بررسي تناسخ از ديدگاه سهروردي

بررسي تناسخ از ديدگاه سهروردي

علیرضا کاظمیزاده[1]

چکیده

«تناسخ» از موضوعاتی است که در فلسفه اسلامی به جهت ارتباط با موضوع معاد، مورد توجه فیلسوفان و متکلمین مسلمان واقع شده است. با توجه به اینکه تناسخ، سابقهای پیشین نسبت به اسلام، در بین اقوام و ادیان دیگر داشته است؛ همواره محل مناقشه و مداقه قرار گرفته است. حتی در دوران جدید، با توجه به تغییر روش در فلسفه و نظریههای نوین در کلام جدید، همچنان موضوعی است که طلب میکند بیشتر پیرامون اثبات یا نفی آن، دلایل متقنی از طرف فیلسوفان و متکلمین ارائه شود؛ چراکه ذهن جوال آدمی فینفسه ایستایی را نمیپذیرد. لذا، حق نیز این است که با بررسی تحلیلی و با تمسک به آیات، روایات و عقل انسانی این موضوع بیش از پیش تبیین گشته و حقایق بر نوع بشر و از جمله متفکرین آشکار شود. اصلیترین مبحثی که در تناسخ مطرح میشود، این است که نفس ناطقه انسان پس از مرگ چگونه باقی میماند. انتقال نفس در عالم مادی را تناسخ مینامند و برای آن انواع گوناگونی از قبیل نسخ، مسخ، فسخ و رسخ قائل هستند. قائلین به تناسخ نیز، خود در گروههای متفاوتی قرار میگیرند. براساس اینکه هر گروه از قائلین به تناسخ، نوع خاصی از انتقال نفس ناطقه را در جهان مادی میپذیرند، برای اثبات مدعای خود، دلایلی ارائه کردهاند. لازم به ذکر است که اکثر قائلین به تناسخ، انتقال نفس حیوانی را به کالبد انسان نمیپذیرند؛ چراکه بدن انسان مزاج اشرف است و مزاج اشرف، طالب روح اشرف است. فلاسفه باستان - از جمله افلاطون و بوذاسف – دلایلی را در جهت اثبات و پذیرش تناسخ بیان کردهاند. دلیلهای ارائه شده از طرف باورمندان به تناسخ شامل ادله دینی و شواهد تجربی است. در این راستا، لازم و ضروری است نظر حکما و فلاسفه پیشین، مطابق موازین عقل نظری بررسی موشکافانه شود. از اهم نظرات پیشینیان، نظر حکمای مشائی، اشراقی و متأخرین از آنها - پیروان حکمت متعالیه - در فلسفه اسلامی است.

با توجّه به هدف و خط مشی این مقاله، نگارنده صرفاً محوریت موضوع تناسخ را، براساس دیدگاه سهروردی قرار داده و به آن میپردازد. شیخ اشراق در کتابهای خود از جمله حکمۀ الاشراق، تلویحات، پرتونامه، الواح عمادی، مقاومات، مشارع و مطارحات به مبحث تناسخ ذیل مبحث معاد پرداخته است. وی در کتب خود نظرات حکمای پیشین باستان و مشائیان را به دقت مورد بررسی قرار داده است. او ادله حکمای پیشین باستان در باب تناسخ را نمیپذیرد و در تمامی کتب خود غیر از تلویحات با استناد به دلیل ارائه شده از جانب مشائیان، به پیروی از نظر ایشان، تناسخ را رد میکند. در کتاب تلویحات نیز، وی در ارتباط با ردّ تناسخ، نظر خود را به روشنی بیان نکرده است.

واژگان کلیدی: تناسخ، نفس، انوار قاهره، نور مجرد، حکمت اشراق، کمال و معاد.

مقدمه

نظریه «تناسخ»، از مسائل چالش برانگیز در فلسفه اسلامی است که اکثر حکمای مسلمان- از ابن سینا گرفته تا ملاصدرا – در رد تناسخ بحثهایی را مطرح کردهاند، که نشان میدهد مسأله تناسخ اهمیت خاصی دارد. از آن جایی که امروزه، بیشتر به جنبههای تحلیلی و پوزیتیویسمی مسائل توجه میشود، لذا رویکرد بکار رفته در این مقاله تحلیلی خواهد بود، که به بررسی ادلهای در رد یا پذیرش تناسخ میپردازد. در این مقاله، ابتدا به بیان تعریفی از نظریه «تناسخ» پرداخته، مبانی و اقسام آن را بررسی خواهیم کرد. سپس تأثیر آن ادله را بر دیدگاه سهروردی تحلیل و نظر وی در باب تناسخ نزد پیشینیان را ذکر میکنیم. در انتها نیز، سخن نهایی شیخ اشراق در باب تناسخ را بیان کرده و ادله وی را در رد یا تأیید تناسخ تبیین میکنیم.

