هدف این مقاله، بررسی ویژگیهای روش تبلیغ «سلبی» و«پرهیزی» با تکیه بر مفاهیم قرآنی «تزکیه» و« ذکر»، و مقایسه آن با روشهای «تجویزی» و «تحمیلی» در تبلیغ دینی است. با مقایسه همانندیها و ناهمانندی های این دو روش (سلبی و فطری، در برابر تجویزی و ایجابی) مشخص میشود که در رویکرد سلبی، مبلغان به جای «دیندهی» از بیرون، باید تلاش کنند تا مخاطبان با مداخله و مکاشفه خود بر مبنای اصل «دینیابی» از درون، پی به ارزشهای دینی ببرند. اگر راهبردهای تبلیغ دینی از حالت تجویزی (افزودن چیزی از بیرون به درون) به حالت «پرهیزی» (کشف حقیقت از درون) تغییر جهت دهد، آنگاه ملزم خواهیم بود که به جای «انتقال» ارزشها، به «استخراج» ارزشهای دینی (از درون) همت گماریم. در این میان، راهبرد «ذکر» به عنوان یگانه طریق بازخوانی و بازیابی ارزشهای فطری، به منزلة تبلیغ دینی معرفی میشود تا مبلغان بتوانند بین آنچه قصد دارند انجام بدهند با آنچه در میدان اجرا و عمل انتظار دارند، ارتباط معناداری برقرار کنند.
واژگان كلیدی:
تبلیغ دینی، تربیت دینی، فطرت، راهبرد سلبی، پرهیز، ذکر.
Negative way, as a natural method for proselytism
Abd-ol-Azim Karimi
Abstract:
The purpose of this paper is to analyze the qualities of "negative" way of propaganda relying on the concepts of "purification" and "mention" in the holy Quran and comparing with the approach of "prescriptive" and "imposed" religious propaganda. Comparing the similarities and dissimilarities between the two methods (negative, and positive) indicates that in the negative approach, missionaries instead of "imposing religion" from the outside, should try to experiment and explore with his/ her audience based on the principle "finding religion" from the foundation of their innate religious values. If it change the prescriptive mode of proselytism strategies (adding something from the outside) to "negative" method (discovering Truths through the inside), then we would be required to replace the "transition" of values to "extraction" of religious values from the innate human nature. The strategy of "mentioning" as a way to refresh and restore the natural values is introduced as a proselytism to the missionaries to make a significant association between what they expected and what they are doing.
Keywords:
religious propaganda, religious education, nature, negative approach, avoiding, mentioning.
مقدمه
واژه تبلیغ، مانند هر واژه دیگری در طول تحولات تاریخی و اجتماعی از نظر معنا، کارکرد، جایگاه و خاستگاه، دچار دگرگونیهای اساسی شده است. در دنیای مجازی امروز، جریان چندلایه و چند سویه تبلیغات، بهعنوان یکی از گفتمانهای مسلط در فرهنگ، سیاست، تجارت، هنر و فناوری محسوب میشود. با در نظر گرفتن اینکه هدف اصلی تبلیغات، متقاعد کردن و ترغیب مخاطب برای پذیرش موضوع، خدمات و یا کالای مورد نظر است، بنابراین پرداختن به چگونگی اثربخشی و کارآمدی آن، تبدیل به یک جریان علمی و هنری و حتی نشانهشناسی نوین شده است. اگر بپذیریم که تبلیغ نیز مانند تربیت، متضمن رعایت اصول، فنون، هنر خاص و نیز تابع قوانین و مراحلی است که باید بر اساس ویژگیهای سنی و روانی مخاطب انجام گیرد، آنگاه باید بررسی کرد که تا چه اندازه تبلیغات دینی در جامعه امروز از این الزامات انکارناپذیر برخوردار است.
تردیدی نیست که گفتمان تبلیغات تجاری که غالباً بر نیازهای ساختگی و کالاهای مصرفی متکی است با گفتمان تبلیغات دینی که بر پایه نیازهای فطری و ارزشهای الهی قرار دارد، از بنیان متفاوت است؛ از اینرو، بحث ما در این نوشتار، محدود به تبلیغ دینی مبتنی بر راهبرد سلبی میشود که جهتگیری اصلی آن، روشهای «اکتشافی» بهجای «اکتسابی» و یا «پرهیز» بهجای «تجویز» است.
در ابتدا یادآوری این نکته لازم است که مراد از تبلیغ سلبی، به معنای انفعال و منفیگرایی و یا تعطیل کردن سامانههای تبلیغ و تربیت نیست؛ بلکه در اینجا سلب کردن بهقصد جلب کردن است و نفی، بهقصد جذب، اختفا بهقصد انکشاف، مجهولسازی بهقصد معلومیابی و «رمزگذاری» بهقصد «رمزگشایی» بهکار میرود؛ یعنی بهکارگیری روشهایی که مخاطبان نقش فعالانه و خلاقانهای در کشف ارزشها و پیامهای پنهان تبلیغی داشته باشند و مراد از «پرهیز» نیز این است که برای حفظ و پاکداشت وجود فرد از هرگونه تحمیل و تجویز ارزشها از بیرون، بدون پیوند با نیازها و قابلیتها «خودداری» شود؛ از اینرو، باید اذعان کرد که تبلیغ سلبی و پرهیزی برخلاف معنای ظاهری آن، یکی از فعالترین، خلاقترین و حساسترین روشهای تبلیغ دینی محسوب میشود.
روش سلبی در تبلیغ دینی ناظر بر فرایند استخراج و اکتشاف درونمایههای مخاطب از طریق پیرایش و زدایش موانع راه رشد، بهقصد شکوفا شدن و آشکار کردن قابلیتهای نهفته او است و این مهم جز از طریق راهبرد ذکر، امکانپذیر نیست.
ازآنجاکه دین و ارزشهای آن، زاده فطرت انسان است، پس راه و روش تبلیغ آن نیز باید برگرفته از فطرت باشد؛ بهگونهای که بتوان بدون افزودن و منتقل کردن چیزی از بیرون، اقدام به استخراج معادن (اشاره به حدیث«الناس معادن کالمعادن الذهب و الفضّه..» بحار، 58، 65 و 106) و بازکاوی آنها کرد؛ همچون آب گوارا، زلال و خودجوشی که در زیر لایههای خاک پنهان است و حفارکنندگان چاه (مبلغان) باید با برداشتن لایهها (یعنی سلب و حذف موانع) زمینه جوشش و خروج آب از درون را فراهم سازند. تبلیغ سلبی نیز بهمثابه تزکیه جانودل مخاطب، بهقصد بازگشایی راه ورود به مدار فطرت انجام میشود؛ زیرا ارزشهای دینی نه در آسمان و نه در زمین، بلکه در عمق وجود ما نهفته است.
«از امام اميرالمؤمنين علیه السلام نقل است كه: علم نه در آسمان است كه بر شما فرود آيد و نه در زمين است كه براي شما بالا آيد، بلكه در قلبهاي شما آفريده شده است» (حسن زاده آملی، 1386، نکته 788). اگر تبلیغ دینی را فرآیند زمینهسازی برای آشکارسازی قابلیتهای فطری و درونی مخاطب تعریف کنیم، آنگاه درخواهیم یافت که بذرها و درونمایههای اصلی تربیت در درون افراد وجود دارد و عوامل بیرونی و محیطی باید در حد مستعدساز و برملاکننده وارد عمل شوند.
در روش سلبی تلاش میشود تا خاستگاه تبلیغ از بيرون به درون، از كسب به كشف و از القا و تجويز به الهام و پرهيز تغییرجهت و معنا دهد؛ زيرا هدف تبلیغات دینی آن است که آدمی، تماميت خويش را در فعليت بخشيدن به قابلیتهای فطری خویش بیابد و در این خویشتنیابی، جوهرة روح الهیاش را بر اساس آیه «نفحت فیه من روحی» ( حجر/ آيه 29) محقق کند. روش سلبی بهمثابه فطری بودنش، فرایندی فاعلی، قلبي و شهودي است که غالباً از طریق کنشهای الهامی و پرهیزی و نه القایی و ایجابی رخ میدهد. تأثیر کنشهای الهامی برخلاف کنشهای تجویزی، آزاد، سیال و غیرمستقیم بوده که منجر به کشف و شهود در مخاطب میشود.
گفتمان سلبی در تبلیغ دینی بیش از آنکه یک گفتار لفظی باشد، یک کنش القایی و الهامی است که افزون بر وجود همة عوامل آشکارساز، نقشی تسهیلکننده از آن شخصیت مبلغ برای سلامت قلب، خُلق و نیت اوست. درواقع آنچه تأثیر یک پیام را تعیین میکند صرفاً شکل، محتوا، روش و ابزار انتقال آن نیست؛ بلکه عمدتاً میزان صداقت، خلوص، پاکی و زیبایی روح و روان گوینده (گفته پرداز) نیز هست.
بر همین اساس در آموزههای دینی ارزش هر عمل به نیت آن و تأثیر یک عمل وابسته به انگیزه درونی فاعل آن است و اگر عمل خالصانه باشد، «همان نفس عمل» (بیزبان و بیکلام) بهتنهایی نقش رسانه را ایفا کرده و تبدیل به پیام نافذ میشود.
حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل کردهاند که فرموده است :«كونوا دعاة الی الله بغیر السنتكم» با غیر زبانهایتان مردم را دعوت کنید؛ این حدیث به گونههای مختلف بازگویی شده است از جمله: (كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِكُمْ لِیَرَوْا مِنْكُمُ الْوَرَعَ وَ الِاجْتِهَادَ وَ الصَّلَاةَ وَ الْخَیْرَ فَإِنَّ ذَلِكَ دَاعِیَةٌ) (الکافی، 2، 78؛ وسائلالشیعة، 1، 76؛ وسائلالشیعة، 15، 246)؛ پس همه افکار، رفتار، اخلاق و نیات فرد گوینده و فرستنده در مخاطب نقش دارد. در روایات متعددی از اهل بیت، مصادیق بارز و ارکان مهم و تأثیرگذار این نوع دعوت بیان شده است. در جایی دیگر از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: «عَلَیْكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ الْوَرَعِ وَ الِاجْتِهَادِ وَ صِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ وَ حُسْنِ الْخُلُقِ وَ حُسْنِ الْجِوَارِ وَ كُونُوا دُعَاةً إِلَى أَنْفُسِكُمْ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِكُمْ وَ كُونُوا زَیْناً وَ لَا تَكُونُوا شَیْناً وَ عَلَیْكُمْ بِطُولِ الرُّكُوعِ وَ السُّجُودِ» (الكافی، 2، 78). این آموزهها نشانگر آن است که بخش صامت و خاموش یک پیام که وجه سلبی و پرهیزی آن است به شکل غیرمستقیمی بر روی مخاطب تاثیر میگذارد.
بر اساس نظریه فطرت در آیه مبارکة «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» (روی دلت را سوی این دین اعتدال گردان و بر آن پایدار باش؛ آیینی برخاسته از فطرت الهی که قلوب انسانها آن را میطلبد؛ چراکه بر آن سرشته گشته، این آفرینش تغییرپذیر نخواهد بود، این است دینی که تکیهگاهی استوار است، هرچند این حقیقتی است که بیشتر مردم آن را نمیدانند) (روم/30).
همة مراتب کمال آدمی در این کتاب وجودی ترسیم شده است و فقط کافی است که جوینده راه کمال، توانایی خوانش حروف آن را نه با «سواد ذهن» که با «سپیدی دل» و نه با دانشِ سَر[1] (بلکه با دانشِ دل[2]) دریابد؛ بنابراین اگر راهبردهای تبلیغ دینی از حالت تجویزی (افزودن چیزی از بیرون به درون) به حالت «پرهیزی» (زدودن موانع برای آشکارگری درون) تغییر جهت دهد، آنگاه شاهد خواهیم بود که بهجای «انتقال»، باید به «استخراج» ارزشهای دینی از درون فرد همت گماریم.
گرچه بسیاری از مبلغان دینی، عمیقاً به فطری بودن امور دینی و ارزشهای اخلاقی اعتقاد دارند، اما در عمل، مغایر با آنچه باور دارند عمل میکنند و تلاش میکنند که بدون کاویدن درون، به تحمیل ارزشها از بیرون اقدام کنند.
آنها از این نگرانند که مبادا کودکان و نوجوانان از دین و ارزشهای آن دور شده و یا ملحد و دینستیز شوند. حالآنکه کودک در بدو تولد با فطرت پاک الهی زاده میشود و اگر در دورههای بعدی رشد، از این حس و حال دینی فاصله میگیرد، یکی از دلایل آن ممکن است، آموزشهای زودرس، تحمیلی و نامناسب با مراحل رشد و نیاز کودک باشد. درواقع ممکن است این روشهای نادرست ما بزرگسالآن در تربیت دینی باشد که آنها را دینگریز و دینستیز میکند.
مشکل اصلی در تربیت دینی از همینجا آغاز و شدت میگیرد که برخی از مربیان با دلسوزی بیشازحد در پی آن هستند که بهجای زمینهسازی برای شکوفایی استعداد دینی به تحمیل و تزریق مطالب دینی از بیرون مبادرت ورزند؛ از همینرو، ناخواسته موجب دینگریزی و سپس دینستیزی نوجوانان میشوند؛ زیرا آنها روش «دیندهی» را جایگزین روش «دینیابی» کردهاند. در حقیقت، حس دینی، یک حس فطری و درونی و خودانگیخته است که کافی است از طریق محرکهای بیرونی برانگیخته شود!
«حس دینی یعنی تمایل به حقیقتی ماوراء طبیعی و مقدس که در نهاد انسانها وجود دارد؛ برخی از روانشناسان، حس دینی را یكی از عناصر اولیه و ثابت روح انسانی دانسته و برای آن، اصالتی همسان با حس زیبایی، نیكی و راستی قائلاند» (دکواینتایم، ترجمه بیانی، 1342، ۱۶).
مفاهیم دینی، واقعیتر از آنچه تبلیغ میشوند، در درون آدمی وجود دارند و عینیتر از آنچه در ذهن متصور میشوند، در دل حس میشود؛ اما دینی کردن افراد از بیرون، بدون اتکا به فطرت، مانع بزرگی برای دینی شدن افراد بهصورت طبیعی و خودانگیخته است (کریمی، 1391، 139).
در اینجا تلاش میشود که با معرفی ویژگیهای تبلیغ «پرهیزی» در برابر تبلیغ «تجویزی»، خاستگاه و گستره این تبلیغات به مخاطبان خاص آن معرفی شود؛ زیرا هدف از تبلیغ سلبی، بسترسازی مناسب جهت خودشکوفایی و تمامیت بخشیدن به خود بر اساس طرحهای فطری و درونی است تا هرکس همانگونه شود که در شاکله وجودی و ظرفیت طبیعیاش اقتضا میکند.
ضرورت و اهمیت تبلیغ سلبی
کشف روشها، فنون پنهان و آشکار و بهرهگیری از آخرین دستاوردهای علمی و هنری در تبلیغات برای تحت تأثیر قرار دادن مخاطبان تا آنجا اهمیت یافته است که لازمه ورود به حیطههای پیچیده، چندلایه و چندسویة آن، مستلزم برخورداری از دانش روانشناسی، جامعهشناسی، نشانهشناسی، اسطورهشناسی و سایر رشتههای مجاور و مشابه با این مقوله است. در جهان امروز، روند تبلیغات غالباً از «کنشهای کلامی»، به «غیرکلامی» و از روشهای «تجویزی و مستقیم»، به «پرهیزی و غیرمستقیم» و از سطح «خودآگاه» به «ضمیر ناخودآگاه» تغییر مسیر داده است. سازوکارهای تبلیغی در این زمانه به گونهایی تغییر شکل و معنا داده است که ظاهراً «تهی از گفته»، اما باطناً سرشار «القا و الهام نهفته» است که مقاصد و مضامین تبلیغی «گفته پرداز» (فرستنده) را به«گفته خوان» (گیرنده) ارسال میکند.
در جهان دیجیتالی امروز، کنشهای طبیعی انسان به واکنشهای تصنعی و عاریهای تبدیلشده است؛ ارزشها، نگرشها و ذائقههای فطری، تحریف و تخریبشده است. او ازآنچه باید فطرتاً لذت ببرد ناخواسته متنفر میشود و ازآنچه که باید متنفر باشد، برایش لذیذ و خوشایند مینماید؛ بنابراین، ضروری است که بهتبع این تحولات و با توجه به آسیبهای پنهان و ناهشیار تبلیغات مسموم فرهنگی، برای احیا و ابقای ارزشهای دینی، ضمن آسیبشناسی روشهای مستقیم و تجویزی و درک نیازها و مقتضیات سنی مخاطبان، بهویژه جوانان و نوجوانان در اتخاذ روشهای غیرمستقیم، فعال، اکتشافی و خودانگیخته که برخاسته از راهبرد ذکر، تقوی و پرهیز است، اهتمام ویژهای صورت گیرد؛ زیرا برای نافذ کردن پیامهای تبلیغی باید ضمن آگاهی بر گفتمان زمان و ساختار زبانی مخاطبان، راهبردهای تبلیغی را بهگزینی و بهسازی کرد.
بیان مسئله
سببشناسی «پدیده وارونگی» تبلیغات دینی، یکی از چالشهای اساسی پیشروی مراکز و مؤسسات تبلیغی در حوزههای فرهنگی و دینی است. به نظر میرسد که با توجه به فطری بودن دین مشکل اصلی ناکارآمدی اغلب روشهای تبلیغی، ریشه در فاصله گرفتن از راهبردهای فطری مبتنی بر تزکیه و ذکر در تبلیغات دینی است.
فرآیند رمزگشایی از نشانهها، نمادها و اسطورههای بهکارگرفته شده در جریان تبلیغات، تا آنجا پیش رفته است که واکاوی لایههای پنهان آن، مستلزم برخورداری از دانش چندگانه و چندلایه، از عصبشناسی تا رفتارشناسی، از باستانشناسی تا نشانهشناسی و از روانشناسی تا جامعهشناسی است.
