(با تأکید بر دیدگاه آیتالله جوادی آملی)
احسان کردی اردکانی*
احمد شه گلی*
چکیده
رواج پوچگرایی و موج بیمعنایی در زندگی معاصر، فصل جدیدی در ادبیات و علوم امروزی ایجاد کرده است. این معضل سبب شده تا انسان معاصر به مسأله معنای زندگی رجوع مجدد و تأمل بیشتری داشته باشد. گسترش فراگیر حس پوچی و بیمعنایی در زندگی مدرن، حتی در طیف نخبگان علمی و فرهنگی، ضرورت توجه به این مباحث را بیشتر میکند. مسئله معنای زندگی از آنجا که با ساحتهای گوناگونی مرتبط بوده و احاطه به همهی ابعاد آن از فهم و درک بشر خارج است، ضرورت رجوع به آموزههای اصیل دینی برای عرضه پرسشها و پاسخها اهمیت دوچندان مییابد. در این مقاله اصول و مبانی معنای زندگی از دیدگاه قرآن با تکیه بر آراء تفسیری آیتالله جوادی آملی مورد بحث قرار میگیرد.
واژگان کلیدی: معنای زندگی، قرآن، فقدان معنا در زندگی، آیتالله جوادی آملی.
مقدمه
پرسش از معنای زندگی از اساسیترین دغدغههای انسان معاصر است. هرچند پرسش از معنای زندگی زمانبردار نیست و از زمانی که انسان پا به عرصه گیتی نهاده، این سؤال نیز در اعماق وجود او نهفته بوده است، پس انسان معاصر به نحو جدی چنین دغدغهای را داراست. مسلم است که انسان معاصر به دنبال پناهگاهی است تا در سایه آن آرامش یابد و خود را از این تنهایی و بیهدفی که در قرون جدید با آن مواجه شده، رها سازد.
حال این پرسش مطرح است که مراد از انسان مدرن چه انسانی است؟ مرز میان انسان امروز و انسان دیروز -که بنا بر مدعا زندگیش معنادار بوده - کجاست؟ نقطه عطف واقعی از عصر ایمان (یعنی سدههای میانه) به عصر بیایمانی (یعنی عصر جدید) زمانی پدیدار شد که دانشمندان سده هفدهم به آنچه علل غایی خوانده میشد، پشت کردند. بنیانگذاران علم نوین مانند گالیله و نیوتن با برداشتن گامی انقلابی ایده غایت را -به منزله چیزی که طبیعت را ضبط و مهار میکند- از طبیعتشناسی جدیدشان خارج کردند و به این ترتیب مفهوم «غرض جهان» مغفول واقع شد و دیگر کسی به آن تمایلی نشان نمیداد. مطابق این تصویرِ جدید، جهان بیهدف و بیمعناست؛ طبیعت چیزی جز مادهی در حال حرکت نیست و هیچ هدفی بر حرکتهای ماده حاکم نیست. اگر نظام امور بیهدف و بیمعنا باشد، پس زندگی انسان نیز بیهدف و بیمعنا خواهد بود (استیس، ١٣٨٥: 112-113).
برخی معتقدند آشفتگی و سرگردانی انسان در جهان مدرن ناشی از فقدان ایمان و دستبرداشتن از خدا و دین است (همان: 109). هرچند بحث از عوامل پوچگرایی انسان معاصر بحث مفصلی را میطلبد، با پیشفرض گرفتن این ادعا که فقدان ایمان در دوران معاصر از مهمترین عوامل پوچگرایی و بیمعنایی انسان معاصر است -در این مقاله با تأکید بر دیدگاه آیتالله جوادی- اثبات خواهد شد که از دیدگاه قرآن تنها خداوند که موجودی فراطبیعی است به زندگی انسان معنا میدهد و وجود او شرط لازم برای معناداری زندگی است و انسان نیز برای تحقق زندگی معنادار مسئولیت و نقش بسزایی دارد.
گسترش پوچگرایی در انسان معاصر
اضطراب، التهاب و افسردگیهای دنیای مدرن در هیچ دورهای از تاریخ بشر به این صورت عمیق و تا این حد فراگیر نبوده است. بشر امروز با وجود امکانات و امور رفاهی گسترده، احساس پوچی، اضطراب و بیخانمانی میکند. هرچند اصل مسأله معنای زندگی از قدیم همزاد با آدمی وجود داشته است، اما این حد از بحران در کل تاریخ بشر بینظیر و بیسابقه بوده است. فرانکل در مورد شیوع این بحران میگوید:
«امروز معناجویی اغلب ناکام و نافرجام مانده است... ما روانپزشکان بیش از هر زمان با بیمارانی روبهرو هستیم که از احساس بیهودگی و پوچی شکایت میکنند... برخلاف انسان زمان گذشته، سنتها و ارزشها به انسان کنونی نمیگویند که او باید چه بکند. حال انسانِ کنونی نمیداند که چه باید بکند و یا چه خواهد کرد؟» (ویکتور، بی تا : 139-140).
همگام با رواج پوچگرایی در دوره معاصر، برخی از اندیشمندان و فلاسفه غرب نیز که نام آوران فلسفه بدبینی و پوچگرایی بودند، سخن از پوچی زندگی سر دادهاند (استراترن، 1379: 56). پوچگرایی انسان معاصر مظاهر مختلفی دارد که گاه تا عمیقترین سطوح زندگی بشر نفوذ کرده است. انسان معاصر به نحوههایی از زیستن میل پیدا کرده است که در آن نشانههای ابتذال و بیهویتی موج میزند. برخی از علوم مدرن نیز از این ابتذال بیبهره نبودهاند. اندیشمندان این علوم نظریههایی را در باب خدا، حقیقت انسان و جهان مطرح کردهاند که در نوع خود جز فرومایهترین نظریههای علمی است. گرایش به مذهب را زاییده جهل دانستن و مذهب را سبب از خود بیگانگی بهشمار آوردن و قراردادن انسان از نسل میمون، نمونههایی از این اندیشههای پوچ است. نمود ظاهری ابتذال در فرهنگ بشری را میتوان در لباسها و انواع مدلهای پوشش به راحتی مشاهده کرد. این سبک جدید از پوشش که در همهی جوامع شرقی و غربی با تفاوت درجه نفوذ پیدا کرده، بیانگر تلاطم درونی و تزلزل هویتی است که در کسوت ظاهری افراد ظهور پیدا کرده است.