پرسش اصلی در بحث تناسخ این است که، نفس ناطقه انسانی پس از مرگ چگونه باقی میماند؟ آیا به نشأت ماوراء این طبیعت میرود، یا در همین دنیا و نشأت مادی از یک بدن به بدن دیگر منتقل میشود؛ اعم از این، که این بدن، بدن یک حیوان، نبات، جماد یا بدن انسانی دیگر باشد؟ در هرصورت انتقال نفس از این بدن قطعی است، اما سؤال این است که آیا این انتقال در همین عالم صورت میگیرد یا انتقال به عالم دیگری است؟ اگر انتقال در عالم مادی رخ دهد و از بدن خود به بدن یا شیء مادی دیگر منتقل شود، از آن به تناسخ تعبیر میکنند. (علیپور، 1389، ص 455)

ماهیت تناسخ

«نسخ» در لغت به معنى باطل كردن و از بين بردن و هم به معنى نقل كردن آمده است، اما اصطلاح تناسخ در فلسفه عبارت از انتقال نفس موجودى بعد از مرگ جسمانى بهكالبد موجود ديگر است. (غفاری، 1380، ص 119)

هنگامیکه به بررسی تاریخچه پیدایش نظریه «تناسخ» میپردازیم، در مییابیم که این نظریه در جایی، جز ادیان هندی و اقوام متأثر از آنها یافت نمیشود. قابل ذکر است که حتی متون خود اوپانیشادها هم نص در این مطلب نیست و این نظریه به صورت کنونی آن، توسط شارحین بعدی پرورش یافته است. (سوزنچی، مجله آموزش معارف، ص 21)

اما در کتاب انواریه، در بیان تناسخ و نحوه اطلاق آن چنین آمده است: «تناسخ از عالم بالا و در آمدن به صورت انسان را «نسخ» و به صورت حيوان را «مسخ» و به صورت نبات را «فسخ» و به صورت جماد را «رسخ» مى‌نامند.» (هروی، 1363، ص 149). بر اساس این سخن میتوان در یک دسته بندی، قائلین به تناسخ را به چهار گروه تقسیم کرد:

  1. برخى، از تناسخ در ابدان بشرى سخن مى‌گويند.
  2. گروهى، به تناسخ در كالبد حيوانات معتقدند.
  3. جمعى، تناسخ در نباتات را بیان میکنند.
  4. شمارى، تناسخ در جمادات را مطرح مى‌کنند.

دسته بندی دیگری نیز از تناسخ مطرح شده است که قائلین به تناسخ، خود در آن به گروه‌های متفاوتی تقسیم می‌شوند. هرگروه، به صورت یا صور مختلفی از آن اعتقاد داشته‌اند. بنابر مطالب موجود در کتاب فرهنگ اصطلاحات آثار شیخ اشراق، (که مؤلّف این کتاب نیز مطالب ذیل را از کتاب فرهنگ علوم عقلی اقتباس کرده است.) اشکال مختلف تناسخ عبارتند از:

  1. انتقال نفوس انسانى به اجساد حيواناتى كه آن انسانها از لحاظ صفات و اخلاق بدانها شبيه بوده‌اند.
  2. انتقال نفوس انسانها به انسانهاى ديگر.
  3. انتقال به اجسام نباتى و جمادى.
  4. انتقال به طريق صعودى از نبات به حيوان و انسان.
  5. انتقال به طريق نزول از عقول و مفارقات به انسان و از انسان به حيوان و نبات.
  6. انتقال نفوس اشقيا به اجساد حيوانات، و نفس سعدا به انسانهاى ديگر.
  7. انتقال نفوس كاملان به مفارقات و عقول. (غفاری، 1380، ص 119)

شیخ اشراق در کتاب حکمة الاشراق، به نقل و تشریح آرای قائلین به تناسخ میپردازد. در همین راستا، آرای بوذاسف و حکمای قبل از او در مشرق زمین را توضیح داده و تأکید بر این دارد که افلاطون و حکیمان قبل از وی نیز، به تناسخ معتقد بودهاند.

بعضى از حکما معتقدند كه تناسخ در همه جهات ممكن است، يعنى نفس مدبّر انسان بعد از مرگ كالبد بر حسب اقتضاى خلقيات و تناسباتش مى‌تواند به بدن انسان ديگر، حيوان يا نبات و حتى جماد منتقل شود. برخى دیگر گفته‌اند كه انتقال به كالبد انسانى ممكن نيست و برخى گفته‌اند كه نقل به نبات امكان ندارد و بعضى ديگر نقل به جماد را غيرممكن مى‌دانند. (غفاری، 1380، ص 123)

توضیح اینکه، این انسان‌ها چون هیئتها و خلقیات پست را در خود جمع کردهاند و به تعبیری شبیه عالم ظلمانی شده و به ظلمت نزدیک شدهاند، آنها را متناسب با خلقیات و اوصافشان در بدنهایی خاص قرار میدهند. سپس همچنان این مراحل را طی میکنند تا آن خلقیات نادرست و رذایل، از آنها گرفته و ظلمت از آنان زدوده شود، تا سرانجام بتوانند به بدن انسانی برگردند و با سیر تکاملی به عالم اعلی سفر کنند.