به تأیید بسیاری از علمای دین و مفسران قرآن، مشخص شده است که کودک با گرایش خداجویانه، تولد میشود؛ اما چگونه است که این گرایش در مراحل بعدی رشد با موانع بازدارنده مواجه میشود؟
شاید یکی از عوامل دوری از نیازها و ارزشهای فطری، بهکارگیری روشهای ناکارآمد و بیتأثیر تربیتی و تبلیغی و آموزشهای زودرس و به ظاهر دلسوزانه اولیا و مربیان در تجویز و تحمیل این ارزشها به کودکان و نوجوانان باشد؛ غافل از آنکه بر اساس اصل فطری بودن دین، قرار نیست که چیزی از بیرون به کودک داده شود؛ بلکه طریق درست آن است که آنچه در فطرت کودک به ودیعه نهاده شده است، بازیابی و استخراج شود. آنگاه شاهد خواهیم بود که حس خداخواهی و خداجویی از درون به بیرون آشکار و شکوفا میشود.
سؤال این است که چرا برخی «درون شد»های دینی، به «برونشد»های دینی تبدیل نمیشود؟ درواقع پرسش پرپیچش و پر چالش این است که چرا «درونداد»های تبلیغی که با سرمایهگذاریهای هنگفت مادی و معنوی مراکز و نهادهای فرهنگی انجام میگیرد با «برونداد»ها، نهتنها تناسبی ندارد، بلکه در برخی از اوقات نتیجهای وارونه و متضاد به خود میگیرد؟
انسان دینمدار، حقیقتجو و حنیف که بر خمیرمایه فطرت خویش تکیه نموده است، حس دینی خود را از درون خویش میجوید و عوامل بیرونی، صرفاً محرکهای زمینهساز برای بیدار شدن این نیاز خفته است؛ بر این اساس، در تبلیغ دینی، بنا نیست صرفاً علم توحید و علم خداپرستی به افراد آموخته شود. علم توحید و حس خداجویی، به طور طبیعی و فطری در افراد وجود دارد؛ به این معنی که با فراهم ساختن زمینهها و شرایط مناسب، انسان فرصت مییابد به خویشتن خویش بازگردد و به جستجو و کشف معنای دین بپردازد.
به نظر میرسد آنچه مانعِ اصلیِ ظهورِ درونمايههایِ «خود بنیادِ» فطری شده است، خروجِ ناخواسته و ناهشیار از مدارِ فطرَت و فقدان درکِ اصل «پرهیز» در پاکسازی وجود از موانع و حجابهای درون است. هدف تبلیغ سلبی و پرهیزی بر مبنای فطرت، واپس زدن این موانع و بازگشودن منابع درونی و چشمههای جوشان فطرت است.
بنابراین، خطای راهبردی در خوانش این کتاب درونی از زمانی آغاز میشود که بخواهیم دگربار بر این نوشته درونی، از بیرون، همان متن را بر آن بنگاریم. آیا این بازنویسی بر نوشتار قبلی، خود بزرگترین عامل محوسازی نوشتار اصلی و فطری نیست؟ آیا این اقدامی منطقی و عقلانی است که بر روی نوشته قبلی، نوشته دیگری افزوده شود؟
بـــر نوشتــه هیـچ بنویسد کسی یا نهاله کـــارد انــــدر مغرسـی
کاغذی جوید که آن بنوشته نیست تخم کارد موضعی که کشته نیست
تو برادر موضـــع ناکشتـــه باش کاغذ اسپیـــد ناب نوشته باش
(مولوی، گنجور، بخش 77)
اگر نسخة تربيت و قوانينِ مکنون آن در مضامینِ فطرت وجود داشته باشد، آیا لازم است که بار دیگر از بيرون به وضع قوانين خودساخته اقدام کنیم و آن قوانين را سدِّ خوانشِ نسخة درونی کنيم؟
ناهمانندیهای روش سلبی در مقایسه با روش تجویزی چیست؟ راهکارهایی که به کشف ارزشهای دینی بر اساس فطرت میانجامد، کدام است و تا چه اندازه راهبرد «ذکر» بهعنوان یک مفهوم کلیدی در قرآن و احادیث به تحقق اهداف تربیت دینی از طریق روش سلبی کمک میکند؟ بنابراین با توجه به فطری بودن ارزشهای دینی «فطَرَ الناسَ عَلَيهَا» (روم /30) مسئله این است که چگونه میتوان بهجای آنکه این ارزشها از بیرون و به روش تجویزی به افراد منتقل شود، از طریق کشف و استخراج درونی به فعلیت برسد؟
پیشینه و یافتههای پژوهشی
با نگاهی به آراء فیلسوفان و روانشناسان بزرگ جهان درمییابیم که اغلب این
اندیشمندان، فارغ از باورها و تعصبات شخصی خود به اصل فطری بودن دین و خداپرستی اذعان داشته و به زبانها و تعابیر مختلف، این موضوع را مورد تأکید قرار دادهاند؛ از این جمله: افلاطون (۴۲۷-۳۴۷ پ.م) معتقد است روح انسان پیش از تولّد و تعلّق به جسم، در عالم مُثُل نسبت به همهچیز آگاه شده است و جسم و مادیات همچون حجابی میان او و دانستههایش هستند و یادگیری در این جهان، درواقع یادآوری دانستههایی است که در «عالم مُثُل» کسب و در این عالم فراموش شده است (افلاطون، ۱۳۶۷، ۲، ۳۶۶-۳۸۹).
رنه دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰) بر این باور است که تصورات، خدا، کمال و قضایای ریاضی و همه دانستههای انسان، فطریاند و تجربه و حس (که آن را عامل خطای فکر میداند)، در حصول این دانستهها نقشی نداشته است (فروغی، ۱، ۲۸-۳۲).
«ژان ژاک روسو»( 1712-1778) شعور فطري را بهترين راه براي خداپرستی تلقی میکند. از نظر او حس ديني يکي از عناصر اوليه، ثابت و طبيعي روح انساني است که اصليترين قسمت آن، به هيچيک از رويدادهاي ديگر قابلتبدیل نيست؛ او بارها در آثار خود متذکر شده است که اگر ما به ندای دلهایمان گوش فرا دهیم، به دین واحدی ایمان میآوریم (توماس، 1365، 207).
ویلیام جیمز، روانشناس معروف آمریكایی (1842ـ1910) معتقد است که در وجود همه افراد، قابلیت و گرایش درونی به جهان ماوراء طبیعت و یک امر دینی و برتر وجود دارد و این «نهاده» موجب پیوند انسان به عالم غیر ماده است؛ چنانکه مینویسد: «همچنان که در وجود انسان یک سلسله گرایش به طبیعت و ماده وجود دارد و این گرایشها انسان را با طبیعت پیوند میزند، یک سلسله گرایشهای دیگر وجود دارد که با حسابهای مادی جور درنمیآید؛ بلکه ضد حسابهای مربوط به پیوند انسان با طبیعت است» (جیمز، 1365، 120).
کارل گوستاو یونگ (۱۸۷۵-۱۹۶۱) نیز روح يا جان آدمي را فطرتاً داراي كاركرد ديني میداند ( بیرقی، 2012، 23) وی پیرامون فطری بودن دین میگوید: «این واقعیتی است که برخی افکار تقریباً در همهجا و همه زمانها یافت میشوند و حتی میتوانند خودبهخود ایجاد شوند؛ یعنی مطلقاً بدون اینکه از جایی بهجای دیگر سرایت کنند یا نسل به نسل منتقل شده باشند؛ این افکار ساختهوپرداخته انسانها نیستند» (روحانی، ۱۳۷۰، 2-۱).
اریک اریکسون (1902-1994)، واضع نظریه انقطابی رشد روانی – اجتماعی، دين را بهعنوان يك نیاز «اپی ژنتیک» تلقی کرده که در طول تاريخ در خدمت اعتمادبهنفس بشر بوده است وي معتقد است که «اعتماد» در دوران كودكي، پايه ظرفيت «ايمان» در بزرگسالی را فراهم ميكند. ايمان بهعنوان يك نياز حياتي، انسان را بهسوی پذيرش دين سوق ميدهد (1968، 106) .
«هواردگاردنر» کاشف هوشهای چندگانه[3] در یافتههای خود به ترکیبی از ساختار هوش دست یافت که پیروان بعدی او از آن بهعنوان «هوش معنوی»[4] یاد کردند و چندین کتاب مستقل در باب «هوش معنوی» به منزلة یک واقعیت روانی منتشر شد ( نوبل، 2001؛ سیسک تورنس، 2001؛ زوهر و مارشال 2000) در این آثار، محققان مدعی هستند که شواهدی درباب عصبشناختی در تأیید وجود «هوش معنوی» وجود دارد (پروان، 1393، 23).
دكتر جاستين بارت، پژوهشگر ارشد دانشگاه آكسفورد، درباره رابطه ذهن انسان با خداوند اذعان ميكند: «كودكان حتي زماني كه در مدرسه و خانواده هم در مورد شناخت خدا آموزش نبینند، بازهم به خدا اعتقاد خواهند داشت و شواهد علمي در ده سال گذشته تاكنون بيانگر استعداد ذاتي كودك مبني بر هدفمند ديدن جهان آفرينش است. وي اشاره ميكند اگر تعدادی كودك را در جزيرهاي رها كنيم، بعد از گذشت بيست سال يا بيشتر، بازهم به خدا معتقد خواهند بود (بارت، 200، به نقل از رحیمیان، 1389). [5]
علامه طباطبایی نیز معتقد است که خداشناسي، فطري انسان است؛ يعني انسان ميتواند خدا را با دل خود احساس كند «فطرت دل يعني انسان به حسب ساختمان خاص روحی خود، متمايل و خواهان خدا آفريده شده است و هر آدمي بهمقتضای خلقت و ساختمان اصلي روحياش خدا را ميشناسد بدون اينكه نيازي به اكتساب و تحصيل علوم مقدماتي داشته باشد» (طباطبايي، 1382، 68).
