
عقل - چنانکه غزالی میگوید- حاکمی است که هیچگاه معزول نمیشود (ابراهیمی دینانی، 1375، ص322) تا جايیکه عارف هم هنگام رجوع از حضور به حصول و بازگشت از شهود به غیبت، بدان محتاج است چراکه ممکن است برای او شکی حاصل شود که مشهودش در قلمرو مثال متصل او بوده یا در حوزهي مثال منفصل و برای برطرف کردن چنین احتمالی، وی نیازمند به برهاني قطعی و معقول است. همچنین اگر عارفی بخواهد آنچه را که از طریق شهود دریافت کرده به دیگران، منتقل کند و به آنان تعلیم دهد، برای چنین کاری نیز محتاج به فرهنگي محاورهاي با ماهيتي زبانشناختي است که این فرهنگ با استدلال عقلی، همراه است. بنابراین، براهین عقلی برای عرفا به منزلهي ابزار منطق است برای اهل حکمت و کلام که هم با آن صحیح از سقیم، جدا میشود و هم به وسیلهي آن، معارف به دیگران، منتقل میشود و مادامی که مشهود عرفانی برای دیگران معقول نگردد، قابلپذیرش نیست (جوادی آملی، 1381، ص28).
مورد بعدیِ عقلگریزی اشو در حوزهي دین است. از نظر وی، دین، قطب مخالف استدلال است و برای اثبات وجود خداوند هرگز نمیتوان از دلیل استفاده کرد. اما برای نقد و بررسی این سخنان، لازم است به نکتهای اشاره کنیم: منظور اشو از دین و دینداری، آموزههایی است که خود به مخاطبانش عرضه میکند، نه آموزهي ادیان آسمانی که منشأي الهی دارند (اشو، 1385، ص61). پس وقتی میگوید دین، قطب مخالف استدلال است بدین معنا است که عقاید اشویی کاملاً مخالف استدلال است وگرنه كه بین ادیان آسمانی و فلسفهي الهی، جدایی وجود ندارد، و اساساً ساحت انبیاء و دامن پیامبران الهی، پاکتر از این است که مردم را وادار کنند که در کارها بدون بصیرت، قدم بردارند و یا آنان را به تبعیت کورکورانه، مجبور سازند چنانکه اگر معجزهای هم میآورند به استناد دلیل و برهان عقلی با مردم سخن ميگفتند و با دلالت عقلیِ منطوي در آن معجزات، صحت دعوی خویش را به اثبات میرساندند. خود قرآن کریم، بهترین شاهد و گواه صحت و راستی ادعای ماست. زیرا هرجا راجع به مبداء و معاد و دیگر مسائل ماورای طبیعت، سخن به میان میآورد و مردم را به قبول آنها دعوت میکند، جز از طریق استدلال و ارائهي دلیل روشن، سخن به میان نمیآورد و به غیردلیل و برهان، قانع نمیشود. قرآن كريم، علم و بینش و استقلال در فهم را میستاید و جهل و تقلید کورکورانه را تقبیح کرده و به سختی، مورد نکوهش قرار میدهد. این منطق قرآن است که میگوید : «قل هذه سبیلی أدعو الی ا... علی بصیره انا و من اتبعنی) (سوره یوسف، آیه 108). پس دین، هدفی جز این ندارد که میخواهد مردم به کمک استدلال و با سلاح منطق عقلی و به نیروی برهان که فطرتاً به آن مجهزند، به شناخت حقایق جهان ماورای طبعیت، نائل آیند و این، همان فلسفهي الهی است. (طباطبایی، 1374، ص16-19)
به علاوه، تصویری که اشو از خداوند ارائه میدهد بسیار متفاوت از آن چیزی است که در ادیان آسمانی ارائه شده است. اشو از هرآنچه که میپسندد، تعبیر به خدا میکند، زمانی میگوید خدا برای من چیزی نیست مگر شادی و نشاط(اشو، 1384، ص46)، گاهی میگوید خدا، عشق است (اشو، 1385، ص23) و برخي اوقات نيز آزادی را خدای واقعی میداند (اشو1383، ، ص108). اما آنچه مسلم است این است که خدای مورد نظر او هیچ تشابهی با خدای ادیان آسمانی ندارد و