البته باید توجه داشت که، بازگشت از بدن حیوان به بدن انسان ممکن نیست؛ زیرا دیگر سنخیتی میان این فرد و انسان نیست تا چنین اتفاقی بیفتند. زیرا بدن انسان مزاج اشرف است و مزاج اشرف، روح اشرف میطلبد تا بتواند آن را بپذیرد. بنابراین قائلان به تناسخ، چنین انتقال و تناسخی از بدن حیوانی به حیوان دیگر را میپذیرند، اما به بدن یک انسان نمیپذیرند. از اینرو از دیدگاه محققان مذکور، تمام حیوانات در ابتدا انسان بودهاند. در واقع بدن انسان وصیصه یا حصار انسانی، باب الابواب است؛ یعنی راهی است که همۀ بدنهای دیگر، از طریق آن پدید آمدهاند. البته همان طوری که قبلاً اشاره کردیم، تناسخ باوران بر چند دستهاند؛ گروهی تناسخ را از بدن انسانی تنها به بدن حیوانی میپذیرند، ولی برخی تناسخ از بدن انسان به جماد و نبات را هم میپذیرند. (علیپور، 1389، ص 461-460)

از نظرات سهروردی در رابطه با حکمای پیشین شرق و غرب و از آن جمله افلاطون، چنین استنباط میشود که او معتقد است، آنان همگی بر این رأی اتفاق نظر دارند که نفوس سعدا پس از جدایی از بدن و در آن حال که به کمال علمی - عملی خود رسیده و علاقه عالم برزخ در آنها به کل منقطع گشته، به عالم انوار، رجوع میکند و در آن عالم نور و سرور ابد الآباد، از لذات عقلیه متلذذ میشوند. (غفاری، 1380، ص 122)

مطابق نظر نویسنده کتاب انواریه و مؤلّف فرهنگ آثار شیخ اشراق، چنین نتیجهگیری ای را میتوان از دیدگاههای شیخ اشراق در رابطه با پذیرش تناسخ از طرف حکمای پیشین باستان - از جمله افلاطون - کرد؛ افلاطون و حکیمان دیگر همچون بوذاسف بر این باورند که تناسخ مختص نفوس اشقیا است و تنها از کالبد انسانی به کالبد حیوانات دیگر امکانپذیر است. بنابراین نظریه، نفوس جمیع حیوانات در اصل نفوس انسانی بودهاند که به تناسب صفات، خلق و خوی به ابدان حیوانات انتقال یافتهاند. (غفاری، 1380، ص 129 و هروی، 1363، ص 156-154)

باورمندان به تناسخ، ادلهای را برای اثبات مدعای خویش ارائه کردهاند. طرفداران تناسخ دو دسته دلیل ارائه کردهاند: یکی دلایل دینی و دیگری شواهد تجربی. دلایل دینی آنها عبارت است از: تمسک به مسئله عدالت الهی و تمسک به برخی آیات.

شواهد تجربی آنها عبارت است از: خاطرات کسانی که مدعی به یاد آوردن زندگی پیش از زندگی کنونی هستند.

اکنون به شرح مختصر این ادله میپردازیم:

1. عدالت الهی: ظاهراً مهمترین دلیل و انگیزه کسانی که به تناسخ قائل بودهاند، پاسخ به این مشکل بوده است که: «چرا انسانها متفاوت به دنیا میآیند؟ آیا این با عدالت خدا منافات ندارد؟». برای حل این معضل، گفتهاند که هر کسی که در زندگی قبلی خود مرتکب گناهی شده است، در مرتبه پایینتری آفریده میشود و آن کس که اعمال ثوابی انجام داده است، در وضع بهتری زاییده میشود و این تفاوتها ناشی از اعمال خوب و بد خود انسانها است. (هیک، 1372، ص 271-269)

2. آیات مقدس: از راههایی که هندوها برای خود، تناسخ را اثبات میکنند، این است که میگویند: «این مطلب، حقیقت وحی شدهای است که در وداها به آن اشاره شده است». اما از آنجا که مسلمانان به وحیانی بودن وداها اعتقاد ندارند، عدهای به عنوان شاهد مدعایشان، یا از باب جدل به برخی از آیات و احادیث اسلامی متمسک شدهاند. (سبزواری، 1362، ص 300)

نظرات شیخ اشراق در باب تناسخ از مشائیان متأثر است. مشائیان بهطور کلی تناسخ را رد کرده و معاد جسمانی را نیز قبول ندارند (هروی، 1363، ص 149). البته قابل ذکر است که مشائیان (نیز سهروردی)، قائل به نوعی تناسخ صعودی هستند که عبارت از انتقال نفوس متوسطین به عالم مُثل معلقه و در آمدن به صورت ملائکه است. (سهروردی، 1372، ص 235-229). بنابر نظر حکمای مشاء، آن دسته از نفوسی که گرفتار جهل بسیط شدهاند، بعد از سرگردانی و حیرت، به مدت طولانی، نجات مییابند و به عالم عقول (انوار) منتقل میشوند. (هروی، 1363، ص 149) همچنین از آنجایی که تنها راه نجات نفوس اشقیا، تناسخ است و مشائیان نیز تناسخ را نپذیرفتهاند، آن دسته از نفوسی که گرفتار جهل مرکب شدهاند، هرگز خلاصی ندارند. (غفاری، 1380، ص 123-121)

