کتاب داستان‌های شگفت‌انگیزی از تربیت فرزند نوشته حیدر قنبری و توسط انتشارات منشور وحی منتشر شده است. کتاب دربردارنده داستان‌های جذاب و خواندنی و آموزنده در باب مسائل تربیتی است. این کتاب مشتمل بر 14 بخش و حدود 130 داستان کوتاه تربیتی است. عنوان اصلی بخش‌های این کتاب به ترتیب عبارت‌اند از: تأثیر وراثت و دوران بارداری در تربیت؛ تأثیر شیر در تربیت فرزندان؛ تأثیر غذا در تربیت فرزندان؛ نقش پدر و مادر در تربیت فرزندان؛ آداب تربیت صحیح کودکان؛ تأثیر مهر و محبت در تربیت فرزندان؛ نقش و تأثیر معلم در تربیت کودکان؛ یاددادن احکام و مسائل دینی به کودکان؛ راه و روش برخورد با کودکان؛ تأثیر محیط اجتماعی و دوست در تربیت کودکان؛تأثیر طلاق در تربیت فرزندان؛ فرزند صالح؛ فرزندان ناخلف و ناصالح؛ تأثیر نام‌گذاری در تربیت کودکان. در زیر یکی از این داستان‌ها را که مربوط به بخش چهارم است، آمده است.

طبیعت مقدم است یا تربیت؟

روزی شاه‌عباس در اصفهان به خدمت عالم زمانه "شیخ بهایی" رسید، پس از سلام و احوالپرسی از شیخ پرسید: در برخورد با افراد اجتماع " اصالت ذاتیِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی‌شان؟ شیخ گفت: هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است، ولی به نظر من "اصالت" ارجح است؛ و شاه بر خلاف او گفت: شک نکنید که "تربیت" مهم‌تر است. بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچ‌یک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند. به‌ناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند. فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرارسید سفره‌ای بلند پهن کردند، ولی چون چراغ و برقی نبود مهمانخانه سخت تاریک بود در این لحظه پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند و آنجا را روشن کردند. در هنگام شام، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم "تربیت" از "اصالت" مهم‌تر است ما این گربه‌های نااهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت "تربیت" است. شیخ در عین اینکه هاج و واج مانده بود گفت من فقط به یک شرط حرف شما را می‌پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه‌ها مثل امروز چنین کنند. شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت: این چه حرفی است فردا مثل امروز و امروز هم مثل دیروز! کار آنها اکتسابی است که با تربیت و ممارست و تمرین زیاد انجام می‌شود؛ ولی شیخ دست‌بردار نبود که نبود تا جایی که شاه‌عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند. لذا شیخ فکورانه به خانه رفت. او وقتی از کاخ برگشت بی‌درنگ دست‌به‌کار شد چهار جوراب برداشت و چهار موش در آن نهاد. فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت تشریفات همان و سفره همان و گربه‌های بازیگر همان. شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تأکیدی بر صحت حرف‌هایش می‌دید، زیر لب برای شیخ رجز می‌خواند که در این زمان شیخ موش‌ها را رها کرد. در آن هنگام هنگامه‌ای به پا شد یک گربه به شرق دیگری به غرب آن‌یکی شمال و این‌یکی جنوب ... این بار شیخ دستی بر پشت شاه زد و گفت: شهریارا! یادت باشد اصالت گربه موش گرفتن است گرچه "تربیت" هم بسیار مهم است ولی"اصالت" مهم‌تر. یادت باشد با "تربیت" می‌توان گربه اهلی را رام و آرام كرد، ولی هرگاه گربه موش را دید به اصل و "اصالت" خود برمی‌گردد.

نویسنده: امید نیک داد