گرایش به شیطانپرستی در دنیای مدرن نیز حاکی از اوج انحطاط انسان مدرن و گرایش به امور پست است. این نحوه از شیطانپرستی که به این صورت خاص در نوع خود بیسابقه است بیش از هر چیز، حاکی از غلبه روحیهی پوچگرایی در انسان است. انسانی که به نفی ارزشها میپردازد و به نسبیت اخلاقی فتوا میدهد و اهتمام او به زندگی، تنها در راستای بعد حیوانی و مادی است به طور قهری بذر پوچگرایی را در نهاد خود پرورش میدهد. انسان مدرن با اینکه در عصری زندگی میکند که وسایل ارتباطی امکان تعامل برای او را فراهم کرده است، اما در هیچ دورهای به اندازه دوره مدرن، بشر احساس تنهایی، بیخانمانی و رنج نمیکند. امروزه بشر مدرن خود را در میان انبوهی از بحرانها و رنجهایِ بیشمار زندگی گرفتار میبیند. اکنون باید دید قرآن سرچشمه معنایابی زندگی را در چه چیزی جستوجو میکند و راهحل قرآن برای این معضل جهانی چیست؟
چیستی معنای زندگی
در واقع پرسش از معنای زندگی، بازگشت به پرسش از خاستگاه، مقصد و غایت زیستن آدمی است. غایت و هدف همواره آغازگر تحولات انسان در زندگی است. وقتی این امر دگرگون شود مسیر کوششها و فعالیتهای انسان نیز تغییر میکند. هدف ما از زندگی چیست؟ چه چیزی سبب میشود زندگی ما دارای معنا و معنویت، عاری از پوچی و بیهویتی باشد؟ منظور از معنای زندگی یا زندگی معنادار، زندگیای است که در آن هدف واقعی زندگی معلوم باشد و کل زندگی یا بخش قابلتوجهی از آن در راستای هدف قرار گرفته باشد (عسکری سلیمانی، ١٣٨٢: 103). اگر کسی در مسیر عبودیت قرارگیرد، زندگی او معنادار است؛ در غیر این صورت فاقد زندگی معنادار است، اگرچه خود هیچ احساس بیمعنایی نکند (همان: 108). معنای زندگی با اعتقاد بهوجود خداوند عزوجل، معاد و پایبندی به ارزش اخلاقی پیوند عمیقی دارد. نه تنها امکان ذاتی معناداری زندگی درباره انسان مطرح است، بلکه از امکان وقوعی معناداری زندگی در انسان باید گفت؛ زیرا انسانها همواره خواهان کمالاتی هستند که ندارند (همان: 102). بحث از معنای زندگی دارای ساحتهای مختلفی است و به مسائلی نظیر مرگ، هدف زندگی و رنج ارتباط دارد و محور این موضوع انسان و هدف او از زندگی است.
دو نظریه عمده در باب معناداری زندگی وجود دارد. نظریهای که محور معنادارای را در امور الهی و معنوی جستوجو کرده و نظریهای که معناداری زندگی را در امور مادی جستوجو میکند (ر.ک: متز، 1382: 269). نظریه مادیگرایانه تفسیری مادی از زندگی را نشان میدهد. نگرشی که غرب در باب ساحت فراطبیعی عالم دارد (جان هیک، بی تا: 57) این رویکرد، واقعیت اجتماعی و فرهنگ غربی را بهوجود آورده و هر چیزی با آن سنجیده میشود (همان: 33).
در نظریههای مطرح شده غرب، صورت و سیرت بحث معناداری در مسیر خاصی قرار میگیرد. آنان به دلیل دوری از دامن وحی و سنت اصیل دینی برای این مسئله بر اساس پیش فرضهای ذهنی خود چالشهایی مطرح میکنند، در حالیکه از اساس، ورود آنها به مسئله ناقص و خطا بوده است. با توجه به اینکه آگاهی انسان از اقتضاء اشیاء و آثار افعال خود بسیار اندک است، از اینرو تنها خداوند شایسته تعریف راه کمال و معناداری زندگی محسوب میشود و از این راه، فلسفه وجود انبیاء و اولیاء الهی ضرورت پیدا میکند.
معناداری زندگی در پرتو امری فراطبیعی
قرآن کتابی است که خود را هادی بشریت خوانده: «هدیً للعالمین» (آل عمران: 96) و مدعی است که طرح و هدفی دارد که اگر انسان بدان گوش فرا دهد و به کار بندد، به سعادت ابدی میرسد: «یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم» (انفال:24). این دعوت، انسان را برای درک زندگی حقیقی مستعد میکند (طباطبائی، 1417، ج 9: 45) با توجه به این آیه جای این سؤال است که انسانی که میخورد و میآشامد و به امور روزمره زندگی میپردازد، موجودی حی و زنده است. چه معنا دارد به موجودی که حیات دارد گفته شود که میخواهیم به تو حیات ببخشیم؟ آیا جمله «لما یحییکم» تحصیل حاصل نیست؟ با کمی اندیشه روشن میشود که قرآن کریم حیات حیوانی را در شأن انسان نمیداند و برای او حیات انسانی نیز قائل است. در واقع حیات مطلوب قرآن فراتر از حیات حیوانی است و قوام و حقیقت حیات انسانی به آن است و قرآن برای رسیدن به این حیات برای انسان طرح و برنامه دارد و زندگی آن را در پرتو چنین حیاتی معنادار میداند. از مجموع آیات قرآن چنین برداشت میشود که تنها خداوند که موجودی فراطبیعی است به زندگی انسان معنا میبخشد. در واقع وجود خداوند و رعایت دستورهای او شرط لازم برای معناداری زندگی است. حال ابتدا باید اثبات کنیم تنها خداوند که واجد صفاتی مانند: کمال مطلق، علم مطلق، قدرت مطلق و... است میتواند به زندگی انسان معنا ببخشد و او را از این بیهدفی و تنهایی بیرون آورد. چنین امری مستلزم شناخت دقیق و جامع از دنیا و امور طبیعی و همچنین انسان و رابطه او با خداوند است. بدینجهت در سه بخش به طرح این موارد میپردازیم.
دیدگاه قرآن در مورد دنیا
قرآن کریم اوصافی را در مورد دنیا و امور طبیعی بیان میکند که با توجه به آن اوصاف، دنیا به خودی خود هرگز نمیتواند آرامش، سعادت، زیبایی و... را برای انسان به ارمغان آورد. روشن است مفاهیم یاد شده به طور مطلق آن مورد نظر نیست؛ یعنی دنیا نمیتواند آرامش و زیبایی و خیر مطلق را برای انسان فراهم کند، اگرچه آرامش و لذتهای زودگذر را واجد است.