دلیلی که مشائیان بر ابطال و رد تناسخ ایراد کردهاند، عبارت است از: اگر قائل به تناسخ شویم، باید تعداد ابدان حیوانات کائن برابر با تعداد نفوس مفارقه از ابدان انسانی باشد. چراکه اگر برابر نباشد، تعداد نفوس از تعداد ابدان بیشتر یا کمتر میشود. اگر تعداد نفوس مفارقه از تعداد ابدان انسانی بیشتر از تعداد ابدان حیوانی باشد، در نتیجه، نفوس مفارقه زائد بر بدن حیوانات میماند یا اینکه بعضی از ابدان به بیش از یک نفس متعلق میشود که این محال است. اگر این نفوس زائد متعلق به بدن حیوانی نشوند، بعضی از نفوس، بدون مرجح میمانند. اگر ابدان حیوانات نیز بیشتر از نفوس مفارقه باشند، یک نفس به بیش از یک بدن اطلاق میگردد. لذا، ترجیح بلا مرجح برای نفوس پیش میآید و این نیز محال است. ( هروی، 1363، ص 159-156 شیرازی، 1320، ص 487-486 و 18-3)

البته در میان فلاسفه مشّاء، صرفاً یک فیلسوف به نام قطبالدّین شیرازی است که سعی در اقامه دلیلی به نفع تناسخ، با توجّه به مبانی، داشته است. خلاصه دلیل وی این است که:

1. تعدد معلول یا ناشی از تعدد علت است، یا تعدد حیثیات علت. ( بنابر قاعده الواحد)

2. علتها و حیثیات علل متناهی هستند، پس تعداد نفوس – که معلول این علل هستند – نیز متناهی است.

3. تعداد تکونهای بدنی انسانها نامتناهی است.

جهت تبیین مدعا، وی اضافه میکند که، حیواناتی مثل مورچه در مدت زمان کوتاه تولید مثل زیادی داشته و در همان مدت مشخص، ابدان انسانی در همان حد فاسد نمیشوند که هرکدام از آن نفوس مفارقه، به یکی از بدن این حیوانات انتقال پیدا کند. همچنین هیچگاه برای ما مسلّم نیست که بدانیم تعداد کائنات بیش از فاسدات بوده است یا نه. لذا به دلیل ارائه شده برای ابطال تناسخ نزد مشائیان میتوان پاسخ داد (هروی، 1363، ص 161 و شیرازی،1320، ص 489-487 و 12 و 2). همچنین نتیجه اینکه، هر آدمی که به دنیا بیاید، یک روح میخواهد و با توجه به مقدمات ذکر شده در بالا، لازم است هر روح به بیش از یک بدن تعلق بگیرد و لذا وجود تناسخ ضروری میگردد. (شیرازی، 1320، ص 489-487)

دیدگاه سهروردی در باب تناسخ

با بررسی آثار سهروردی این نتیجه حاصل میشود، که شیخ اشراق مسئله معاد را در کتاب حکمة الاشراق با بحث از تناسخ شروع میکند و پس از آن به بحث بقای نفس میپردازد. اما این مسئله در کتاب مطارحات ترتیب منطقی بهتری دارد. در مطارحات، ابتدا بقای نفس را اثبات کرده، سپس به بحث تناسخ رسیده است که گونهای از بقای نفس است. عباراتی که در پرتونامه و الواح عمادی و در دیگر آثار عربی و فارسی شیخ اشراق موجود است، بیانگر آن است که وی در ارائه دیدگاهش، پیرو حکمای مشائی است و با تمسک به همان دلایلی که مشائیان ارائه کردهاند، تناسخ را نپذیرفته و رد کرده است. ضمناً وی در کتابهای مشارع و مطارحات صفحات 493 ، 499 و کتاب مقاومات صفحه 186 با قاطعیت تمام، تناسخ را رد کرده است.

البته مؤلف کتاب فرهنگ اصطلاحات آثار شیخاشراق معتقد است که در رابطه با تناسخ، سهروردی در کتاب تلویحات گویی نسبت به رد تناسخ میل چندانی ابراز نکرده است، زیرا در این کتاب که به شیوه سؤال و جواب است - صفحههای 81 و 85 آن را به این بحث اختصاص داده است - ؛ در قسمت سؤال که از قول قائلین به تناسخ است، دلایل عقلی و نقلی مفصلی همراه با آیاتی از قرآن را بهگونهای ذکر کرده است که بر دل مینشیند و رد آنها کار آسانی نیست. در قسمت جواب نیز، به اختصار تمام آن دلایل و براهین را غیر قابل قبول اعلام و تفصیل را به بعد موکول کرده است که بعداً هم جز اختصار چیزی دیده نمیشود. (غفاری، 1380، ص 120)

شیخاشراق، بر این نکته تأکید دارد که همه تناسخ باوران، کیفیت نقل را به یک شکل قائل نبوده و در جهات نقل، اختلاف نظر داشتهاند. قابل ذکر است که خود سهروردی نیز درباره جهات و کیفیت نقل و تناسخ هم عقیده حکمای مشرقی پیش از خود است. وی در جایی دیگر از کتاب حکمة الاشراق تأکید میکند که همه معتقدان به تناسخ میگویند، تنها انوار مدبره خبیثه گرفتار تناسخ میشوند ولی انوار مدبره پاکیزه و طاهر بدون نقل و تناسخ وارد عالم نور میگردد.

