جنبشهاي ديني و مواجهه بنيادين عرفاني
محمدحسين كياني*
چكيده
جنبشهاي نوپديد ديني هرگروه و حرکت اجتماعی - معنوي است كه بعد از دهه 1800 ميلادي مبتني بر مولفههاي مدرنيته بالاخص اومانيسم، سكولاريسم، عقلانيت ابزاري و غيره، داعيه ايده جديد و آساني در به سعادت رساندن انسان معاصر را دارند. هر چند که مراد از سعادت در مصاديق گوناگون بسيار پراكنده و بعضا متناقض است.
مقاله حاضر كوششي براي تهيه پاسخي ولو اجمالي براي دو مسئله است. اول اينكه، گسترش جنبشهاي ديني موجب ترويج چه عقايدي در بستر فرهنگ ايراني ميشود؟ در پاسخ به اين سوال بايد گفت: روح تعاليم جنبشها حاوي مؤلفههاي است كه بعضا در تعارض با فرهنگ معنوي ايرانيان است. در حقيقت، ترويج جنبشهاي نوپديد ديني در فضاي فرهنگي ايرانيان موجب اشاعه باورها و معنويتي ناهمگون ميشود. كه در اين مقاله به پنج مورد از آن نظير: اومانيسم معنوي، تحريف فرجامگرايي، معنويت اباحهگرايانه، تعبير زميني از عشق معنوي، تعبير مادي از آرامش معنوي ميپردازيم.
و دیگری، چگونه ميتوان مواجهه مناسب و كارآمدي با گسترش جنبشهاي نوپديد ديني به دست آورد؟ نگارنده اذعان ميدارد كه لازمه اتخاذ بهترين «سياست مواجهه» پيشبردن سياست با دو رويكرد «راهكار بنيادين» و «راهكارهاي موضعي» است. راهكار بنيادين نهفته در تحقق نظريهاي تحت عنوان«ضرورت تبيين دانش جامعهگراي عرفاني ناظر به مسائل روز معنوي» است. محصول اين نظريه تهيه قوانيني مبتني بر نظريهپردازي در حوزه جامعهشناسي عرفاني براي مديريت و اداره فرهنگ جامعه است و همچنين قوانيني مبتني بر نظريهپردازي در حوزه عرفان جامعهشناسانه براي ارشاد و هدايت فرهنگ جامعه. وانگهي، راهكارهاي موضعي تا قبل از تنظيم نهايي راهكار بنيادين بر اساس ضرورتهاي پراكنده و گوناگون ارائه ميگردد لكن بعد از تنظيم راهكار بنيادين تمامي راهكارهاي موضعي از دل آن بيرون خواهد آمد.
واژگان کلیدی: جنبشهاي نوپديد ديني، عرفان اسلامي، تعارضهاي معنوي- فرهنگي، روش مواجهه، راهكار بنيادين، راهكارهاي موضعي.
مقدمه
معنويتگرايي داراي ابعاد پيچيده و هزارتويي شده است. معنویتگرایی جديد به اشكال نويني در لابهلاي بسياري از تعاليم الهياتي، روانشناسي و انواع داستانها، تخيلات و خرافات گسترش يافته است. اكنون مصاديق فراواني از معنويتگرايي جديد را ميتوان در شاخههاي متفاوت برشمرد. برای مثال انواع انرژي و معنويت درمانيها كه از آن جمله ميتوان به مواردی نظير: کریستال درمانی، خنده درماني، آب درماني، حركت درماني، بازي درماني، تفكر درماني، ازدواج درماني، دعا درماني، رفتار درماني، رنگ درماني، روان درماني، روزه درماني، سنگ درماني، ماساژ درماني، مثبت درماني، مغناطيس درماني، موسيقي درماني، نرمش درماني، نور درماني، هنر درماني، ذكر درماني و... اشاره كرد.
انواع طالعبيني و پيشگوييها كه مهمترين آنها عبارت است از: طالعبيني غربي، طالعبيني چيني، طالعبيني فيثاغورثي، طالعبيني ايراني، طالعبيني ژاپني، طالعبيني هندی، طالعبيني مصر و برخی دیگر که مبتنی بر اسلوب و روشی خاص فراهم شده است، نظیر: طالعبيني اعداد، طالعبيني خورشيدي، طالعبيني ماه و مدلهای فراوانی از فالگیری و پيشبيني که شاید بارزترين آنان پيشگويي نوسراداموسي و پيشگويي ييچينگ و... باشد.
انواع و اقسام ادبيات عرفاني كه توسط اشخاص متفاوت در قالب كتابهاي بسياري ترجمه و منتشر شده و بسياري از آنها در جهان به چاپهاي متعدد نيز رسيده است: پائولو كوئليو، جيكي رولينگ، ژان پل سارتر، جرج اورول، خورخه لوئيس بورخس، فئودور داستايفسكي، گابريل گارسيا ماركز، فرانتس كافكا، آلبر كامو، جبران خليل جبران و.....
سينماي معناگرا كه شايد معروفترين فيلمهاي آن: ماتريكس، رمز داوينچي، ارباب حلقهها، آواتار، آخرين كنترلكننده باد، بوداي كوچك، آگاه، شاگرد جادوگر، پسر كاراته باز، فصل جادو، دو هزار و دوازده (2012) و سريالهايي همچون: گمشدگان، بيست و چهار (24)، چهار هزار و چهارصد (4400) و غیره باشد.
انواع گرايشهاي متافيزيكي مانند گروههایی که با تکیه بر یکی از جنبههای متافیزیکی، توصیهها و دستورالعملهای فراوانی را ابراز کردهاند. نحلههایی نظیر: تئوري جذب، چهرهشناسي، كونداليني، مديتيشن، كفبيني، هاله بيني، هيپنوتيزم، تلهپاتي، فنگشويي، چاکرا شناسی، یوگی، ریلکسیشن و.....
و جنبشهاي نوپديد ديني[1] (NRMs) هماني كه حساسيتهاي بيشتر را برانگيخته است. انواع گروههای معنویی که تعالیم و آموزههایی را در دامن فرهنگی خاص، برای به سعادت رسیدن انسانها توصیه میکنند. این گروهها از لحاظ کمی و کیفی بسیار متنوع و پراکندهاند. چنانچه پیتر کلارک در دایرهالمعارف جنبشهای نوپدید دینی به بیش از 2500 جنبش نوپدید اشاره کرده است و طبق برخی آمارهای جهانی تعداد جنبشهای نوپدید ديني هم اکنون بیش از چندين هزار مورد است.
جنبشهاي نوپديد ديني هر گروه و حرکت اجتماعی - معنوي است كه بعد از دهه 1800 ميلادي مبتني بر مولفههاي مدرنيته بالاخص اومانيسم، سكولاريسم، عقلانيت ابزاري و غيره، داعيه ايده جديد و آساني را در به سعادت رساندن انسان معاصر را دارند. البته مراد از سعادت در مصاديق متفاوت بسيار پراكنده و بعضا متناقض است. ضمن آنكه اين گروهها داراي پارهاي ويژگي مشتركاند كه مهمترين آنها عبارتنداز: رهبر فرهمند با پيامي منحصر به فرد، طلب اطاعت محض از پيروان، ترويج معنويت شخصي، اقتباس از تعاليم ديگر اديان و نقد كليت اديان، تلاش براي ارائه برداشتهاي دقيقتر و روشنتر از حقيقت، بيش از اندازه احساسي و تزلزل در بنيادهاي معرفتي، تفاوت فاحش با سنتهاي عرفي، تعهد در سبك زندگي و تمايز ميان خودي و غيرخودي و....
تفاوتهاي ساختاري و محتوايي قابل توجهاي ميان انواع مصاديق جنبشهاي نوپديد ديني وجود دارند. برخي از جنبشها ساختار ديني دارند و برخي ديگر عرفاني؛ گروهي از آنان عرفان ادبي دارند و پارهاي ديگر، به ارائه معنويتي متاثر از دانش متافيزيك ميپردازند.
برخي از آنان داراي ساختاري كاملا ديني هستند؛ مثلا جنبشاكنكار تلاش ميكند نظام اعتقادي خود را كاملا مبتني بر ساختار اديان اصولي تنظيم كند. از اينرو، درباره خدا، جهانهاي ديگر، اساتيد معنوي و رسولان به تفصيل سخن گفته و تلاش كرده تا نظام اعتقادي و تكليفي مبتني بر آن را ارائه دهد. در مقابل، در تعاليم پائولو كوئيلو كه قالبي كاملا ادبي دارد، برخي عقايد و تعاليم معنوي با حفظ ساختار ادبيات عرفاني ارائه ميگردد؛ در اين جنبش ساختار نظاممندي از آنچه كوئيلو ادعا كرده وجود ندارد.
مسئله نخست: آسيبشناسي NRMs[2]
اومانيسم معنوي
در بسياري از جريانهاي معنوي از خدا ياد ميشود. بدينمعنا كه وجود خدا مفروض دانسته ميشود، لكن مسئله بر سر ميزان دخالت او در امور انساني است. خداي اينگونه معنويتها حقيقتي فاقد اختيار، اراده و قدرت دخالت در جهان است. بدينسان كه اختيار، اراده و قدرت مطلق از آنِ انسانها است. اين بيانها دقيقا تداعيكننده مفهوم فلسفي اومانيسم است. در نيمه قرن نوزدهم، اگوست كنت[3] با بيان اينكه انسان ميتواند به شناختي نايل شود كه از پيش، اديان آنرا مختص خدا ميدانستند در حقيقت آفريننده مذهب انساني شد. اين نظريه موجب پيدايش گرايشهاي فكري فراواني گشته و يا پشتوانه معرفتي بسياري از نحلههاي اجتماعي همچون جنبشهاي نوپديد ديني شده است.