راه وصول به او هم بسیار متفاوت از آن چیزی است که ادیان الهی، توصیه کردهاند. به عنوان نمونه، اشو مدام تأکید میکند که از راه عقل و اندیشه نمیتوان به خدا رسید و هرکس به جستجوی دلیل برای اثبات خداوند برود، در نهایت به این نتیجه میرسد که او وجود ندارد. درحالیکه در اسلام، هرکسی مکلف است شخصاً و با تفکر و استدلال عقلانی، خود پی به وجود خدا ببرد و به او اعتقاد پیدا کند وگرنه توحیدش مقبول نخواهد بود و سرلوحهي دین، چنانکه حضرت علی% فرمودهاند معرفت خداست (سیدرضی، 1365، ص2). معرفت هم بدون تفکر و اندیشه، حاصل نمیشود. پس هرکس خداوند متعال را بیشتر بشناسد، بیشتر او را دوست خواهد داشت و دوستی او نیز ارزش بیشتری خواهد داشت چراکه بر مبنای اندیشه، تفکر و دلیل بوده و این درست برخلاف سخن اشو است که میگوید عشق را کاری با فکر نيست. اما اكنون پرسشي كه به ذهن خطور ميكند این است که چرا اشو تا این اندازه از عقل و تفکر، گریزان است و به آن، اعتنایی ندارد و چرا دائما به مخاطبان خود، القاء میکند که زندگی با تفکر و اندیشه، زندگی سرد و بیمعنايي خواهد بود؟
برای پاسخ به این پرسش، لازم است که با کارکرد عقل و تفکر، توجه داشته باشیم و به خاطر آوریم که چه چیزی ما را در تمایز حق از باطل و صحیح از ناصحيح، یاری میدهد؛ آنگاه به روشنی میتوان درک کرد که چرا بسیاری از مکاتب، آيینها و نحلهها سعی در تخریب این گوهر گران قیمت دارند. وقتی تفکر و عقلانیت را بیارزش بدانیم، آنگاه هر چیزی برای ما ارزشمند و صحیح خواهد بود و هر عقیده و اندیشهای درست و مطلوب، جلوه خواهد کرد.
جايگاه شريعت از ديدگاه كوئليو و اشو
الف. پائولوكوئليو
یکی از شاخصههای آثار کوئلیو بیاعتنایی به شریعت و آیینها و ارزشهاي ديني است. اصولاً از نظر کوئلیو هیچکس نباید از دستورالعملهای رفتار خوب پیروی کند، بلکه هر فرد باید به تنهایی زندگی و آرزوهای خود را کشف و تجربه نماید(کوئلیو، 1384، ص183). ازاینرو کوئلیو نسبت به بسیاری از ارزشهای شرعی و عرفی، بیاعتنایی نشان داده و آنها را به باد تمسخر میگیرد. از جملهي این ارزشها- که در بسیاری از داستانهایش به آن انتقاد میکند- ازدواج است، چراکه ازدواج را محدودیت آزادی و مقیدشدن عشق میداند(کوئلیو، 1384، ص153 و 1386، ص15 ). از نظر او ازدواج نباید مانع آزادی عشقورزی شود، زیرا فقط در این صورت، زندگیهای مشترک، دوام مییابد. همانگونه که در داستان زهیر دربارهي علت تداوم زندگی مشترک خود با استر میگوید: «هشت سال است که پیوسته با هم زندگی میکنیم، او را زن زندگیام میدانم، اما هرچند وقت یکبار (بهتر بگویم، مرتب) مرا با عشق زن دیگری که سر راهم آمده، تنها میگذارد. طلاق، هیچ وقت مطرح نمیشود» (کوئلیو، 1384، ص52 و 53).
کوئلیو با انتقاد از انجام برخی کارها همچون بجا آوردن مراسم مذهبی در یکشنبهها یا جمعهها، طلب مغفرت از گناهان، آزار ندادن پدر و مادر و ... عقیده دارد که اینها اموري هستند که از کودکی به انسان القاء شده و ذهن او را تسخیر کردهاند(کوئلیو، 1384، ص280 و 281). به عقیدهي وی، نیازی به انجام چنین کارهایی نیست چون دروازههای بهشت، دوباره باز شده و برای مدتی، هرکس میتواند وارد آن شود(کوئلیو، 1386، ص125)، حتی اگر این فرد، روسپی و خطاکار باشد (کوئلیو، 1383، ص 141).