شیخاشراق دیدگاه اهل تناسخ را با اینکه به افلاطون و اکثر حکمای باستان نسبت میدهد، مسلم نمیانگارد. او معتقد است دلیلهای باورمندان به تناسخ ضعیف بوده و در نتیجه، در زمینه وجود تناسخ بعد از مرگ برای شقاوتمندان با تردید برخورد میکند. (علیپور، 1389، ص 455)

با توجه به اینکه سهروردی در بیان دیدگاه خود در ارتباط با تناسخ، نظرات و نقدهای مشائیان را میپذیرد، اضافه میکند که نقل روح تنها از یک نوع به نوع پایینتر ممکن است. وی میافزاید که، نقل روح در حیوانها تنها در صورتی مجاز شمرده میشود که قائل شویم از جانب مفارق و ربالنّوع به این مزاج جدید - به خاطر استعداد پذیرش فیض جدید - فیضی داده نشده و بین آن فیض و فیض تناقض یافته و انتقالی، تزاحم پیش نمیآید. (سهروردی، 1372، ص: 221-219 )

سهروردی در حکمة الاشراق مجدداً بیان میدارد حکمای مشائی گفته‌اند: «همه مزاجها به خاطر ویژگیها و خواص مزاجهایشان طالب نفوس متصرف و مدبر از مفارق هستند». در این صورت باید گفت همان محذور تزاحم که درباره انسان میگویند، با پذیرفتن تناسخ در بدن‌های حیوانات پیش خواهد آمد و گریزناپذیر خواهد بود.(علیپور، 1389، ص466)

ذکر این نکته حائز اهمیت است که، مسلماً شیخ اشراق در بیان نظرات خویش در باب تناسخ از پیشینیان خود بسیار متأثر است. با نگرشی که شیخ اشراق به پیشینیان دارد، گرایش به نظر آنان در این بحث هم امری طبیعی است. هرچند وی آشکارا نظر قائلان به تناسخ را نمیپذیرد، نفی آن را هم مانند مشاء مسلم نمیانگارد و همین مقدار فاصله از مشاء نشان دهنده گرایش به قدما است. مشائیان تناسخ را محال میدانند. بوعلیسینا در رساله اضحویه تناسخ طرح شده از سوی افلاطون، فیثاغورث، بوذرجمهر و دیگران را، بر رمز و تمثیل حمل کرده است، ولی نتوانسته است رمز گشایی موفقی از آن داشته باشد. (سهروردی، 1372، صص 218-216)

حکمای پیشین، اعتقاد داشتند که باب الابواب همۀ بدنهای عنصری، بدن انسانی است؛ یعنی هر بدنی که در این کرۀ خاکی هست، پیش از این انسانی بوده، که چون تنزل کرده، بدن حیوانی برایش تدارک دیده شده است تا مسیر کمال را از این نقطه طی کند. (علیپور، 1389، ص 460)

سهروردی بیان این نکته را حائز اهمیت میداند که، نفس ناطقه برای رسیدن به کمال در هر بدنی فرود نمیآید، بلکه تنها در بدن انسانی این کار را انجام میدهد. زیرا بدن انسان، مزاج اعدل و متعادلی است که از خلقت تامی برخوردار است و در حقیقت، تمامی افعالی که از انسان سر میزند، پیامد همین مزاج اعدل است. از اینرو، اگر مزاج او مزاج حیوانی، مثل گاو یا گوسفند بود این افعال از او سر نمیزد. در اینجا نظر سهروردی مطابق نظر حکمای مشرق است و او بدن انسان را اولین منزل برای نور اسپهبد در این عالم جسمانی میداند و از آن به بابالابواب تعبیر میکند. اگرچه پس از آن امکان دارد نفس ناطقه سر از بدن حیوانها درآورد، اما شروع کار با بدن انسانی است. (علیپور، 1389، صص 460-459)

وی در ادامه بیان میدارد: از آنجا که نخستین منزل برای نفس، بدن انسانی است؛ از یک سو به آن علاقه پیدا میکند و از سوی دیگر، بدن هم به نفس ناطقه انسانی تعلق خاطری خاص مییابد.

بنابر نظر شیخ اشراق، سرّ اشتیاق بدن به روح این است که بدن، یا جوهر غاسق، به حسب طبع خود به نور عارض، مثل نور آفتاب اشتیاق دارد تا آن نور این جسم را نمودار سازد و بدون آن نورها این جسمها پیدا نبودند. همچنین بدن به حسب طبع خود به نور مجرد اشتیاق دارد تا آن نور به تدبیر بدن بپردازد و باعث حیاتش شود. بنابراین، ریشه این اشتیاق آن است که ابدان و جواهر غاسق و ظلمانی به جهت فقر ارباب انواع صادر شدهاند و از جهت قوت ارباب انواع هم عقل بعدی به وجود آمده است. ربٌ النوع زمین، زمین را به وجود آورده است و ربٌ النوع خورشید، خورشید را؛ یعنی مبدأی که اینها را به وجود آورده، نور است و از آنجا که فقیر همواره مشتاق استغناست، جسم و بدن نیز که ظلمانی و محتاج است، مشتاق نور خواهد بود. (علیپور، 1389، ص 459-457)