بسياري از جنبشهاي معنوي مصداق روشني از معنويت اومانيسمي را به نمايش ميگذارند؛ برای مثال در جنبش غربي اكنكار آمده است: با پاك كردن مجراي وجودت به اين درك نائل ميآيي كه اين همه توست. بعد به اين درك كه، اين همه خداست. هيچكس نميتواند از اين فراتر رود به اين دليل كه فرد براي پيش رفتن در طريق، به قدرت نياز دارد. از آنجا كه تو خود خدائي، پس شايستهتر از آن نيست كه خودت را ملاقات كني[4]. به عبارت ديگر، بحث درباره خداوند در اديان توحيدي و معنويتهاي نوپديد به دو گونه متفاوت است. در اديان توحيدي خداوند وجود محض است. اوست كه به همه موجودات هستي و اعتبار ميبخشد. اما در چنين معنويتهايي ماجرا كاملا دگرگون ميشود يعني انسان به همه چيز ـ حتي خدا ـ وجود و اعتبار ميبخشد.
جنبشهاي نوپديد ديني به واسطه پيروي از مولفههاي مدرنيته بالاخص اومانيسم انسان را در مسند خداي قرار ميدهند. به اين اميد كه مشكلات انسان خداگونه به پايان رسد. حال آنكه اين سرآغاز گرفتاري انسان فاقد معنويت و يا بهتر بگوييم انسان فاقد خدا است.
پال توئيچل ميگويد: انسانها به خدا رخصت ميدهند كه هستي داشته باشد. وگرنه خدا نه شكلي داشت، نه صورتي و نه صاحب هيچگونه اركاني كه بتواند نيّات خود را به بشر سرايت دهد؛ مگر اينكه بشر خود اين وسائط را در اختيارش بگذارد. به عبارت ديگر خدا تنها در صورتي ميتوانست متجلّي شود كه آدمي از قواي پندار و تخيّل خود به عنوان مجرايي براي تجلّي آن استفاده كند؛ فقط از طريق اين ركن بود كه خدا ميتوانست بدين طبقهي خاكي راه يابد. خدا از اين قالب به منزلهي مجرايي استفاده ميكرد تا به جهان زمين بيايد و بر بشر متجلّي شود[5]. او در ادامه چنين ميگويد: در قالب اك، خداوند آفريننده ميشود، پروردگار به چشمهاي بدل ميشود كه از آن جويبار قابل شنيدن حيات سرچشمه ميگيرد؛ اين جويبار ميتواند توسط همهي كساني كه در سراسر هستي در آن سهيم ميشوند شنيده و ديده شود[6]. پر واضح است زماني كه در يك گرايش معنوي چنين ادعا ميشود كه انسان به خدا رخصت ميدهد كه هستي داشته باشد. ديگر مسئله اطاعت از او منتفي ميگردد و انسان آزادانه ميتواند بر زمين قدم بردارد و هر كاري انجام دهد.
در جنبش شرقي اشو چنين آمده است: نداي درونتان را ارج بنهيد و از آن اطاعت كنيد. بخاطر داشته باشيد: من تضمين نميكنم كه آن ندا هميشه شما را به راه راست هدايت كند. بيشتر اوقات شما را به گمراهي ميبرد،... اين حق شماست كه آزادانه به گمراهي برويد. اين بخشي از كرامت شماست. حتي در مقابل خداوند بايستيد، درستي و نادرستي امور را به كنار بگذاريد[7].
تحريف فرجامگرايي
سمسارا[8] به معناي تناسخ از تعاليم پرآوازه هندوئيسم است. تناسخ در اصطلاح موجب پيدايش چنين تفسيري است كه روح آدمي در هنگام مرگ در همه احوال -جز در حالتي خاص كه روح در مقامي جاويدان در اعلي عليين با برهما[9] وحدت پيدا ميكند يا آنكه در اسفل السافلين به طور ابد سرنگون ميشود- يك سلسله توالد و تجديد حيات را طي ميكند و پياپي از عالمي به عالم ديگر در ميآيد. انسان در هر دوره زمان حيات خود را طي ميكند و سرانجام در زمان مرگ بار ديگر به پيكر ديگري منتقل ميشود.
در برخي از كتب مقدس هندو آمده است كه آدمي در نتيجه ارتكاب گناهان متفاوت مستحق تبديل به موجودات متفاوتي است. مثلا در نتيجه گناهان بسيار، تبديل به موجودي بيجان ميشود. در نتيجه گناههاي گفتاري، در كالبد پرندهاي ظاهر ميشود و در نتيجه ارتكاب معاصي ناشي از مغز و انديشه، در طول ساليان دراز در طبقهاي پستتر تجديد حيات ميكند... براي دزديدن اسب تبديل به ببري ميشود، براي دزديدن يك ميوه يا ريشه گياه به صورت ميمون ظهور مجدد ميكند، براي ربودن يك زن، خرسي ميشود و براي دزديدن گاو، تبديل به بزمجهاي ميشود[10]. استفاده از نظريهي تناسخ در انواع جنبشهاي نوپديد بالاخص از نوع غربي ميتواند علل گوناگوني داشته باشد كه در اين ميان به دو علت پرداخته ميشود:
الف) در بسياري از جنبشهاي نوپديد ديني تلاش ميشود تا انواع اعتقادات ماورائي اديان (بالاخص اديان توحيدي) به صورت زميني و دنيوي تعبير و تفسير شود: اين تبديل و تبدل در بسياري از تعاليم آنان مشهود است. مثلا به جاي خدامحوري، انسانمحوري و به جاي معادگرايي، تناسخباوري مينشيند و يا به جاي انواع معجزات، افعال خارق عادت و.... اين جريان با اتكا به رويكرد مبارزه با معنا و معنويت رخ ميدهد كه بر مبناي ماديگرايي استوار است.
ب) گاهي از تناسخ به عنوان يك نيروي بازدارنده اجتماعي ـ سياسي استفاده ميشود: بدينصورت كه اگر انسان از قراردادهاي اجتماعي سرپيچي كند به يك حيوان، گياه و يا حتي جماد تبديل ميشود. مثلا اگر كسي دست به توطئه اجتماعي زد و يا مرتكب دزدي شد. اگر شخصي مرتكب هر نوع خشونت و يا قتل شد و يا اينكه بر حاكمان و سياستمداران خروج كرد مستحق تبديل شدن به حيوانات، گياهان و حتي اشياء است. اين حركت بر مبناي استفاده ابزاري از معنويت و دين رخ ميدهد. به عنوان مثال با تناسخباوري رنجها، كاستيها و ظلمهايي را توجیه میکند كه از طرف رجال سياسي بر مردم هموار ميشود؛ چرا كه اگر افراد جامعه در برابر سختيها و نابرابريهاي اجتماعي صبر پيشه كنند و دست به شورش و طغيان نزنند، متقابلا در حيات بعدي داراي زندگي راحت و آسودهاي ميشوند.
ماركس وبر[11] در تحليل خود از هندوئيسم و بودائيسم به اين حقيقت اشاره كرده بود كه عامل اصلي بوجود آمدن نظام طبقاتي –كاستها[12]- در اين جوامع، اعتقاد به نظريه كارما[13] است. نظريه كارما جهان را به عالمي تبديل ميكند كه از جهت عقلي و اخلاقي نظامي كاملا متعين و ضروري است. بر اساس اين نظريه، يك سرسپرده هندو بايد در ساختار اجتماعي كه ناشي از اعمال خويش است، باقي بماند. در مانيفست كمونيسم آمده بود كه طبقه كارگر چيزي براي از دست دادن ندارد مگر زنجيرهايش، و اين همان چيزي است كه در مورد طبقات پايين در نظام طبقاتي هندوئيسم نيز صادق است. او براي اينكه به يك طبقه بالاتر برود و براي مثال برهمن يا حتي خدا بشود، بايد صبر كند تا بميرد تا شايد در زندگي بعدي در اين طبقه متولد شود[14].
پال توئيچل، موسس جنبش غربي اكنكار ميگويد:...بنابراین فرمول نهایی از این قرار است که ماهانتا - استاد حق در قيد حيات - را بیابی تا ارتعاشات تو را با این جریان حیات و نغمات بهشتي کوک کند. آنگاه از آن جریان درآویزی و خودت را جزئی از آن کنی، پس از این به دیار آزادی عروج خواهی کرد. بعد از این، از دورترین سرحدّات جهانهای مادی و جهانهای ناخالص گذشته، عملاَ وارد نواحی معنوی خالص میشوی. با کسب صفات الهی و شایستگی بالاترین ناحیههای بهشتی، دیگر محکوم نخواهی بود در تاریکی این جهانهای تحتانی، همچنان در رفت و برگشت روی چرخهی درنده تولد و مرگ باقی بمانی[15].
اوشو براي اثبات تناسخ چنين استدلال ميكند كه وقتي شب هنگام، براي خوابيدن دراز ميکشيد – وقتي خواب آغاز نزول بر شما ميکند و تقريباً شما را در بر ميگيرد – آگاهي خود را به آخرين فکر در ذهنتان ميآوريد. سپس به خواب ميرويد. و هنگامي که صبح برميخيزيد و آماده ترک رختخواب ميشويد به اولين فکري که پس از برخاستن داريد بنگريد. نتيجهاش برايتان تعجبآور خواهد بود. آخرين فکر شب پيش، اولين فکر روز بعد ميشود. به همين طريق آخرين آرزو در لحظه مرگ، اولين آرزو در هنگام تولد ميگردد. به هنگام مرگ جسم فاسد ميگردد ولي ذهن به سفر خودش ادامه ميدهد. سن بدن شما شايد پنجاه سال باشد. اما سن ذهن شما شايد پنج ميليون. شما تمام ذهنهاي خود را در طول تمامی تولدهايتان داشتهايد. حتي امروز با خود داريد. ذهن شما مانند يک مخزن تمام خاطرات تولدهاي گذشتهتان را در خود انباشته ميکند.
او ميگويد: اينطور نيست که ذهن شما تنها مخزن تولدهاي انساني باشد اگر به صورت درختها يا حيوانات متولد شديد، که حتماً نيز چنين است. خاطرات تمام آن تولدها هم اکنون در شما موجود است[16].