از دیدگاه قرآن، دنیا هم در ذات خود اندک است: «متاع الدنیا قلیل» (نساء: 77) و هم در سنجش و مقایسه با آخرت اندک است: «فما متاع الحیوه الدنیا فی الآخره الا قلیل» (توبه: 38). دنیا از آن جهت که زودگذر و ناپایدار است در ذات خود کم است و آخرت از آن جهت که شی ابدی است در ذات خود فراوان است (جوادی آملی، 1385، ج9: 34)؛ زیرا چیزی که گذرا و ناپایدار است اندک است، هرچند در نظر دنیاپرستان زیاد باشد و چیزی که همیشگی است کثیر است، اگرچه در نظر دنیازدگان کم باشد. خداوند در مورد منافقان و کافران میفرماید: ما آنها را مقدار کمی بهرهمند میکنیم و سپس به عذابی دردناک و سنگین مبتلا میسازیم: «نمتعهم قلیلاً ثم نضطرّهم الی عذاب غلیظ» (لقمان: 24). در مورد دارایی قارون که دارایی او بر عدهای سنگینی میآمد: «واتیناه من الکنوز ما انّ مفاتحه لتنوأ بالعصبه اُولی القوه» (قصص: 76). در عین حال آنرا اندک قلمداد کرد و فرمود سرمایهدارتر از قارون را نیز ما نابود کردیم: «اولم یعلم ان الله قد اهلک من قبله من القرون من هو اشد منه و اکثر جمعاً» (قصص: 78). بنابراین داشتن ثروت قارون هم ناچیز است (جوادی آملی، 1385، ج4: ص98). اندک یا فراوان دانستن متاع دنیا به جهانبینی و نگرش انسان وابسته است. انسانی که جهان او در چهار بازار دنیا محدود شده است، متاع ناچیز دنیا در نزد او عظیم جلوه میکند و فرد پرهیزگاری که به اندوخته آخرت چشم دوخته یا عظمت نعمتهای اخروی در نزد او روشن شده است، فریبخورده نعمتهای دنیوی نمیشود.
انسان دارای روحی مجرد و ابدی و بدنی مادی و زوالپذیر است. بدن وسیلهی تکامل و شکوفایی استعدادهای روح است، اما حقیقت انسان را روح مجرد تشکیل میدهد. تمایلات و آرزوهای انسان نیز در پناه امور همیشگی و تغییرناپذیر آرام میگیرد و امور طبیعی دنیا چون زودگذر و ناپایدار است، نمیتواند نفس تشنهی انسان را سیراب کند. بنابراین انسان نباید جان خود را فدای امر کم کند بهای جان انسانی بسی فراتر از امور ناچیز دنیوی است.
از اینرو قرآن کریم به یهودیانی که به پیامبر اسلام ایمان نیاوردند، خطاب میکند که خود را به بهای اندک فروختند: «بئسما اشتروا به انفسهم» (بقره:90)؛ زیرا دنیا تجارتگاهی است که در آن انسان یا با خدا معامله میکند و در عوض بهشت میگیرد: «ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنه» (توبه: 11) یا با شیطان معامله میکند و به امری پست راضی میشود. همانطور که بنیاسرائیل چنین کردند: «بئسما اشتروا به انفسهم» (بقره: 90). (جوادی آملی، 1385، ج5: 508) در این معاملهی طرفینی حد وسطی وجود ندارد. بدینسان که نه با شیطان معامله کنیم و نه با خدا؛ یا هم با شیطان و هم با خدا، بلکه همواره یکی از طرفین انتخاب میشوند.
در آیات دیگر قرآن، خداوند انسان را از دلبستگی به دنیا و زینتهای ظاهری آن برحذر داشته و یادآور میشود که از کارهای شیطان، تصرف در مجاری ادراکی انسان و زیبا جلوهدادن زندگی دنیا و امور اعتباری آن است: «قال رب بما اغویتنی لازینن لهم فی الارض» (حجر: 39). کافران و دنیازدگان که بر اثر نفوذ شیطان در مجاری ادراکی آنها، دنیا را زیبا میپندارند و برای آنکه اصل دین را پوچ و افسانه میپندارند، پرهیزگاران را به سخره میگیرند. اما ارزش و کمال انسان به ایمان و عمل صالح است، زیرا در قیامت که ظرف ظهور همهی حقایق است برتری واقعی پرهیزگاران بر همگان روشن میشود: زین للذین کفروا الحیوه الدنیا و یسخرون من الذین امنوا و الذین اتقوا فوقهم یوم القیامه (بقره: 212). (جوادی آملی، 1384، ج10: 349) از تلازم کفر و تزیینشدن دنیا برای آنها استفاده میشود که منظور از «للذین کفروا» خصوص ملحدان و مشرکان نیست، بلکه هر که زشتی را زیبایی بپندارد در محدوده کافر است. یعنی اگر دنیا را در مرحلهی اعتقاد زیبا بپندارد، کفر اعتقادی دارد و اگر فقط در مرحلهی عمل، دنیا را زیبا بپندارد به کفر عملی مبتلا است؛ مانند مسلمانان فاسق (همان: 354).
توجه به این نکته ضروری است که در مواردی که از حیات دنیا[1] در قرآن مذمت شده منظور امور اعتباری دنیا و دلبستگی به زرق و برق آن و به طورکلی هر چیزی است که انسان را از یاد خدا غافل میکند. در غیر اینصورت دنیا، مانند دیگر آفریدههای خداوند از آیات او است و خداوند آنها را زیبا آفریده است: «الذی احسن کل شی خلقه» (سجده: 7).
حقیقت زندگی دنیا -طبق بیان حصری قرآنکریم- شامل پنج مرحلهی بازیچه، سرگرمی، زینت، فخرفروشی و کثرتطلبی در اموال و اولاد است: «اعلموا انما الحیوه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال و الاولاد» (حدید: 20). انسان در دوران کودکی به بازیهای کودکانه سرگرم است و دنیای او اسباب بازی او است، در دوران نوجوانی به لهو و سرگرمی مشغول، در دوران جوانی مجذوب زیباییهای خیالی، در دوران میانسالی و بزرگسالی مشتاق پست و مقام و جاه و جلال و در زمان کهنسالی گرفتار تکثر در اموال و اولاد است. هرچند که احکام این مراحل پنجگانه غالبی و نه دائمی است، از دیدگاه قرآن هرکه به دام این مراحل بیافتد مختال (خیالباف) است و زندگی وهمی دارد و نه عاقلانه. انسان خیالزده که با خیال حرکت میکند فخرفروش نیز هست. به همین جهت قرآنکریم این دو صفت را کنار هم آورده است: «ان الله لا یحب کل مختال فخور» (لقمان: 18). (همان: 356- 355).
در جمعبندی دیدگاه قرآن نسبت به حیات دنیا باید یادآور شد که آیات قرآن درباره زندگی دنیا سه دسته است:
- آیاتی که در آن زندگی دنیا در برابر زندگی آخرت قرار گرفته است: «نحن اولیاؤکم فی الحیوه الدنیا و فی الآخره» (فصلت: 31). این دسته از آیات، نیاز پرهیزگاران راستین را حسنه دنیا و آخرت میداند: «ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الآخره حسنه» (بقره: 201).
- آیات فراوانی وجود دارد که زندگی دنیا را غیر از فریب و نیرنگ ندانسته است: «و ما الحیوه الدنیا الا متاع الغرور» (آل عمران: 185) و زندگی دنیا را جز بازیچه و سرگرمی نخوانده است: «و ما الحیوه الدنیا الا لعب و لهو» (حدید: 20) از همین دسته است آیاتی که میفرماید کافران و منافقان آخرت را دادند و زندگی دنیا را خریدند: «اولئک الذین اشتروا الحیوه الدنیا بالآخره» (بقره: 86).