بنابر دیدگاه سهروردی، نفس ناطقه انسانی پس از نابودی بدن، به عدم و نابودی نمیگراید؛ زیرا عدم و نابودی نفس یا باید به سبب خود نفس ناطقه و نور مجرد باشد یا به سبب علت و موجبش - یعنی نور قاهر – که در هیچیک از این دو صورت، فرض مقبول و معقولی نیست. اما خود نفس و نور مجرد باعث نابودی خویش نخواهد شد؛ چراکه لازم میآید چیزی مقتضی عدم خود شود که این امر شدنی نیست و اگر چنین بود، اصلا به وجود نمیآمد. اما علت و پدید آورنده نفس هم باعث عدم آن نخواهد شد؛ زیرا پدید آمدن این نور مجرد بدون خواست و اراده آن نبوده است. اما اینکه نور قاهر در یک زمان پدید آمدنش را خواسته باشد و در زمان دیگر نابودی آن را بخواهد، لازمه آن تغییر در نور قاهر و رب النوع است که این امر هم پذیرفتنی نیست. (علیپور، 1389، صص 480-472)

افزون بر این، نور اسفهبدی لازمه نور قاهر به شمار میرود؛ زیرا نفس، اشراق جوهری و شعاعی از نور قاهر است. بنابراین، چگونه چیزی میتواند لازمه ذات خود را با ذات خود از بین ببرد و چطور میشود که نور، شعاع خود را که از لوازم او است، نابود کند؟ از دیدگاه سهروردی، اگر هم انوار مدبّر قابل عدم باشند، لزوماً از ناحیه هیئتها و صفات ظلمانی خواهد بود. بیشک هنگامی که نور مجرد از تاریکیها خلاصی یابد، به بقای نور قاهری که علت او است باقی خواهد ماند. اگر پرسیده شود پس مرگ بدن به خاطر چیست؟ پاسخ سهروردی این است: به دلیل از بین رفتن مزاجی که بدن را، شایسته تصرفات نور مدبر کرده بود. (سهروردی، 1372، ص 223، 496)

سهروردی موضوع تناسخ را در مبحث معاد اینگونه مطرح کرده است؛ بنابر نظر وی، انسانها به سه دسته تقسیم میشوند که نحوه حیات پس از مرگ هر کدام بهگونۀ خاصی است:

دسته اول؛ نفوس طاهر و پاکی که در دنیا پاک زندگی میکنند و در علم و عمل، قوی و کاملاند. این گروه جزء سعادتمندان درجه اول به شمار میروند. این دسته بدون این که هیچ تناسخی درباره آنها صادق باشد، همانگونه که قائلان به تناسخ نیز گفتهاند، به عالم نور محض، عقول و مفارقات منتقل میشوند.

دسته دوم؛ که جزء سعادتمندان هستند، نفوسیاند که در علم و عمل متوسطاند اما به آن حد از کمال نرسیدهاند که گروه اول به آن دست یافتهاند، این گروه نیز، بدون اینکه تناسخ گفته شده درباره آنان صادق باشد، به عالم مثال منفصل و عالم برزخ منتقل میشوند، که شیخاشراق از آن به «عالم اشباح معلقه» تعبیر میکند. عالم مثال هم، بر دو قسم است: یکی آنکه با صور مثالی مظلمه و سختیها و عذابها همراه است و دیگر آنکه صور مثالی مستنیره، خوشیها و راحتیها را به همراه دارد. این دسته، در عالم مثال مستنیر متنعم میشوند.

دسته سوم؛ اشقیا هستند. این گروه اهل جهنماند، آنان هم سرانجام به عالم مثال منتقل میشوند. منتها نصیبشان از عالم مثال صور مثالی مظلمه خواهد بود؛ ازاینرو دچار انواع مشکلات و سختیها در عالم مثال منفصل خواهند شد. (علیپور، 1389، ص 473-472 شیرازی، 1379 ص 580)

سهروردی در عبارت زیر به تفسیر و تبیین سرنوشت این سه دسته از انسانها پرداخته است و به روشنی اعتقاد خود را در ارتباط با وجود تناسخ اذعان میدارد:

«التّى مظهرها بعض البرازخ العلويّة و لها ايجاد المثل و القوّة على ذلك ... و اما اصحاب الشّقاوة الّذين كانوا «حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا (سوره مریم آیه 69) «فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ» (سوره هود آیه 70 و 97) سواءكان النّقل (اى التّناسخ) حقّا او باطلا- فانّ الحجج على طرفى النّقيض فيه ضعيفة- اذا تخلّصوا عن الصّياصى البرزخيّة يكون لها ظلال من الصّور المعلّقة على حسب اخلاقها، فيجوز ان يكون لها مظهر من هذا العالم و ربّما تنتقل فى مظاهرها و منها يحصل ضرب من الجنّ و الشّياطين ... و قد يحصل من بعض نفوس المتوسّطين ذوات الاشباح المستنيرة الّتى مظاهرها الأفلاك، طبقات من الملائكة لايحصى عددها، و مرتقى المتقدّسين من المتألّهين اعلى من الملائكة ...»[2] (سهروردی، 1372، ص 235-229)