مجموع اين یافتهها و دیدگاهها روشن میکند که در روح انسان، غير از ابعاد سهگانه معروف، يک بعد ديگر به نام «حس مذهبي» و حس خداخواهي و خداجویی هست که تمام افراد بشر بهمقتضای فطرت خود، خواهوناخواه بهسوي آن کشيده ميشوند. ازآنجاکه اين توجه، يک امر غريزي و فطري است عاملي جز نهاد انسان و فطرت انساني ندارد، و هر نوع جذبه و کشش به معنويات، محصول آن است و مولود استدلال فلسفي نيست.
بدینترتیب معارف فطری، چيزى نيست كه افراد آن را از منابع بیرونی كسب كنند؛ بلکه در اينجا فطرت، امری خدادادى و ذاتى است؛ خداست كه آدمیان را بر اين فطرت آفريده است و از لحاظ فاعلى به افراد نسبتى ندارد؛ علاوه بر اين، مىفرمايد: «لاتبديل لخلق الله» (اين فطرت، قابل تبديل نيست). كلمه «خلق» هم بر «لخلق الله» دلالت مىكند؛ یعنی اينكه مقصود از فطرت، همان خلقت است و غير از اين چيزى نيست؛ پس از اين آيه شريفه مىتوان سه ويژگى براى فطرت استنباط كرد: اولاً شامل همه انسانها مىشود؛ ثانياً ذاتى و خدادادى است، نه اكتسابى؛ ثالثاً قابل تبديل و تغيير نيست؛ زيرا برای هر فردی بايسته و شايسته آن است كه در «نهادمان» خويش، «خود بودگی» خويش را همانگونه كه بوده است، هم بشناسد و هم به شکوفایی برساند. .....راهبرد سلبی در تربیت دینی بهجای تغییر افراد از بیرون، در پی تأیید آنها از درون برمیآید. در راهبرد سلبی، کارکرد «تأیید» همان کارکرد «تغییر» را دارد و مفهوم «تغییر» در اینجا شکل بیرونی قابلیتهای بالقوه انسان است.
در حقیقت اینجا «تغییر به مثابة تائید» معنا میگیرد و مبلغان بر اساس درونمایههای فطری سعی در بیدادگری افراد میکنند تا آنها به یادآوری آنچه دارند اقدام کنند. آنچه اصل است در عمقِ «فطری بودن» حاصل میشود و راه تغییر عمقیِ مردمان، از تأییدِ فطریِ آنها میگذرد و تأییدِ فطری در این رویکرد سلبی، چیزی جز فرصت دادن به قابلیتهایِ نهفته، برای «آشکارشدگیِ» درونمایههایِ الهی آنان نیست.
ناهمانندیهای تبلیغ «پرهیزی» در مقایسه با تبلیغ «تجویزی»
یکی از ناهمانندیهای «تبلیغ تجویزی» با «تبلیغ پرهیزی» این است که در راهبرد تجویزی، مبلغان و مربیان بر اساس طرح خودساختة خویش از مخاطبان انتظار دارند همان چیزی بشوند که مدنظر آنهاست؛ اما در راهبرد پرهیزی یا سلبی، آنها باید تابع «طرح نوشت فطریِ» مخاطبان باشند.
گفته شد که هدف راهبرد تبلیغ سلبی و پرهیزی، چیزی جز آشکارسازی «خمیرمایه ازلی» و «درونمایة ربوبی» در وجود آدمی نیست؛ یعنی امکان دادن به آشکار شدنِ آن چیزی است که «هست» و نه آن چیزی که برساخته بیرون از وجود فرد باشد. راهبرد سلبی، نه «تسلیم» شدن به خواستههای نفسانی مخاطب و نه «تغییر» دادن طبیعت او مطابق خواستههای خود و یا جامعه است؛ بلکه، اصل بر «تأیید» کردن «آنچه مخاطب بر اساس شاکله وجودیاش میتواند بشود» است؛ ازاینرو، در رویکردهای سلبی و پرهیزی، راهبرد «تأیید» حاکم است و در رویکردهای تجویزی، راهبرد «تغییر» بهکار میرود.
تفاوت تبلیغ پرهیزی و تبلیغ تجویزی را میتوان از یک منظر با آنچه شهید مرتضی مطهری در رابطه با تفاوت تربیت و صنعت بیان کردهاند، مقایسه و همانند نمود؛ او در کتاب «تعلم و تربیت در اسلام» ناهمانندی دو واژه «تربیت» و «صنعت» را اینگونه بیان میکند:
«تربيت بهطورکلي با صنعت يک فرق اساسی دارد که از همين فرق ميتوان جهت تربيت را تعیین کرد.»
صنعت عبارت است از: ساختن به معني اينکه شئ يا آشيائي، يک نوع پيراستنها و آراستنها انجام ميدهند و ميان آنها ارتباط برقرار ميکنند و ميان قواي اشياء در جهت مطلوب انسان، قطع و وصلهایي صورت ميدهند و آن وقت اين شئ، مصنوعي از مصنوعهاي انسان میشود و از همينجا معلوم ميشود که تربيت بايد تابع و پيرو فطرت باشد. اگر يک شئ بخواهد شکوفا بشود و استعدادهايش بروز پیدا کند، بايد کوشش کرد تا همان استعدادهایي که در او هست نیز بروز و ظهور کند.
تربيت به همان معني پرورش، يعني هيچ انساني را نمیتوان از راه ترساندن، زدن، ارعاب، و تهديد، استعدادهايش را پرورش داد. همينطور که يک غنچة گل را نميشود بهزور به صورت گل درآورد؛ زيرا اصلاً در اينجا عامل زور حکمفرما نيست. در نهجالبلاغه سه مرتبه جملهای به همین معنا درکلمات قصار به اين معنا آمده است که «ان للقلوب شهوه و اقبالاً و ادباراً» (دل ميلي دارد و اقبالي و ادباري)، (دلها را از ناحية ميل آنها به دست آوريد؛ يعني کوشش کنيد ميل قلب را پرورش دهيد و بهزور وادارش نکنيد)؛ «فانّ القلب اذا اکره عمي» (قلب اگر مورد اکراه و اجبار قرار بگيرد کور ميشود؛ يعني خودش واپس مي رود) (شهيد مطهري، 1361، 15).
با توجه به توضیحات فوق در دو مفهوم کلیدی«تربیت» و «صنعت» که اولی مبتنی بر «تأیید» و دومی مبتنی بر «تغییر» است میتوان بیان داشت که معنای مراد از تأیید در اینجا، تسلیم و انفعال نیست، بلکه بر عکس؛ در تأیید، فعالترین، خلاقترین و نابترین روش تبلیغی و تربیتی برای آشکارسازی و شکوفایی همان قابلیتهایی است که در درون فرد وجود دارد. پس در اینجا چیزی از بیرون به مخاطب افزوده نمیشود؛ بلکه بر عکس، با «تزکیه» و «تهذیب»، «تطهیر» و «تأدیب»، موانع رشد و لایههای افزوده و آلوده از وجود فرد برداشته میشود. به بیان دیگر، در تبلیغ دین باید روشهای «سلبی» بیش از روشهای «ایجابی» به کار رود؛ زیرا اساس تربیت، «ایجاد» صفات نیک از بیرون نیست؛ بلکه «احیای» صفات نیک از درون است.
بین «ایجاد» و «احیا»، تفاوتی ظریف و لطیف وجود دارد؛ به این معنا که در مفهوم «ایجاد صفات»، چیزی از بیرون به درون منتقل میشود، اما در مفهوم «احیای صفات»، همان چیزی که در درون به ودیعه نهاده شده است باید برملا و شکوفا شود. در حقیقت، آنچه از بیرون دریافت میکنیم، چیزی بر ما نمیافزاید، بلکه آنچه در درون داریم و بدان هوشیار میشویم ما را متحول میسازد؛ از اینرو، در رویکردهای سلبی و پرهیزی، همه مراتب تغییر و تبدیلِ وجود از طریق راهبردِ «تأیید» محقق میشوند؛ زیرا به تعبیر نسفی: «جمله مراتب درخت در تخم درخت، موجود است. باغبان حاذق به تربیت و پرورش آن درخت، باید سعی کند تا تمام آن ظاهر شود. همچنین طهارت و اخلاق نیک، علم و معرفت، کشف اسرار و ظهور انوار، جمله در ذات آدمی موجود است. صحبت دانا و تربیت و پرورش میباید تا تمام ظاهر شود. طهارت شریعت به آب است؛ طهارت طریقت به تخلیه از هوی و هوس و طهارت حقیقت، خالی کردن قلب از غیر حقتعالی است» (نسفی، 1341، 51).