ساتيا سايبابا موسس يكي از جنبشهاي شرقي درباره تناسخ ميگويد: زماني كه انسان ميميرد، در كل محو نميشود يعني به نيروانا[17] نميرسد در بهترين حالت ما بين زمين و آسمان ـ بهشت ـ سرگردان ميماند. او براي مدتي كه شايستهي آن است در آنجا ميماند و پس از آن دوباره بر زمين فرود ميآيد تا بار ديگر براي رستگاري بكوشد[18].
معنويت اباحهگرايانه
شريعت ديني داراي مزيتهاي فردي و اجتماعي فراواني است. مراد از شریعت دینی مجموعه دستورات و قوانینی است که در مسئله بعثت پیامبران الهی برای سعادت دنیوی و اخروی مردمان نازل شده است. از اینرو، شریعت دینی قوانینی است که توسط خداوند و از مجرای پیامبران تبیین و توصیف شده است و شریعت غیر دینی هر مجموعه دستوراتی است که بدینسان نبوده است. وانگهی به دلائل گوناگون برخی از شرایع دینی دستخوش تحریف و خرافه شدهاند و امیال و خواستههای انسانی در آنها دخیل شده است. بنابراین چنین شرایعی (نظیر مسیحیت و یهودیت) از دایره التفات این مقاله خارج میشود. اما آثار فردی و فوائد اجتماعی فراوانی در شریعتی دینی که دچار تحریف نشده وجود دارد. چنین شريعتگرايي در بعد فردي همسوي رشد، تعالي جسم و روح آدمي است و در بخش اجتماعي باعث گسترش نظم، انضباط گروهي و آرامش جمعي ميشود. اما شريعت حقيقي در مسير حيات تاريخي خود با دو جريان مخالف روبرو بوده و هست:
الف) افراطگرايي در شريعتمداري: در هر اجتماع و گروهي كه عمل به قوانين شرعي جايگاه مناسبي داشته باشد؛ در طرف مقابل، خطر بروز و ظهور گروهكهاي شريعتگراي افراطي نيز وجود دارد. اين ايده به عنوان يك نظريه فراگير در بسياري از جوامع انساني در طول ادوار متفاوت تاريخي اثبات شده است. در برخي موارد با گذشت زمان گروه افراطي ميتواند نماد شريعتگرايي را در جامعه اخذ كرده و به عنوان سمبل ظاهر شود. بزرگترين شاهد مثال اين ادعا اعمال نابخردانه برخي از اولياي كليسا در قرون وسطي است.
عملكرد سران كليسا كه نمودِ شريعتگرايي افراطي در حوزه مسيحيت بود باعث شد تا تنفر از ديانت به اوج رسد. انزجار و نفرت از دين و شريعت در تفكر انسان غربي در طول زمان به يك اصل مبدل گشته، ايده بزرگي كه اكنون با مدرنيته غربي ادغام شده است.
ب) نهادينهشدن مولفهي مادهگرايي: رويكرد مادهگرايي به همراه اصيل دانستن لذتطلبي و لذتمداري ظهور مييابد. لازمه اصيل دانستن لذت در حوزه مدرنيسم، كنار راندن هر ضابطه و قانوني است كه آزادي و لذت مادي انسان را محدود ميكند و از منظر چنين نگاهي، چه نظامي محدودكنندهتر از شريعتباوري!؟ اكنون سوالي وجود دارد، براي توجيه اباحيت و لاقيدي و به ديگر سخن، براي گسترش شريعتستيزي بهترين راه كدام است؟ براي توجيه بيمسئوليتي و به انزوا كشاندن شريعت ديني چه بايد كرد؟ اما سوال مهمتر اين است كه چگونه ميتوان انسان دين خواه را از شريعت ديني جدا ساخت؟
پاسخ تئوريسينهاي جنبشهاي نوپديد، ابداع و ترويج نحلههاي معنويتگرايانهاي است كه در دل آنها مخالفت با شريعت شكل ميگيرد. يعني دين منهاي شريعت، معنويت و عرفان منهاي ضابطه. از اينرو، معنويتهاي نوظهور خواهان جذب جستجوگران معنويت و تبديل آنان به افرادي شريعتگريز و شريعتستيز هستند و براي حذف شريعت به تخريب اصل ضابطهمندي جهان و قانونمداري آن دست ميزنند.
اوشو در شعار معروف خود به مريدان ميگويد: «كل كائنات يك شوخي است.» خداوند هميشه در حال شوخي است. به زندگي خودت نگاه كن خنده آور است. به زندگي ديگران نگاه كن همهاش را شوخي خواهي يافت. شوخي، شوخي، شوخي. جديت بيماري است. جديت را با معنويت هيچ سرو كاري نيست. معنويت خنده، نشاط و تفريح است. من به كمال نرسيدهام، بلكه قابليت لذت بردن از نقايصم را به دست آوردهام. هيچ كس به كمال نميرسد... زندگي ابدي است. كمال به دست نميآيد، زيرا زندگي همچنان جاريست و تا ابد ادامه دارد... نقصان حقيقت زندگي است. شما سعي داريد به كمال برسيد و من نقايص خودم را پذيرفتهام[19]. همه آيينها بر پايه دستاويزي ساختگي بنا شده است. همه شيوهها دروغيناند، ميتوان دستاويزهاي تازهاي به بار آورده و دينهاي تازهاي پديد آورد. دستاويزهاي كهنه، فرسوده ميشوند. دروغهاي كهنه از رنگ و بو ميافتند و به دروغهاي نوتري نياز خواهد بود[20].
پال توئيچل براي توجيه بيمسئوليتي، اباحيگري و انتقاد از شريعت ميگويد: «عوام الناس برای رفع مشکلات خود درصدد تدوین قانون و شرعیات بر میآیند. آنها به دنبال کسانی ميگردند که بتوانند این حاجت را برایشان مهیّا سازند. لذا ادیان و مذاهب ساخته و پرداخته ميشوند تا بشر را سرگرم نمایند[21]. خدا آن چيزي است كه تو باور داشته باشي. هيچ بشري در خصوص خدا اشتباه نميكند، و در عين حال هيچ بشري به درستي نميداند، شناختش از خدا چيست. هيچ راز و رمزي دربارهي خدا وجود ندارد؛ مگر آنكه او آن است كه هر روحي باور دارد كه باشد. اين معماي خداست، معهذا همه در درباره بزرگي و عظمت خدا و درباره شناخت خود از او در ستیز و مجادلهاند. با وجود اين هر بشري درباره شناخت خدا درست ميانديشد. اين بدان معناست كه يك مست لايعقل و يك واعظ كه بالاي منبر، خطبه ايراد ميكند به يك نسبت درست ميگويند؟ آري، ميگويم كه آن مست همانقدر در راه خدا قدم برميدارد كه آنكس كه بر بالاي منبر در ستايش خداوند خطبه ايراد ميكند»[22].
تعبير زميني از عشق معنوي
در برخي از عرفانهاي نوظهور عشق جنسي داراي اهميت فوقالعاده است. در ميان پيروان بسياري از اين نحلهها مفاسد اخلاقي زيادي گزارش شده است. برخي از رهبران در مفاسد دست داشته و از عاملان اساسي ترويج اعمال منافي عفت بودهاند. سوء استفاده جنسي از زنان در بسياري از جنبشهاي ديني و در غالب رابطه تاريك مراد و مريدي وجود دارد. به عنوان مثال، بر اساس گزارشي كه بیبیسی و برخی دیگر از رسانههای اروپایی منتشر ساختهاند ساتيا سای بابا متهم به سوء استفاده جنسی از برخی مریدان خود است. گزارش بیبیسی حاوی مصاحبه با برخی از خانوادههای مریدان سای بابا میشود که به شرح چگونگی تهدیدهای وی و بهرهبرداری جنسی از آنان پرداخته است. بیبیسی حجم تخلفات ساتيا ساي بابا را به حدی ميداند که نیاز به دخالت دولتهای مختلف در برابر آن، ضروری به نظر میرسد.
بدون شك، اشو سردمدار ترويج عشق جنسي در تعاليم عرفاني است. كتابهاي فراواني به نام او درباره فوايد عشق جنسي - سكس بدون قيد - به چاپ رسيده كه از آن به حد افراطي تمجيد كرده است. چنانچه در اكثر كتابهاي او ميتوان كلمه عشق را به رابطه جنسي آزاد معنا كرد. او در كتاب آفتاب در سايه اعلام ميدارد كه: وجد و شور در سکس، بارقهای از وجد عرفانی است[23]. در تعاليم اشو درباره روابطه جنسي چند نكته مهم وجود دارد:
الف) دگرگوني معنوي از طريق سكس اتفاق ميافتد: يعني اولين گام و يا درب ورودي دگرگوني معنوي با سكس رقم ميخورد. اشو ميگويد: «تانترا[24] فيلسوف بزرگ شرقي، آميزش را مقدس و مهمترين انرژي حيات ميخواند. كل دگرگوني قرار است از طريق اين انرژي اتفاق بيفتد»[25].
ب) تلاش براي توجيه و رفع قبح رابطه جنسي آزاد: فرض كنيد دوستدار معنويت و عرفاني كه براي رسيدن به حقيقت غايي قدم برداشته و تلاش ميكند تا در قالب تعاليم اشو به آن نايل شود به يكباره ملزم ميگردد تا براي رسيدن به حقيقت محض، سكس آزاد داشته باشد؛ چرا كه در مكتب اشو گام نخست دگرگوني معنوي با سكس آغاز ميشود. بديهي است كه پذيرش آن بسيار سخت و عجيب است. بنابراين اشو تلاش ميكند تا اين مسئله را توجيه كند. او ميگويد: «روشهای دیگر سبب درگیری بیشتر انسان با مسائل جنسی میشوند... این انرژی با پس زدن آزاد نمیشود. برای این کار به درک و شعور احتیاج دارید. در همان لحظهای که انرژي از گل و لجن آزاد شود، گل نیلوفر مرداب از میان گِل سر برمیدارد. و از این مرحله نیز فراتر میرود، در حالی که مهارکردن و واپس زدن این انرژی، سبب میشود هر چه بیشتر در گل ولای فرو بروید[26]. تانترا میگوید قبل از عشق بازی با یک زن یا یک مرد ابتدا دعا کن، زیرا در این جا دیدار ملکوتی انرژیها در راه است. خدا تو را احاطه خواهد کرد. هر جا دو عاشق هستند خدا آنجا است. هر جا که انرژهاي دو عاشق به هم میرسند و به هم میآمیزند زندگی آنجا است. زنده به شایستهترین وجه، خدا تو را احاطه میکند. کلیساها خالیاند و کابینهای عشق مملو از خدایند»[27].