کوئلیو در آثارش، تعاریف دیگری از خدا، فرشته، شیطان و گناه ارائه میدهد که با تعاریف شرایع آسمانی متفاوت است (کوئلیو، 1384، ص119). در منظر او، نیازی نیست برای رسیدن به خدا از قوانین و فرمولهای تعیین شده، پیروی کرد (کوئلیو، 1384، ص12) زیرا او، خدای عشق است(کوئلیو، 1385، ص69) و تنها از همین طریق- عشق به نیمهي دیگر- میتوان به او رسید(کوئلیو، 1384، ص103). بنابراین، کوئلیو به صورتی غیرمستقیم، سعی دارد ما را متوجه این مطلب نماید که نهادهای مذهبی- هم چون کلیسا- و آموزشهایی که به ما ارائه میدهند، از اهمیت چندانی برخوردار نیستند و هرکس باید خود، مسیرش را کشف کند (کوئلیو، 1384، ص101). این طرز تفكر، ناشي از اين است که وی در اصل با هرگونه تکلیف و تکلّف، مخالف است و به ترویج نوعی راحت طلبی در مسائل معنوی، میپردازد و عقیده دارد برای رستگاری و سعادتمندی، نیازی به انجام تکالیف شرعی و رعایت ارزشهای عرفی و حتی اعتقاد به خدا نیست (کوئلیو، 1385، ص68)، چراکه اصولاً ارزشها و رسوم ما در سطح هستند و ما برای پیدا کردن خودمان باید از این سطح، عبور کنیم (کوئلیو، 1384، ص147).
ملاحظاتي انتقادي
همانگونه كه گفته شد از مشکلات اساسی اندیشههای کوئلیو، تأکید بر شریعتگریزی و بیاعتنایی به دستورالعملهای ثابت و فرموله شدهي آن و خوداتكايي بشر برای دستيابي به رستگاری است. او با اينكه قلب را عرصهي ستیز شیاطین و فرشتگان میداند، به پیروی از نداهای درونی، توصیه میکند با این گمان که این نداها عملکرد درست را به ما نشان خواهند داد(کوئلیو، 1386، ص124). در صورتیکه برای عملکرد درست، نداهای درونی- که گاه شیطانی و گاه رحمانی هستند- کافی نیستند.
اگر ایمان داشته باشیم که خداوند بدون نقص است و هیچ خطایی در او راه ندارد، آنگاه بهترین قواعد عمل، آیین اهدایی او به بشر خواهد بود که به نام «شریعت» شناخته میشود. عمل به شریعت الهی، رفتار انسان را مطابق خواست خداوند کرده و ارادهي شخص را در مسیر ارادهي او قرار میدهد و از این طریق، کمکم روح و جان فرد به پروردگارش میپیوندد و در نهایت، کار به جایی میرسد که میل قلبی او با خواست پروردگار، هماهنگ شده و در این شرایط است که دل هرچه بگوید، انعکاس اراده و خواست خداوند خواهد بود و چنین دلی، ارزش پیروی و شنوایی را خواهد داشت. اما مشکل اینجاست که کوئلیو اساساً خدا را موجودی بینقص و عیب نمیداند. تلقی او از خدا به عنوان موجودی خطاکار و ناقص است و تصویری که او از خدا در رمانهایش، ارائه میدهد، از دلایل اصلی شریعتگریزی او است. خدای داستانهای کوئلیو، خدایی خطاکار است که نمیتوان به او و دستوراتش ایمان داشت و از راه و روشی که او میگوید پیروی کرد، چراکه او هم مثل انسانها اشتباه میکند (کوئلیو، 1384، ص 9-148). اما در تفكر عرفاني اسلام، خداوند، موجودی بینقص است که همهي خوبیها و زیباییها را داراست و اگر انسان بکوشد، صفات والای الهی را در خویش ایجاد میکند و مثل اعلی و کاملی از او شود و در مسیر معنویاتش به پیش رفته به کامیابی رسیده است. بر مبنای چنین نگرشی است که عرفای اسلامی، برترین قانون عمل را شریعت الهی میدانند و عقیده دارند شریعت، میزانی است که حتی واردات غیبی و الهامات الهی را نیز باید با آن سنجید (ابنعربی، 1412ق، ص558).