توضیح آنکه، در اين عقيده كه نفوس سعدا به عالم عقول و انوار مراجعه مى‌كنند بين حكماى مشّاء و اشراق اختلافى نيست؛ اختلاف، تنها در نفوس متوسطين و اشقياست و چنانكه در متن فوق آمده است بنابر رأى حكماى اشراق، نفوس سعداى متوسط و زهاد، به عالم مثل معلقه مى‌پيوندند و در آنجا مى‌توانند براى خود مثال آنچه را كه مى‌خواهند ايجاد كنند. اما اهل شقاوت كه طبق آيه، «دور جهنم به زانو در آمده‌اند» و يا «در خانه‌هايشان سرنگون مانده‌اند» هرگاه نفوسشان از بند تن رها شود، بر حسب خلقياتى كه داشته‌اند، اشباحى در عالم مُثل خواهند داشت. اين اشباح مى‌توانند در اين دنيا مظاهرى داشته باشند و چه بسا بتوانند از شبحى به شبحى ديگر منتقل شوند و از آنها نوعى جن و شياطين حاصل شود. در تأييد اين مسأله و ادامه همين مطلب مى‌فرمايد: عدّه زيادى از اهل در بند و همچنين تعداد بى‌شمارى از مردم ميانه، اين اشباح را ديده‌اند... و من از خود تجارب صحيحى دارم دال بر اينكه عالم هستى چهار بخش است: 1. عالم انوار قاهره (عقول)؛ 2. عالم انوار مدبره (نفوس)؛ 3. دو عالم برزخى (يكى برازخ اثيرى و ديگرى برازخ عنصرى)؛ 4. عالم صور معلّقه، كه در آن صور تيره و تاريك و هم اشباح نورانى روشن وجود دارد، و عذاب اشقيا نیز در همين عالم است، جن و شياطين از همين نفوس اشقيا و صور معلقه آنها به وجود مى‌آيند؛ گاهى از بعضى از نفوس متوسطين در سعادت كه داراى اشباحى نورانى هستند و مظاهر آنها افلاك است، طبقاتى بى‌شمار از ملائكه‌ حاصل مى‌شوند، اما جايگاه عروج متألهين مهذب، بالاتر از عالم ملائكه است. (غفاری، 1380، ص 122-121)

همانطور که از متن بالا بر میآید، وی ذوق حکمة الاشراق را چنین اعلام میدارد که، شقاوتمندان پس از آن که از ابدان رهایی یافتند، خواه تناسخ باطل باشد که بلافاصله بعد از مرگ، چنین امری روی میدهد و خواه تناسخ درست باشد که پس از آنکه در ابدان گوناگون حیوانات حلول کردند، در پایان که از آخرین بدن حیوانی جدا شوند، به عالم مثال و اشباح مجرده منتقل میشوند و در آنجا با صورتهای مثالی ظلمانی همراه با عذاب محشور خواهند شد.

بهطور خلاصه در نظر سهروردی، اگر تناسخ صحیح باشد، تنها درباره دسته سوم است. بنابراین، آنان پس از مرگ ابتدا به ابدان حیوانی در همین دنیا و پس از آن در عالم منفصل وارد میشوند. شیخاشراق میگوید بهطور قطع به یقین، آنان وارد عالم مثال منفصل میشوند، که گویا این یقین وی ناشی از معارف دین درباره عالم برزخ و شهودات خویش است. اما اگر تناسخ صحیح نباشد، طبعا این گروه پس از مرگ مستقیم وارد عالم مُثل همراه با صور مظلمه خواهند شد.

نتیجه گیری

همانطور که در باب تعریف تناسخ ذکر شد، گفته میشود که تناسخ عبارت است از: انتقال نفس انسان در عالم مادی از بدن خود به بدن یا شیء مادی دیگر. تناسخ بر اساس آنکه به چه صورتی ظهور مییابد، نامهای مختلفی بر آن اطلاق میگردد. قائلین به تناسخ نیز، خود به گروههای گوناگون تقسیم میشوند که هر دسته به صورت یا صورتهای متفاوتی از تناسخ اعتقاد دارند. مبحث تناسخ پس از اسلام نیز مورد توجه فیلسوفان و متکلمین واقع شد که دسته بزرگی از فیلسوفان اسلامی به نام مشائیان، با توجه به اصول منطقی – فلسفی و معیارهای عقلی مورد پذیرش فلسفه خویش، به آن پرداختهاند. آنان تناسخ را نپذیرفته و برای ردّ آن براهین و دلایل گوناگونی ارائه کردهاند. مهمترین دلیلی که تمام پیروان مشاء به قبول آن اتفاق نظر دارند، این است که در صورت پذیرش تناسخ و در نتیجه انتقال نفوس که در عالم مادی رخ میدهد، دو حالت پیش میآید؛ یا بعضی از نفوس مفارقه بدون مرجح باقی میمانند یا اینکه ترجیح بلا مرجح برای نفوس پیش میآید که در هر دو صورت محال است. به نظر نگارنده، روش سهروردی در ارائه و تبیین نظریه تناسخ، روشی تحلیلی و مقایسهای است؛ بهطوری که ابتدا نظر حکمای غیر مسلمان و پیش از خود را در نظر داشته و همچنین نظریههای مشائیان را به شکل روشمند مورد بررسی قرار داده است. پس از مشائیان، سهروردی به عنوان بنیانگذار فلسفه اشراق نیز به مبحث تناسخ ذیل مبحث معاد پرداخته است. با توجه به نظر مثبتی که سهروردی به حکمتهای خسروانی و مشرقی داشته، در باب تناسخ نیز، دیدگاههای آنان را در دو کتاب حکمة الاشراق و مطارحات خود آورده است و با توجه به اینکه فلسفه وی به نوعی ادامه فلسفه مشاء است، به بررسی دقیق ادله مشائیان در رد تناسخ پرداخته است. وی در کتب خود ادله حکمای مشائیان را تحلیل کرده و با پیروی از نظر حکیمان مشاء – که البته صراحت نظر در میان دیدگاه قطعی سهروردی دیده نمیشود – تناسخ را رد کرده است. با بررسی دقیق آثار سهروردی چنین به نظر میرسد که وی جهت تبیین نظر خود در مورد تناسخ تحت تأثیر پیشینیان خود بوده است و با توجه به دیدگاهی که او به پیشینیان خود دارد، چنین گرایشی برای وی امری طبیعی است.