ج) نفي ازدواج و اصرار بر ارتباطات جنسي آزاد: اشو پيمان ازدواج را مانع تبلور عشق ميداند. او ميگويد: «نمیگویم اگر زنی را دوست داری با او زندگی نکن. با او باش، اما نسبت به عشق صادق و وفادار بمان، نه نسبت به شخص.... وقتی عشق ناپدید میشود، وقتی شادی از میان میرود، آن وقت باید به حرکت ادامه دهید... از همان لحظهای که احساس میکنید دیگر از چیزی خوشتان نمیآید و آن چیز گیرایی و جاذبهاش را از دست داده است و شما را خوشحال نمیکند، از آن دست بردارید. فقط به او بگویید: متأسفم[28]. من سراپا طرفدار عشقم، چون عشق ـ رابطه جنسی آزاد ـ شکست میخورد. من از ازدواج دل خوشی ندارم، چون ازدواج موفق میشود و به تو ثبات و آرامشی دائمی میبخشد. و خطر همین جاست. تو به يك اسباببازي راضي ميشوي، تو با يك چیز پلاستيكي و مصنوعي اقناع ميشوي[29]. عاشق باش، اما نباید فکر کنی بلافاصله زنی در دسترس تو خواهد بود چنین انتظاری نباید داشت. زن را فقط به مرتبه همسر بودن تنزل نده. تنها آنگاه در خطر زندگی خواهی کرد. مرد را هم فقط به شوهر تنزل نده. چون شوهر مفهوم زیبایی نیست. اجازه دهید مردتان مرد و زنتان زن باقی بماند. فردای خود را قابل پیشبینی نکنید»[30].
اشو اظهار ميكند كه عشق همانند هر چيز واقعي ديگر دستخوش تغيير است. فقط چيزهاي غير واقعي، ساختگي و پلاستيكي ثابت و بدون تغيير باقي ميمانند. ازدواج ثابت و هميشگي است، ولي اين لايتغير بودن خود را با از بين بردن عشق به دست ميآورد. اشو با بيان اين ادعا كه آمیزش جنسي باید بزرگترین هنر مراقبه شود. در حقيقت «مراقبه جنسي[31]» را از مهمترين و موثرترين راههاي رسيدن به معنويت معرفي كرده و براي اثبات فوايد آن فلسفهبافي ميكند. او ميگويد: «در فعالیت جنسی نیز به همین صورت درد و رنج وجود دارد. فعالیت جنسی نشان میدهد که انسان همیشه زخمی و مهجور است و هرگز نمیتواند از طریق عمل جنسی به اوج لذت برسد. این وضعیت انسان را به رسیدن به دیگری میخواند اما او بار دیگر به خودش برمیگردد و تا زمانی که آرزوی رسیدن به وحدت ادامه یابد ناراحتی هم تداوم مییابد»[32]. هنگامي كه يكي از خبرنگارها از او ميپرسد كه با وجود روابط ازاد جنسي چه كسي مسئول نگهداري از بچهها خواهد بود؟ او پاسخ ميدهد كه در اين مدت (تشكيل اردوگاه اشو در امريكا) بچهاي متولد نشده است[33].
اشو در كتاب آينده طلائي، فرزندان ناخواستهي روابطه آزاد جنسي را اينگونه براي طرفين سكس توجيه ميكند كه در حقيقت چنين فرزندي بهترين و ايدهالترين فرزند است. او ميگويد: «من بهترين فرزند را انتخاب كردهام. به اين طريق بايد ارزشها را دگرگون كرد... تو ميخواهي بچهدار شوي و اگر واقعاً عاشق بچه باشي، دوستداري حتيالامكان بهترين بچه را داشته باشي. بنابراين، ديگر نبايد نگران باشي كه چه كسي اسپرم خود را براي پرورش جنين در اختيار قرار ميدهد.[34]»
تعبير مادي از آرامش معنوي
تامين آرامش در دنياي معاصر به يكي از احتياجات مهم انساني بدل شده است. نيازي كه فقدان آن روز به روز در دوران مدرن بيشتر ميشود و متعاقبا راه دستيابي به آن همچنان مجهول مانده است. در واقع ما معتقديم كه آرامش مطلق تنها در پناه اتكا به نيروي مطلق لايزال حاصل ميشود[35]. به عبارت ديگر، همه انسانها براي كسب آرامش به چيزي پناه ميبرند؛ مثلا به معنويت، به دارايي و ثروت، به جاه و مقام، به فرزندان و خويشاوندان، به قدرت و توانمندي و... اين بدان معنا است كه آنها عالما يا جاهلا چنين ميپندارند كه به چيزي لايزال تكيه كردهاند. چرا كه اگر موقتيبودن مثلا ثروت يا مقام را به آنان گوشزد كنيد آرامششان تا زماني كه به اين واقعيت فكر ميكنند، زايل ميگردد. در اديان توحيدي آرامش تنها با تكيه بر خداوند رقم ميخورد؛ زيرا وجود خداوند مطلق و لايزال است.
چنانچه گذشت در معنويتهاي نوظهور وجود مطلق لايزال يعني «خداوند» جاي خود را به «انسان» ميدهد. در نتيجه آدمي آرامش را در دستاوردهاي دنيوي جستجو ميكند. حال آنكه دستاوردهاي دنيوي كه نمودِ آن مثلا در پيشرفت تكنولوژي مشهود است خود از مهمترين عوامل سلب آرامش انسان مدرن است. به ديگر سخن، اگر قرار بود دستاوردهاي مادي و پيشرفت تكنولوژي باعث ايجاد آرامش شود؛ چرا انسانهاي غربي كه در اوج پيشرفت مادي هستند با بزرگترين چالشهاي رواني دست و پنچه نرم ميكنند؟ به چه دليل آنان همانطور كه نام «عصر تكنولوژي» را براي اين دوران انتخاب كردهاند، «عصر اضطراب» را نيز سزاوار اين برهه زماني ميدانند؟ ما نيز معتقديم كه رفاه مادي يكي از عوامل ايجاد آرامش رواني است. همانطور كه در سنت اسلامي نيز به كرات به آن اشاره شده است. اما مسئله بر سر آن است كه نميتوان رفاه مادي را تنها عامل كسب آرامش رواني دانست، چرا كه عملا بطلان اين ادعا در دنياي غرب تجربه شده است.
كريشنامورتي توجه به زيباييهاي مادي را موجب تحصيل آرامش قلمداد ميكند و ميگويد: براي تحقق آرامش و صلح دروني، انسان بايد زيبايي را بشناسد. به همين خاطر است که ما ميگوييم وقتي جوان هستيد بايد در اطراف خود فقط زيبايي داشته باشيد. زيبايي ساختمانها، تجهيزات مورد استفاده، زيبايي بر اثر تميزي، نظافت و زيبايي سکوت. با شناخت زيبايي است که ما ميتوانيم عشق را درک کنيم زيرا درک زيبايي به معناي آرامش و سکون قلبي است[36]. او معتقد است آدمي همينطور که بزرگ ميشود، چيزهاي زشتي هم در زندگي ميبيند. ساختمانهاي زشت، مردم زشتي که از نفرت، خشونت، خودپسندي، جاه طلبي، حرص و آزمندي سرشارند و چنانچه در قلب شما درک مفاهيم زيبايي نشسته باشد و تثبيت نشده باشد، به آساني اين موج زشتي در جهان، شما را با خود به هرجا که بخواهد ميبرد. در نتيجه شما درگير مبارزه دائمي براي پيدا کردن صلح و آرامش به وسيله ذهن خود خواهيد بود.
دون خوان براي رسيدن به آرامش دستورالعمل عجيبي دارد، او ميگويد: «هيچ چيز نميتواند روح سالک مبارز را به اندازه مبارزهجويي و سروکار داشتن با مردم غير قابل تحمل که در مواضع قدرتاند، آبديده کند. تنها تحت اين شرايط سالک، هوشياري و آرامشي را که براي تحمل بار سنگين مصائب و سختيهاي ناشناخته لازم دارد، کسب ميکند».[37] به نظر ميرسد بتوان ادعاي دونخوان را با روح حاكم سرمايهداري در غرب و بالاخص امپرياليسم معنا كرد. دون خوان ميگويد هيچچيز نميتواند روح سالک مبارز را به اندازه مبارزهجويي و سروکار داشتن با مردم غير قابل تحمل که در مواضع قدرتمنداند، آبديده کند. تنها تحت اين شرايط سالک آرامش کسب ميکند. اما بهراستي، آيا با سكوت در برابر ظلمِ كسانيكه در موضع قدرتاند ميتوان به آرامش رسيد؟ جواب مثبت به اين سوال به معناي اعطاي اختيار تام به چپاولگران قدرتمند سياسي، براي ادامه و گسترش ظلم در جهان است و در مقابل، سكوت و تحمل از جانب ستمديدگان مسيري كوتهبينانه براي رسيدن به آرامش.
مسئله دوم: مواجهه با NRMs
اكنون كه پيشينه فعاليتهاي جنبشهاي معنوي را رصد ميكنيم و سابقه دو دهه فعاليت آنان در فضاي فرهنگي ايران را مشاهده كرده و به عينه با گذشت زمان، تاثير و شدت فعاليت آنان از حيث كمي و بيشتر كيفي را تاييد ميكنيم. ناگزير اذعان ميداريم كه لازمه اتخاذ بهترين «سياست مواجهه» پيشبردن سياست با دو رويكرد «راهكار بنيادين» و «راهكارهاي موضعي» است.