ازآنجاکه ماهیت «تبلیغ به سبک راهبردهای سلبی و پرهیزی» بر اساس اصل تزکیه، تهذیب، تطهیر و تأدیب معنا میگیرد، درخواهیم یافت که این واژگان از جنس سلب، کاستن، زدودن و تسویه و تخلیه است و جهت اصلی این دیدگاه از بیرون به درون، از فزونی به کاستمندی و از«آلایشی» و آرایشی به والایشی و پالایشی است: در قرآن کریم، اغلب واژگان کليدي و بنيادي در قلمرو تعليم و تربيت فطری بر اساس «سلب»، «نفي»، «زدايش» و «پيرايش» معنا شده است. «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا» (بهراستى رستگار شد هر كه آن را پاك گردانيد و پاكيزه داشت) (الشمس/ 9). آیات 51 و 129 سوره بقره و164 آل عمران، 18 فاطر و اعلی، 108 توبه و 77-79 واقعه، نشاندهنده آن است که تزکیه و تطهیر وجود انسان از تیرگیها و ناپاکیها، یکی از اهداف اصلی انبیاء علیهم السلام به شمار میآید. تا آنجا که رمز سعادت و رستگاری ماندگار انسان، محصول تزکیه و تطهیر است. مفاهیم دیگری چون تقوی، روزه، وضو، طهارت، همه از جنس زدایش و پالایش، سلب و حذف است و کافی هستند که انسانها با سلاح تزکیه، وجود خود را پاک کنند تا از ذات پاک آنها، معارف الهی علوم انبیاء، بیکتاب و اوستا ظاهر شود.
خویش را صافی کن از اوصاف خود تا ببینی ذات پاک صاف خود
بینی انــــدر دل علـــوم انبیــا بیکتاب و بیمعید و اوستا
(مولوی دفتر اول ب 3461 ـ 3458)
هرقدر دل انسان صافتر و پاکتر شود، نور حقیقت در آن بیشتر تابیده میشود.
هر که صیقل کرد بیش، او بیش دید بیـشتـر آمد بـر او صورت پدید
(همان، 4، 111).
برخلاف عادت رايج و ديدگاههاي حاکم بر تعليم و تربيت، آنچه موجب رشد و تعالي انسان میشود، «کاستن»، «بخشيدن»، «زدودن» و «حذف کردن» است و نه «افزودن»، «منتقل كردن» و «اندوختن».
همانگونه که در قرآن کریم، همواره از «تزکيه» به منزله زيربناي حرکت خودسازي و انسانسازي ياد ميشود و اين نوع برداشت از تربيت كه با «تهذيب» و «پارسايي» و «پيراستگي» و «وارستگي» هممعنا ميشود، نشان ميدهد که هدفِ تربيت، «بازگشت به اصل» است؛ و اصلاح و تحول بر مبناي بازگشت به «شکل اوليه» معنا ميگيرد. به همين سبب حتي در واژگان لاتين نيز کلمه (Reform) که به معني اصلاح است، با توجه به «بازگشت به فرم اصلي» و يا «شکل نخستين» بیان میشود.
امروزه برخی از فیلسوفان و شناختشناسان پسامدرن، راه رسیدن به حقیقت را فرایندی سلبی میدانند؛ ازجمله «آلن بدیو»، فیلسوف معاصر فرانسوی، در سراسر آثارش از مفهوم و تکنیکی به نام «کم کردن» نام میبرد. او میگوید حقیقت از طریق کم کردن به دست ما میآید، نه از طریق زیاد کردن؛ کم کردن معرفت و همه چیزهایی که ما را به نوعی، به وجود در حال حاضرش چسبانده است (نیستانی، 1392، 1، 14-15).
در واقع هدف نهاييِ تحول و تکاملِ انسانها، بازگشت به اصل و کاستمندی تا سرحد رسیدن به نسخه اوليه است که همان فطرت و طینت پاکنهاد آدمي است.
اين بازگشت با «آرايش» و «افزايش» اموري از «بيرون» وجود او رخ نمیدهد؛ بلکه با «پيرايش» و «زدايشِ» چيزهايي اتفاق میافتد که در تعامل با محيط اين جهان بدان آلوده شده است.
گستره و ژرفاي معناي تزکيه، آنگاه روشنتر و شفافتر ميشود که واژگانِ مشابه اين مفهوم کليدي، را با «تهذيب»، «تطهير» «تأديب» و«تقوي» که همان پالايش، پارسايي و وارستگي است، همراه سازيم. با نگاهي به معناي اصلي اين واژگان، درخواهيم يافت که هدف اصلي تعليم و تربيت از منظر قرآني، پيش و بيش از آنکه معطوف به افزودن چيزي از بيرون به درون فرد باشد، زدودن افزودهها و پاک کردن آرايهها و آلايندههايي است که مانع خوديابي، کشف و شهود دروني او ميشود.
خداوند در قرآن کریم فرموده است: «و اتقوا الله و يعلمكم الله» (خداوند آنکه را به مقام تقوی نائل آمده باشد تعلیم میدهد و این تعلیم از جنس نور و روشنایی و بصیرت است (بقره/ 282). در حقيقت، نخستین مانعِ پنهان در، نپذیرفتن آشکار خویشتن و نفی مداوم زیستن، در لحظه «اکنون» است؛ زيرا اگر خود را همانگونه که هستیم پذیرا نباشيم، نمیتوانیم براي فراتر از آنچه که «اکنون» هستیم مهيا شویم. اگر چنانچه زمانِ حال و اکنون را با حسرت گذشته (آنچه از دست دادهایم) و دغدغه آینده (آنچه باید به دست آوریم) آلوده سازیم، آنگاه از مدار بودن خارج میشویم.
اگر بخواهیم به زبان دینی سخن بگوییم، یگانه راه غلبه بر موانعِ اثربخش بودن تبلیغ ارزشهای دینی، همان تقویپیشگی است، تقوی، مرکز ثقل مقامِ پویا و زایایِ راهبردهای پرهیزی و سلبی در تبلیغ دینی است؛ از طریقِ تقوی و پارسا پیشگی که همان وارستگی از ذهنیتهای شرطی شده است میتوان به فطرت خویش بازگشت؛ گویا به همین دلیل، نخستین شرطِ خداوند برای هدایت بندگانش در «كتابِ هستي» این است که تقوی را پیشه خویش کنند. خداوند سبحان در نخستین آیه از سوره بقره فرموده است که «ذلِکَ الکِتابُ لارَیبَ فیهِ هُدیً لـِلـّـمُتـَّقین» (آن کتاب بدون شک راهنمایی برای پرهیزکاران است) (بقره/ 2).
شرط درکِ قلبی آيات الهي، فقط و فقط تقوی است؛ تنها متقین، قابلیت دریافت پیام کتاب آسمانی را دارند؛ به همین سبب، نخستین شرط خداوند، تقوی است؛ زیرا با این کتاب که همان کتاب فطرت است انسان به دلیل آنکه وجودش را حجاب غفلت فراگرفته و از آن دور شده فقط با سلاح تقوی ميتواند این پردهها و حجابها را بزداید؛ این، همان مستقر شدن در «مقام فطرت» یا «بودن در مدار فطرت» است؛ یعنی خروج از داشتهها و آموختههای کاذب و حجابزایی که به دلیل دور شدن از «مقام بودن» رخ داده است.
«تقوی» یک امر «سلبی» است که فرد متقی باید با «کنشِ نفی» آنچه را كه از فطرتِ الهيِ خويش نیست، دور کند؛ آنچه از جنسِ حقیقت نیست، کنار بزند؛ آنچه با «طریقتِ سلم» و «صلح» همخوان نیست، «حذف» کند و به آنچه دروغ و ریا، شرک و پلیدی است، پُشت كند.
کسانی که به مقام والای پارسایی و وارستگی رسیدهاند، ذهن و دل خود را با «تزکیه» و «تطهیر»، «تهذیب» و «تخلیه» از همة داشتهها و اندوختهها، ذهنیتها و داوریها، آزاد و رها کردهاند، آنها به تجّرد و خلوص ناب رسیدهاند؛ به همین سبب مستعد تابش نور حقیقت در خود گشتهاند. آنها همانهایی هستند که شایسته هدایتاند؛ زیرا مجرد از هرگونه «پیشذهنی»، «پیشداوری» و «پیشآموخته»های «پیشامتنی» هستند و با این مجّرد شدن، قابلیت دیدنِ حقیقتِ مجرد را دارند.
با طی کردن این «راه بینهایت»، و پیمودن این «صراط بیغایت» و نزدیک شدن به این «طریقت بیمنت» است که امکان «اتصال حقیقت» همانگونه که «هست» رخ میدهد؛ این «اتصال» همان «صلات» (نماز) است و آنکس که در مقام «صلات» به قیام و قعود میپردازد، همه جوارح و ارکان و اعضای وجود خویش را متصل به راه وصال میکند؛
يكي از اصول «تبلیغ سلبی»، اصل سرایتِ «کنش الهامی» از جانب مبلغ بهجای حاکمیت «کنشِ کلامی» او است. در کنشِ الهامی، تحمیل و اجبار در انتقال پیام نیست، بلکه زمینهساز کشف شهودی پیام از جانب مخاطب است. در این روش زبان مبلغ، خاموش، اما قلب او، گویا و ناطق است؛ او گرچه در ظاهر، منفعل و صامت است، اما در باطن، کنشگر و فعال است؛ او گرچه مداخله نمیکند، اما احیاگر مداخلههای درونی توسط خود فرد است؛ او گرچه با «زبان» موعظه نمیکند، اما «واعظ درون» را به وعظ فرا میخواند.