مورد دیگری که کوئلیو را به مخالفت با شریعت کشانده است، راحتطلبی و مسئولیتگریزی او است. این مساله تا جایی پیش میرود که او نسبت به هر قانون و دستورالعملی- اعم از شرعی، عرفی و عقلی- واکنش نشان میدهد و اساساً هر چیزی که آزادی مطلق او را به خطر اندازد، ناپسند میشمرد. در حقیقت، میتوان معنویت موجود در آثار و اندیشههاي کوئلیو را معنویت و عرفانی تکلیفگریز و تکلّفستیز دانست که در قبال آن، هیچ مسئولیتی، متوجهي آدمی نیست. درحالیكه در سلوك عرفاني اسلامی، سالك از ابتدا با مسئولیتی سخت و جدی روبرو است. پای نهادن در وادی عرفان، هیچگاه همراه با راحتطلبی و آسایش نبوده و مردانی راستین، طلب میکرده است. چنانکه قیصری میگوید: «آستان حق برتر و بالاتر از آن است که در دسترس هرکسی بوده باشد، جز آنکه یگانههایی در هر دوران میتوانند سر بر آستان بسایند» (یثربی، 1374، ص361).
ب. اشو
اشو نيز از مخالفان سرسخت شریعت است و در سخنان خود به طور دائم به این مساله، اشاره میکند. در نظر اشو، شریعت، پوستهي بیرونی مذهب است و باید از آن حذر کرد (اشو، 1384، ص87) زیرا شریعت به معنای عوامگرایی، مذهب رسمی، آداب و رسوم و مذهب انجام مراسم در یک روز خاص (مثلا جمعه، شنبه يا یکشنبه) است و چنین مذهبی به هیچوجه در انسان، تأثیری ندارد. از نظر اشو، چنین مذهبی، تنها خصلت سیاسی دارد (همان، ص80) و باعث میشود انسانها در جامعه، مسئولیتی خاص، اما بيخاصيتي، داشته باشند. اشو معتقد است عبادت واقعی، انجام آداب و رسوم خاص نیست و با آنچه که در معابد انجام میشود هیچ ارتباطی ندارد. عبادت واقعی نه التزام عملي به مسیحیت است نه هندوئیسم نه بودیسم (اشو، 1385، ص22)، چراکه تمامی این «ایسمها» مربوط به شریعت هستند و در آن مرحله، مطرح میشوند (اشو، 1384، ص83). در واقع، شریعت، سطح اول مذهب است و فقط تا زمانی کارایی دارد که صاحب آن مذهب - اعم از آسمانی و غیرآسمانی- زنده است و با مرگ او شریعت او هم میمیرد (همان، 1384، ص79 و 83).
اشو در برابر شریعت از حقیقت نام میبرد و عقیده دارد اسلام، هندوئیسم، یهودیت و بودیسم، همگی شریعتاند و حقیقت آنها صوفیگری، ذن، حسیدیسم و یوگاست و این حقیقت است که بسیار ارزشمند است (همان، 1384، ص82). اما او تعریف مشخصی از حقیقت نیز ارائه نمیدهد و فقط بیان میدارد حقیقت را نمیتوان درحد نوشتن با کلمات پایین آورد؛ حقیقت در کتب و متون قدیمی، یافت نمیشود و غیرقابل دسترس است. او یادآور میشود که هرگز نمیتوانید حقيقت را درجایی پیدا کنید. حتی اگر وداها را بخوانید و آنها را حفظ کنید باز هم نمیتوانید حقیقت را بیابید، زیرا حقیقت، چیزی نیست که بتوان آن را در حد آوردن روی کاغذ تنزل داد (اشو، 1382، ص64). بنابراین، از نظر اشو هیچیک از کتب مقدس و متون دینی دربر دارندهي حقیقت نیستند. اعتقاد اساسی اشو این است که هر فردی خود باید به حقیقت دست پیدا کند و در این راه نه از شرایع و کتب مقدس پیروی کند و نه از هیچکس دیگر. او حتی به مخاطبان خود میگوید: «زندگی خود را بگذران، بدون اینکه اخلاقگرایان، پاکدینان، موعظهگران و انسانهای احمق که تو را پند و اندرز میدهند، آسایش تو را برهم زنند، زندگی خود را بگذران حتی اگر برخطا باشی، گذران زندگی خود بهتر از آن است که با تقلید از دیگران بر حق باشی» (اشو، 1385، ص31). درجایی دیگر ابراز میدارد: «حالا دیگر شما نمیتوانید به کسی اعتماد کنید، هیچ کتاب مقدسی نمیتواند به شما کمک کند، پیامبران رفتهاند... شما باید به خودتان تکیه کنید. باید روی پاهای خودتان بایستید. باید مستقل شوید» (اشو، 1384، ص180). او ميافزايد: «نه خدا نه رسمها، نه قوانین، نه حکمها، نه هنجارها و نه اصول؛ انسان باید خودش بنشيند و تصمیم بگیرد كه به کجا برود، چه کاری انجام دهد و چه کسی شود» (همان، ص181).