راهكار بنيادين آن دسته گزارههاي راهبردياند كه براي ايجاد تغييرات ژرف و تاثيرات عميق، زمان طولاني را به خود اختصاص ميدهند. صرف وقت، هزينه بالا و تحمل بسيار براي اجراي چنين راهكاري لازم است، اما محصول آن بنيادين و نهادينهشده و در صدر رضايتبخشي است. معهذا، راهكارهاي موضعي آن دسته گزارههاي راهبردياند كه در كوتاه مدت سعي بر ايجاد بيشترين تاثير و موثرترين مواجهه را دارند. براي اجراي چنين راهكارهايي صرف وقت، هزينه بالا و تحمل بسيار لازم نيست، اما محصول آن موضعي و كوتاه مدت است. اين بدان معنا نيست كه راهكارهاي موضعي فعاليتهاي كمفايده است؛ چراكه، لازمه برخورد با كنشهاي موضعي انجام واكنشهاي همسان است. اما زماني كه كنشهاي موضعي كميت قابلتوجهي را به خود اختصاص داده و مجموعهاي از آن به مثابه يك رويكرد عمل ميكنند و تداعيكننده بحران يا شبهبحراني فرهنگي ميشوند؛ بنابراین لازمه مواجهه منطقي با آن، در دست داشتن راهكار بنيادين و استوار است.
اما قبل از توضيح راهكار بنيادين و راهكارهاي موضعي لازم است مجددا و با تاكيد بيشتري براي مواجهه صحيح با جنبشهاي معنوي به «مدرنيته و پيامدهاي آن» توجه کنیم. چراكه مدرنيته در تمامي ابعاد و مولفههاي آن به مرزهاي منطقهاي و محلي نفوذي شگرف كرده است. جهانسازي بيمحابا، مرز ارزشهاي ملي را درهم ميشكند و ارزشهايي را جانشين ميسازد كه خود، از پيش تعريف كرده است. چه بايد كرد؟ اين سوالي است كه قريب به يك قرن، ذهن انديشمندان ايراني را به خود مشغول کرده است. برخي تسليم نشدن و دم برنياوردن را ترجيح دادهاند. برخي حتي به دنبال علل مقاومت ايرانيان در برابر تكميل مدرنيزاسيون، راهكارهاي حذف مدرنيته و حتي ظواهر تكنولوژيك آن گراييدهاند. در هرحال، امروزه «اين مساله» براي جامعهشناسان، فيلسوفان، روانشناسان و سياستمداران ايراني، مسالهاي زنده است.
«بررسي و تحليل گفتمان مدرنيته در ايجاد بصيرت براي افراد به منظور بازشناسي نرمافزار از سختافزار كارايي موثري خواهد داشت. گام اول و اساسي كنارنهادن يا دستكاري عميق تكنولوژي نيست؛ بلكه آگاهانهشدن پروسه تكويني خود مدرن است. رويارويي انتقادي با مدرنتيه به كنار نهادن محيط مدرن كلان شهر و خزيدن به پستويي در عقبماندهترين روستاي جهان نيست. بلكه به واكاوي لايههاي عميق مدرنيزاسيون و روشنشدگي درباره مفاهيم بنيادي آن است كه از طريق تكنولوژي به شخصيت افراد منتقل ميشوند. اين بينش فرد نسبت به آنچه مدرنيته بر سرش ميآورد و در هر بار رجوع به ساختارهاي مدرن القا ميشود و تغييراتي كه آهسته او را به خود مدرن بدل ميسازند، اولين و مهمترين گام در رويارويي با مدرنيته است»[38].
الف) راهكار بنيادين
در مواجهه با جنبشهاي نوپديد ديني نبايد به مبالغه و گزافهگويي گراييد و از باب اينكه «هدف وسيله را توجيه ميكند» مردم و جوانان را از خطرات بزرگنماييشده نظير شستشوي مغزي، روانپريشي، اعتياد، تهديدات جنسي، قتل و مانند آن در اين گروهها ترساند. البته اين خطرات تاحدي وجود دارند و اطلاعرساني به مردم در اين رابطه لازم است. اما پيش از آن بايد خود مسئولان فرهنگي جهات مثبت اين گروهها را استخراج کرده و از آنها براي دفاع پنهان بهره بگيرند. يكسره منفي و ديوانهانگاشتن جنبشهاي معنوي، شايد چندان با واقعيت همخوان نباشد و در تعيين راهبرد مواجهه، ذهن را به خطا بياندازد. آنچه امروز تحت عنوان «روانشناسي موفقيت» به عنوان رشته علمي، در آكادميهاي غربيه وجود دارد يا تكنيكهاي ريلكسيشن و مديتيشن موجود در شرق يا فنون علوم غربي براي شفاي بيماران – خارج از چارچوب جنبشهاي نوپديد ديني – مورد بررسي دقيق قرار گيرد تا ميزان استفادهاي كه ميتوان از آنها براي درمان آلام انسان مدرن گرفت، مشخص گردد. اين كار به دليل حساسيت و دقت، بايد توسط متخصصيني انجام گيرد كه هم با اين حوزه از علوم كاملا آشنا بوده و هم در فقه و اخلاق اسلامي مجتهد باشند. آنان در اين تحقيق بايد روشن سازند كه آيا فنون يوگا، ذن، دهيانه و سيستمهايي نظير ريكي يا «كنترل ذهن سيلوا» راهكار مفيدي براي بشر دارند كه با اسلام اصيل تعارض نداشته باشد و در صورت مثبتبودن پاسخ، اين پيامها دقيقا چگونهاند؟
به علاوه، با تحليل گفتمان آثار جنبشهاي نوپديد ديني، ميتوان شاخصههايي را يافت كه موجب جذب افراد ميشوند. احتمالا اين شاخصهها از تغييراتي جدي در مطالبات ديني مردم خبر ميدهند. آگاهي از مطالبات ديني نوين كمك شاياني به روحانيت، مسئولان آموزش و پرورش، مدير مسئول و نويسندگان روزنامهها، نشريات و... جهت مخاطبشناسي ميكند. مطالبات ديني جديد را ميتوان از منابع ديني استخراج كرد و به مخاطبين آگاهي داد كه مطالبات مزبور به نحو صحيح و ريشهاي در دين اصيل برآورده ميشوند و خلأهايي در اين رابطه وجود ندارد كه توجيهگر گرايش به جنبشهاي نوپديد ديني گردد[39].
در واقع، اكنون به مسئله بسيار مهمي اشاره كرديم. به اين مهم كه مطالبات ديني نوين را ميبايستي شناخت و مبتني بر متون اصيل ديني، به چنين سوالاتي پاسخهايي بيبديل داد. امروزه، هر كسي كه اندك اطلاعي از تعاليم جنبشهاي معنوي دارد معتقد است كه براي مقابله با گسترش عقايد كذب آنان، ميبايستي گزارههاي اصيل عرفان اسلامي ترويج گردد. به ديگر سخن، براي مقابله با «عرفانهاي كاذب» ميبايستي به بسط «عرفان صادق» روي آورد. طي چند ساله گذشته، كليد واژه بسياري از سخنرانيها و مصاحبههاي كارشناسان مذهبي در رابطه با راههاي مقابله با جنبشهاي معنوي، تاكيد بر بسط و ترويج عرفان اسلامي با روش كاربردي و زبان ساده است. اما به راستي، چگونه ميتوان آنچنان به بسط عرفان اسلامي همت گماشت كه بحرانهاي معناشناسانهاي كه زاييده دوران مدرن و دستاوردهاي مدرينته است را پاسخ گفت؟ اينكه پارهاي در مقام پاسخ، اذعان داشتهاند كه مثلا داستانهاي غني عرفاني به زبان ساده منتشر گردد، زندگينامه عرفا تدوين شود، برنامههاي تلويزيوني و نمايشگاهها و.... در مقابل بايد گفت: هر چند به تاثير مثبت چنين واكنشهايي واقفيم. لكن بايد به دو نكته توجه داشت.
اول آنكه به اجمال گذشت كه مدرنيته به مثابه پديده اجتماعي گستردهاي كه تمامي شئونات فردي و اجتماعي ما را تحتالشعاع قرار ميدهد، ظهور كرده است. مدرنيته در طولاني مدت «سبك زندگي» انسانها را تغيير داده و آنان را به سمت اتخاذ جهانبيني جديد و متفاوتي متاثر از مولفههاي مدرنيته سوق ميدهد. اين پروسه يا پروژه بنياديني است كه خويشتن خويش افراد جامعه را با بزرگترين لرزشها و چالشها مواجه ميسازد و در آخر ميتواند انسان جديدي را به مثابه محصول خويش ارائه دهد كه «نظامهاي ارزشي و مصاديق خير و شر» او دچار تغييرات ژرف شده است. اگر بپذيريم مدرنيته وارد ايران شده است و در حال پيشروي است و بپذيريم كه مدرنيته در طولاني مدت ميتواند چنين تغييرات عميقي را بر افراد جامعه بگذارد، كما اينكه بر بسياري از افراد ديگر جوامع انساني كرده است. اين سوال پر اهميت ميشود كه آيا با امروزيكردن داستانهاي عرفاني و انتشار چند جلد كتاب، نشريه، نمايشگاه و... ميتوان به هجمه بنيادين مدرنيته مقابله كرد؟ به ديگر سخن، راهكار موضعي پاسخ درخور توجهي براي مقابله با هجمه بنيادين است؟
راهحلهاي مذكور از نوع «راهكارهاي موضعي» است و اكنون در بخش «راهكار بنيادين» در حال تحليل و ارائه راهبرد اساسي براي مقابله با جنبشهاي نوپديد ديني هستيم. ما نيز معتقديم كه براي مقابله با چنين عرفاننماهاي كاذبي ميبايستي عرفان صادق را گسترش دهيم. اما چگونه و با كدامين روش؟
سوال اين است كه چگونه ميتوان جامعه ايراني را كه به دلائل گوناگون، نسبت به يكي دو دهه قبلي شورِ معنوي – اسلامي خود را از دست داده به شرايط آرماني بازگرداند؟ خصيصههاي «جامعه ايراني حین انقلاب» و «جامعه رزمنده دوران جنگ» دو برش مناسب براي تحليل تبلور شور معنوي – اسلامي است. اكنون چنين شور و نشاط معنويي دچار افول فاحشي شده كه البته معلول دلائل گوناگوني در حوزه معنويت است. نگراني ما وقتي تشديد ميشود كه در چنين فضايي به عينه شاهد ورود جنبشهاي معنويي هستيم كه وارد مرز فرهنگي ايرانيان شدهاند و دستِ برقضا، برخي جوانان با تمسك به تعاليم آنان، مدعي تلبس به معنويت جديد و كاربردي هستند كه آرامش و سعادت آنان را رقم خواهد زد.