فهرست منابع

1. سبزواری، ملاهادی؛ اسرار الحکم، کتاب فروشی اسلامی، تهران، 1362.

2. سوزنچی، حسین؛ نظریه تناسخ، چاپ شده در "مجله آموزش معارف اسلامی"، سال دوازدهم، شماره 42.

3. سهروردى، شهابالدّين يحيى (شيخاشراق)؛ مجموعه مصنّفات، ج 1، (تلويحات، مقاومات، مشارع و مطارحات) تصحيح و مقدّمه: هنرى كربن چاپ دوم، پژوهشگاه، تهران، 1372.

4. شیرازی، قطب الدین، درّة التّاج، با تصحیح: م. مشکوة، ج 4، بخش نخستین، فن دوم، مقاله ششم، تهران، مجلس شورای ملی، 1320.

5. شیرازی، قطب الدین، شرح حکمة الاشراق، با تصحیح: مهدی محقق دماوند، انتشارات بیدار، تهران، 1379.

6. علی پور، مهدی؛ حکمت اشراق، ج 2، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، 1389.

7. غفاری، محمد خالد؛ فرهنگ اصطلاحات آثار شیخ اشراق، انجمن حکمت و فلسفه، تهران،1380.

8. هروى، محمد شريف نظام الدّين احمد؛ انواريّه، مقدّمه و تصحيح: حسين ضيايى، چاپ دوم، انتشارات امیر کبیر، تهران، 1363.

9. هیک، جان؛ فلسفه دین، ترجمه: بهرام راد، انتشارات بین المللی المهدی، تهران، 1376.



[1]. پژوهشگر و کارشناسی ارشد فلسفه.

.[2]البته با توجه به دیدگاه سهروردی در حکمة الاشراق تحت عنوان "سواء کان النقل حقاً او باطلاً، فإنّ الحجج علی طرفی النقیض فیه ضعیفهٌ"، نتیجه آنکه خود سهروردی سرانجام درباره تناسخ می‌گوید: "حق یا باطل بودن تناسخ معلوم نیست؛ زیرا دلایلی که برای دو طرف نقیض (اثبات و نفی) آورده شده هر دو ضعیف است". (سهروردی، 1372، ص 230)

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

مسأله زن و زناشويي در عرفان اسلامي

مسأله زن و زناشويي در عرفان اسلامي

این مقاله برآن است تا نشان دهد عرفان اسلامی تحت تعلمیات پیامبر اکرم- نگاهی متعالی در عین اعتدال و همراهی با فطرت در مساله زن و زناشویی ارائه کرده است.
نسبت خدا و انسان در عرفان

نسبت خدا و انسان در عرفان

انسان در نظام عرفان اسلامی، جایگاه ویژه و برجسته‌ای دارد؛ به طوری‌که او را به‌گونه‌ی ممتازی از دیگر مخلوقات متمایز ساخته است. انسان با برخورداری از جامعیت اسماء الهی، به مثابه آیینۀ تمام نمای آفریدگار جهان هستی است
بررسي تناسخ از ديدگاه سهروردي

بررسي تناسخ از ديدگاه سهروردي

بررسي ديدگاههاي دو تن از رهبران جنبشهاي معناگراي نوظهور، پائولوكوئليو و اشو درباره عقل و شرع با رويكردي انتقادي و برپايهي معارف معنوي و مباني عرفان اسلامي
علم و معنويت؛ همگرايي يا واگرايي

علم و معنويت؛ همگرايي يا واگرايي

مقاله حاضر به بررسي وجوه همگرايي يا واگرايي بين علم و معنويت مي‌پردازد. موضوع ارتباط یا جدایی بین علم و معنویت از گذشته وجود داشته و در حال حاضر نیز منشأ بحث‌های فراوانی بین اندیشمندان است.
سرمقاله

سرمقاله

Powered by TayaCMS