از نظر اشو، حتی عبادت هم باید خودجوش و فردی باشد نه آموختنی چراکه عبادت آموختنی، عبادتی دروغین است (اشو، 1385، ص34). اشو به مخاطبان خود توصیه میکند که تنها بودن را بیاموزند و بگذارند خرد از عمق وجودشان به سطح آید، پس آنگاه دیگر به احکام و دستورات بیرونی، تکیه نخواهند کرد و قابلیت تشخیص درست از نادرست را خواهند یافت. دیگر به انجیل، گیتا و وداها تکیه نخواهند کرد، چون کتاب مقدس خود را یافتهاند و صدای خدا را از درون قلب خود شنیدهاند. آنها نیازی به اطلاعات درجهي دوم و دست دوم ـ کتب مقدس ـ ندارند چون یک خط مستقیم برای تماس با خدا در اختیار دارند (اشو، 1385، ص70).
اما اشو به این حدّ نیز بسنده نمیکند و به طور دائم به نهادهای دینی، آیینها و رسوم، حملهور میشود. وی بارها به مخاطبان خود میگوید که لازم نیست به کلیسا و معبد بروید، هرجا که مسرور باشید، معبد، همان جاست. چون معبد، محصول ظریف انرژی خود شماست. از نظر اشو، مردم در معابد، فقط آدابی مصنوعی را بهجا میآورند (اشو، 1383، ص103).
همچنین اشو معتقد است فقط فرد است كه میتواند دیندار باشد و همینکه دین به یک کلیسا، کیش و آیین تبدیل شد، دیگر دین نیست، پوششی به نام دین است (اشو، 1385، ص90) و یک چیز دروغین یعنی نهاد است. به عقیده وی، نهاد و نهادسازی، دشمنِ مذهب واقعی است (اشو، 1384، ص47). اشو از انسانهایی انتقاد کرده که پیرو شریعت هستند و میگوید: «کسانیکه براساس وظیفه عمل میکنند، تکلیفشان را انجام میدهند، به طور منظم به مسجد و معبد و کلیسا میروند و فکر میکنند مذهبی هستند، مشکل دارند» (همان، ص23). در نظر اشو، انسان مذهبی، کسی است که به هیچ فرقهای وابسته نباشد نه هندوئیسم و نه مسیحیت (اشو، 1382، ص157) چراکه تمامی این فرقهها، لباسهایی هستند که برای دوران کودکی بشر، دوخته شدهاند و اکنون اندازهي تن او نیستند، دورانشان به سرآمده و اکنون زمان مناسبی برای تغییر تمامی این لباسها است. زمان تحول و دگرگونی بنیادین انسان، فرا رسیده و یک بازسازی کامل، لازم است (اشو، 1385، ص 58). این بازسازی، همان نوع جدید از دینداری است که اشو به بشر، ارائه میدهد(همان، ص23). نوعي دینداری که در آن شریعت و معاد، جایگاهی ندارد (اشو، 1382، ص216). آنچه جايگاهي دارد، البته دنیا، شادی، سرگرمی، عشق و مراقبه است.
ملاحظاتي انتقادي
همانگونه كه ديديم از شاخصههای اصلی اندیشههای اشو، عبارت است از گریز از شريعت و چارچوب مقررات و قوانين ديني و آييني كه از مهمترين وجوه اجتماعي دين، محسوب ميشوند. اشو با صراحت اعلام میکند که شرایع و ادیان سنتی دورانشان به سرآمده و اکنون زمان تحول بنیادین در عرصهي دین و دینداری است. این تحول بنیادین، نوع تازهای از دینداری است که اشو به مخاطبان خود عرضه میکند. دینداری که در آن، هرکس، خودش باید به تنهایی و بدون کمک و راهنمایی هیچکس و هیچ چیز به حقیقت، دست یابد. اشو معتقد است هرانسانی باید به طور مستقل و بدون توجه به شرایع و کتب آسمانی و راهنمایی پیامبران، صدای خدا را درون قلبش بشنود. او به مخاطبان خود میگوید كه با رفتن پيامبران و ناتواني كتب مقدس در هدايت، دیگر باید روی پاهای خودشان بایستند و به خودشان تکیه کنند (اشو، 1384، 180). توصیههای اشو به این حد محدود نمیشود؛ او با رویکردی اومانیستی مدعی میشود هیچکس، حتی خدا هم نمیتواند برای انسان مسیری را مشخص کند و این تنها خود انسان است که باید تصمیم بگیرد کجا برود و چه کاری انجام دهد.