در روايت است که «مَن لَم يَكُن لَهُ وَاعِظٌ مِن قلبه وَ زَاجِرٌ مِن نَفسِهِ وَ لَم يَكُن لَهُ قَرِينٌ مُرشِد اِستَمكَنَ عَدُّوُهُ مِن عُنُقِهِ» (كسي كه واعظي از درون نداشته باشد، موعظة ديگران برايش مؤثر نيست) (كافی، كلینی، 1، 39). روش پيامبر صلی الله علیه و اله اين بود كه در اصحاب «واعظ دروني» را بيدار ميكرد و فرد را به دست او ميسپرد؛ از آن به بعد واعظ دروني مثل يك نبيّ بهکار میافتد؛ زیرا خاصیت موعظه، توصیه و پندی عاطفی است که بر دل مینشیند و پند و موعظه زمانی به دل مینشیند که از دل برخیزد. «اِنّ الْكَلاَمَ اِذَا خَرَجَ مِنَ الْقَلبِ، دَخَلَ فِي الْقَلبِ» (سخن زماني كه از قلب خارج شود به قلب وارد ميشود) (مطهری، 1368، 16، 498).
از نظر قرآن کریم نیز «هویّت» انسان، همان «قلب» اوست. در فرهنگ قرآنی، قلب قابلیت هدایت دارد؛ خاشع و ذاکر است؛ میفهمد، میاندیشد و تدبّر میکند. «فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها…» (حج/ ۴۶) «إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْب…» (ق/ ۳۷) «فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُم…» (حج/ ۵۴) «یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِکْرِ اللَّه…» (زمر/ ۲۳) «أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّه…» (حدید/ ۱۶) «مراد از قلب يا دل (فواد) در قرآن، پارة، گوشتي نيست که در سينه قرار دارد. چنانکه کلمه تقريباً مترادف با آن، يعني«صدر» به معنای (سينه) نيز ناظر به قفسه استخواني سينه نيست. وگرنه چه وجهي براي اين سخن ميتوان قائل شد که مقدمه هدايت آدمي، آن است که سينهاش نسبت به هدايت فراخ شده باشد، چنانکه مقدمه گمراهي وي، ضيق صدر است» (مطهری، 1379، 34).
اگر اذعان کنیم که لازمه پرورش حس دینی (و نه معلومات و اطلاعات دینی)، برخورداری از معرفت قلبی و هوش شهودی[6] و یا هوش معنوی[7] است، آنگاه باید سازوکارها و خاستگاههای کشف این نوع دانش و معرفت نیز فراهم شوند.
در دیدگاه تبلیغ سلبی و پرهیزی، همه سرمایهها و «جانمایه»های تربیت از کان و معدن وجود، بازیابی و به شکوفایی میرسد. با این تأکید آشکار و مکرر که تبلیغ، «شکوفاکردن» استعدادها نیست، بلکه فراهمسازی زمین برای «شکوفا شدن» استعدادهاست؛ زیرا در «شکوفا کردن»، فاعلِ تربیت، از «بیرون» است حالآنکه در «شکوفا شدن»، فاعلِ تربیت از «درون» عمل میکند.
وجه بارز ناهمسویی تبلیغ پرهیزی با تبلیغ تجویزی در همین فعلِ «شکوفا»یی است. بدینسان که در «تبلیغ سلبی» که با راهبرد «تأیید» رخ میدهد، «شکوفا شدن» جای خود را به «شکوفا کردن» میدهد و همه دغدغه این گفتمان تبلیغی که هسته معنایی و محور اصلیاش در تصریح مؤکد راهبرد «تأیید»، بهجای «تسلیم»، «تغییر» و «تبدیل» است، در همین نکته ظریف، فاصله باریک و تفاوت نحیف نهفته است که مبادا مربیان و مبلغان به نام «شکوفا کردن» قابلیتهای مخاطب، ناخواسته و ناهشیار مانع «شکوفا شدن» فطرتِ او شوند. اما ممکن است این پرسش در ذهن کسانی که خواهان بهکارگیری روشهای تبلیغ پرهیزی بهجای تبلیغ تجویزی هستند ایجاد شود که چگونه میتوان شرایطی ایجاد کرد که با فراهمسازی زمینه لازم، متربی یا مخاطب، خود شخصاً در پی کشف ارزشهای فطری برآید؟ با توجه به پیشینه و مبانی نظری تبلیغ سلبی، تردیدی نیست که بهترین راه دستیابی به هدف تبلیغ سلبی، تبعیت از سنت و سیره انبیا و شیوه قرآن کریم؛ یعنی مفهوم «ذکر» به معنای وسیع و عمیق کلمه است.
راهبرد «ذکر» بهمثابه «تبلیغ سلبی» در تربیت دینی
تا اینجا مشخص شد که در تبلیغ سلبی ابتدا باید به نفی آنچه مانع بیداری فطرت شده است، پرداخت و سپس امکان شکوفا شدن استعدادها و درونمایههای فطری را فراهم ساخت. اما با کدام روش و امکان میتوان به این بیداری و بازیابی دست یافت؟ راه و روش بازخوانی ارزشهای درونی (بهجای بارگیری ارزشهای بیرونی) چیست؟
بهترین طریق بیداریِ درونی و شکوفایی وجود در تبلیغ سلبی، بهرهگیری از راهبرد «ذکر» است که در آموزههای قرآنی بسیار بر آن تأکید شده است تا آنجا که محور اصلی تبلیغ پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله در هدایت انسانها، برمدار بیدارگری درونی «ذکر» قرار میگیرد. یکی از کارکردهای «ذکر» بازگشت دادن تعالیبخش انسان به خزائن و گنجینههای درونی خویش برای کشف و استخراج آن است. در راهبرد ذکر، نیازی به جستجو و کسب چیزی بیرون از وجود نیست؛ کافی است آدمی با خلوص و صدق به خویشان خویش بازگردد تا ندای حق را از گوش جان بشنود (کریمی، 1390، 57).
از درون خـــویش این آوازهـــا دور کن تا کشف گــردد رازهـــا
ذکر حق کن، بانگ غولان را بسوز چشم نرگس را از این کرکس بدوز
(گنجور، بخش دفتر دوم، بخش نوزده).
راهبرد انکشافی «ذکر» دقیقاً با راهبرد تبلیغ سلبی و پرهیزی، همخوان، همراه و هم معناست؛ زیرا در راهبرد ذکر، قرار نیست که چیزی از بیرون به درون راه یابد؛ بلکه بناست آنچه در درون است به بیرون راه یابد!
در نظریههای جدید روانشناختی و یادگیری اکتشافی نیز موضوع آموزش ارزشها مقولهایی آموزش ناپذیر است (Unteachable). افلاطون و سقراط نیز بر این باور بودند که ارزشهای اخلاقی و دینی اموری هستند که در فرد بهصورت پوشیده (Cover) وجود دارند و تنها با پرسش و جوشش باید توسط یادگیرنده کشف (Discover) شوند (اریک هاریتز، 2010 ،3)[8].
در قرآن به آياتي اشاره شده است که رسالت پيامبر را تذكر و يادآوري ميداند، مانند: «إنَّما اَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِر.»(غاشیه: 21 و 22) تو فقط تذكردهندهاي و بر آنها سلطه و سيطره نداري). اصل ذکر در این آیه، رمزگشایی از صحوف درون و کتاب فطرت است؛ زیرا همه انسانها در ذات خود واجد این تعالیم الهی هستند و بر این خیمرمایه خلق شدهاند.
«ذِکر» و «تَذْکره» (مدثر/49و54) از نامهای قرآن شناخته شده و قرآن نیز پیامبر صلی الله علیه و اله را «مُذَکِّر» میداند (غاشیه/21)؛ یعنی قرآن و پیامبر یادآور اموری هستند که بشر با آنها آشنا بوده و سپس آنها را به فراموشی سپرده است؛ از اینرو دین، شکل شکوفا شده فطرت (جوادی آملی، 1388، 149) و بعثت، پاسخی به تقاضای سرشت انسان قلمداد میشود (مطهری، 1361، 3، 602).
ابن اثیر در شرح حدیث پیامبر صلی الله علیه و اله میگوید: «هر مولودی بر جبلّتی آفریده شده است كه آمادگی پذیرش دین را دارد و اگر بر همان فطرت و جبلّت رها شود، آمادگیاش پایدار میماند». «كل مولود يولد علي الفطره فابواه يهودّانه و ينصرّانه و يمجّسانه» (من لایحضره الفقیه، 2، 49) اما بعدها انسان آنچه را که به او عطا شده است، فراموش میکند.
راهبرد ذکر در رسالت تبلیغی انبیا، همان بیداری فطرت از طریق کنار زدن (نفی و سلب) پردههای غفلت بوده است. در ذکر، هیچ افزوده، موعظه و نصیحتی بهدور از «آمادگی قلب» که کانون تعقل و تفکر و تذکر شهودی است، مؤثر نیست؛ به همین سبب است که در قرآن کریم «ذکر» را با «قلب» همراه میکند (کریمی، 1390، 3).
آنچه در شرايط حاضر، مانعِ اصلیِ ظهورِ درونمایههای «خودْ بنیادِ» فطری انسان شده است، متکی شدن به منابع بیرونی و خروجِ ناخواسته و ناهشیار از مدارِ فطرَت، و غفلت از بهکارگیری راهبرد ذکر در تبلیغ و تربیت دینی است؛ زیرا در راهبرد ذکر، هیچ بذر و طرحی از بیرون به درون فرد راه نمییابد، بلکه بذرها و طرحوارههای رشد و تحول در درون فرد وجود دارد و باید در تعامل با محیط بیرون بهتدریج بارور شود؛ بهعبارتدیگر لوح نوشته شدة درون، در تعامل با عواملِ بیرونی، به چالش کشیده شده، و آنگاه، به «خوانش» درمیآید.