- آیاتی که جمع دو دستهی فوق است و راز تقسیمبندی دنیا به ممدوح و مذموم را بیان میکند؛ مانند آیهای که دنیا را چنین معرفی کرده است: مَثَل دنیا مانند بارانی است که از آسمان نازل کردیم و با کمک مواد غذایی زمین سرسبز و خرم شد و اهل آن پنداشتند که آن باقی است و همواره بر آن قدرت دارند. حال آنکه شبانه یا روزانه امر الهی آمد و آن زینت زمین را خزان و پژمرده کرد؛ گویا دیروز چنین چیزی وجود نداشته است: «انما مثل الحیوه الدنیا کماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض مما یأکل الناس و الانعام حتی اذا اخذت الارض زخرفها و ازّینّت و ظن اهلها انهم قادرون علیها اتاها امرنا لیلاً او نهاراً فجعلنا حصیداً کان لمتغن بالامس کذلک نفصل الآیات لقوم یتفکرون» (یونس: 24) حیات دنیا که خداوند در صدد مذمت آن است، همان عناوین اعتباری و وهمی است که از باب تشبیه امر موهوم به محسوس، درباره آن میفرماید که مثل دنیا بسان آن است که کسی به اوج قدرت و مقام برسد و سپس از آن مقام عزل شود؛ زیرا اگر منظور از دنیای مذموم، همان نشئه دنیا و عالم شهادت باشد؛ اتحاد مثل و ممثل لازم میآید، که باطل است؛ چون نزول باران، رویش گیاه و خرمی موقت و پژمردگی زودرس آن هم جزئی از دنیا است (همان: 374- 370).
بنابراین از دیدگاه قرآنکریم دنیا و عناوین اعتباری و وهمی آن هرگز شایستگی ندارد که انسان به آن دل بندد و معنای زندگی خود را در پناه آن بیابد، بلکه ما را دعوت میکند که از این نشئه فراتر رویم و محبوب واقعی خود را آنجا بیابیم و در آغوش کشیم. این عناوین از آنجا که اعتباری هستند و پیشوانه حقیقی ندارند، سرابی بیش نیستند. حرکت در راستای آنها سبب پوچی و بیمعنایی زندگی میشود. انس با امور دنیوی، انسان را متوجه عالم ماده میکند. تداوم مستمر این حالت، سبب فرورفتن در نشئه دنیا و رجوع به احکام و لوازم آن میشود (ملاصدرا، 1981، ج 9: ص200). از آنجا که دنیا خانه غرور و تجافی و تکاثر و غفلت است همه این احکام به دوستدار دنیا نیز سرایت میکند.
قرآن مدعی است که دنیا و عناوین اعتباری آن سرچشمه فشار و اضطراب انسان است. کافران از آن جهت که به خدا و پیامبرش و روز معاد اعتقاد ندارند و همهی همت آنها دنیا و متاع ناچیز آن است و برای آنکه دنیا زوالپذیر است، آنها نیز دائم در اضطراب و فشارند تا آنچه را بدست آوردهاند از دست ندهند. خداوند درباره آنها به پیامبر اکرم6 میفرماید: آنان را رها کن تا همانند حیوانات بخورند و بهره ببرند و به آرزوهای خویش سرگرم باشند، سپس میفهمند: «ذرهم یأکلوا و یتمتعوا و یلههم الامل فسوف یعلمون» (حجر: 3)؛ زیرا لذتهای معنوی و حیات واقعی را درک نکردند، اما پرهیزگاران هیچگاه در فشار و اضطراب نیستند؛ زیرا دائم یاد خدا را بر زبان و دل دارند و این ستایش آرامبخش است: «الا بذکر الله تطمئن القلوب» (رعد: 28)؛ زیرا هدف انسان در زندگی رستگاری و سعادت و دوری از شقاوت است و تنها خداوند است که سعادت و شقاوت انسان را میتواند فراهم کند، از اینرو، فقط یاد خدا است که سبب آرامش و اطمینان قلبی انسان میشود (طباطبائی، 1417، ج11: 355) و اگر دلی از یاد خدا غافل شود به این امر متوجه باشد، بدون درنگ دچار اضطراب میشود (همان: 356).
قرآن هرگز امور اعتباری و وهمی را شایسته دلبستگی نمیداند، بلکه همواره انسان را از فریفته شدن به زیباییهای ظاهری برحذر میدارد و آن را امری وهمی میداند؛ پس کسانیکه در بحث معنای زندگی قائل شدند که امور طبیعی میتواند به زندگی انسان معنا ببخشند راه صواب را طی نکرده و دنیا را آنچنان که باید و شایسته است، بررسی و تحلیل نکردهاند.
دیدگاه قرآن در مورد حیات انسان
قرآنکریم هم جایگاه و نقش انسان را در نظام احسن تبیین میکند و هم طرح و برنامهی معینی را برای رسیدن به این جایگاه مشخص کرده است. انسان نیز در صورت دانستن و به کاربستن این طرح و برنامه، واجد حیاتی معقول و هدفمند میشود، که هیچگونه ناامیدی و تشویشی به درون او راه پیدا نمیکند؛ زیرا هرگونه یأس و دلهره، معلول بیهدفی انسان یا ندانستن راه دستیابی به هدف است.
از دیدگاه قرآن، انسان پرهیزگار هیچگاه خوف و ترسی در درون جانش راه نمییابد: «الا ان اولیاء الله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون» (یونس: 62). زیرا شخص پرهیزگار در اعتقاد دارای جهانبینی الهی و در عمل نیز مطابق آن حرکت میکند، از اینرو علم و عمل او در راستای اهداف الهی حرکت میکند و این سبب سکونت و آرامش عمیق او میشود.
آیه «اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه» (بقره: 30) سرآغاز آیات دهگانهای است که جایگاه انسان را در نظام احسن مشخص و بیان میکند که انسان استعداد درک حقایق و شکوفایی آن را دارد و از اینجهت میتواند از ملائکه، برتر و مظهر اسماء جلال و جمال الهی شود (جوادی آملی، 1385، ج3: 17). در این آیه شریفه بهجای استفاده از واژه «الله» یا «الرحمن» تعبیر به «رب» شده است. سّرش آن است که آفرینش خلیفه و جعل جانشین بر روی زمین از اراده ربوبی نشأت گرفته و برای رشد و به کمال رساندن عالم و آدم است (همان: 23).
از دیدگاه قرآن، انسان خلیفه خدا نه تنها بر روی زمین، بلکه در کل عالم است و سرّ تعبیر به «فی الارض» اشاره به این است که مبدأ انسان در قوس صعود ماده ارضی است. همه انسانها استعداد خلیفهشدن را دارند، اما برخی هیچگاه به این استعداد توجه نکرده و آنرا در همان حد باقی میگذارند و برخی آنرا شکوفا میسازند که خلافتشان به همان اندازه است و در بالاترین درجه، انسانهای کاملاند که خلیفه خداوند محسوب میشوند (همان: 40-39).