اما مسئلهي اساسی این است که دینداری از نوع دینداری اشو کاملاً منطبق با اهداف سکولاریستی است. دینی که در آن، احکام، دستورات، آیینها و کتب مقدس جایی نداشته باشند، دینی است، كاملاً شخصی که نه سنتگراست و نه اصولگرا. دینی فردی و خصوصی که هیچ برنامهای برای ساحات مختلف زندگی انسان نداشته و نخواهد داشت. اصرار اشو برای منفی جلوه دادن نهادهای دینی نيز به همين خاطر است. معرفی نهاد به عنوان امری مذموم و دروغین، سبب میشود دین از جایگاه اصلی خویش در اجتماع، تنزل یافته و از مسئولیت سنگین ایفای نقشهای متعدد در عرصههای گوناگون و کارکردهای متعدد در امور مختلف، رهایی یابد. درحالیکه اساساً دین الهی نمیتواند از جنبههای اجتماعی - سیاسی بر کنار باشد كه بالطبع به حكم مدني بودن آدمي از نيازهاي اساسي وي به شمار ميآيد تصریح قرآن کریم بر اقامهي قسط و رفع ظلم به عنوان یکی از مهمترین اهداف ارسال رسل (سوره حدید، آیه 25) شاهد خوبی بر مدعای ماست، چراکه نشان میدهد هیچیک از ادیان الهی نمیتوانستند از جنبههای اجتماعیِ رسالت خویش، فارغ باشند؛ اگرچه تنها در اسلام است که این رسالت به کمال خود میرسد. اسلام، دین همۀ مردم و تمامی زندگی است پس ناگزیر باید که دین اجتماع و سیاست ایشان هم باشد. از نظر اسلام، مسیر تعالی، رستگاری، سعادت و نجات اخروی انسان جز از طریق حضور مثبت در دنیا و مشارکت فعال در اجتماع میسر نمیشود، چراکه تنها از این طریق است که انسان با تمامی ابعاد وجودیاش در معرض ابتلاء و امتحان الهی قرار میگیرد و قادر است تمامی ظرفیتهای نهفتهي خویش را آشکار سازد. آیات قرآن آنجا که مؤمنان را به قیام برای خدا (سوره مائده، آیه 8) و برای قسط (سوره نساء، آیه 135) دعوت میکند و آنان را به اجتناب از طاغوتها (سوره نحل، آیه 36)، و در راه مردم (سوره نساء، آیه75) و تجهیز قوا برای مقابله با دشمنان (سوره انفال، آیه60) میخواند و یا آنجا که مسلمانان را بهترین امت برای انجام وظیفهي اجتماعی امر به معروف و نهی از منکر میشناسد (سوره آل عمران، آیه110)، همگی شواهد محکمی بر این مدعا هستند. اشو دین را به مرتبهي احساس و تجربه صرف تنزل داده و قصد دارد فطرت خداجو و حقیقتخواه انسان را در همین مرتبه، متوقف سازد. دینداری اشویی بیشتر شبیه به یک بازی است که فقط تا مدتی، انسان را سرگرم ساخته ولی هیچ افق برتری را پیشروی او نمیگشاید.