ذکر در معنای حقیقی، محدود به تکرار الفاظ معنوی و یادآوری صوری کلمات مقدس نیست؛ بلکه نوعی کشف و شهود همراه با خضوع و بیداری است که حتی روانشناسان معناگرا از آن بهعنوان «تجربه اوج[9]» یاد میکنند (مزلو 1376، 220).
در این تجربه که با ظرفیت حیرتزدگی، حس معنوی، آگاهی شهودی و خلوص و پاکی همراه است، افراد به درک خاصی از معنویت میرسند که بیش از آنکه زاده منابع بیرونی باشد، برخاسته از هوش معنوی و شهودی است. بهعنوان مثال، پژوهشهای انجام شده درباره حس معنوی و دینی کودکان توسط دابروسکی (1967)، مزلو (1968)، راماچاندران (1998) کولز (1990) کسلر و پالمر (1999)، نشان داده است که در کودکان به طور فطری این قابلیتها و ظرفیتها وجود دارد و معلمان و مربیان باید به سبک پیشروان تعلیم و تربیت، نظیر پستالوزی، فروبل و امونتسوری از طریق پیوند کودکان با طبیعت، این حس را بیدار کنند.
فراخوانی مربیان امروز برای در برگرفتن فرصتهایی است که در ارتباط با طبیعت و ترغیب کودکان به تفکر دربارة و ماهیت حیات انجام میشود آنگونه که ایگان و اسپلتر ارائه کرده اند (پروان، 1393، 25).
یاد کردن نعمتهای خالق متعال و دلآگاهی نسبت به جهان هستی، خودبهخود انسان را بهسوی حس دینی، عبودیت و پرستش خداوند سوق میدهد؛ زیرا این خلوت معنوی باعث میشود که با مشاهده آثار، آیات و نشانههای آفریدگار، پی به خالق هستی برده و سرچشمههای فطرت به جوشش و زایش درآید.
بازکاوي ماهيت سيال و پوياي طریقت ذکر در تبلیغ پرهیزی، همچون بازکاوي جريان زایش و جوشش آب در عمق زمين است که فقط با حفّاري، لايهبرداري و استخراج درونی ميتوان به سرچشمه آن دست يافت؛ اما چنانکه تبلیغ و ترویج ارزشهای دینی را به معناي يک جريان بیرونی و عاریهای در سر ميپرورانند، در پي آنند که آب بيرون را به داخل چاه درون هدايت کنند، بدون آنکه زحمت حفر کردن چاه را براي «آبزايي» از درونبر خود هموار سازند. طبيعي است که آنها با چنين اقدامي به نتيجه مطلوب نميرسند؛ زيرا با آبریزی داخل چاه، مانع آبزايي از درون چاه ميشوند.
درواقع روح آدمی مثل طبیعت، از آب حیات است که از بارانهای رحمت الهی در وجود انسان به ودیعه نهاده شده است. حکیمان مسلمان از این آب حیات به فطرت تعبیر کردهاند و این معنا را از قرآن و روایت برگرفتهاند.
امام خمینی قدس سره در تفسیر روایتی از امام صادق علیه السلام مینویسند: فطرت، اختصاص به توحید ندارد؛ بلکه جمیع معارف حقه از اموری است که حق، تعالی شانه، بندگان را بر آن مفطور فرموده (1360، 35).
معرفت و حکمت الهی همچون منابع حیاتی آب در لایههای روح آدمی وجود دارد و اگر انسان فطرتش را با عصیان و گناه نپوشاند و روزنههای جوشش آن را فرو نبندد، هر آینه روشنایی علم الهی، روز و شب انسان را به بهشت دیدار حق کیمیا میکند. حال اگر این روزنهها بسته شده باشند باید تا رسیدن به عمق فطرت قنایی حفر کرد تا زنگارهای قلب، لایه روبی شوند.
مفسر متأله استاد جوادی آملی، دراینباره چنین تعبیر کرده است: خداوند آب را در زیر زمین با راهنماییهای خاص خود، جاری میکند و هر جای مناسبی از زمین شکافته شود، آب بهصورت چشمه و چاه ازآنجا میجوشد. علوم مربوط به ارواح و نفوس نیز چنین است. رگهها و راههای تشخیص فجور و تقوا در زمینه دلهای آدمی با هدایت خدای سبحان حرکت میکند و این چشمهها جوشان است؛ اما اگر کسی با خیالهای باطل یا کارهای ناروا یا رَین و چرک، مجاری و روزنهها را ببندد، در آن صورت این علوم فطری دفن میشوند و جوششی ندارند؛ ولی اگر کندوکاو کند و نگذارد در زمین دل او تیرگی راه پیدا کند، آنگاه دست و زبان او همانند چشمه خواهد بود و از آنها علوم فطری که همان الهام تقواست، خواهد جوشید «کلا بل ران علی قلوبهم ما کنوا یکسبون» (سوره زمر/ آیه21) ( جوادی آملی، 1388، 256).
چشمهساری که در نهایتِ پاکی و زلالی از عمق زمین میجوشد و چون آینهای صیقلخورده، مُصفّا و چهرهنما است، وقتی بر روی زمین به حرکت در میآید و در بستر خاک جاری میشود و مدت زمانی بر او میگذرد، آلودگیهای فراوانی را به خود میگیرد. سرنوشتِ زلالِ باران هم کم از عاقبت چشمهساران ندارد و خاکهای بیاستعداد یا آلوده، پس از فرومکیدن باران، حاصلی جز بیحاصلی ندارند (والبلد الطیِبُ یخرُجُ نباته بإذن ربّه و الذی خَبُثَ لایخرُجُ إلّا نَکِداً) (اعراف/58).
هنر اصلی مبلغان دینی این است که از روشهایی استفاده کنند که مخاطبان به منبع جوشان درونی و فطرت ناب خویش که کانون اصلی معرفت و حقیقت است، بازگردند؛ و این بازگشت، چیزی جز نفی حجابها، سلب تیرگیها و حذف پردهها و زدایش موانع دینیابی فطری نیست.
به قول مولوی در کتاب «فیه ما فیه»: در سرشت آدمی همه علمها را در اصل سرشتهاند که روح او غیبها را بنماید چنانکه آب صافی آنچه در تحت اوست از سنگ و سفال و غیره و آنچه بالای آن است همه عکس آن را بنماید. در گوهر آب این نهاد است بیعلاجی و تعلیمی. لیک چون آن آمیخته شد با خاک یا رنگهای دیگر، خاصیت و دانش از او جدا و او را فراموش شد. حقتعالی، انبیا و اولیا را فرستاد همچون آب صافی بزرگ که هر آب حقیر و تیره را که در او درآید از تیرگی و از رنگ عارضی خود برهد. پس او را یاد آید چو خود را صاف بیند، بداند که اول من بهیقین چنین صاف بودهام و بداند که آن تیرگیها و رنگها عارضی بود. یادش آید حالتی که پیشازاین عوارض بود و بگوید: «هَذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِن قَبْلُ» (بقره/25). پس انبیا و اولیاء، مذکران باشند او را از حالت پیشین، نه آنکه در جوهر او چیزی نو نهند (مولوي، فیهمافیه،22).
نتیجهگیری
در این نوشتار نشان داده شد که راهبرد «دین یابی» از درون، باید جایگزین راهبرد «دین دهی» از بیرون شود. برای رسیدن به این هدف، مبلغان باید بستر و زمینهای فراهم کنند که این درونمایه فطری و چشمه نهفته در لایههای وجود سرباز کند و از بالقوگی به آشکارگی تبدیل شود. یگانه روش رسیدن به این هدف، قرار گرفتن در مدار «ذکر» و طی کردن مراتب وجودی آن است.
از آنجا که فطرت انسان دارای درونمایههای کمالجویانه و خیرخواهانه است، هر نوع آموزش و تبلیغی که به منظور تغییر رفتار و نگرش انسان صورت میگیرد، بدون پیوند با خاستگاه و پایگاه فطری آن، ریشهدار و اصیل نخواهد بود.
هدف تبلیغ دینی نیز باید برخاسته و برگرفته از نیازهای اصیل انسان حنیف و فطری باشد؛ بنابراین هرگونه هدف تراشی و ایجاد نیازهای کاذب و انگیزههای بیرونی، مانع بیداری حس درونی برای دینداری و دینورزی در انسان میشود.
از طرف دیگر، شواهد نشان داد که حس دینی و ایمان قلبی را نمیتوان بهصورت «تحکمی» و «ساختگی» پدید آورد، بلکه باید زمینهای فراهم کرد که فرد بتواند آن را از «درون»، «احساس» کند، نه اینکه از بیرون «اقتباس» نماید.
پس تبلیغ دینی به سبک سلبی با تکیهبر راهبرد ذکر، یعنی فراهم آوردن امکان تجربه دینی از طریق کشف و شهود قلبی.
در این رویکرد، روش دینیابی از درون، جایگزین روش دیندهی از بیرون میشود تا مخاطب نه بر اساس آنچه دیگران به او منتقل میکنند، بلکه بر اساس آنچه از درون فطرت خویش بازیابی و کشف میکند به ارزشهای دینی پی ببرد.