بنابراین خداوند از انسان خواسته که استعداد خلیفهشدن را به شکوفایی برساند. البته خداوند حکیم هرگز انسان را در این راه تنها نگذاشته، بلکه به او یادآور میشود که نخست، شما مسافراید نه موجودی جامد، چون سنگ که بر جای خود بمانید: «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه» (انشقاق: 6). دوم، مسافر بدون زاد و توشه نمیتواند سفر کند. سوم بهترین زاد این سفر تقوی است: «فان خیر الزاد التقوی» (بقره: 197) و پیامبران را در این مسافرت همراه او کرده، تا در سختیها و مشکلات به آنها پناه ببرند. قرآنکریم به یکی از پرسشهایی که در باب معنای زندگی مطرح میشود پاسخ داده و آن این است که آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟
از دیدگاه قرآن، آفرینش انسان بر عدم آن ترجیح دارد، وقتی فرشتگان پرسش کردند که: «اتعجل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء» (بقره: 30) خداوند در پاسخ فرمود: «انی اعلم ما لاتعلمون» (بقره:30) شما نمیدانید که انسان استعداد آگاهی از اسما را دارد و شما نمیدانید هدف انسان آگاهی از اسما و عمل صالح است و من او را از این غایت آگاه میکنم و از فساد روی زمین نهی میکنم و از عذاب میترسانم چنین آفرینشی بیگمان سودمند است (همان: 83).
حیات انسانی در قرآنکریم، غیر از زندگی نباتی برخی است که خارج از قلمرو تغذیه، رشد و نمو و تولیدمثل هدفی ندارند و غیر از حیات حیوانی عدهای است که خارج از حوزه خیال و وهم در حوزه اندیشه و فراتر از شهوت و غضب از جهت انگیزه، هدفی ندارند؛ بلکه حیات متألهانهای است که از منظر معرفت همراه با برهان عقلی و از دیدگاه محبت همسفر با حبیبخدا بودن را در نظر دارد: «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» (آل عمران: 31). قرآن گروه اول و دوم را فاقد حیات انسانی و مرده میداند: «و مایستوی الاحیاء و لا الاموات ان الله یسمع من یشاء و ما انت بسمع من فی القبور» (فاطر:22) (جوادی آملی، 1385، ج9: 194). در مقابل از موحد به زنده یاد میکند و کافر را در مقابل آن قرار میدهد. پس انسان یا زنده است یا کافر: «لینذر من کان حیاً» (یس: 70).
بنابراین انسان دو خود دارد؛ که در واقع عبارت از دو درجه از نفس او است: درجه عالی که همان مرتبهی حیات انسانی است و درجه نازل که عبارت از مرتبهی حیات گیاهی یا حیوانی است. بسیاری از انسانها خودِ انسانی را فراموش کرده، تنها به فکر خودِ گیاهی یا خودِ حیوانی هستند. قرآنکریم در این زمینه در آیات مربوط به جنگ و جهاد در راه خدا میفرماید: گروهی تنها به فکر خود هستند؛ یعنی روح انسانی را فراموش کرده، خود گیاهی یا حیوانی را به یاد دارند: «طائفه قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیرالحق» (آل عمران: 154) به هر تقدیر سرگرمی هر کس به نشئه گیاهی و حیوانی، ارتباط او را با نشئه انسانی ضعیف کرده باعث فراموشی آن مرحله برین میشود. قرآن در معرفی چنین کسانی نخست میفرماید: «ان هم الا کالانعام» (فرقان: 44) بیشک چنین تعبیری برای بیان واقعیت خارجی است نه تحقیر و دشنام. دوم، قرآن پیدایشگاه خودفراموشی را خدافراموشی دانسته و میفرماید: «و لاتکونوا کالذین نسوا الله فأنساهم انفسهم» (حشر: 19). سوم، در تعبیر دیگر پیدایشگاه خودفراموشی را بیبهره بودن از علم میداند: «و تلک الا مثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون» (عنکبوت: 43). پس اگر از این مثلها برای تهذیب وخودسازی بهره نگیرند و خود را فراموش کنند، دلیل عدم انتفاع آنان از علم موجود است (جوادی آملی، 1385، ج4: 148- 147).
نکته مهمی که قرآن بدان اشاره میکند و مغفول طبیعتگرایان مانده این است که ریشه همهی مشکلات و سختیها، خودفراموشی انسان است و سرچشمهی خودفراموشی، خدافراموشی است. ریشهی اساسی مشکلات غرب -بعد از رنسانس- فراموش کردن خداوند و کنار زدن او از متن زندگی است. برای آنکه یک زندگی هدفمند و معنادار داشته باشیم دوباره باید با خداوند خود که خالق ما و آگاه به درون و بیرون ما است آشتی کنیم و طوق بندگی او را برگردن بیاویزیم. بنابراین تنها راه عزت انسان این است که نزد عزیز برود: «من کان یرید العزه فلله العزه جمیعاً الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه» (فاطر: 10) از طریق عقاید حقه و عمل صالح میتوان به عزت دست یافت.
دیدگاه قرآن نسبت به رابطه انسان با خدا
در اغلب استدلالهای قرآنکریم، توحید ذات یعنی اصل وجود خداوند و اینکه خدا شریک ندارد مسلم فرض شده و عمدهی بحثهای قرآنی درباره توحید ربوبی و اثبات اینکه پروردگار هر موجودی و معبود حقیقی هر انسانی خداوند یکتا است، رقم خوده است؛ زیرا مشرکان در بسیاری موارد اصل وجود خدا و خالقیت او را قبول، اما ربوبیت خداوند را نمیپذیرفتند (جوادی آملی، 1385، ج8: 137- 136).
بنابراین اصل وجود خداوند فطری است: «افی الله شک فاطر السموات و الارض» (ابراهیم: 10) و بازگو شدن مسئله فطرت در برخی آیات نیز برای جلبتوجه و نه استدلال است و رسالت انبیای الهی حفظ این سرمایهی فطری انسان دانسته میشود. بنابراین بیشتر مردم خداخواه و خدا باورند و شرک آنان فقط در الوهیت و ربوبیت است و نه در اصل ذات خداوند. از اینرو قرآن در حل مشکل اکثری انسانها بهگونهای عمل میکند که مشکل اقلی هم حل میشود؛ زیرا اگر آیات نظم، توحید ربوبی را اثبات کند هم توحید عبادی و هم توحید خالقی ثابت میشود و اگر توحید خالقی اثبات شد توحید ذات نیز اثبات میشود؛ زیرا کسی خالق است که در ذات واجب الوجود است (همان: 142- 140).
از اینجا سرّ ضروری بودن عبادت و پرستش خداوند نیز روشن میشود. زیرا انسان در اصل هستی و در همه شؤون آن محتاج و نیازمند است و آنکه حیات و مرگ و خیر و شر و سود و زیان انسان بدست او است و سعادت و شقاوت انسان در سایه اطاعت و معصیت او است، تنها مالک مدبر است. بنابراین انسان نخست، اله و معبود دارد و دوم، آن معبود نیز بیگمان باید رب باشد یعنی بهگونهای باشد که انسان را بپروراند. سوم، این مدبر همان آفرینندهی او است. چهارم، کسی میتواند خالق باشد که در اصل ذات خود نامحدود و غنی محض باشد (همان: ص 144).