ايراد بعدی در سخنان اشو، این است که او پس از انتقادهای بیشمار از شریعت، به دفاع از حقیقت برخواسته و آن را مقابل شریعت قرار میدهد. در نظر اشو، برای مثال، اسلام، همان شریعت است و حقیقت، همان صوفیگری در نتیجه، اسلام ديگر اهميتي نخواهد داشت، این صوفیگری است که ارزش دارد و باید بدان توجه کرد (اشو، 1384، ص88). اين درحالي است كه در تمامي سنن ديني جهان، توجه به آيينها و شعائر ديني و رعايت حدود شريعت، مورد تاكيد فراوان است. به طور نمونه، در سنت اسلامي، خود صوفیه و عرفای اسلامی- بهرغم ادعای دشمنانشان- هیچگاه به نفي توجه به شريعت نپرداختند. عرفای اسلامی نه تنها به فقه و شریعت بیاعتنا نبوده، بلکه به رعایت مستحبات و مکروهات شریعت هم تأکید داشتهاند. از نظر آنها اين شریعت و عمل به دستورات آن است که انسان را با جهان اسرار الهی، آشنا میکند. چنانکه نجمالدین رازی میگوید: «در دبیرستان شرایع انبیاء، اول الف و باء شریعت باید آموخت که از اوامر شرع، کلید بندی از بندهای آن طلسم اعظم است . چون به حق هریک در مقام خویش قیام کردی، بندی از طلسم گشاده شود....چون بدین جاده (شریعت) قدم به صدق نهادی، الطاف ربوبیت در صورت استقبال، به حقیقت دستگیری، قیام نماید...» (رازی، 1374، ص129) همچنین از نظر عرفای اسلامی، شریعت و حقیقت توبرتو و درهم پيچيده و در واقع به تعبيري، یک چیز هستند و دوگانگی بین آنها وجود ندارد. ابنعربی دراین باره میگوید: «هرکه از شریعت فاصله بگیرد، اگر تا آسمان هم بالا رفته باشد به چیزی از حقیقت دست نخواهد یافت...حقیقت، عین شریعت است و شریعت، به مانند جسم و روح است که جسمش، احکام و روحش، حقیقت است»(ابنعربی، 1412ق، ص563). پس برخلاف نظر اشو، طريقت، معنويت و عرفان، تقابلی با شریعت و احکام آن ندارد و سلوک عرفانی هرگز بدون تلاش و عمل به احکام شرع، میسر نمیشود.
یکی دیگر از وجوه اشكال در سخنان اشو این است که توصيه ميكند هرفردی باید خودش به تنهایی به حقیقت دست یابد و در این راه از هیچکس و هیچ چیز کمک نگیرد. اشو به صراحت اعلام میدارد به هیچ کس، اعتماد نکنید و مستقل، عمل نمایید. اما پرسش این است که حال چرا خود اشو دست به تعليم به دیگران میزند و آنها را برای یافتن حقیقت، راهنمایی میکند؟ اگر هر فردی باید خودش بدون کمک، دستگیری و یا حتی تعالیم دیگران به حقیقت برسد، پس اشو نیز نباید مدعی روشنگری و هدایت باشد زيرا بر مبناي سخن خود وي، هرکسی توانایی آن را دارد که تعالیم و سخنان اشو و امثال او را فاقد ارزش بداند و در نتيجه، بدون تعالیم و دستورات آنها به حقیقت، دست یابد.
نتيجه گيري
ترديدي نيست كه نقش عقل و شرع در زندگي، هم در مقام نظر و هم در مقام عمل، براي همهي آدميان و بهخصوص دينداران، نقشي خطير و قابل توجه است. متاسفانه اين نقش در برخي از اديان معناگراي جديد يا مورد غفلت و تغافل قرارگرفته و يا به شدت به آن خدشه و حمله وارد شده است. تبعيت از رویکردهاي اومانیستی و سكولاريستي و طرح منشهاي كاريزماتيك و جانشينسازي آنها در مقابل چارچوبهاي مشخص ديني در اديان الهي، جاي ترديد باقي نميگذارد كه غايت طريقتهاي معنوي جديد يا حداقلّ ابزار وصول به آن غايت، جز از راه دور زدن دهليزهاي عقل و خروج از مدار شرع، صورت نميبندد. همچنين تصوير نسبتاً ناقص و شخصي از خدا و نقش وي در زندگي بيروني و دروني بشر، به خروج از چارچوبهاي مزبور دامن زده است. از جمله تبعات قهري چنين رويكردي در انديشهها و آثار كساني مانند كوئليو و اشو، همانا نفي معيارهاي منطقي تصميم و ترويج بيضابطه بودن امور است كه خودبهخود، لازم و ملزوم تهيشدن از مسئوليتهاي فردي و مدني و در نتيجه، شكلگيري گونهاي لاادريگري يا توقف در نظر و عمل براي آدمي است.
فهرست منابع
1. ابراهیمی دینانی، غلامحسين، منطق و معرفت از نظر غزالی، امیرکبیر، تهران، چاپ دوم،1375.