افرادي كه در يكي از دو حوزه «جامعه ايراني حین انقلاب» و «جامعه رزمنده دوران جنگ» حضور پررنگ داشتهاند، با صراحت اذعان ميدارند كه آن انسانها احساس پيروزي سرشاري داشتهاند، جوانان با حفظ حداكثري داشتههاي معنويشان به سختترين فعاليتهاي اجتماعي مبادرت ميورزيدند. جوانان و پيران مبتني بر ارزشهاي معنوي، به بزرگترين ايثارها و جانفشانيها اقدام ميكردند. هر چند خانوادهها داغدار ميشدند لكن از نشاط روحي سرشار بودند. كساني كه در كار انقلاب، جنگ و جامعه بودند از نشاط معنوي بهره ميبردند. حال آنكه اكنون برخي از آنان داغدار معنويت خويش نشستهاند! نكته اينجا است كه چگونه ميتوان چنين حالتي را بدون تحقق جنگ و انقلابي تداعي كرد؟
ضرورت تبيين دانش جامعهگراي عرفاني ناظر به مسائل روز معنوي[40]
بزرگان عرفان روشهاي تربيتي متقن و متنوعي براي تحول سالك به كار ميگرفتند. هر چند خطوط كلي روشهاي تربيتي آنان يكسان است لكن از مشارب و شيوههاي متنوعي مدد ميجستند كه همگي درخور توجه و مفيد است. به راستي بزرگان عرفان براي ايجاد تحول روحي – معنوي سالك بر چه اصولي تاكيد داشتند، بر قرآن، ذكر موت يا اذكار و يا غيره، هر چه كه باشد، اين اصلوبهاي تربيتي مبتني بر رويكردهاي مشخص و قدرمتيقنهاي روشن قابل استخراج است. اكنون با نظر به تاريخ عرفان و سالكان تاييد خواهيم كرد كه در بستر روشهاي تربيتي عرفاي برجسته، افراد زيادي تحول معنوي يافتند و دگرگونيهاي عميق معنوي در هويت و شخصيت آنان رخ داده است.
وانگهي، فرهنگ چيزي جز هويت انساني جامعه نيست. در واقع، فرهنگ همان شخصيت جامعه است. چگونه ميتوان شخصيت و هويت انساني جامعه را تحتالشعاع قرار داد؟ به ديگر سخن، چگونه ميتوان روشهاي تربيتي عرفا كه جنبه فردي دارند را به يك پديده اجتماعي تبديل كرد؟ در تربيت عرفاني روشن است كه چگونه ميتوان جان سالك را متحول كرد، آيا ميتوان اين را به يك پديده اجتماعي براي ايجاد تحول در هويت و شخصيت جامعه تبديل كنيم؟ كه در واقع اگر چنين كنيم با الگوي بيبديلي در حوزه فرهنگسازي و بستري مناسب براي هدايت تمدن ايراني مواجه شدهايم.
اينگونه به نظر ميآيد كه درحوزه معنويسازي جامعه منفعل بودهايم. دست قاهر ديگري در كار جامعهسازي و معنويساختن است. اكنون فاقد انديشه منسجم اجتماعي با اصالت عرفاني هستيم. به همين جهت بيشتر نظارهگر تحولات معنوي جامعه بوده و در پي كنشهاي گوناگون معنوي براي طراحي واكنش مناسب نشستهايم. حال آنكه به نظر ميرسد اساس نارسايي ما در حوزه معنويسازي جامعه در اين است كه موضوع تربيت عرفاني تغيير كرده است. موضوع تربيت عرفاني از «فرد» به «جامعه» تغيير كرده است. ميبايستي تأملات تربيت عرفاني را به سمت تبين رويكردهاي جامعهشناختي سوق دهيم. جاي خالي «جامعهشناسي عرفانگرا» كاملا محسوس است. تأملاتي كه ساز و كارهاي جامعه را ميسنجد، به تحليل جامعه ميپردازد و قواعد كلي آن، از اين حيث كه جامعه چگونه به سمت معنا سوق مييابد را مشخص ميكند؛ بدينسان عرفان به ساحت جديدي وارد ميشود. به ديگر سخن، با نگاه و قلم عرفاني به تاليف يك دوره جامعهشناسي پرداختهايم. ماحصل آن تأملات و نظريهپردازيهايي در حوزه جامعهشناسي عرفاني بوده كه ما را براي ساختن جامعهاي با اركان عرفاني ياري ميدهد. بديهي است كه براي وصول به اين مهم، احتياج داريم به جامعهشناساني كه عرفان اسلامي را به خوبي ميدانند و به عرفانشناساني كه جامعهشناسي را به خوبي آموختهاند.
راهكار بنيادين مواجهه با تمامي مشكلات فرهنگي ـ معنوي جامعه ايراني، كه البته قسمي از آن مواجه با جنبشهاي نوپديد ديني است، در گرو ورود سختگيرانه علمي، بانشاط و مستمر توسط سرمايه عرفاني در حوزه جامعهشناسي است. در اين پروژهی پرزحمت، اما ضروري و لازم، رويكردهاي گوناگوني براي معنويساختن جامعه و به دنبال آن افراد جامعه تبيين خواهد شد. در اين ميان دو دسته ضوابط طراحي ميشود:
اول، قوانيني براي مديريت و اداره فرهنگ جامعه كه همگي مبتني بر نظريهپردازي در حوزه جامعهشناسي عرفانياند.
دوم، قوانيني براي ارشاد و هدايت فرهنگ جامعه كه همگي مبتني بر نظريهپردازي در حوزه عرفان جامعهشناسانهاند.
بديهي است كه در چنين نظام يكپارچهای كه هدف آن تعاليبخشي عرفاني به جامعه ايراني است رويكردهاي كلان اداره و هدايت جامعه روشن ميگردد و در پي آن تمام قوانين جزئي و راهكارهاي موضعي تبيين ميشود. ضمن آنكه در صورت مواجه با مدل جديدي از تهاجم فرهنگي ميتوان مبتني بر اصول پايدار در راهبرد بنيادين، به وضع قوانين ثانويه مبادرت ورزيد. آنگاه يك مسئول امور فرهنگي در مسجد حاشيه شهر به خوبي ميداند كه چگونه قادر است كار فرهنگي، معنوي و عرفاني استواري انجام دهد.
اما بايد گفت كه – لااقل فعلا – چنين راهكار بنياديني كه نحوه مواجه ما با تمامي پديدههاي مخرب فرهنگي و معنوي از جمله جنبشهاي معنوي را روشن سازد، موجود نيست. بنابراين اكنون ناگزيريم كه نظارهگر تحولات معنوي جامعه بوده و براي كنشهاي گوناگون معنوي در پي طراحي واكنش موضعي مناسب باشيم. متاسفانه راهكارهاي موضعي ما مبتني بر راهبرد بنيادين طراحي نشده است و هرآنچه تاكنون تاليف شده، مجموعه اقدامات گوناگوني است كه مسئوليت انجام هر كدام به سازمان و ارگاني باز ميگردد و محوريت كلاني نه در اقدامات و نه در مسئوليتهاي مربوطه به چشم ميخورد. بنابراين تمامي راهبردها مقابلهاي كه عليه جنبشهاي معنوي طراحي شده و بعضا اجرا شده است از جنس «راهكارهاي موضعي» هستند. آمارهاي موجود از ميزان انتشار آثار سمعي ـ بصري جنبشهاي معنوي و ميزان گرايش جوانان ايراني به آنها نشان از شكست چنين راهكارهاي موضعي دارد. حال آنكه معتقديم راهكارهاي موضعي ميبايستي مبتني بر راهكار بنيادين سامان پذيرند تا به صورت يكپارچه علاوه بر اتخاذ اقدامات تدافعي، توان فعاليت در انواع اقدامات استراتژيك لازم را داشته باشيم. ضمن آنكه امكان اجتهاد ديگر اقدامات موضعي عليه مشكلات جديد مبتني بر محوريت رويكرد بنیادین وجود خواهد داشت. بنابراين اهميت تهيه چنين راهكار بنياديني كه در دست نيست، كاملا مشهود است.
با اين همه ميكوشم ناظر به بسط و گسترش جنبشهاي نوپديد ديني به برخي اقدامات موضعي اشاره كنيم. ممكن است ادعا شود در صورت تبين «راهكار بنيادين» با آن اهميت و سازوكارهايي كه از آن بر ميآيد و تهيه ليست اقدامات موضعي مبتني بر آن، به عينه شاهد خواهيم بود كه تمامي اقدامات مذبور، با آنچه تحت عنوان «راهكارهاي موضعي» در ادامه بحث و در شرايط فقدان راهكار بنيادين ارائه ميگردد تفاوت فاحشي ندارد؟ در پاسخ بايد گفت با صراحت كامل نميتوان ادعا كرد كه اقدامات موضعي قبل از تبين راهكار بنيادين با اقدامات موضعي كه مبتني بر راهكار بنيادين طراحي شده همسان و يكسان است. بدون شك، موارد زيادي اضافه و مواردي نيز به دلائل گوناگون حذف خواهد شد. ضمن آنكه ساختار اقدامات موضعي عليه جنبشهاي معنوي با انسجام بيشتر و بر اساس ساختار منطقي مستحكمتري در كنارهم چيده خواهد شد. و از همه مهمتر اينكه، اهميت تهيه راهكار بنيادين تنها در تهيه اقدامات موضعي بر عليه جنبشهاي نوپديد ديني نيست. مبتني بر آن ميتوان سياست فرهنگي ايران در قبال تمامي تهاجمهاي فرهنگي و تغييرات معنوي آينده را به خوبي روشن ساخت.