حضرت ابراهیم7 نیز در احتجاج خود بر توحید فرمود که: «لا احبّ الآفلین» (انعام: 76) و از راه برهان محبت وارد شد؛ زیرا انسان سراسر احتیاج است: «یا ایها الناس انتم الفقرا الی الله» (فاطر: 15) و باید کسی را دوست داشته باشد که مشکل او را حل کند، پس باید به کسی دل ببندد که آفل (غروبکننده و فروشونده) نباشد؛ زیرا هستی انسان عین ذاتش نیست، از اینرو در ذات و کمالات آن نیازمند غیر است؛ بنابراین نیاز دائمی است و با افول رافع نیاز، اصل نیاز افول نمیکند، پس اگر آن رافع نیاز، آفل شد -به راستی در حال افول رافع حاجت نیست- بنابراین او محبوب نیست. برهان حضرت ابراهیم7 چنین است که خداوند باید محبوب باشد و چیزیکه از بین میرود محبوب نیست، نتیجه این میشود که خدا آفل نیست و غیر خدا هرچه باشد، آفل است؛ زیرا یا در گذشته نبوده و یا در آینده مرگ در انتظار او است و هیچ آفلی مجبوب نیست، پس غیر خدا محبوب نیست. گفتنی است طرح چنین برهانی که محبت در آن حدوسط قرار گیرد در هیچ کتاب عقلی و برهانی نیامده و فقط ویژه قرآنکریم است (همان: 305- 303).
در آیات دیگر قرآنکریم از خداوند به عنوان حق محض یاد شده و هر معبودی غیر او را باطل اعلام کرده است: «فذالکم الله ربکم الحق فماذا بعد الحق الا الضلال» (یونس: 32) «ذالک بانّ الله هو الحقّ و انّ ما یدعون من دونه الباطل» (لقمان: 30). خداوند تنها معبود حقیقی انسان است، اما گروهی کوتهفکر به غیر حق روی میآورند و به او محبت معبودانه دارند: «و من الناس من یتخذ من دون الله انداداً یحبونهم کحبّ الله» (بقره: 165) از آنجا که انسان موجود نیازمندی است، باید به کسی روی آورد که حاجتهای او را برآورده کند. بنابراین هیچکس بدون محبت زندگی نمیکند (همان: 272). کسانیکه راه را بیرانه رفتند و از غیر خدا حاجت خود را میخواستند، در قیامت اعتراف میکنند که در ضلال مبین بودند: «تالله ان کنا لفی ضلال مبین» (شعرا: 97). اینان در دنیا استقلال را به غیر خدا نسبت میدادند، پس در قیامت مشاهده میکنند که همه قدرتها از آن خدا است: «ان القوه لله جمیعاً» (بقره: 165) (همان: 177).
البته کسانیکه خداوند را قاضیالحاجات میدانند و در راه او حرکت میکنند، خود سه گروهاند:
- برخی خدا را از روی خوف عبادت میکنند؛
- گروهی نیز خدا را از روی طمع و ورود به بهشت عبادت میکنند؛
- گروهی نیز خداوند را نه برای بهشت و نه ترس از جهنم، بلکه برای محبت به او عبادت میکنند و این عبادت آزاد مردان است: «و الذین آمنوا اشد حباً لله» (بقره: 165).
کمال، محبوب انسان است و موجودی که کمال محض است محبوبیت صرف دارد. از اینرو، خداوند که کمال محض است محبوب نیز هست. به گواهی قرآن، خداوند محبوب انسان وارسته است و مؤمنان راستین به خدا دل میبندند: «قل ان کان آباؤکم و ابناؤکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احبّ الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یأتی الله بامره» (توبه: 24).
خداوند در قرآنکریم میفرماید که انسان در رنج آفریده شده است: «لقد خلقنا الانسان فی کبد» (بلد: 4) «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه» (انشقاق: 6). افزون بر اینکه ضعیف نیز خلق شده است: «خلق الانسان ضعیفاً» (نساء: 28) و از طرف دیگر، تکالیفی نیز به صورت اوامر و نواهی فقهی متوجه او است و از سوی دیگر مأمور به جذب فضایل اخلاقی و حقوقی و رفع رذایل است. بیتردید چنین موجودی با چنین ضعف و رنج و مشکلاتی نیاز به استعانت از موجودی قوی دارد و چون تکیهگاه قدرتمندی در عالم هستی جز خدای سبحان نیست؛ زیرا همه قدرتها از او است: «ان القوه لله جمیعاً» (بقره: 165) پس تنها مستعان او بوده و فقط باید از او کمک گرفت: «ایاک نعبد و ایاک نستعین» (حمد: 5).
شاهد بر اینکه خدا تنها مستعان است، غیر از حصر موجود در تعابیری مانند: «ایاک نعبد و ایاک نستعین» (حمد: 5) «و الله المستعان» (یوسف: 18) تعبیر به «استعینوا بالله و اصبروا» (اعراف: 128) به جای استیعنوا بالله و بالصبر است؛ زیرا این تعبیر نیز نشان میدهد که مستعان فقط الله است و اگر پس از آن، امر به صبر کرده تنها از باب تبیین راه استعانت از خدا است و اگر استعانت به الله شریکبردار بود، میفرمود: استعینوا بالله و بالصبر. البته استعانت از خدا تنها در طلیعهی راه است، پس از تحقق استعانت و اینکه انسان بالاتر رفت، خدا به او میفهماند که خدا ولی تو است و نه اینکه تنها ناصر و معین تو باشد. نصرت و اعانت در جایی صادق است که کسی بتواند بخشی از کار خود را به عهده بگیرد و در بخش دیگر از کار ناتوان گردد و از غیر خود استعانت بجوید، ولی ولایت درجایی صادق است که کسی هیچ توان راه رفتن ندارد، که در این صورت نیاز او به غیر بیش ازحد نصرت، یعنی درحد ولایت است. خداوند گاهی ولایت را در خود منحصر میکند: «و هو الولی الحمید» (شوری: 28) و گاهی ولایت و نصرت را: «و ما لکم من دون الله من ولی ولانصیر» (بقره: 107)، (جوادی آملی، 1385، ج4: 182- 179).
قرآن عبادت را هدف آفرینش میداند: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» (ذاریات: 56) ولی عبادت هدف متوسطی است و «یقین» هدف برتر است که عبادت وسیلهای برای رسیدن به آن محسوب میشود: «واعبد ربک حتی یاتیک الیقین» (حجر: 99). نیز واضح است که عبادت هدف مخلوق و نه خالق است؛ زیرا خالق غنی محض است و محال است توسط فعل خود واجد کمال شود، که در این صورت خلاف فرض لازم میآید؛ بنابراین هدف نهایی خلقت خود خداوند است: «هو الاول و الآخر» (حدید: 3)، (جوادی آملی، 1385، ج1: 430- 429).