2. ابن ترکه، تمهید القواعد، انتشارات فرهنگ و آموزش عالی، تهران، 1380.
3. ابن عربی، الفتوحات المكيه، دار صادر، بیروت، جلد2،1422.
4. اشو، شکوه آزادی، میرجواد سید حسینی، هودین، اصفهان، چاپ سوم،1384.
5. ـــــــــــــ، در هوای اشراق، فرشته قهرمانی و فریبا مقدم، کتاب آونددانش، تهران، چاپ دوم،1383.
6. ـــــــــــــ، آواز سکوت، میرجواد سیدحسینی، هودین، اصفهان، چاپ اول،1384.
7. ـــــــــــــ، راز بزرگ، روان کهریز، نشر باغ نو، تهران، چاپ سوم،1382.
8. ـــــــــــــ، شورشی، عبدالعلی براتی، نسیم دانش، تهران، چاپ دوم،1383.
9. ـــــــــــــ، بیگانه در زمین، مجید پزشکی، هودین، اصفهان، چاپ اول،1385.
10. ـــــــــــــ، راز، محسن خاتمی، فراروان، چاپ سوم، تهران، جلد2 ،1382.
11. ـــــــــــــ، مراقبه هنر شور و سرمستی، مجید پزشکی، هودین، اصفهان، چاپ اول،1385.
12. ـــــــــــــ، من درس شهامت میدهم، مجید پزشکی، هودین، اصفهان، چاپ اول،1385.
13. ـــــــــــــ، زندگی موهبتی الهی است، مجید پزشکی، هودین، اصفهان، چاپ اول،1385.
14. ـــــــــــــ، عشق پرندهای آزاد است، مجید پزشکی، هودین، اصفهان، چاپ اول،1385.
15. ـــــــــــــ، آفتاب در سایه، عبدالعلی براتی، نسیم دانش، تهران، چاپ دوم،1382.
16. ـــــــــــــ، دل به دریا بزن، مجید پزشکی، هودین، اصفهان، چاپ اول،1385.
17. آملی، سید حیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی و انجمن ایرانشناسی فرانسه، تهران، 1368.
18. جوادی آملی، عبدالله، حیات عارفانه امام علی%، اسراء، قم، چاپ دوم،1381.
19. رازی، نجمالدین، مرصاد العباد، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ ششم،1374.
20. سیدرضی، نهج البلاغه، دار الکتب الاسلامیه، 1388.
21. طباطبایی، محمد حسين، علی% و فلسفه الهی، ترجمه سید ابراهیم سیدعلوی، انتشارات راه امام، تهران، 1381.
22. کتاب مقدس، سازمان ترجمه تفسیری کتاب مقدس، تهران، 1357.
23. کلینی، اصولکافی، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت%، تهران،1412.
24. کوئلیو، پائولو، بریدا، آرش حجازی و بهرام جعفری، کاروان، چاپ سیزدهم، تهران،1384.
25. ـــــــــــــ، عطیه برتر، كاروان، چاپ چهارهم،1387.
26. ـــــــــــــ، کیمیاگر، آرش حجازی، چاپ ششم،1385.
27. ـــــــــــــ، والکیریها، آرش حجازی و حسین شهرابی، كاروان، چاپ اول،1386.
28. ـــــــــــــ، زهیر، آرش حجازی، کاروان، چاپ چهارم، تهران،1384.
29. ـــــــــــــ، راهنمای رزم آور نور، آرش حجازی، کاروان، چاپ دوم،1383.
30. ـــــــــــــ، شیطان و دوشیزه پریم، كاروان، چاپ یازدهم،1384.
31. ـــــــــــــ، ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد، آرش حجازی، کاروان، چاپ سیزدهم، تهران،1384.
32. ـــــــــــــ، خاطرات یک مغ، آرش حجازی، همان، چاپ دوازدهم،1385.
33. ـــــــــــــ، کنار رودخانهی پیدرا نشستم و گریستم، كاروان، چاپ نهم،1384.
34. مطهری، مرتضی، مقدمهای بر جهان بینی اسلامی، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1362.
35. نصر، سید حسین، معارف اسلامی در جهان معاصر، شرکت سهامی کتابهای حبیبی،1371.
36. همدانی، عین القضاه، زبدۀ الحقایق، ترجمه مهدی تدین، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول، تهران،1379.
37. یثربی، یحیی، عرفان نظری، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، تهران،1374.
[1] . عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.