ب) راهكارهاي موضعي
سياستهاي اتخاذي براي مواجهه و مقابله با جنبشهاي نوپديد ديني بايد از سنخ فرهنگي و تمدني باشد. تجربه غربيان در اين زمينه مويد اين نكته است كه بدون سياستگذاري دقيق و مديريت فرهنگي حسابشده، نمیتوان از سرعت بيمحاباي رشد اين جنبشها جلوگيري كرد. در اين مسير، بايد از تمام پتانسيلهاي فرهنگي – اجتماعي، خصوصيات نهادينهشده و قدرتمند اسلام شيعي در ايران بهره گرفت.
در برخورد و مواجهه با جنبشهاي نوپديد ديني بايد كاملا محتاتانه عمل كرد. ابتدا بايد به لحاظ حقوقي و فقهي مشخص کرد كه آزادي افراد جامعه در انتخاب عقيده و دين به چه ميزان است؟ آيا به لحاظ حقوقي و شرعي ميتوان كسي را از گرايش به جنبشهاي معنوي به اجبار بازداشت و او را تحت برنامهاي همچون برنامه بازگرداني قرار داد؟ به علاوه، بايد روشن شود كه آيا عدم مبارزه با عوامل ريشهاي گرايش به جنبشهاي معنوي (در رتبه و عمل) مقدم بر مبارزه با ظواهر خارجي جنبشهاي جديد است يا خير؟ در مبارزه با معضلي كه اصالت فرهنگي دارد به چه ميزان ميتوان از عوامل غيرفرهنگي بهره جست؟ آيا بزرگنمايي در مورد خطرات جنبشهاي معنوي، ميتواند كارساز باشد؟ در هر حال، بايد از برخودهاي پليس و اعمال ممنوعيتهاي مختلف اجتماعي، به ميزان كاملا معقول و موجهي استفاده کرد تا نتيجهاي عكس عايدمان نشود و با رشد زيرزميني چنين جنبشهايي مواجه نشويم.
ايلين باركر تذكر ميدهد: «براي آگاهي دادن به جوانان در برخورد با جنبشهاي نوپديد ديني، نه تجاهل كارساز است و نه داستانهاي ترسناك در مورد آنها. موثرترين حربه (آموزش) است. بايد مطمئن شد كه مردم از مشكلات و خطرهای جنبشهاي نوپديد ديني مطلعاند و در عين حال، از جاذبههاي آن نيز آگاهي دارند. جاذبهها شايد از اين دست باشند: شانس بسيار نادر در جهان سكولار براي بحث درباره سوالات الهياتي و اخلاقي، فرصت اينكه جهان را مكان بهتري براي زندگي سازيم، روابط بهتري ايجاد كنيم و از بهداشت و آرامش رواني بهرهمند شویم و مانند آن» باركر ميپرسد اگر كسي از دوستان يا آشنايان يا دانشآموزي به آنها ملحق شد، چه بايد كرد؟ و پاسخ ميدهد «نبايد او را از خطرهای آن بيهوده ترساند. زيرا اطلاعات ندادن با اطلاعات غلطدادن در اين مشترك است كه نتيجه معكوس به جاي ميگذارد. بايد با او مرتبط ماند و سعي كرد روايات بديلي از واقعيت را به او نشان داد.» (حمیدیه، 1386: 14) با اين همه، راهكارهاي مواجهه براي مقابله با جنبشهاي نوپديد ديني در فضاي فرهنگي ايران ناظر به سه مجموعه طراحي ميشود.
1. سازمانهاي اجرايي
مراد از «سازمانهاي اجرايي» هر نهاد يا سازمان دولتي است كه براي مقابله با جنبشهاي نوپديد ديني، واحد اجرايي با برنامهريزي قوي و تاثيرگذار به حساب ميآيد. اهم اين سازمانها عبارت است از: شوراي عالي انقلاب فرهنگي، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان تبليغات اسلامي، سازمان صدا و سيما، وزارت ارتباطات و فناوري اطلاعات، سازمان مطالعه و تدوين متون درسي، سازمان تبليغات اسلامي قم، وزارت كشور، وزارت اطلاعات، شوراي سياستگذاري ائمه جمعه، مركز رسيدگي به امور مساجد، قوه قضائيه و...
2. مراكز آموزشي و پژوهشي
راهكارهاي مراكز آموزشي و پژوهشي در برگزاري دورههاي آموزشي و تدوين آثار پژوهشي نهفته است. در اين ميان وظيفه حوزههاي علميه بسيار كليدي است. طلاب حوزههاي علميه زماني ميتواند به اعتلاي جامعه ايراني كمك كنند كه لاجرم در يكي از سه زمينه مذكور فعاليت جدي داشته باشند: تبليغ شفاهي (منبر و مشاوره و...)، تبليغ كتبي (تاليف و تحقيق و...)، تبليغ اينترنتي (سايت و وبلاگ و...). براي تشريح و تحقق اين «جهاد ديني» حوزه ميبايستي از تمامي نيروهاي بالقوه و بالفعل خويش مدد گيرد.
3. مراكز تربيتي و مشاورهاي
مراكز تربيتي و مشاورهاي ميبايستي مواد خام فعاليتهاي خود را از محصولات مراكز آموزشي و پژوهشي تهيه نمايند. ضمن آنكه به دليل رابطه نزديكتر مراكز تربيتي به عموم مردم، مراكز آموزشي بايد به طرحهاي سفارشي آن مراكز اهميت بيشتري داده و چنين طرحهايي را در اولويت كاري خود قرار دهند. در زمينه «مراكز تربيتي و مشاورهاي» دو نمونه فعاليتها ميبايستي با شور و شوق بيشتري انجام گيرد: محصولات اينترنتي، نرمافزاري، ساخت فيلم و مستند با موضوعات معنویت کارآمد اسلامی.
نتيجهگيري
جنبشهاي نوپديد ديني هر گروه و حرکت اجتماعی - معنوي است كه بعد از دهه 1800 ميلادي مبتني بر مولفههاي مدرنيته بالاخص اومانيسم، سكولاريسم، عقلانيت ابزاري و غيره، داعيه ايده جديد و آساني در به سعادت رساندن انسان معاصر را دارند. البته مراد از سعادت در مصاديق متفاوت بسيار پراكنده و بعضا متناقض است. ضمن آنكه اين گروهها داراي پارهاي ويژگي مشتركاند كه مهمترين آنها عبارتنداز: رهبر فرهمند با پيامي منحصر به فرد، طلب اطاعت محض از پيروان، ترويج معنويت شخصي، اقتباس از تعاليم ديگر اديان و نقد كليت اديان، تلاش براي ارائه برداشتهاي دقيقتر و روشنتر از حقيقت، بيش از اندازه احساسي و تزلزل در بنيادهاي معرفتي، تفاوت فاحش با سنتهاي عرفي، تعهد در سبك جدید و ابداعی زندگي و تمايز ميان خودي و غيرخودي و....
اكنون با گذشت چند دهه از فعاليت فرقههاي جديد و شناخت اجتماعي و بررسي نتايج فعاليت آنان ميتوان گفت روح تعاليم جنبشها حاوي مولفههاي بنياديني است كه بعضا در تعارض با فرهنگ معنوي ايرانيان است. در حقيقت، ترويج جنبشهاي نوپديد ديني در فضاي فرهنگي ايرانيان موجب اشاعه باورها و معنويتي ناهمگون ميشود. يعني ترويج اومانيسم معنوي، تحريف فرجامگرايي، تبليغ معنويت اباحهگرايانه و معنويت ماترياليستي، تعبير زميني از عشق معنوي، تعبير مادي از آرامش معنوي، ترويج معنويت منهاي تعقل، خرافهپرستي و تحريف واقعيت، تبليغ پلوراليسم ديني، استاد باوري افراطگرايانه، تحريف نشاط معنوي به خوشي زودگذر و... كه البته در اين مجال به بررسي و تشريح پنج باور ناهمگون پرداختيم.
لكن بايد توجه داشت كه تمامي جنبشهاي فعال در ايران به يك اندازه موجب ترويج موارد مذكور نيستند. مثلا (تعبير زميني از عشق معنوي) در جنبشهاي اشو، پائولو كوئيلو و تا حدي در سايبابا يافت ميشود اما اين تعبير در جنبش كارلوس كاستاندا وجود ندارد. به ديگر سخن، در دسته اول جهت وصول به معنويت تاكيد افراطي بر عشق جنسي وجود دارد، اما در جنبش كارلوس كاستاندا لازمه تحصيل معنويت منع از روابط جنسي است. نمونه ديگر اينكه (استاد باوري افراطگرايانه) در جنبش سايبابا و اشو يكي از اصول اساسي رسيدن به حقيقت و سعادت است، در مقابل، كريشنا مورتي معتقد است هيچ استادي نميتواند سعادت و حقيقت را براي پيروان خويش رقم زند. او در ظاهر، همواره با استادباوري افراطگرايانه – حداقل در سخنرانيها و نوشتههايش - مخالف بود.
بنابراين مقصود از آنچه تحت عنوان آسيبشناسي (NRMs) ميآيد اين است كه مصاديق متفاوتي از فرقههاي نوپديد در ايران فعال هستند، لازمه بسط و گسترش يكسان آنان در فضاي فرهنگي ايران موجب تبلور تناقضهای مذكور ميشود، هرچند كه برخي از جنبشها بر بعضي گزينهها اشاره ندارند و يا تاكيد كمتر دارند و پارهاي ديگر، تاكيد حداكثري.