قرآن سراسر جهان را عبد خداوند معرفی میکند: «ان کل من فی السموات و الارض الا اتی الرحمن عبداً» (مریم: 93) اگر انسان بفهمد که رابطهاش با خداوند رابطهی عبد و مولا است، همهی عالم را در حال عبادت یافته و خودش را در نظام تشریع هماهنگ با نظام تکوین میکند و خالصانه خدا را عبادت میکند: «قل الله اعبد مخلصاً له دینی» (زمر: 14)، (همان: 434).
تنها رابطهی دائمی با خداوند است که زندگی انسان را معنادار میکند و او را از بیکسی و تنهایی رهایی میبخشد. تنها او به بندگان نزدیک است: «فانی قریب» (بقره: 186) و از همهی احوال آنان آگاه است: «اجیب الدعوه الداع اذا دعان» (بقره: 186). قرب خداوند به انسان مراتبی دارد:
- خداوند از دیگران به انسان نزدیکتر است: «نحن اقرب الیه منکم» (واقعه،: 85)؛
- خداوند از رگ حیات نیز به انسان نزدیکتر است: «و نحن اقرب الیه من حبل الورید» (ق: 16). چون قرب خداوند به مکانت و نه مکان است، میتوان گفت که خداوند از لحاظ احاطهی وجودی به انسان از مهمترین عامل حیاتی وی، یعنی رگ گردن هم نزدیکتر است؛
- خداوند به انسان از خود او هم نزدیکتر است: «و اعملو انّ الله یحول بین المرء و قلبه» (انفال: 24) (جوادی آملی، 1385، ج9: 402- 401). او است که اضطراب و نگرانی انسان را رفع میکند و با یاد او دل انسان آرام میگیرد. گاهی قرآن کریم ریشهی اضطرابها و فشارهای درونی را فقدان حیات طیب و نورانیت درونی برشمرده است. چنین انسانی با کسی که خداوند با وحی و هدایت آسمانی زندهاش کرده، یکسان نیست: «او من کان میتا فأحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها» (انعام: 122).
از دیدگاه قرآن حیات طیب و سعادت انسانی به آرامش دل و نه آرایش تن است. کافران هرچند آرایش بیرونی دارند، اما آرامش درونی ندارند؛ زیرا تنها با ایمان به خدا و یاد او در دل، انسان آرام میگیرد: «الا بذکر الله تطمئن القلوب» (رعد: 21) تقدیم بذکر الله در این موارد مفید حصر است؛ یعنی تنها و تنها با یاد خدا دل آرام میگیرد.
نقش ایمان در رهایی از پوچگرایی
از دیدگاه قرآن، عامل سعادت انسان ایمان و عمل صالح است: «ان الذین امنوا و الذین هادوا و النصاری من امن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لاهم یحزنون» (بقره: 62). در این آیه اشاره میشود که اگر خواهان سعادتمندی و رهایی از خوف و حزن هستید، به خدا و معاد ایمان بیاورید و عمل صالح انجام دهید که عمل صالح نیز باید مطابق با وحی غیرمنسوخ و هماهنگ با شریعت پیامبر عصر باشد. بنابراین اهل کتاب که به دین حق نگرویدند و بهخاطر ابتلا به تثلیث یا ثنویت و عدم قبول رسالت خاتم پیامبران و ارتکاب نهیشدههای اسلام، هرگز مصداق آیه مورد بحث نیستند (جوادی آملی، 1385ج5: 31- 29).
بنابراین مقصود آیه این نیست که انتخاب هر دینی آزاد و در نتیجه، هرکس هر دینی را پذیرفت در قیامت اهل نجات است؛ زیرا در قرآن خداوند صاحبان ادیان دیگر را به اسلام دعوت میکند و اهل کتاب را خاسر میداند: «و من یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه و هو فی الآخره من الخاسرین» (آل عمران: 85). هرچند که این بحث تا حدودی کلامی است و اما تأثیر زیادی در بحث «معنای زندگی» دارد. طبیعتباورانی که دین را سرچشمهی معنای زندگی نمیدانند، باید متوجه باشند که دین یک مفهوم کلی است و مصادیق گوناگونی از جمله یهودیت، مسیحیت و اسلام را شامل میشود. آیا دین به طور مطلق - یا دین خاص- نمیتواند سرچشمهی معنای زندگی باشد؟ در ظاهر این نکتهی دقیق و عمیق تا حدودی مورد غفلت طبیعتگرایان قرار گرفته است.
قرآنکریم نیز مدعی است سایر ادیان -به جز اسلام- نمیتوانند سعادت حقیقی را برای انسان به ارمغان آورند: «و من یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه و هو فی الآخره من الخاسرین» (آل عمران: 85). هرچند آرامش و سعادتی نسبی را به ارمغان میآورند؛ زیرا به هر حال در بردارنده معارف الهی هستند، اما تنها اسلام است که سعادت حقیقی را به ارمغان میآورد. مراد از دین اسلام، صرف اسلام ظاهر نیست، بلکه سلوک عملی و حقیقی مطابق شرع است؛ چنین چیزی میتواند زندگی انسان را معنادار و از اضطراب و پوچی برهاند. پرداختن به این پرسش مبتنی بر شناخت انسان و نسبت او با جهان و عالم دنیا است. دین مهمترین عامل معنابخش زندگی است و تنها دین است که میتواند سوالهای اساسی انسان را پاسخ دهد (جعفری، 1369: 112) شخص مزین به ایمان، مانند فردی است که در کشوری زندگی میکند که قوانین و تشکیلات و نظامهای آن کشور را صحیح و عادلانه میداند، به حسن نیت گردانندگان ایمان دارد و این اندیشه او را با خوشبختی و امیدواری به حرکت و جنبش وامیدارد (مطهری، بی تا، ج2: 43).
زندگی خالی از معنا و معنویت انسان را به پوچی میکشاند. علل گرایش انسان به پوچی و بیمعنایی را باید در فقر آرمان، واژگونی ارزشها و گرایش به امور مادی و نارساییهای تربیتی جستوجو کرد (نصری، 1390: 85-204). پوچگرایی و فقدان معنا در زندگی، طرز فکری منفی و بیمارگونه است. نامآوران فلسفه پوچی با آنکه زندگییشان از معنا تهی بوده، با این حال معتقدند که باید به زندگی معنا و مفهوم بخشید (همان: 208).
قرآن و پیدایشگاه پوچگرایی
بیمعنایی و پوچگرایی در غرب معلول عوامل مختلفی است. در فرایند شکلگیری این بحران، از علومتجربی تا نظام اخلاقی آن دیار کارگر بوده است (ر.ک الستیس، ١٣٨٥: 114-111) جهان بیمعنا و زندگی انسان بیمعنا، موضوع اصلی بخش عظیمی از هنر و ادبیات جدید است. مطابق دیدگاه شاخصترین فلسفههای دوران مدرن -از هیوم در قرن هجده گرفته تا به اصطلاح پوزیتیویستهای امروز- جهان یکسره همین است، که هست و این پاسخ همهی تحقیقات است. هیچ دلیلی وجود ندارد برای اینکه چرا اینگونه است. (استیس، ١٣٨٥: 114).