هدف اصلي رشد و كمال آدمي، بازگشت به «اصلِ خويش» است؛ بهعبارتدیگر، غايت پيشرفت آدمي، بازگشت به «گوهر خويشتن» است و گوهر خويشتن، همان درونمايههاي فطري است که از روح الهي در آن دميده شده است «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي» (حجر/ 29).
پس به مصداق «إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ» (بقره/ 157)، بايد به آنچه بودهايم و هستیم و در فطرت خويش نقش بستهایم بازگرديم.
براي آنکه به اين هدف فطري و «طرحنوشتِ» خود بنیاد الهی دست يابيم، بايد از هدفگذاريهاي بيروني و طرح نوشتهای بیبنیاد عاریهای، آزاد شويم؛ زيرا غايت «تربيتِ فطري»، آزاد شدن از هدفهاي غيرفطري است و این آزادی، منجر به ظهور و بروز نیروی خلاقیت و آفرینندگی انسان میشود.
راه دستیابی به این هدف سلبی، بدون برخورداری از سلاح زداینده و بالنده تزکیه امکانپذیر نیست. ماهیت اصلی تزکیه، کاهش توأم با افزایش و زدایش توأم با زایش است و هنر مبلغان سلبینگر، ایجاد اشتها از طریق پرسشگری و ذهنانگیزی است تا مخاطبان بااحساس کاستمندی به تلاش و کوشش برای جبران کردن، برخیزند. بهبیاندیگر، هنر مبلغان سلبی نگر، حذفکردن، بهجای ارائه کردن؛ مجهولنمایی، بهجای معلومیابی و طرح مسئله، بهجای حل مسئله برای ذهنانگیزی و ذهن گستری و ایجاد تشنگی و کنجکاوی در مخاطبان است.
پالایش روشهای آسیبزای فعلی در تبلیغ دینی و روی آوردن به روشهای برخاسته از آموزهای دینی و قرآنی که بر مدار فطرت و راهبرد ذکر معنا مییابد، ما را به چرخشی بنیادی در نظام تبلیغی وادار میکند.
منابع
* قرآن مجید؛ ترجمه عبدالمحمد آیتی؛ سروش، واحد احیای هنرهای اسلامی؛ تهران: 1374.
* نهجالبلاغه فيض.
- امام خمینی؛ شرح چهل حدیث، حدیث فطرت؛ 1360.
- افلاطون؛ دوره آثار؛ ترجمه محمدحسن لطفی؛ شرکت سهامی انتشارات خوارزمی؛ تهران: 1367.
- بيرقي، نسرين؛ كارل گوستاو يونگ؛ مكتب زوريخ؛ كاليفرنيا: وبگاه، 2013 http://carljung.blogfa.com
- بیدل دهلوی، عبدالقادر بن عبدالخالق؛ غزلیات بیدل دهلوی؛ تصحیح اکبر بهداروند؛ تهران: پیک، 1380.
- پروان، زهرا؛ «معنویت کودکان»؛ اطلاعات حکمت و معرفت؛ سال نهم، شماره2، 1393.
- حسنزاده آملی، حسن؛ هزار و یک نکته؛ مرکز نشر فرهنگی رجاء؛ 1365.
- توماس، هنری؛ بزرگان فلسفه؛ ترجمه فریدون بدرهایی؛ انتشارات کیهان با همکاری شرکت علمی فرهنگی؛ 1365.
- تبريزي، شمس الدّين محمّد؛ «مقالات شمس تبريزي»؛ (به تصحيح و تعليق محمدعلي موحد)؛ چاپ سوّم، تهران: انتشارات خوارزمي، 1385.
- تگی، دکواینتایم؛ حس مذهبي يا بعد چهارم روح انساني؛ ترجمه علي بياتي؛ 1342.
- جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر انسان به انسان؛ چ چهارم، قم: انتشارات اسراء، 1378.
- ــــــ؛ تفسیر موضوعی قرآن کریم ج12، فطرت در قرآن؛ چ پنجم، قم: انتشارات اسراء، 1387.
- ــــــ؛ تفسیر موضوعی قرآن کریم ج 11، مراحل اخلاق در قرآن؛ چ دهم، قم: انتشارات اسراء، 1388.
- ـــــــ؛ «فطرت در آیینه قرآن»؛ دو فصلنامه انسانپژوهی دینی، سال هفتم، شماره 23، 1389.
- ـــــــ؛ انسان از آغاز تا انجام؛ چ اول، قم: انتشارات اسراء، 1389.
- ------؛ مراحل اخلاق در قرآن؛ نشر اسراء، 1388.
- جيمز، ويليام؛ دين و روان؛ ترجمه مهدي قائني؛ بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1356.
- فروغی، محمدعلی؛ سیر حکمت در اروپا؛ ج ۱، انتشارات زوار، 1360.
- راغب اصفهانی، حسن بن محمد؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ترجمه محمدحسین رحیمی؛ چ اول، تهران: نشر سبحان، 1386.
- رحیمیان سعید و دیگران؛ «مفهوم کودکانه خدا در شعر معاصر ایران و آمریکا»؛ مجله فلسفه دین، سال هفتم، شماره هشتم، 1389.
- سبحانی تبریزی ،جعفر؛ الهيات و معارف اسلامى(خداشناسی از راه فطرت)؛ گنجینه معارف، 1376.
- شاهآبادی، محمدعلی؛ رشحات البحار، کتاب الآنسان و الفطرة، نهضت زنان مسلمان؛ تهران: 1360.
- كريمي، عبدالعظيم؛ رویکردی نمادین به تربیت دینی (با تأکید بر روشهای اکتشافی)؛ انتشارات قدیانی، چاپ پنجم، تهران: 1391.
- . ------------؛ راز ذکر و راه فکر؛ انتشارات عابد، چاپ سوم، 1390.
- -------------؛ راهبردهای روانشناختی تبلیغ با مخاطبان جوان؛ انتشارات ستاد اقامه نماز، چاپ یازدهم، 1387.
- گنجور. http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar2/
- طباطبایی، سید محمدحسین؛ تفسیر المیزان؛ ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی؛ ج16و 5، چ یازدهم، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1387.
- . طباطبايي، سيد محمدحسين؛ اصول فلسفه و روش رئاليسم؛ مقدمه و پاورقي، مطهري، مرتضي؛ چاپ افست، سهام عام، ج1ـ3.
- مزلو، آبراهام؛ افقهای والاتر از فطرت انسان؛ ترجمه احمد رضوانی؛ انتشارات آستان قدس رضوی، 1376.
- مطهری، مرتضی؛ فطرت؛ چ اول، تهران: انجمن اسلامی دانشجویان مدرسه عالی، 1361.
- ----------؛ آشنايي با عرفان اسلامي؛ انتشارات صدرا، 1379.
- ـــــــ؛ مقدمهای بر جهانبینی اسلامی؛ انسان در قرآن؛ ج4، چ چهاردهم، تهران: انتشارات صدرا، 1377.
- -------؛ تعلیم و تربیت در اسلام؛ انتشارات صدرا، تهران: 1376.
- -------؛ مجموعه آثار؛ ج 6 ، تهران: صدرا، 1367.
- مصباح یزدی، محمدتقی؛ معارف قرآن؛ مؤسسه در راه حق، قم: 1367.
- ملاصدرالدین شیرازی؛ الحکمة المتعالیة؛ ج 9، ص 124.
- مولوي، جلالالدین محمد؛ فيه ما فيه؛ به تصحيح: بديعالزمان فروزانفر؛ تهران: اميرکبير، چاپ پنجم، 1362.
- مولوي، جلال محمد؛ مثنوي معنوي؛ تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1375.
- مولوی، جلالالدین؛ مثنوی معنوی؛ تهران: انتشارات مولی، 1366.
- نسفي، عزيزالدين؛ انسان كامل؛ تهران: ناشر انستيتو ايران و فرانسه، 1341.
- ، نسفی، عزیز الدین؛ انسان الکامل؛ به تصحیح ماریژان موله؛ انتشارات طهوری، 1390.
- نیستانی، مازیار؛ حقایق کلی و مسئله مذهب، مصاحب با آلن بدیو؛ نشریه خوانش، سال هشتم، شماره 14، 1392.
- ویژهنامه ادبیات دینی کودکان و نوجوانان؛ نشریه پویش، شماره 6، 1377.
- Critcher, P.Bramham, A.Tomlinson. (1995) "Sociology of Leisure", E&FN spon, London: 1995. www.anthropology.ir.
- Eric Can values be taught or are they inherent? 2010. www.thinqon.com
- blogfa.com
- E.H- Identity Youth and Crisis; Russel Square, London: 1691.
پینوشتها
[1] Head knowledge
[2] Heart knowledge
[3] Multiple Intelligence
[4] Spiritual Intelligence
[5] Children are "born believers" in God and do not simply acquire religious beliefs through indoctrination, according to an academic. Dr. Barrett: "If we threw a handful on an island and they raised themselves I think they would believe in God."
[6] Intuitive Intelligence
[7] Spiritual Intelligence
[8] Can values be taught or are they inherent (According to Socrates and Plato, virtue is knowledge. Therefore, what is true of knowledge is also true of virtue. just as knowledge cannot be taught but can only be uncovered even so virtue
[9] Peak experience