نگارنده اذعان ميدارد كه لازمه اتخاذ بهترين «سياست مواجهه» پيشبردن سياست با دو رويكرد «راهكار بنيادين» و «راهكارهاي موضعي» است. راهكار بنيادين نهفته در تحقق نظريهاي تحت عنوان «ضرورت تبيين دانش جامعهگراي عرفاني ناظر به مسائل روز معنوي» است. اين نظريه به ما ميآموزد كه موضوع تربيت عرفاني از «فرد» به «جامعه» تغيير كرده است. ميبايستي تاملات تربيت عرفاني را به سمت تبين رويكردهاي جامعهشناختي سوق دهيم. جاي خالي «جامعهشناسي عرفانگرا» كاملا محسوس است. تاملاتي كه ساز و كارهاي جامعه را ميسنجد و به تحليل جامعه ميپردازد و قواعد كلي آن، از اين حيث كه جامعه چگونه به سمت معنا سوق مييابد را مشخص ميكند بدينسان عرفان به ساحت جديدي وارد ميشود. به ديگر سخن، با نگاه و قلم عرفاني به تاليف يك دوره جامعهشناسي پرداختهايم. ماحصل آن تاملات و نظريهپردازيهايي در حوزه جامعهشناسي عرفاني بوده كه ما را براي ساختن جامعهاي با اركان عرفاني ياري ميدهد. بديهي است كه براي وصول به اين مهم احتياج داريم به جامعهشناساني كه عرفان اسلامي را به خوبي ميدانند و به عرفانشناساني كه جامعهشناسي را به خوبي آموختهاند.
راهكار بنيادين مواجهه با تمامي مشكلات فرهنگي – معنوي جامعه ايراني، كه البته قسمي از آن مواجه با جنبشهاي نوپديد ديني است، در گرو ورود سختگيرانه علمی، بانشاط و مستمر توسط سرمايه عرفاني در حوزه جامعهشناسي است. در اين پروژه پرزحمت، اما ضروري و لازم رويكردهاي گوناگوني براي معنويساختن جامعه و به دنبال آن افراد جامعه تبيين خواهد شد. در اين ميان دو دسته ضوابط طراحي ميشود:
اول، قوانيني براي مديريت و اداره فرهنگ جامعه كه همگي مبتني بر نظريهپردازي در حوزه جامعهشناسي عرفانياند.
دوم، قوانيني براي ارشاد و هدايت فرهنگ جامعه كه همگي مبتني بر نظريهپردازي در حوزه عرفان جامعهشناسانهاند.
بديهي است كه در چنين نظام يكپارچه كه هدف آن تعاليبخشي عرفاني به جامعه ايراني است رويكردهاي كلان اداره و هدايت جامعه روشن ميگردد و در پي آن تمام قوانين جزئي و راهكارهاي موضعي تبيين ميشود. ضمن آنكه در صورت مواجه با مدل جديدي از تهاجم فرهنگي ميتوان مبتني بر اصول پايدار در راهبرد بنيادين، به وضع قوانين ثانويه مبادرت ورزيد. آنگاه يك مسئول امور فرهنگي در مسجد حاشيه شهر به خوبي ميداند كه چگونه قادر است كار فرهنگي، معنوي و عرفاني استواري مبتني بر مدل ملي انجام دهد.
راهكارهاي موضعي تا قبل از تنظيم نهايي راهكار بنيادين بر اساس ضرورتهاي پراكنده و گوناگون ارائه ميگردد، لكن بعد از تنظيم راهكار بنيادين تمامي راهكارهاي موضعي از دل آن بيرون خواهد آمد و متوجه تمامي سازمانهاي اجرايي، مراكز آموزشي، پژوهشي، مراكز تربيتي و مشاورهاي است.
اما بايد به خاطر داشت كه راهكارهاي موضعي، مجموعه اقدامات دفاعي در برابر گسترش معنويتهاي نوظهور در ايران است. تهاجم نرم كه به فضاي فرهنگي ايران وارد شد و تاثيرات قابل تاملي را از خود به جاي گذاشته است. با اندك تاملي در باب ميراث معنوي – عرفاني ايران اسلامي به وضوح، كميت و كيفيت باارزش اين تراث قابل مشاهده است. خزانهاي كه نه تنها توان متحول ساختن فضاي فرهنگي ايران كنوني را داشته، بلكه پتانسيل ايجاد عميقترين تغييرات معنوي بينالمللي را دارد. لازمه متحول (بالفعل) ساختن اين تراث باارزش معنوي و عرفاني، بهرهمندي حداكثري از «راهكار بنيادين» است.
فهرست منابع
1. قرآن كريم.
2. ناس، جانبي، تاريخ جامع اديان، علي اصغر حكمت، علمي و فرهنگي، تهران، 1382.
3. برمن، مارشال، تجربه مدرنیته، مراد فرهادپور، انتشارات طرحنو، تهران، 1379.
4. حميديه، بهزاد، جنبشهاي نوپديد ديني و هويت ملي در ايران، موسسه مطالعات ملي، تهران،1386.
5. توئیچل، پال، دفترچة معنوی، هوشنگ اهرپور، نگارستان کتاب، چاپ دوم،1380.
6. ــــــــــــــ، سرزمینهای دور، هوشنگ اهرپور، نگارستان کتاب، تهران، 1379.
7. ــــــــــــــ، شریعت کی سوگماد، هوشنگ اهرپور، ج1، نشر قلم، 1381.
8. ــــــــــــــ، بيگانهاي بر لب رودخانه، هوشنگ اهرپور، نگارستان كتاب، چاپ دوم، 1382.
9. اوشو، مراقبه هند وجد و سرور، فرامرز جواهرينيا، فردوس، چاپ اول، 1380.
10. ــــــــــــــ، ضربان قلب حقيقت مطلق، مرضيه شنکايي، فردوس، تهران، 1381.
11. ــــــــــــــ، تعلیمات تانترا 3، هما ارژنگی، نشر حم، تهران، 1383.
12. ــــــــــــــ، شهامت، خدیجه تقی پور، فردوسی، تهران، 1380.
13. ــــــــــــــ، یک فنجان چای، مسیحا برزگر، انتشارات داریوش، تهران، 1382.
14. ــــــــــــــ، آواز سکوت، ميرجواد سيد حسيني، هودين، چاپ اول، 1384.
15. ــــــــــــــ، آينده طلايي، مرجان فرجي، فردوسي، تهران، 1381.
16. ساي بابا، ساتيا، گيتاي جديد، مرتضي بهروان، آويژه، تهران، 1382.
17. مورتي، کريشنا، زندگي پيشرو، ترجمه پيمان آزاد، انتشارات صداي معاصر، چاپ اول، 1376.
18. کاستاندا، کارلوس، آموزشهای دون خوان، مهران کندری، فردوسي، تهران، 1374.
19. Smith, David (2003) Hinduism and Modernity, Blackwell publishing.
[1]. New Religious Movements.
[2]. در بخش آسیبشناسی مرادم از نقل قولهای رهبران جنبشها، تبیین فضای فکری آنان و نحوه ناهمگونی چنین عقائدی با فضای فرهنگی ـ معنوی جامعه ایران است. در پس این نقل قولها نقد عقائد مبتنی بر معنویت راستین نمیآید چرا که هدف مقاله رسیدن به ضرورت تبیین راهکار بنیادین مواجهه با جنبشها است. در واقع نقد تئوریک باتمام ارزشی که دارد در مقام مقابله راهبردی و کاربردی و البته بنیادین این مقاله در سطح بعدی کار می کنجد. روی سخن این مقاله جوانان آشنا، مرعوب و شاید مشعوف جنبشهای معنوی نیست تا پس از بیان عقائد باطل جنبشهای معنوی به توصیف عقائد راستین اسلامی بپردازد بلکه تلنگری است به دست اندرکاران فرهنگی و ابراز این نکته که برای مواجهه با تمامی آسیبهای معنوی _از جمله جنبشهای نوپدید دینی _ بایستی دل در گرو مواجههی بنیادین، اصولی، طولانی مدت،کاربردی و راهبردی داشت.
[4]. پال توئيچل، دفترچه معنوي: 153.
[5]. پال توئيچل، سرزمينهاي دور: 28.
[7]. اشو، مراقبه هند وجد و سرور: 26.
[10]. جانبي ناس، تاريخ جامع اديان،156.
[14]. David Smith, Hinduism and Modernity: 79.
[15]. پال توئيچل، دفترچه معنوي: 35.
[16]. اشو، ضربان قلب حقيقت مطلق: 342.
[18]. ساتيا سايبابا، گيتاي جديد: 191.
[19]. اشو، تعلیمات تانترا 3: 86.
[21]. توئيچل، شریعت کی سوگماد، 281.
[22]. پال توئيچل، بيگانهاي بر لب رودخانه، 52.
[23]. اشو، یک فنجان چای: 188.
[26]. اشو، تعلیمات تانترا 3: 91.
[27]. اشو، یک فنجان چای: 117.
[28]. اشو، تعلیمات تانترا 3: 107.
[29]. اشو، یک فنجان چای: 230.
[32]. اشو، آواز سکوت،: 131.
[33]. براي اطلاع بيشتر رجوع شود به www. Osho word. Com / biography.
[34]. اشو، آينده طلايي: 88.
[35]. الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله الا بذکر الله تطمئن القلوب (رعد آیه 28) آنها کسانی هستند که ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا مطمئن است آگاه باشید تنها با یاد خدا دلها آرامش مییابد.
[36]. كريشنا مورتي، زندگي پيشرو: 173.
[37]. كارلوس كاستاندا، آموزشهای دون خوان: 29.
[38]. نگاه كنيد به: بهزاد حميديه، جنبشهاي نوپديد ديني و هويت ملي در ايران: 13.
.[40] اين ايده كه در يك گفتگوي از جانب حجتالاسلام و المسلمين محمد رضا فلاح بيان شد براي نگارنده ناظر به مسئله جنبشهاي معنوي مفيد و بنيادين به نظر ميرسد از اينرو، بيان جديدي و متفاوتي از آن را ناظر به مسئله جنبشهاي معنوي ارائه خواهم كرد.