اما بر اساس منطق قرآن، نظام کیهانی و اجزاء آن هدفمند و دارای غایت الهی است؛ این نظام به حق خلق شده (آل عمران: 190) و خداوند نیز از ما میخواهد کارهای عبث و بیهود انجام ندهیم و گفتار و کردار خود را مطابق آیین راستین فطرت اسلامی تنظیم کنیم (روم: 30) و با تفکر پیرامون آفرینش (ذاریات: 21-20) پی ببریم که آفرینش هدفمند الهی، مقتضای غایتمندی انسان و ایجاد تکالیف و دستوراتی برای انسان است. انسان دراصل به فطرت الهی خلق شده است (الروم: 30) قوا و تجهیزاتی که در درون او وجود دارد نیز در راستای حرکت به سوی مقصد الهی تنظیم شده است. او وقتی که مقصد را گم میکند و غایتهای شهوانی و حیوانی را جایگزین اهداف الهی و آرمان والای انسانی میکند، در این حالت دچار پوچی و بیمعنایی در زندگی میشود. بنابراین اساس و پیدایشگاه پوچی در زندگی، فقدان معنویت است. در قرآن آمده است که «الَّذين آمنوا و تطْمئن قلوبهم بذكر الله ألا بذكر اللّه تطمئن القلوب» (الرعد: 28) با توجه به حصر آمده، معنای آیهی شریفه این است که قلب انسان به امور دیگر اطمینان واقعی پیدا نمیکند و دوری و غفلت از خدا سبب اضطراب و رنج میشود.
قرآن مسیری را که انسان سالک باید به سوی حق حرکت کند تا از این طریق به سعادت دست یابد را «صراط مستقیم» میداند (یس: 60) ورود به این صراط، راه نجات و سعادت انسان است (انعام:253، آل عمران: 51) و خروج از آن انسان را دچار اضطراب، سختی و خوف میکند. (و من أعرض عن ذكري فان له معيشه ضنكا و نحشره يوم القيامه أعمى) (طه: 124).
نتیجهگیری
با توجه به مباحث پیشین اثبات شد که از دیدگاه قرآنکریم انسان موجودی است که آرامش و سعادت خود را در پرتو وجود خداوند، ایمان و استعانت از او بهدست میآورد. همچنین باید برای رسیدن به حیات معقول و انسانی تلاش کند و خود را از وابستگی و دلبستگی به زندگی گیاهی و حیوانی برهاند، که از خصیصههای بارز آن تغذیه، رشد و نمو، تولید مثل، شهوت و غضب است. در این صورت زندگی انسان معنادار میشود و از چهارچوب زندگی مادی فراتر میرود و حیات معنوی و روحانی او شکوفا میشود. بنابراین ایمان و عمل صالح مطابق با دین راستین شرط معناداری زندگی است؛ از اینرو، قرآنکریم به صراحت دیدگاه طبیعتگرایان را رد میکند که محصور درحیات گیاهی و حیوانی است. قرآن کریم برای رسیدن انسان به سعادت و آرامش حقیقی، حیات معقول و انسانی را پیشنهاد میکند که از آن به «حیات طیبه» یاد میشود. مؤلفههای یک زندگی معنادار از دیدگاه قرآن عبارتاست از: ایمان به خداوند، معاد، توکل بر خدا و سلوک مطابق با آیین الهی. همچنین، ویژگی یک زندگی بیمعنا نیز عبارتاست از: غیبت معنویت و ایمان در زندگی، دلبستگی و تعلق به امور دنیوی.
منابع
قرآن کریم
- استراترن، پل (1379) آشنایی با سارتر؛ زهرا آرین؛ تهران: نشر مرکز.
- استیس، والتر.تی (1389) در بیمعنایی معنا هست؛ اعظم پویا؛ در معنای زندگی (مجموعه مقالات) قم: نشر ادیان.
- جان هیک، بعد پنجم؛ بهزاد سالکی؛ قصیده سرا، چ1،بی تا.
- جعفری، محمد تقی (1369) علم و دین در حیات معقول؛ تهران: کانون علم و دین.
- جوادی آملی، عبدالله (1384) تفسیر تسنیم؛ ج10، قم: نشر اسراء.
- جوادی آملی، عبدالله (1385) تفسیر تسنیم؛ ج3، قم: نشر اسراء.
- جوادی آملی، عبدالله (1385) تفسیر تسنیم؛ ج4، قم: نشر اسراء.
- جوادی آملی، عبدالله (1385) تفسیر تسنیم؛ ج5، قم: نشر اسراء.
- جوادی آملی، عبدالله (1385) تفسیر تسنیم؛ ج8، قم: نشر اسراء.
- جوادی آملی، عبدالله (1385) تفسیر تسنیم؛ ج9، قم: نشر اسراء.
- جوادی آملی، عبدالله (1387) فطرت در قرآن؛ چ5، قم: نشر اسراء.
- سلیمانی امیری، عسگری (١٣٨٢) خدا و معنای زندگی؛ مجله نقد و نظر، شماره ٣١ , ٣٢.
- صدر الدین شیرازی، محمد بن ابراهیم (1981 م) اسفار؛ ج1_9، بیروت: دار الاحياء التراث العربي.
- طباطبايى، محمد حسین (1417ق) المیزان في تفسير القرآن؛ ج5، قم: مكتبة النشر الإسلامي.
- متز، تدئوس (1382) آثار جدید درباره معنای زندگی؛ محسن جوادی؛ مجله نقد و نظر، ش29-30.
- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار ؛ ج 2، چ8، تهران: صدرا، بی تا.
- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار؛ ج16، سیری در نهج البلاغه، صدرا، تهران، بی تا.
- نصری، عبدالله (1390) فلسفه آفرینش؛ چ4، قم: نشر معارف.
- ویکتور، فرانکل، خدا در ناخودآگاه؛ ابراهیم یزدی؛ بی نا: موسسه خدمات فرهنگی رسا، چ1، بی تا.
* استادیار دانشگاه اردکان.
* دانشجوی دکتری دانشگاه قم، رشته فلسفه و کلام اسلامی، shahgoliahmad@gmail.com.
[1] دنیا کاربردهای گوناگونی دارد اما دنیایی که مورد مذمت قرار میگیرد عناوین اعتباری است که هرکدام مایه تفاخر و تکاثر است، نه آسمان، زمین و... (جوادی آملی، 1387: 101-102) به تعبیری دیگر منظور از علاقه به دنيا تمايلات طبيعى و فطرى نيست؛ مقصود از علاقه و تعلق، بسته بودن به امور مادى و دنيوى و در اسارت آنها بودن است كه توقف و ركود است و دنياپرستى نام دارد اسلام با دنیا پرستی که بر ضد نظام تكاملى آفرينش است سخت مبارزه میکند (مطهرى، بی تا، ج16: 553).